حميد امجد: سوال جدي‌تر، از همه دريغ‌گويان درباره رفتن آقاي بيضايي و كاركردنش دور از وطن خود، مي‌تواند اين باشد كه همه سال‌هايي كه او نرفته بود با او و انبوه طرح‌هاي پيشنهادي‌اش چه كرديم و حالا كه رفته چه پيشنهاد باوركردني بهتري برايش داريم جز اينكه باز هم برگردد پشت همان درهاي بسته منتظر بنشيند؟

پایگاه خبری تئاتر: زمانِ نوشتن از معلم سخن، حتي واژه‌ها حق دارند اگر اندكي خودشان را جمع‌وجور ‌كنند، ما كه هيچ. حالا عمر اقامت بهرام بيضايي در امريكا 10‌ساله شده و آنها كه قدر كوشش و جوشش او را مي‌دانند، همچنان مانده‌اند چشم به راه و آن اندك جماعت كيفور از اين غياب، هر روز بي‌دقت‌تر از ديروز واژه‌ حراج مي‌كنند. چراكه‌نه؟ يك عده كاسبِ تحريمند، يك عده كاسبِ تحميق! باز جاي شكر باقي است كه معلمِ دانا- معلمِ نادان هم داريم- از حكيم طوس آموخت كه چطور در زمانه آمده به تنگ، بي‌آنكه دقيقه‌اي توقف كند به پژوهش و نوشتن ادامه دهد. توقيف مي‌شود ولي متوقف نه؛ و اين شور دانستن و نوشتنِ او داشته گرانبهاي روزگارِ ما است كه ندانستن را به روش‌هاي گوناگون در بوق جار مي‌زند. بهرام بيضايي به اعتبار همين پژوهش‌ها، نوشته‌ها، نمايشنامه‌ها و فيلمنامه‌ها كه به فرهنگ و هنر هديه داده، همچنان كنار ما و جاري است، حتي دور از خانه. نكته‌اي كه چنانچه در ادامه مي‌خوانيد از نگاه حميد امجد، پژوهشگر، نويسنده و كارگردان تئاتر دور نمي‌ماند «راست اين است كه كميت و كيفيت آثار پژوهشي، تحليلي و نيز البته آثار خلاقه ايشان و استمرار جويندگي و توليد فرهنگي طي بيش از شصت سال كار بي‌وقفه بر كليت درك معاصر ما از هنر نمايش تاثير گذاشته است.» گرچه حالا زادروز بهرام بيضايي را به ناچار با فاصله از هم جشن مي‌گيريم، فاصله‌اي كه مدت‌ها پيش از دست‌اندازهاي ويروسي بين ما حاكم شد اما اميدوار مي‌مانيم به فردا. عمرش درازباد.

 

هر زمان با فارغ‌التحصيلان دهه هفتاد رشته هنرهاي نمايشي‌ صحبت مي‌كنيم، آنها درباره تاثير نمايش‌ها، نمايشنامه‌ها، پژوهش‌ها و آثار سينمايي بهرام بيضايي بر روند تحصيلي و دانش‌اندوزي خود مي‌گويند. يعني در آن دوران فطرت نهادِ دانشگاه، ما با انگشت‌شمار معلم‌هاي كارآزموده مواجه بوده‌ايم و آقاي بيضايي بااين‌كه اجازه نداشت در دانشگاه تدريس كند، توانست به يكي از معلم‌هاي موثر بدل شود. باتوجه به اينكه درباره وضعيت آموزش هنرهاي نمايشي در آن دوران خاص (كه گويي همواره خاص باقي‌مانده!)، منابع دقيق دراختيار نداريم، لطفا از تجربه مواجهه خودتان با آثار آقاي بيضايي بنويسيد و سپس كمي در اين باره توضيح دهيد كه آن آثار براساس كدام ويژگي‌ها موفق شدند چون پرتو نور در تاريكي عمل كنند؟

تاثير كار و آثار آقاي بيضايي بر نسل‌هاي مختلف علاقه‌مند به هنرهاي نمايشي در ايران منحصر به فارغ‌التحصيلان دهه هفتاد نيست، همچنان‌كه دوري ايشان از تدريس در دانشگاه‌هاي ايران به آن دهه محدود نبود. راست اين است كه كميت و كيفيت آثار پژوهشي، تحليلي و نيز البته آثار خلاقه ايشان و استمرار جويندگي و توليد فرهنگي طي بيش از شصت سال كار بي‌وقفه توسط ايشان كه فقط پنج سالش مدير گروه تئاتر دانشكده هنرهاي زيبا در دانشگاه تهران بود، بر كليت درك معاصر ما از هنر نمايش تاثير گذاشته است؛ چه به‌صورت مستقيم، با تعريف‌كردن نظام تازه‌اي براي آموزش تئاتر و تربيت شاگرداني كه ورودشان به عرصه‌هاي فعاليت حرفه‌اي، دريافت‌ها و رويكردهايي تازه‌تر از دستاوردهاي آموزش كلاسيك تئاتر در نيمه اولِ سده‌اي كه داريم به پايان مي‌بريم به صحنه‌ها وارد كرد و چه غيرمستقيم به‌واسطه جاافتادن بسياري از همان شاگردان در جايگاه پژوهشگران يا استادان نسل‌هاي بعدي و بگذاريد اضافه كنم چه از طريق آثار خلاقه‌اي كه نمونه‌هاي عملي و سامان‌يافته آموزه‌هاي نظري و ديدگاه‌هاي تحليلي ايشان بودند مثلا در مورد نمايش‌هاي سنتي ايراني و ظرفيت نوسازي آنها براي پاسخگويي به نيازهاي معاصر. به‌عبارت ديگر، چندوجهي بودن كار مستمر ايشان در پژوهش و استنباط و نقد و تحليلِ گونه‌هاي بومي و كهن نمايش ايراني با نوپردازي عملي و ساماندهي جديدِ عناصر نمايش بومي در توليد نمونه‌هاي مختلف متن و اجراي مدرن براساس همان دريافت‌ها تكميل مي‌شد و فقط آموزه‌هايي تجريدي نبود كه ظرفيت واقعي اجرايي‌شان به آينده‌اي نامعلوم واگذار شود و بدون آزمون عيني و محك عملي باقي بماند. از طرف ديگر، آن‌طور كه در تجربه شخصي خود من اتفاق افتاد، در دوراني كه دسترسي به امكان استفاده مستقيم از تدريس ايشان وجود نداشت، خود آثارشان (اعم از نمايشنامه‌ها و فيلمنامه‌ها و فيلم‌ها) هم با جذابيت خاص‌شان و هم با تجربه‌گرايي پرتنوع‌شان، به‌منزله دانشگاهي بزرگ عمل مي‌كردند. يادم مي‌آيد امير نادري در گفت‌وگويي به‌سال ۱۳۶۴ به اين نكته اشاره كرد كه بعضي فيلم‌ها هستند كه تماشاي‌شان مي‌تواند شما را فيلمساز كند و اين عين همان چيزي است كه من و حتما خيلي‌هاي ديگر با خواندن نمايشنامه‌ها و فيلمنامه‌هاي آقاي بيضايي يا ديدن فيلم‌هاي‌شان تجربه كرديم. اگر در مورد تجربه شخصي من مي‌پرسيد، هرچه درباره نمايشنامه‌نويسي آموختم در درجه اول مرهون خود نمايشنامه‌هاي ايشان بود و البته در نسل من يا جوان‌ترها نمايشنامه‌نويسان متعدد ديگري هم هستند با سبك‌ها و شيوه‌هاي خيلي متنوع كه الزاما شبيه هم نمي‌نويسند، ولي آنها هم گفته‌اند كه از آثار آقاي بيضايي بسيار آموخته‌اند و اين به‌دليل ظرفيت گسترده اين آثار است براي دريافت‌هاي گوناگون. در واقع، گرچه در دوره‌هاي مختلف، نمايشنامه‌نويسان ارزنده‌اي داشته‌ايم كه به مطالبات زمانه خود (خيلي اوقات در زمينه محتوا و گهگاه هم بارقه‌هايي از تجربه‌گرايي در شكل) جواب مي‌گرفتند و آثارشان در دهه‌هايي بسيار خوانده و اجرا مي‌شد، گمان مي‌كنم جدي‌شدن توجه به ساختار نمايشي، ساختمان روايي و شبكه درهم‌تنيده عناصري چون زبان و قصه و تنوع تجربه با گونه‌هاي مختلف هركدام -چنان‌كه آثاري ماندگار با ظرفيت كشف و استخراج دريافت‌هاي تازه در دوره‌هاي بعدي توليد كند- در تئاتر ايران، با كار آقاي بيضايي شروع شد و اين جداست از جنبه‌هاي متعدد ديگري در كار ايشان، مثل رويكرد انتقادي‌شان به ساختارهاي ذهني و عيني در متن آثار و فرامتن اجتماعي هر دوره، بديل‌سازي براي قالب‌هاي عادتي و مسلطِ چندين دهه نظير واقع‌نمايي تئاتر نوع غربي، پيوند با تاريخ و اسطوره و آيين و ريشه‌هاي بومي نمايش بدون حبس‌ماندن در وجه موزه‌اي يا توقف در گذشته، ارتقاءدادن زبان نمايشي ما با بهره‌گرفتن از ظرفيت‌هاي رنگارنگ نظم و نثر و زبان عامه و موسيقي كلام‌ يا ريشه‌شناسي فرهنگ ايراني و بازشناسي و بازسازي شكل‌هاي نمايشي كهن در دل ساختمان‌هاي پيچيده‌تر امروزي. همين‌ها، گرچه فقط يادكرد بخشي از دستاوردهاي كاري ايشان است و نه توضيح همه آنچه ايشان در اين شصت سال در انجامش كوشيد، جوابي در حد مجال ماست به پرسش‌تان. عجالتا وارد اين بحث مفصل هم نمي‌شوم كه ايشان در آن دهه‌ها فقط از تدريس منع نشد، سال‌هاي سال از اجراي نمايش هم منع شد و نسل‌هايي كه اشاره كرديد از متن‌هاي ايشان بسيار آموختند امكانِ آموختن از بسياري تجربه‌هاي اجرايي ايشان را از دست دادند.

تمام سال‌هايي كه آقاي بيضايي در امريكا به‌سر برده، ياد نداريم كارگردان شناخته‌شده‌اي بتواند يا بخواهد متني به‌قلم ايشان را كارگرداني كند. بعضي دانشجويان و هنرمندان جوان جسته‌وگريخته مجوزي گرفته‌اند و كوشش‌هايي كرده‌اند، اما هيچ كارگردان شناخته‌شده‌اي گام جدي در اين مسير برنداشته است. به نظر شما اين مساله تنها از ناحيه شوراي نظارت و جريان‌هاي مسدودكننده فرهنگ سرچشمه مي‌گيرد يا در جامعه هنري هم با نوعي بي‌توجهي مواجه هستيم؟

متوجه نمي‌شوم كه سوال شما رويكردي انتقادي دارد يا آماري. اگر از موضع نقد بگوييد اجراهاي كساني از اين متن‌ها را دوست داريد يا دوست نداريد، حرف ديگري است. ولي اينكه مي‌گوييد هيچ كارگردان شناخته‌شده‌اي به سمت اين متن‌ها نرفته عجيب است. با كدام معيار كساني مثل محمد رحمانيان كه در همين سال‌ها چند اثر از آقاي بيضايي بر صحنه آورده، يا محمد مساوات كه نمايشي به‌نام «بيضايي» در مكالمه با آثار ايشان اجرا كرده و كسان ديگري چون آنها، دست‌كم از نظر آماري و فارغ از بحث انتقادي، «كارگردان شناخته‌شده» محسوب نمي‌شوند؟ ضمنا اين وضعيت به همين دوره ده‌ساله غياب ايشان از ايران محدود نيست. پيش‌تر هم، مثلا در سال ۱۳۶۸ قطب‌الدين صادقي اجرايي از «آرش» تمرين كرد كه توقيف شد و تقريبا يك دهه بعد به صحنه آمد. مرحوم سمندريان چند باري براي اجراي «فتحنامه كلات» خيز برداشت و حتي جلساتي روخواني هم برگزار كرد ولي نتوانست مجوز اجرا بگيرد. در دهه هشتاد هادي مرزبان «خاطرات هنرپيشه نقش دوم» را اجرا كرد و همين يكي، دو سال پيش هم محسن حسيني «جنگنامه غلامان» را. اگر منظورتان از كارگردان شناخته‌شده كارگرداني است كه غيرحرفه‌اي و تازه‌رسيده نيست و بنا به آثاري كه قبلا عرضه كرده ديگر سبك‌وسياق كارش را مي‌شناسيم، چرا همين چند نمونه كه نام بردم در تعريف آن نگنجند؟ البته تعداد واقعي اجراها بسيار بيش از اينها بوده و همچنين اجراهاي متعدد ديگري كه در مراحل مختلف متوقف شدند از جمله گونه‌اي اجراي بينابين نمايشنامه‌خواني و اجرا از «افرا» به كارگرداني محمد رحمانيان كه من هم در آن نقش كوچكي بازي مي‌كردم و در شب اجرا، با حضور انبوه تماشاگران، از اجرايش جلوگيري شد. يعني همه اين سال‌ها، چه قبل از سفر آقاي بيضايي و چه بعد از آن كساني خواستند اين متن‌ها را اجرا كنند، بعضي توانستند و بعضي نتوانستند، بدون اينكه بعد از رفتن ايشان به امريكا، از اين نظر فرق خاصي پيدا شده باشد. من خيلي از اجراهايي را كه اسم بردم نتوانستم ببينم و در نتيجه صحبتم با قضاوت انتقادي همراه نيست. فقط مي‌دانم «بي‌توجهي»اي كه درباره‌اش پرسيديد رخ نداده. در عين حال كه نقش موانع اداري در اجراي اين آثار هميشه وجود داشته و حالا هم به شكل‌هاي مختلف وجود دارد، مي‌شود به اين نكته پرداخت كه محدوديت‌ها قادر به محو كامل آثار ماندگار نيستند و اگر مي‌بودند اين متون در همان دهه‌هاي شصت و هفتاد كه منع اجراي‌شان جدي‌تر از امروز بود چنان تاثيرگذار نمي‌شدند. «جريان‌هاي مسدودكننده فرهنگ» هم هميشه از درِ ممنوعيت رسمي و آشكار وارد نمي‌شوند. سانسور اقتصادي كه با انحصار سرمايه براي توليد آثار نازل يا دريغ‌كردن پشتيباني از آثار جدي مسير تئاتر را تعيين مي‌كند، يا سانسور كيفي كه با آميزه سوءمديريت و سهل‌انگاري جمعي، مانع شكل‌گيري سازوكارهاي بنيادينِ فرهنگي و آموزشي براي تقويت سواد و ارتقاي سطح كار اجراكنندگان امروز و فردا مي‌شود، تاثيري كمتر از نظارت رسمي ندارند. از طرف ديگر، مي‌شود پرسيد چقدر ظرفيت اجراي درست اين متن‌ها، يا حتي درست از رو خواندن‌شان، در خود محيط تئاتري فعلي ما وجود دارد؟ آيا هر اجرايي از هر متن به‌سود آن متن است؟ آيا با تماشاي هر اجرايي مي‌توانيم فكر كنيم «هملت» شكسپير يا «مرگ يزدگرد» بيضايي يا «خانه برناردا آلبا»ي لوركا را ديده‌ايم؟ گاه بعضي اجراهايي كه از اين متن‌ها ديده‌ايم كاملا از درك درست متن به‌دور بوده‌اند (منظورم الزاما درست يا غلط بودن «تفسير» اجراكنندگان از متن‌ها نيست؛ در مورد اكثر موارد دارم از فهم معناي ساده و اوليه كلمات حرف مي‌زنم، از فهم تجربه اصلي هر متن يا انديشه بنيادينِ آن، كه گاهي در اجراها با تبعيت از فرمول‌هاي آسان‌پسندانه عادتي يا تقليل‌دادن‌هاي بازاري يا بدل‌سازي‌هاي مد روز يا مخلوط‌كردن با كشكول‌هاي تلويزيوني و غيره اصلا به ضد خودش تبديل مي‌شود)‌. در شرايطي به‌كلي فارغ از ممنوعيت‌هاي رسمي هم اين پرسش سر جاي خودش باقي است كه ما چقدر ظرفيت براي اجراي آثار بزرگ در خودمان سراغ داريم و هركدام‌مان (در جايگاه مدير يا استاد يا دانشجو يا منتقد يا اجراكننده) براي تقويت اين ظرفيت چه كوششي مي‌كنيم؟ نمايش جدا از كليت جامعه پيرامونش نيست‌ و گاهي در محيط بي‌حوصله گريزان از دقت و ظرافت و نوآوري، اجرا نشدن متن‌هاي چندلايه و چندوجهي بيشتر از اجراهاي تقليل‌دهنده و حقيركننده به سود متن‌هاست. براي اجراي متن‌هايي كه موقع انتخاب‌كردن‌شان ساعت‌ها درباره نبوغ نويسنده‌شان داد سخن مي‌دهيم، كمي هم بهره از نبوغ، يا دست‌كم تلاش و حوصله و اراده به فهميدنِ درستِ متن لازم است.

در جامعه‌ و فرهنگي به‌سر مي‌بريم كه طرح پرسشِ «اصلا ضرورت پافشاري بر اجراي نمايش‌نامه‌هاي بهرام بيضايي در چيست؟!» دور از ذهن نيست. شما سابقه همكاري هنري و زيست فرهنگي كنار آقاي بيضايي را داشته‌ و داريد، به اين پرسش چه پاسخي مي‌دهيد؟

از يك طرف، در جواب آن سوال، مي‌شود پرسيد اصولا اجراي هر نمايش - از هر نويسنده ايراني يا غيرايراني ديگر هم- چه ضرورتي دارد؟ اگر اساسا اجراي نمايش، هر نمايشي، توجيه‌پذير باشد، با همان منطق مي‌شود اجراي اين آثار را هم، مثل هر اثر ديگر، ضروري و شايسته آزمون عملي دانست‌ و از طرف ديگر، مي‌شود آن سوال را هم از جنبه‌اي جدي گرفت: منِ نوعي، زماني كه بدون بضاعت و شناخت كافي - فقط چون اسم آقاي بيضايي برايم اعتبار و تماشاگر مي‌آورد- به‌سراغ اجراي متني از ايشان مي‌روم، بد نيست از خودم بپرسم اصلا چه ضرورتي دارد كه من آن را اجرا كنم!

گوردون كريگ نمايشنامه‌هاي ويليام شكسپير را آثاري براي لم‌دادن روي صندلي راحت و كيفور شدن از مطالعه‌ توصيف مي‌كند. ولاديمير ناباكوف هم در «تراژدي تراژدي» معتقد است هر متن نمايشي پيش از آنكه روي صحنه قابل ديدن شود، بايد در مرحله خواندن جذاب باشد. گرچه خودم پاسخ خودم را داده‌ام، اما با توجه به اينكه گاهي به گوش مي‌رسد كه «نمايشنامه‌هاي آقاي بيضايي تنها زماني تماشايي مي‌شوند كه نويسنده، خودش كارگردان باشد» و «اين آثار امكان اجرا توسط كارگردان ديگري را به دست نمي‌دهند» لطفا در اين باره توضيح دهيد و نظر خودتان را بگوييد كه آيا نمايشنامه‌هاي آقاي بيضايي فقط در مرحله خواندن جذابند؟ يا در اجراي روي صحنه -حتي توسط كارگردان ديگري جز خودشان- هم به همان اندازه روي كاغذ جذاب مي‌شوند؟

من همين‌قدر مي‌فهمم كه هر نمايشنامه‌اي براي شكلي از اجرا نوشته مي‌شود و هر فيلمنامه‌اي براي ساختن فيلم. معناي اين حرف آن نيست كه چنين متن‌هايي به درد خواندن نمي‌خورند -اگر نشود با لذت بخوانيم‌شان اصلا چه انگيزه‌اي براي اجراي‌شان خواهيم داشت؟ ولي نمايشنامه و فيلمنامه فقط براي خواندن نوشته نشده‌اند و در اصل قرار بوده از اين حد فراتر بروند. محيطي كه نمايشنامه و فيلمنامه در آن به‌نا‌چار فقط به عنوان كتاب خوانده شوند از نظر فرهنگي بيمار است و البته اگر حتي در قالب كتاب هم به آنها دسترسي پيدا نكنيم بايد گفت وضع بيمار حسابي وخيم است. نمايشنامه‌هاي اجرا نشده هنوز ظرفيت واقعي‌شان را آشكار نكرده‌اند و تماشاگر از لذت تماشاي آنها در قالب اصلي‌شان و نويسنده از تجربه مهم و تعيين‌كننده و راهگشاي اجراي‌شان محروم مانده است. حالا اگر نمايشنامه‌هاي اجرا نشده و فيلمنامه‌هاي ساخته‌نشده آثاري در حد «فتحنامه كلات» و «پرده‌خانه» و «سياوش‌خواني» باشند، خسارتش در سطحي ملي و در ابعادي تاريخي متوجه هنر و فرهنگ و زبان يك ملت شده است. چشم كساني كه سال‌ها زحمت كشيدند تا اين آثار اجرا نشود روشن!

در سال‌هاي ابتدايي حضور اين دولت بر مسند امور اجرايي، تلاش‌هايي با هدف بازگشت آقاي بيضايي به ايران و فراهم آمدن امكان خلق هنري براي ايشان صورت گرفت. تلاش‌هايي كه البته بي‌نتيجه ماند. چرا اين‌طور شد؟ چون صرفا رفتاري بود تبليغاتي؟

حتي اگر نيت خيري پشت آن دعوت‌ها نهفته بوده باشد، نه كسي براي تسهيل فعاليت ايشان بعد از آن بازگشت فكري كرده بود نه كسي پاي عملي‌كردن آن دعوت‌به‌كار مي‌ايستاد و البته اينها هم با اين دولت آغاز نشد. در دوره دوم احمدي‌نژاد هم يك قلمش اين بود كه يك‌باره شايع كردند آقاي بيضايي قرار است برگردد و فيلم «اشغال» را بسازد. بعد كه پرسيده شد آيا كساني كه چنين شايعه‌اي راه انداخته‌اند اصلا آن فيلمنامه را خوانده‌اند و با هيچ‌ قسمتي از آن مشكل نداشته‌اند، جواب آمد كه البته نخوانده‌اند ولي خلاصه‌اي از آن را شنيده‌اند و خب بر‌اساس همان شنيده‌ها قسمت‌هايي از فيلمنامه البته بايد حذف شود يا تغيير كند! نمي‌دانم تلخ‌ترين بخش اين نوع مديريت فرهنگي اين است كه وقتي حتي تحمل و توان هضم فيلمنامه سي، چهل سال پيش نويسنده را هم ندارند چطور توقع دارند نويسنده‌اي كه كوشيده امروز سي، چهل سال جلوتر از زمان نوشتن «اشغال» باشد آنها و دعوت‌شان را جدي بگيرد، يا اين بخش قضيه كه وقتي دانه‌پاشيدن‌شان هم با خط‌ونشان‌كشيدن براي حذف (آن‌هم در فيلمنامه‌اي كه خودشان انتخابش كرده‌اند نه فيلمنامه‌اي كه نويسنده با اصرار به آنها داده باشد) همراه است، بعدا قرار است با نويسنده و اثرش چه‌كار كنند، يا اين بخش كه حتي براي استفاده سياسي يا هر قصد ديگر خودشان هم كه شده، يكي‌شان حوصله ندارد بنشيند يك فيلمنامه آماده بارها چاپ‌شده را يك‌بار از سر ‌تا ته بخواند! شايد هم بدترين بخش قضيه اين باشد كه آقايان ياد نگرفته بودند كه با هنرمند از موضع رييس حرف نزنند؛ مي‌شد از هنرمندي كه داري دعوتش مي‌كني بپرسي او چه طرحي براي اجرا پيشنهاد مي‌كند، نه اينكه اثري از چند دهه قبلش را، بدون پرسيدن نظر خودش و حتي بدون خواندن و فهميدن نظر واقعي و نهايي خودت، انتخاب و اعلام كني، آن‌هم با شرط چندين حذف و تغيير! خب... نمونه «اشغال» فقط يك مثال بود از انبوه دفعاتي كه لابه‌لاي منع‌ها و مسدودكردن‌ها، مثلا براي كار از هنرمند دعوت به عمل مي‌آمد. سوال جدي‌تر، از همه دريغ‌گويان درباره رفتن آقاي بيضايي و كاركردنش دور از وطن خود، مي‌تواند اين باشد كه همه سال‌هايي كه او نرفته بود با او و انبوه طرح‌هاي پيشنهادي‌اش چه كرديم و حالا كه رفته چه پيشنهاد باوركردني بهتري برايش داريم جز اينكه باز هم برگردد پشت همان درهاي بسته منتظر بنشيند؟

برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید

برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: بابك احمدی