شاید فیلم «جهان با من برقص» تماشاگرانِ سینمادوست را متوجه کپی‌برداری یا برداشتی علاقه‌مندانه از فیلم «زندگی یک معجزه است»، ساخته امیر کاستوریکا کند یا نمونه‌های سینمایی دیگری که در دسته‌بندی‌های روایی رایج «ضدقصه» خوانده می‌شوند.

پایگاه خبری تئاتر: شاید فیلم «جهان با من برقص» تماشاگرانِ سینمادوست را متوجه کپی‌برداری یا برداشتی علاقه‌مندانه از فیلم «زندگی یک معجزه است»، ساخته امیر کاستوریکا کند یا نمونه‌های سینمایی دیگری که در دسته‌بندی‌های روایی رایج «ضدقصه» خوانده می‌شوند.

کمدیِ موجود در موقعیت‌های اصلی فیلم، اجرای گروه موسیقی در لحظه‌های تنهایی جهانگیر، رابطه جهانگیر و الاغش در صحنه‌های کلیدی و صحنه‌ای که ناهید در مقابل دوربین اپرای فالش می‌خواند، شاید این شباهت را برای علاقه‌مندان سینما یادآور باشد. اما با توجه به اینکه راوی «جهان با من به رقص» از انبوه امکاناتی که روایت در اختیارش قرار داده، دچار سردرگمی دستیابی به لحنی نوگرایانه و در‌عین‌حال ترتیب‌دادن یک حکایت پندآموز درباره روابط انسانی است، پس بازخوانی اثر با در‌نظر‌گرفتن این‌گونه شباهت‌ها که خاص روایتگریِ مبتنی‌بر اضمحلال روحی انسان امروز است، راه به جایی نمی‌برد.

دلیل این نقص را می‌شود در شکل‌گیری کنش شخصیت اصلی فیلم که ظاهرا قرار است با تلاش کارگردان مسیر «معناباختگیِ» دنیای پیرامون او را فراهم کند، جست‌وجو کرد. در نقشه‌ای که فیلم‌نامه «جهان با من برقص» از آن پیروی می‌کند، راوی تصمیم دارد قصه‌اش را با نگاهی به ماه‌های پایانی زندگی جهانگیر آغاز کند. اما چون محدوده این قصه ممکن است دشواری‌های فراوانی برای شکل‌یافتن فضای بصری فیلم پیش پای کارگردان قرار دهد و مهارت خاصی برای رنگ‌آمیزی این روایت لازم است، پس نویسنده اثر، دوستان جهانگیر را به جشن تولد او دعوت می‌کند.

از این طریق قصه‌های دیگری از زندگی دوستان جهانگیر نصیب او می‌شود که تعریف‌کردنش، مجال ماندن تماشاگر و تحمل فیلم را مهیا می‌کند. از طرفی راوی نباید تنهایی جهانگیر و کلنجار‌رفتن او با مرگ را از دست بدهد؛ چرا‌که این ایده اصلی فیلم است و همان چیزی است که می‌تواند فضای بصری فیلم را به معیارهای زیباشناسی سینما نزدیک کند. پس مجبور است فضای ذهنی جهانگیر را در لابه‌لای پیرنگ‌های فرعی نمایان کند.

اینجاست که موتیف موسیقایی و سرگرم‌کننده‌ای را به تماشاگر هدیه می‌کند تا هم عناصر بصری فیلم را به رخ بکشد و هم علاقه‌مندی‌های نویسنده و کارگردان را در قالب برداشت‌هایی از فیلم‌های شناخته‌شده نشان بدهد. به‌هر‌ترتیب راوی کار خود را به همین شکل پیش می‌برد و در آخر با خواندن دست‌نوشته‌های جهانگیر و ارائه یک پیام اخلاقی، پازل به‌هم‌ریخته فیلم را به زحمت در یک نقطه جمع می‌کند. با درنظر‌گرفتن محبوبیت کارگردان به‌عنوان بازیگر و مجری تلویزیون و با توجه به اینکه بخش عمده‌ای از تماشاگران فیلم خانواده‌های علاقه‌مند به شوخی‌های سریال لیسانسه‌ها و فوق‌لیسانسه‌ها هستند، نکته‌ای که پر‌اهمیت جلوه می‌کند، حضور عناصر پیام‌رسان در فیلم است.‌ارائه پیام‌های اخلاقی در یک فیلم، آشکارا وظیفه نویسنده و کارگردان را مشخص می‌کند.

سفارش‌دهنده، پیامِ از پیش آماده‌ای را به نویسنده می‌دهد و از او می‌خواهد که با در‌نظر‌گرفتن چند نکته سفارش او را به فیلم‌نامه‌ای جذاب تبدیل کند؛ جذب تماشاگر و فروش فیلم، رعایت استانداردهای سینما و طراحی پیرنگی که ظرفیت‌های بصری فراوان داشته باشد و گنجاندن پیام اخلاقی مدنظر در لایه‌های پنهان عناصر روایی و بصری فیلم.

نویسنده دستورات سفارش‌دهنده را در نوشتن فیلم‌نامه رعایت می‌کند و کارگردان، به تبع فیلم‌نامه‌ای پیام‌محور، وارد فرایند تولید می‌شود. این روند تولید، پرده از شکل و شمایل فریبنده فیلم «جهان با من برقص» بر‌می‌دارد. جهانگیر باید جایی زندگی کند که چشم‌انداز‌های زیبایی در اختیار کارگردان قرار دهد و تصویری سینمایی را خلق کند.

در میان صحنه‌های پیام‌محور و سرگرم‌کننده فیلم که با ورود شخصیت احسان، فرخ و نسیم به پیرنگ و مطرح‌کردن مسئله خیانت شکل می‌گیرند، باید نوعی نگاره‌های خاص بصری نیز گنجانده شود. در واقع کاربرد لحظه‌های رؤیابینیِ جهانگیر با حضور گروه موسیقی در طبیعت چشم‌نواز، چیزی فراتر از یک فراخوانی نمایشگاهی نیست.

این فراخوان به‌راحتی می‌تواند سینمادوستان را به تماشای قاب‌های دوست‌داشتنی دعوت کند و توجیهی باشد برای شاخ‌و‌‌برگ‌‌دادن به موضوعی پر‌اهمیت در روایت‌های ادبی و سینمایی که زندگی و مرگ را به‌عنوان چالشی فراموش‌ناشدنی برای انسان مطرح می‌کند. اما زمانی که فیلم‌ساز هم مجبور است سفارشِ سفارش‌دهنده را در نظر بگیرد و پیامی اخلاقی صادر کند و هم صحنه‌های جذاب سینمایی را هر‌طور شده در فیلم بگنجاند؛ نتیجه کار می‌شود فیلم «جهان با من برقص»، فیلمی که به‌هم‌ریختگی عجیبی در عناصر بصری دارد و پر است از ارجاعات ناکارآمد تصویری.

در میان صحنه‌های متعددی که به علت عدم تناسب در هم‌خوانی عناصر بصری و روایی فیلم، امکان شکل‌یافتن بیانی واحد را از فیلم سلب می‌کنند، به اختصار فقط می‌شود به تابلوی شام آخر اشاره کرد که سخت می‌شود تشخیص داد آیا قرار است کاربرد سمبلیک داشته باشد یا تنها نوعی ادای دین یا علاقه‌مندی هنری است. با توجه به آنچه درباره سرگشتگی راوی گفته شد، پایبندی به روایتی که مبتنی بر اصل پیام‌رسانی صورت می‌گیرد و تأثیر کنش‌های درونی شخصیت جهانگیر از پیرنگ‌های فرعی و کنش‌های سرگرم‌کننده شخصیت‌های پیرامونش، اجازه شکل‌یافتن بیانی سمبلیک در این صحنه را نمی‌دهد.

از این‌رو شخصیت جهانگیر و مسئله مرگ او هرگز نمی‌تواند به چنین تصویری ماهیت زیباشناسانه بدهد. بنابراین عملکرد این صحنه چیزی غیر از تلاش برای «سینمابودن» نیست. عناصر دیگری مثل طبیعت (جنگل، دریا و صحنه‌هایی که چشم‌اندازهای چشمگیر را هدف قرار می‌دهند) نیز به همین اندازه متناقض و بی‌فایده هستند.در نتیجه با درنظرگرفتن ناکارآمد‌بودن ارجاعات تصویری فیلم، فقط می‌ماند همان سفارش سفارش‌دهنده (فرقی نمی‌کند که حتما شخص سفارش‌دهنده‌ای در فرایند تولید فیلم وجود داشته باشد. تماشای فیلم، حضور یک سفارش‌دهنده و پیام اخلاقی از پیش‌ آماده‌ای را نشان می‌دهد که ویژگی‌های داستانِ «روزهای پایانیِ زندگی جهانگیر و تنهایی‌اش» را برخلاف خواسته کارگردان، از مضامین پیچیده نوگرا دور می‌کند) و بدیهی است که این سفارش آگاهانه در جهت فروش فیلم و تجربه جدید کارگردان در روند پیام‌رسانی با طعم «خنداندن به هر طریقی» حرکت می‌کند.


منبع: روزنامه شرق