سينماي كن لوچ شايد در نظر بسياري خيلي دور از سينما به معناي تخيل‌ورزي و بيان هنرمندانه باشد، اما به اصلي‌ترين نياز يك انسان كه همانا تلاش براي ادامه زندگي است، مي‌پردازد. كافي است صحنه پاياني متاسفيم جا ماندي را با خود مرور كنيم تا عمق درد و رنج يك انسان درمانده و زخمي را در منطق خشك زندگي مدرن و صدالبته سيستم سرمايه‌داري دريابيم.

پایگاه خبری تئاتر: كن لوچ را مي‌توان منتقد بزرگ سيستم بروكراسي اداري، قوانين سبك زندگي مدرن و منطق سخت‌گير آن دانست. روايت‌هاي ساده و خطي با پرهيز از هرگونه پيچيد‌گي و ايهام يا ابهام از مولفه‌هاي آثار اوست. واقع‌گرايي اجتماعي آثار او تا حدي بيانگر نظريه بازتاب است. طبق نظريه بازتاب پلخانف ارزش هنر به اين دليل است كه واقعيت اجتماعي را ثبت و منعكس كند. از اين رو كن لوچ از متمايزترين كارگردانان سينما محسوب مي‌شود كه منتقد واقعيت‌هايي تلخ از جامعه خود است. زماني نقدهاي كن لوچ رنگي جدي و تندتر به خود مي‌گيرد كه بدانيم داستان‌هاي او در لندن روايت مي‌شود؛ شهري كه همواره بين چهار كلانشهر مدرن و پيشرفته جهان قرار دارد اما در آثار او خبري از رودخانه تايمز، ساعت بيگ بن يا چرخ‌وفلك مشهور لندن به نام چشم لندن نيست. دوربين كن لوچ در خيابان‌هاي فرعي و كوي و برزن‌هاي لندن شخصيت‌ها را دنبال مي‌كند؛ شخصيت‌هايي كه فرصتي براي ايده‌آل‌گرايي، تفريح، صحبت در مورد دغدغه‌هاي خارجي و نقشه‌ كشيدن ندارند. آنها در ماترياليستي‌ترين وضعيت حاكم تنها و تنها به اصلي‌ترين غريزه انساني يعني تلاش براي زندگي كردن چنگ مي‌زنند. شخصيت‌هايي كه اگر روزي كار نكنند بايد چندين برابر دستمزد يك روز خود را صرف جريمه به دولت كنند. شخصيت‌هايي كه در صف‌هاي طويل بيمارستان يا مراكز دولتي براي دريافت ابتدايي‌ترين خدمات در انتظار مي‌مانند. كافي است به ياد آوريم آنچه را كه در فيلم «من، دنيل بليك» بر شخصيت
اصلي گذشت.
حال در فيلم جديد كن لوچ به نام «متاسفيم جا ماندي» بار ديگر با شخصيت‌هايي مواجهيم كه در تلاش براي بقاي خود هستند. ريكي و همسرش براي تامين مخارج خانه براي مراكزي كار مي‌كنند كه كوچك‌ترين ارزشي براي كارگر يا كارمند قائل نيستند و تنها كار است كه بالاتر از تمام ارزش‌ها قرار دارد. كارمند و كارگر مانند يك ربات در سيستم خدمت مي‌كنند. اين خدمت كردن منتج به كسب درآمدي براي گذران زندگي است و درنهايت جريمه‌هايي كه بايد براي لحظاتي كه در خدمت سيستم نيستند، بپردازند. مانند اكثر فيلم‌هاي كن لوچ در فيلم متاسفيم جا ماندي نيز هدف شخصيت در همان دقايق نخست رنگ مي‌بازد و تنها كشمكش فيلم به تلاش براي دم و بازدم تقليل مي‌يابد و به راستي چه چيزي مهم‌تر و دغدغه‌مندتر از اينكه يك انسان براي بقا بجنگد.
سينماي كن لوچ شايد در نظر بسياري خيلي دور از سينما به معناي تخيل‌ورزي و بيان هنرمندانه باشد، اما به اصلي‌ترين نياز يك انسان كه همانا تلاش براي ادامه زندگي است، مي‌پردازد. كافي است صحنه پاياني متاسفيم جا ماندي را با خود مرور كنيم تا عمق درد و رنج يك انسان درمانده و زخمي را در منطق خشك زندگي مدرن و صدالبته سيستم سرمايه‌داري دريابيم. تلاش ريكي در صحنه پاياني براي فرار از جريمه شدن و بدهي بيشتر كه به علت استراحت براي بهبود جسماني بود، مانند دست و پا زدن در مرداب سرمايه‌داري و نظام ليبراليستي است. مردي كه با وضعيتي وخيم و برخلاف خواست خانواده براي گذران امور و بدهي‌ها از سلامت خود مي‌گذرد و تنها به كار مي‌انديشد.
واقع‌گرايي كه در سينما كن لوچ وجود دارد آن‌قدر نزديك به سوژه و همچنين تند و تلخ است كه قلب مخاطب را به درد مي‌آورد، شايد به همين علت مخاطب فيلمي مانند پارازيت را به متاسفيم جا ماندي ترجيح مي‌دهد، زيرا پارازيت با يك داستان منفك از بافت جامعه به سراغ ايده‌هاي طبقات اجتماعي مي‌رود و براي بيان خود دست به دامن برساخت و جعل ابتدايي‌ترين وجوه اجتماعي مي‌شود. به نوعي براي بيان ايده خود يك محيط گلخانه‌اي فراهم مي‌كند، به همين دليل داستان روح ندارد، به نظر بسياري مهندسي شده مي‌آيد و بيشتر جدال ايده‌هاست، در حالي كه در داستان‌هاي اجتماعي شاهد اتفاقات ماترياليستي هستيم. اما متاسفيم جا ماندي داستان خود را در بافت اجتماعي مشخص بنا مي‌نهد و براي روايت خود نيازي به دستاويز كردن مفاهيم اغراق‌ شده اجتماعي ندارد و از همان بافتار و واقعيت‌هاي اجتماعي آن بهره مي‌برد.
به‌همين دليل است كه فيلم متاسفيم جا ماندي با فاصله از فيلم پارازيت دغدغه‌مندتر است. متاسفيم جا ماندي روايتگر واقعيت درد، رنج و سختي طبقه پايين جامعه است و مانند يك بادامِ تلخ است. در حالي كه پارازيت تنها يك تصور ذهني اگزوتيك از طبقه پايين جامعه به دست مي‌دهد و مانند يك گردوي پوچ است.


منبع: روزنامه اعتماد