سرزمین آواره‌ها به جای برجسته‌کردن چهره فقر و اغراق در نشان‌دادن تبعیضات اجتماعی در طبقه فرودست یا بیانیه‌هایی انتقادی درباره معیشت مردم، با سکون و آرامشی درونی فیلمش و فضاسازی‌های بکر تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌هایی می‌شود که بدون هیچ‌گونه نگاه مسلط و پیش‌داوری تصویری واقعی از زندگی مردم عادی را به مخاطب خود ارائه می‌دهد.

پایگاه خبری تئاتر: سرزمین آواره‌ها فراخوان بازگشت به طبیعت است. بازگشت به طبیعت از طریق قصه زنی میانسال به نام فرن که در پی رکود اقتصادی و دشواری معیشت زندگی‌اش با یک ون به دل جاده می‌زند.

نحوه زیستی که نه‌تنها متعلق به او بلکه متعلق به بسیاری از مردم آمریکاست که در اواخر دوره زندگی‌شان برای فرار از عنوان بازنشسته با مزایای اندک سیستم کاری کشور رهاماندگی در جاده و در پی کاری گشتن از جایی به جایی دیگر را به ناچار انتخاب می‌کنند.

دوربینی که به این کلونی کوچک وارد می‌شود تا نحوه زیست‌شان را ثبت و تک‌تک قصه‌های آنها را از زبان خودشان بازگو کند. ازاین‌رو سرزمین آواره‌ها یک مطالعه مردم‌شناختی است و کارگردان جوان چینی، کلوئی ژائو، با ثبت وقایع مستند بدون هیچ دخل و تصرفی در روایت‌ها مانند یک مردم‌شناس و یک وقایع‌نگار عمل می‌کند.

نابازیگران او مردمی دست‌کشیده از زندگی مدرن با هیاهوی شهری‌اند که در دل طبیعت و در همراهی با یک واسطه و یک بازیگر، فرانسیس مک دورمند بی‌نظیر، در راحتی و صداقتی سرشار با لهجه و بیان مختص به خود مخاطب را در تجربیاتشان سهیم می‌کنند؛ اما فرن که قرار است فیلم درباره او و قصه زندگی‌اش باشد تنها کسی است که در اجتماع کوچک این مردم کلامی بر زبان نمی‌آورد.

کلوئی ژائو و فرانسیس مک دورمند قصه فرن را نه با کلمات بلکه با تصاویر و قاب و اکت‌های چهره و حالات چشمان فرن روایت می‌کنند. سرزمین آواره‌ها یک فیلم بی‌هیاهو و مینی‌مال است که اگر حضور هرازگاهی شخصیت اصلی نبود به نظر می‌رسید که در حال تماشای یک مستند از جامعه عشایر غرب آمریکا هستیم. همچنین در 30 دقیقه ابتدایی فیلم هیچ گذشته‌ای از شخصیت فرن برای ما آشکار نمی‌شود.

در سکانس ابتدایی ما او را می‌بینیم که در یک گاراژ به دنبال اثاثیه‌ای می‌گردد و بعد آنها را با خود می‌برد. بعدها متوجه می‌شویم که این گاراژ متروکه جایی است که پیش از این خانه فرن بوده است. کاشانه‌ای امن که به‌ همراه شوهرش در منطقه صنعتی در ایالت نوادا زندگی رضایت‌بخشی را تجربه کرده است. گریزهای فرن به خاطرات همسرش این را به بیننده متذکر می‌شود که شخصیت اصلی داستان زندگی خوب و عاشقانه‌ای را پشت سر گذاشته است.

و حالا فرن قهرمان ناقهرمان ما با دو کشمکش بزرگ دست‌وپنجه نرم می‌کند که یکی ازدست‌دادن همراه زندگی، شوهرش است و دیگری بی‌خانمانی. اندوهی که بر زندگی فرن حاکم است نه تنها به خاطر ازدست‌دادن همسرش بلکه به ‌خاطر ازدست‌دادن مأمنی است به نام خانه که حالا تبدیل به یک ویرانه شده است. در سکانس افتتاحیه وقتی که او در خرت و پرت‌هایش به ‌دنبال دستچین دو بار فرصت زندگی در زیر یک سقف را پیدا می‌کند اما هر دو بار حتی به اندازه یک مکث هم به مزایای این موقعیت‌ها فکر نمی‌کند. فرن نحوه زیست خود را انتخاب کرده و خانه تازه‌اش را پذیرفته است.

تسلیم‌شدن به سرنوشت و پذیرفتن آن یکی از مفاهیمی است که سرزمین آواره‌ها از طریق شخصیت‌پردازی فرن منتقل می‌کند. فرن در تمام لحظاتی که در میان دوستان تازه‌یافته خود، مردم آواره، به سر می‌برد لبخند به لب دارد و در تمام لحظات تنهایی‌اش با نگاه‌هایی بی‌روح استیصال را بازتعریف می‌کند. او حتی ظرف و ظروف‌هایی را که با شور و عشق در آشپزخانه لی‌لی‌پوتی و کوچک خود کنار هم چیده تا خاطره مادر را برای خود زنده نگه دارد از دست می‌دهد.

زندگی فرن با پیشرفت طرح باید که هر لحظه سخت‌تر و سخت‌تر شود تا او به رهایی مطلق از گذشته و بدون هیچ وابستگی برسد. خانه‌به‌دوشی فرن با ون اجاره‌ای‌اش که مشکلات ساکن‌ماندن (پارک‌کردن ون) یکی از کلیدی‌ترین مسائلی است که باید با آن سروکله بزند هر لحظه کامل‌تر و بی‌رحم‌تر می‌شود. تا جایی که سوانکی وقتی که چرخ ون او خراب شده و کسی را برای کمک پیدا نمی‌کند به او گوشزد می‌کند که این یک نحوه زندگی پرخطر است و اگر امنیت و ملاحظات لازم را در نظر نگیرد هر لحظه ممکن است در تنهایی بمیرد و کسی هم به داد او نرسد.

فرن در یک همزیستی با مردم عشایر رفته‌رفته به تعریف تازه‌ای از خود و زندگی‌اش می‌رسد و خانه متحرک خود را در جاده‌ای بی‌مقصد که هیچ امنیتی را متضمن نمی‌شود با تمام مصائب، در حال جمع‌کردن اشیایی است که دستمایه‌ای باشند برای گریز به روزهای خوب گذشته تا شاید بتواند از طریق آنها معنای زندگی را به خاطر بیاورد. پاک‌باختگی فرن به عنوان اولین مؤلفه شخصیتش به تصویر کشیده می‌شود. فرن بی‌خانمان است اما خود را بی‌خانمان نمی‌داند، او قصد دارد که تعریف دیگری از هستی خود و معنی خانه بدهد.

پس هرچند امید از دل او رخت بربسته اما شجاعت او برای پذیرفتن واقعیت زندگی‌اش هنوز به قوت خود باقی است. ویژگی‌ای در کاراکتر فرن به عنوان یک اصل که در ادامه داستان انتخاب‌هایش را مؤکد و تأثیرگذار کرده و قطعیت و ثباتی به شخصیت او می‌بخشد. فرن زندگی شوم و واقعیت‌های تلخش را می‌پذیرد و زندگی جدید تحمیل‌شده او تبدیل به یک امر واقعی و قابل قبول می‌شود. او خوب می‌داند که هیچ بازگشتی وجود ندارد.

خواهر فرن از او می‌خواهد تا با ماندن در خانه‌اش خودش را از زیست مشقت‌باری که تجربه می‌کند نجات دهد. اما برای فرن زندگی در یک ون کاروان از یک انتخاب اجباری به یک تن‌دادن به واقعیتی تبدیل می‌شود که از حقیقت زندگی او و تمام آوارگانی سرچشمه می‌گیرد که از جامعه خود قطع امید کرده‌اند؛ از زندگی شهری با تمام مناسبات و دردسرهایش. سرزمین آواره‌ها فیلمی واقع‌گرا و سیاه است که با ثبت مستندگونه وقایع و رئالیسم روایی همدلی مخاطب را برمی‌انگیزد. دوربین کلوئی ژائو از میان چشم‌انداز‌ها و بیابان‌های آمریکا به گونه‌ای می‌گذرد که انسان را در مرکز تصویر قرار می‌دهد.

او هرگز قصد ندارد یک فیلم جذاب با قاب‌هایی خارق‌العاده از طبیعت و شگفتی‌های بصری‌اش بسازد. فیلم او درباره انسان و برای انسان است. فیلمی است درباره تنهایی انسان و بی‌پناهی‌اش که در نهایت و در نیمه راه زندگی به تمام خاطرات و دلبستگی‌هایش شبیخون می‌زند.

نقد فیلم سرزمین آواره‌ ها

در تمام لانگ‌شات‌هایی که موقعیت کنونی فرن را در هر مقطع از سفرش به تصویر می‌کشند او را در کنار ونش می‌بینیم. از عنصر جدانشدنی زندگی فرن که حالا نمی‌خواهد آن را هم مانند تمام ازدست‌داده‌هایش از دست بدهد. ازدست‌ندادن یک ماشین کاروان که حالا تبدیل به خانه واقعی او شده است و ماهیت زندگی او را در گستره یک جهان پر از ترس و بدون پاسخ شکل می‌دهد مهم‌ترین دغدغه فرن است. چراکه هیچ پاسخی برای رهاماندگی و تنهایی فرن نیست.

طبیعت با تمام گستردگی‌اش تنها بخشی از هستی است که به فرن پاسخ می‌دهد. در نگاه‌های خالی و ساکت فرانسیس مک دورمند که به افق‌های دور خیره شده و سیگارش را دود می‌کند، تمام معنای هستی یک زن درمانده به واسطه طبیعت، زمین و اتصال با آن تعبیر می‌شود. همه‌چیز جز این اتصال گذرا و ناپایدار است. مثل زندگی تمام دوستانی که در این سفر همراه او بودند و حالا نیستند.

سوانکی یکی از تأثیرگذارترین کسانی است که هم مخاطب و هم فرن را به جهانی تازه می‌برد. به جهانی که شاید انتظار خود او را نیز می‌کشد؛ مرگ در تنهایی. مرگ در طبیعت و دوستانی که به یاد دوست ازدست‌رفته‌شان دور آتش جمع می‌شوند و تکه‌سنگی در آتش می‌اندازند. قصه سوانکی قصه رنج و اندوه بشری است که در یک لحظه از رضایت می‌تواند به پایان خود برسد و خاتمه یابد. مانند لحظه پرواز پرستوها بر فراز لانه‌شان که سوانکی تعریف می‌کند. او که می‌داند به‌زودی بر اثر بیماری‌اش قرار است بمیرد تمام رؤیایش بازگشت به نقطه‌ای در طبیعت است که در آن در میان آب‌های یک رودخانه پرواز پرستوها بر فراز لانه‌هایشان را دیده است.

گرانیگاهی در هستی که او در آن لحظه می‌تواند با آرامش مرگ را انتخاب کند. برای فرن اما چه نقطه‌ای و در کجای این جاده‌ها و بیابان‌ها نقطه آرامشی برای مردن است؟ فرن از خودش می‌پرسد؛ اکت‌های شگفت‌انگیز چهره فرانسیس مک دورمند این را می‌گوید. بازیگری قدرتمند که اعجاز او در سرزمین آواره از طریق همنشینی با عشایر و مردم واقعی آشکار می‌شود. او تبدیل به یکی از آنها می‌شود. بدون هیچ پرده و حجابی.

یکی‌شدن بازیگر کلوئی ژائو با نابازیگران و ارتباط واقعی و انسانی که میان آنها شکل می‌گیرد نقطه قوت فیلم تازه این فیلم‌ساز چینی است که در اثر قبلی خود «سوارکار» نیز از نابازیگران بهره برده بود. دورمند و ژائو با یکدل‌شدن و همزیستی در خره‌فرهنگ جامعه عشایرهای واقعی در غرب آمریکا، هم گریزی به نحوه زیست این مردم و طبقه فرودست می‌زنند و هم یک شخصیت داستانی را از خلال این فضاسازی خلق کرده و در مسیری می‌برند که یکی از ماندگارترین شخصیت‌های تاریخ سینما را رقم می‌زند. یک ماندگاری‌ که مرهون حضور فرانسیس در سرزمین آواره‌هاست. موسیقی‌ای که فرن را در قاب‌های دلگیر از غروب بیابان‌ها به تصویر می‌کشد نشان از تلخی بی‌انتهایی است که آدمی را از آن گریزی نیست. اما یکی از عناصر امیدبخش درباره سرزمین آواره‌ها از رهگذر به‌تصویرکشیدن واقعیت زندگی عشایری به دست می‌آید. چیزی که در این اجتماع کوچک بیشتر از هر چیزی نمایان است مهربانی، مهرورزیدن و بخشش است. آنها سخاوتمندانه غذای خود را به هم می‌دهند و مهربانی را کنار هم می‌آموزند.

مؤلفه‌هایی انسانی که به‌تدریج از زندگی مدرن و شهری رخت بر‌بسته‌اند حالا و در دل طبیعت به معنای بازگشتی به اصل برای انسان دوباره ظهور می‌کنند. هم‌جواری با طبیعت و یکی‌شدن با آن انسان را به سرچشمه‌های حقیقی خود رهنمون می‌کند که همنوع‌دوستی مشخصه اصلی آن است. سرزمین آواره‌ها به جای برجسته‌کردن چهره فقر و اغراق در نشان‌دادن تبعیضات اجتماعی در طبقه فرودست یا بیانیه‌هایی انتقادی درباره معیشت مردم، با سکون و آرامشی درونی فیلمش و فضاسازی‌های بکر تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌هایی می‌شود که بدون هیچ‌گونه نگاه مسلط و پیش‌داوری تصویری واقعی از زندگی مردم عادی را به مخاطب خود ارائه می‌دهد.

برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید

برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید


منبع: روزنامه شرق
نویسنده: تکتم نوبخت