پایگاه خبری تئاتر: «درباره بيپاياني» روي اندرسون به نوعي جمعبندي و تكملهاي است براي 3 فيلم پيشين او كه با عنوان «سهگانه زندگان» شناخته ميشود. براي آنهايي كه با مولفههاي بصري و بياني فيلمساز سوئدي آشنا هستند، فيلم جديد نيز عملا ادامهاي بر همان مسير فيلمهاي پيشين است؛ با اتكاي دوباره -و شايد حتي بيشتر از قبل- بر تمامي آن عناصر سبكي و درونمايههاي پيشتر آزموده اندرسون. يك جهانِ سينمايي و شكل گرفته بر محوريتِ تك قابهاي به شدت حساب شده كه به تابلوهايي نقاشانه مانند ميشوند؛ با دوربيني كاملا ايستا و فاقد هرگونه تحرك، رنگبنديهاي سردِ خاكستري و سفيد و مردماني ماتمزده و منجمد با چهرههايي رنگپريده كه به ارواحي گمگشته در جهاني يكسره بيروح و دلمرده شباهت دارند. يك نوع وضعيتِ فراگير و گسترده ابزورد و زهرخندآميزِ بشري كه موقعيتها وگاهي حتي ادوار گوناگون تاريخ را در خود جاي ميدهد؛ وضعيتي ناگزير و گريزناپذير براي آدميان.
«درباره بيپاياني» كه نسبت به 3 فيلم پيشين لحن و فضايي به مراتب حزنآلودتر نيز دارد در امتداد چنين مسيري حركت ميكند. اينبار اندرسون فيلمش را به مجموعهاي از اپيزودهاي متعدد، كوتاه و مجزا بدل كرده كه طيفي از موقعيتهاي مختلف و آدمها را شامل ميشود. اپيزودهايي كه با صداي زنانه يك راوي پنهان و ناشناس كه گويي ناظري بيروني و همه جا حاضر بر تمامي اين لحظات و دورههاست همراه ميشوند. هر اپيزود برمبناي يك قاب و موقعيت جداگانه شكل ميگيرد، قابها و موقعيتهايي سرراست و آشكار كه بيآنكه واجد پيچيدگي يا رازآميزي باشند، تماشاگر را نه دعوت به كشف بلكه صرفا به نظاره فراميخوانند. مسالهاي كه طي روند زماني فيلم برخي محدوديتها را نيز به همراه دارد. دستكم از اينرو كه ديگر عملا هيچ گشايش و لحظه مكاشفهآميزي براي مخاطب در تجربه ديدارياش باقي نميماند زيرا همه چيز در قلمروي قاب و سطح بصري و مخصوصا با گفتار توضيحي و تكميلي راوي در برابر چشم حاضر است و اندرسون نيز از تماشاگر فيلم چيزي بيش از اين طلب نميكند. گويي او فقط اين را ميخواهد كه در حالتي خيره، مات و مبهوت
-همچون شخصيتهاي درون فيلم- بر اين وضعيت فراگير و خدشهناپذير بشري بنگرد به نحوي كه جهان چيزي غير از اين نيست و هيچ حس و معناي ديگري مگر همان كه فيلمساز باور دارد و پيشروي ما قرار داده، وجود ندارد.
موقعيتهاي كميك و گزنده اندرسون، گسترهاي از لحظات معاصر و تاريخي بشري را شامل ميشوند از اپيزودي در رستوران خالي و نسبتا مجلل كه رابطه و تقابل ميان مردي سرمايهدار و يك پيشخدمت را با نگاهي طعنهآميز به بازي ميگيرد يا مردي كه در جستوجوي زني كه با او قرار داشته، بيهوده به كافهاي داخل ميشود و بيآنكه او را بيابد از آنجا بيرون ميرود تا تصويري از هيتلر در ميان چند تن از سربازانش كه در آخرين لحظات صرفا شاهد شكست فرجامين خود هستند. يا حتي لحظاتي كه مرز ميان گذشته و امروز از ميان ميرود و مردي را مينگريم كه بسان مسيح صليبي را زير ضربات شلاق و دشنام مردمان بر دوش خود ميكشد. لحظهاي كه اشاره دارد تا چه اندازه وضعيتهاي بشري كماكان خود را در بطن امروز تكرار و بازتوليد ميكنند.
از اينرو در نگاه اندرسون بيش از آنكه چنين موقعيتهايي گواهي بر وجوهي اجتماعي يا سياسي باشند تماما بازتابهايي هستيشناسانهاند؛ نوعي وضعيت ازلي، ابدي و بيپايان. گاه بسيار ناچيز و كوچك مانند مردي كه دوست قديمياش وقتي او را ميبيند بيآنكه به او سلامي بكند از كنارش ميگذرد و گاه بسيار بزرگمقياس و نظرگير همچون صف طولاني سربازان اسير در جنگ كه در ميان برف و سرما رهسپار اردوگاههاي سيبري ميشوند.
ولي از سوي ديگر، اندرسون در بطن اين زمانهاي منجمد و از حركت بازايستاده به رغم همه سرگشتگي و حزن رو به زوال و پاييزي بشري و در ميانه قابهاي ايستا و محتضر، آنتيتز دلنشين و اميدبخش خود را نيز همچون لحظاتي رهاييبخش درون فيلم گنجانده است. اگر نما/تابلوهاي نقاشانه اندرسون در بسياري از اپيزودهاي «درباره بيپاياني» يادآور آثار نقاش امريكايي، ادوارد هاپر هستند، نخستين نماي فيلم -كه دگربار بعدتر نيز تكرار ميشود- تصوير زوج زن و مردي است شناور در آسمان بر فراز ويرانههاي جهان كه آشكارا ارجاعي است به نقاشي «بر فراز شهر» مارك شاگال. عنصر حركت در فيلم همان جنبهاي است كه در تقابل و تضاد با فضاي كلي به حسي سبكبال، شاعرانه و كماكان اميدبخش بدل ميشود. مانند اپيزودي ديگر با حضور سه دختر جوان بيرون يك كافه و موسيقي راكاندرول يا وقتي كه زني مسافر بيآنكه كسي به استقبالش آمده باشد خسته و نااميد بر نيمكت ايستگاه راهآهن مينشيند، مردي دواندوان به سويش ميآيد و تازه درمييابيم كه مرد براي استقبال از زن صرفا اندكي تاخير داشته است. حركتهايي گاه اندك مانند بارش زيبا و خيالانگيز برف در عمق ميدان قاب كه در برابر سيماي يخزده و بيحالت آدميان به آرامي بر زمين ميبارد يا دستهاي از پرندگان در دورست -مانند عشاق در پرواز فيلم- كه «درباره بيپاياني» اندرسون با تصويري از آنها آغاز و خاتمه مييابد.
نماي پاياني اندرسون، بر همين تقابل درماندن بر زمين يا رهايي و پرواز، بر تضاد بين سكون و حركت تاكيد ميگذارد: مردي در ميانه ناكجا در حالي كه ماشينش از حركت بازمانده، ايستاده است و به پرواز آرام و روياگون پرندگان در افق آسمان مينگرد، تمنا و رويايي خاموش يا حتي فراموش شده براي آدميان، به منظور از جا پركشيدن و اوج گرفتن.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: آيين فروتن