امسال مهاجرت بهرام بیضایی ١٠ساله می‌شود. مهاجرتی که درباره‌اش حرف و حدیث زیاد وجود دارد و داستان‌ها و روایات زیادی درباره‌اش گفته و شنیده شده است. خود بهرام بیضایی داستان این سفر را اما ساده و صریح، یک انتخاب ناگزیر می‌داند.

پایگاه خبری تئاتر: «روزی که از ایران بیرون آمدم، به این فکر نبودم که برای همیشه از ایران دور می‌شوم و الان هم که مدتی گذشته، باز همچین فکری ندارم». این جملات را مردی می‌گوید که سینما و تئاتر ایران به‌شدت مدیون اوست- و در این چندسالی که نیست، یعنی کوله‌بارش را بسته و به گلایه از ما رفته، جای خالی‌اش را تا عمق جان احساس می‌کند. اینها را بهرام بیضایی می‌گوید، یکی از قله‌های سینما و تئاتر ما در نیم‌قرن اخیر که هرچه نوشته یا ساخته، تاریخ شده و مانده. مردی که با ۱۳ نمایشی که تاکنون روی صحنه برده، با ۱۰ فیلم بلند و چهار فیلم کوتاهی که ساخته و با حدود ٧٠ کتابی که به زبان فارسی چاپ کرده، به چنان جایگاه حسرت‌انگیزی رسیده که غیرقابل تصور است. در دهمین‌سال مهاجرت بهرام بیضایی و سی‌وپنجمین‌سال ساختن یکی از بهترین و تحسین‌شده‌ترین فیلم‌هایش، «باشو غریبه کوچک» سخنان استاد، طنینی بسیار تلخ دارد.

امسال مهاجرت بهرام بیضایی ١٠ساله می‌شود. مهاجرتی که درباره‌اش حرف و حدیث زیاد وجود دارد و داستان‌ها و روایات زیادی درباره‌اش گفته و شنیده شده است. خود بهرام بیضایی داستان این سفر را اما ساده و صریح، یک انتخاب ناگزیر می‌داند: «درباره دلیل ترک ایران باید بگویم که من ٣٠‌سال بود شغل نداشتم و برای زندگی‌کردن در مملکتی که مدام قیمت‌هایش بالا می‌رود و زیستن دشوارتر می‌شود، شما باید شغل و درآمدی داشته باشید. من اما کاری نداشتم و در تئاتر تنها هر سه یا چهار‌سال یک‌بار می‌توانستم کاری تولید کنم- که درآمد چندانی نداشت و در سینما هم‌چون با وام فیلم می‌ساختم، بعدش مجبور می‌شوم در ازای همان وام فیلم را واگذار کنم، یعنی صاحب چیزی که بتوانم به آن اتکا کنم و امنیت مالی و اقتصادی داشته باشم، نبودم. بعد از ٣٠‌سال یک شغل پیدا کردم و آمدم دنبال این شغل».
این یعنی که اگر بهرام بیضایی می‌توانست اینجا کار کند، اکنون بر خاک این سرزمین ایستاده بود. مثل تمام آن ٣٠سالی که با حضورش در متن سینما و تئاتر ما کجدارومریز بود، با اینکه هزاران مانع را برای ساخت هر اثری باید دور می‌زد، اما مانده بود. اما این‌بار آخر اوضاع فرق می‌کرد. بیضایی دو‌سال بعد از ساخت «وقتی همه خوابیم» را صرف ساخت فیلمنامه‌های «اشغال» و «مقصد» کرده بود که هر دو از بهترین فیلمنامه‌های کارنامه‌اش هستند. او حتی امتیازاتی هم برای ساخته‌شدن این آثار داده بود، که یکی از آنها تهیه‌کنندگی مرحوم کاسه‌ساز بود- که سنخیتی از هیچ جنبه با بهرام بیضایی و سینمایش نداشت. اما «اشغال» و «مقصد» یکی به دلیل پرهزینه‌بودن و آن دیگری هم به دلیل کشف تعابیر فرامتنی به جایی نرسیدند تا بهرام بیضایی در تصمیمش برای رفتن مصمم‌تر شود. سفری که به گفته بیضایی در روایت داستان مهاجرتش، قرار نبوده به ماندگارشدنش در آمریکا منجر شود: «اولش این شغل تنها برای یک‌سال بود و قرار نبود بیشتر باشد، اما کم‌کم بیشتر شد». اما اینکه چرا این ماجرا پیش آمد و بهرام بیضایی انگار نه انگار که اینجا فیلم‌های نساخته بسیاری در انتظارش نشسته‌اند، رفتن را به ماندن ترجیح داد، چیزی است که نیاز به خواندن سفیدی میان سطرسطر گفت‌وگوهای امروز و دیروز بهرام بیضایی دارد. مثلا صحبت‌هایش در کتاب «‌گفت‌وگو با بیضایی» زنده‌یاد زاون قوکاسیان: «من برای ساخت هرکدام از فیلم‌هایم، بیشترین کوششم را کردم و‌ نیروهای بازدارنده هم‌ بیشترین کوشش خود را کردند و طبق معمول، آنها موفق بودند و حالا سال‌هاست که من فیلمی نساخته‌ام.».

کانون پرورش فکری
این روزها در جشنواره برلین فیلم «باشو غریبه کوچک» اکران شده است. فیلمی که بیضایی آن را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخت و بعد از چند‌سال توقیف به موفقیتی غبطه‌برانگیز رسید. بیضایی بحث درباره «باشو غریبه کوچک» را با ورود به کانون می‌آغازد: «برای من همکاری با کانون پرورش فکری کاملا اتفاقی پیش آمد. به من از کانون یک آقایی که مسئول کانون بود، زنگ زدند. ایشان ظاهرا از من یک فیلمنامه درباره کودکان را که در جوانی آنها خوانده بودند و من چاپ کرده بودم، از من پرسیدند که آیا می‌خواهم در کانون فیلم بسازم یا نه؛ که من هم‌چون فکر نمی‌کردم جای دیگری امکان کار داشته باشم، قبول کردم و فیلم را ساختم که یک فیلم ٢٠دقیقه‌ای است به نام عمو سبیلو».

باشو غریبه کوچک
باشو در سال‌های اوج جنگ ساخته شد. فیلمی در رابطه با جنگ، یا در واقع سویه انسانی جنگ. فیلم اما خیلی زود توقیف شد. توقیفی چهار‌سال‌ونیمه- که روند طبیعی حرکت سینمایی بهرام بیضایی را در سینمای بعد از انقلاب مختل کرد: «کسانی که با من مشکل داشتند، به کانون گفتند که بیضایی سرتان کلاه گذاشته و از ناآگاهی شما سوء‌استفاده کرده و مفاهیمی خاص در فیلم جا گذاشته است. آنها هم سراسیمه رفتند سراغ فیلم و مرورکردنش و پیداکردن عیب‌هایی در آن. مثلا کم‌کم کشف کردند، یعنی باورشان شد که باشو ضدجنگ است، و در آن دوره که جنگ تبلیغ می‌شد، این مشکل بزرگی بود. بعد ناگهان به این نتیجه رسیدند که در آن روز و روزگاری که یک جنگ بزرگ در جریان است و همه‌روزه عده‌ای شهید می‌شوند، چرا باید شخصیت اصلی یک فیلم زن باشد؛ یعنی همه ایراداتی که روی فیلم گذاشتند، از این جنس انتقادات بود- که من هیچ‌گاه نفهمیدم، اما در نتیجه به دلیل همین چیزها، فیلم برای چهار‌سال‌ونیم توقیف شد». داستان رفع توقیف باشو هم به گفته بیضایی همان‌قدر تصادفی است که توقیفش: «باز هم اتفاقی روزی یک دوست در خیابان به من گفت که می‌خواهد باشو را ببیند؛ و بعد از اینکه فیلم را دید، تحت‌تأثیر قرار گرفت- که چرا چنین فیلمی باید توقیف باشد. یعنی در رفع توقیف باشو من دخالتی نداشتم و یک آقایی که روشنفکر گروهشان بود، از فیلم خوشش آمد و دنبال کار را گرفت و همان‌ها بودند که اجازه نمایش باشو غریبه کوچک را گرفتند، وگرنه کانون دیگر حتی جواب تلفن‌های من را هم نمی‌داد و حتی به ساختمان کانون راهم نمی‌دادند و برپایه توهمات عده‌ای هرچیزی را در فیلم به معنای دیگری گرفته بودند».

سانسور و سینما
بسیاری در رسانه‌ها مهاجرت ١٠ساله بیضایی را به مهاجرت سهراب شهیدثالث به آلمان شبیه دانسته‌اند. بهرام بیضایی اما شباهتی در این دو سفر نمی‌بیند: «آن‌سال‌ها سانسور وجود داشت. اما نمی‌دانم چرا باید آقای سهراب شهیدثالث تصمیم بگیرد از ایران برود، درحالی‌ که دوتا از بهترین فیلم‌هایش را در همان سال‌ها ساخته بود و فیلم‌هایش کامل نشان داده شدند؛ یعنی در واقع مهاجرت او هر دلیلی داشته باشد، شرایط کاری سانسور نبوده است. من خودم هم یادم است که فیلم‌های رگبار یا غریبه و مه هیچ‌کدام سانسور نشدند. مشکل آن دوران وجود یک سینمای بزرگ تجاری بود که خیلی اجازه جولان‌دادن به سینمای فرهنگی را نمی‌داد. مشکلی که بیشتر از سیستم به مردم ربط داشت و اگر مردم از آن نوع سینما حمایت نمی‌کردند، آن سینمای تجاری پا نمی‌گرفت. چنان که دیدیم در همین دوره هم مردم از همان نوع سینما حمایت کردند و می‌بینیم که الان هم همان مشکل وجود دارد، فقط کمی خوش‌ساخت‌تر شده که آن‌هم مربوط به زمان است.»

دلتنگی برای ایران
اما آیا این سفر سر خواهد آمد؟ آیا بهرام بیضایی را دوباره پشت دوربین فیلمی خواهیم دید؟ آیا دلتنگ ایران و رفقای ایرانی‌اش نشده و تهِ دلش قلقلک آمدن و چرخیدن در کوچه پس‌کوچه‌های شمیران را ندارد؟  می‌گویند بیضایی که جایی گفته از سفرش شادمان است- روزهایش را در «ایرانی که برای خود ساخته» می‌گذراند. روزهایش تفاوتی با روزهایی که در ایران می‌گذرانده، ندارد و زندگی‌اش با اینکه در این سال‌ها به‌ظاهر دور از ایران گذشته، اما هنوز خود را در وطن می‌بیند- «ایران هم که بودم، وطنم همان اتاقم بود و بیرون که می‌رفتی، می‌دیدی وطن دارد مدام بیگانه می‌شود. می‌دیدی هر روز درخت‌های بیشتری بریده می‌شود، ساختمان‌های جدیدی بالا می‌رود و در کل شکل جاهایی که می‌شناختی، می‌دیدی که دارد عوض می‌شود و زشت می‌شود. حتی می‌دیدی مردم هم عوض می‌شوند، دروغ زشتی خود را از دست می‌دهد و همه‌گیر می‌شود و بنابراین برای من از وطنم تنها همان اتاقم مانده بود و دفتر کارم». پس همان‌گونه که قبلا هم گفته بود «به واسطه ترک ایران امکان مهمی از دست نداده‌ام. شاید فیلم و صحنه بله، اگر راهی به دلخواهی بود، ولی پشیزی نمی‌ارزد به از دست‌دادن آنچه من از دست دادم؛ به عمری در نوبت نه شنیدن، از کارهای دیگری ماندن! استراحتی دادم به کسانی که در واقع هم کاری جز استراحت نداشتند و آمدم پی شغلی جای دیگری از جهان و درست ٣٠‌سال پس از آنکه از دانشگاه بیرونم گذاشتند، به دانشگاه برگشتم». اما جز این، تنها چیزی که می‌ماند، دلتنگی است- «دلم تنگ شده برای دفترکارم و البته دلم مدام تنگ می‌شود برای جایی در ساحل شمال. غیر از اینها هیچ».

رویای ناتمام بهرام
بهرام بیضایی که گفته بود؛ «چنان وقتی این سال‌ها از من تلف شده که دیگر نمی‌توانم بگذارم از دست برود.» در گفت‌وگو با جشنواره برلین از طرح‌هایش می‌گوید: «در آمریکا چند تئاتر کار کرده‌ام که خیلی دلم می‌خواهد منتشرشان کنم. یک تئاتری هم الان دارم کار می‌کنم، «داش آکل به گفته مرجان» که متأسفانه این حوادث اخیر، متوقفش‌ کردند؛ البته از طریق وسایل ارتباطی مانند زوم و این‌جور چیزها تمریناتی می‌کنیم، ولی در تئاتر آن تمرین جمعی است که ارزش و اهمیت دارد. چند کتاب چاپ‌نشده دارم که دوست دارم چاپ شوند و خیلی فیلم دارم که دوست داشتم ساخته شوند و هنوز هم آرزوی ساختن‌شان را دارم. تنها چیزی که دلم نمی‌خواهد این است که از آنچه قبلا کار کرده‌ام، عقب‌تر بروم. همین». 


منبع: روزنامه شهروند