پایگاه خبری تئاتر: وقتی سفر پر فرازونشیب اولیسِ یونانی در بازخوانیهای مكرر مبتنی به رابطهای شورانگیز ارزیابی میشود همواره تفكیكی معرفتشناسانه بر وضع دشوار این قهرمان مسالهدار شكل میگیرد. این تفكیك، فارغ از جنبههای ادبی، دو نوع هویت دیگرگون برای اولیس در نظر میگیرد كه ریخت انسانی او و جامعهاش را برای پذیرش كنفرانسهای دانشی آماده میكند (البته اگر بتوان در این میان از گزند اختلافنظر درباره «اولیسِ تاریخی» و «اولیسِ غیرتاریخی» در امان بود.) ریخت نخست، اولیسِ وابسته به روایتی اسطورهای است كه كارویژه رواییاش در بستری عاشقانه و تا حدودی فراواقعی دیده میشود. اما اولیسِ دوم همان قهرمان جنگجویی است كه گویی هومر، سطح دیگری از زیست اسطورهای آن را بازنمایی میكند.
از میان تفاوتهای بسیاری كه ممكن است «اولیس اسطورهای» را از «اولیس حماسی» متمایز كند بیش از هر چیز وضعیت دشوار او درگستره سفر از خانه تا جایی است كه رنج دوری از وطن را برایش فراهم میكند. این وضعیت، زمینهساز ایجاد گفتمان بیانتهایی در مقاطع مختلف نظریهپردازی پیرامون «نسبت آدمی و جامعه» بوده است. اولیس باید میان دو موقعیت دشوار كه بیواسطه هویت انسانی و روح او را به چالش دعوت میكند، یكی را انتخاب كند. ماندن و سرگشتگی در این بحران است كه ایجاد چالش «انتخاب» را به عنوان یك اصل دراماتیك گسترش میدهد و توانایی پذیرش یك رابطه مستقیم با وضع كنونی انسان مدرن را نیز به این گفتمان میدهد. این تجربه در بازتعریف روایتهای متعدد، وابستگی آدم مسالهدار و مهاجر را به موقعیت جغرافیایی او پیوند داده است. برای مثال در مورد شخصیت اصلی فیلم «مردی كه پوستش را فروخت» هر چند كوثر بن هنیه تلاش میكند با جداسازی وضعیت دشوار شخصیت اصلی فیلم و پیش كشیدن موضوع آزادی، مهاجرت سم علی را در قالب یك روایت انسانی و فراملی ارایه كند اما نمیشود نسبت سرگذشت رنجآور او از سوریه و جنگ داخلی در آن مكان مشخص را نادیده گرفت.
از این رو به راحتی قابل پیشبینی است كه با تماشای فیلم «مردی كه پوستش را فروخت» مواجهه تماشاگر تحتتاثیر برساخت ادبی نوینی مثل «nostos» سامان پذیرد. اما وقتی كه زندگی سم علی را بیرون از پیرنگ طراحیشده توسط كوثر بن هنیه و با فاصلهای محسوس بنگریم این «رنج حاصل از عدم توانایی بازگشت» نمیتواند نقطه اتصال مطمئنی با روزگار مهاجری مثل سم علی ایجاد كند. شخصیت اصلی فیلم كوثر بن هنیه از جنگ و رفتار وحشیانه تروریستها در هراس نیست. سم علی خاك وطن را برای دستیابی به هوایی تازه ترك میكند. نیز از نگاه كارگردان این برجستهنمایی به دور از واكنشهای ژورنالیستی در سوریه كنونی صورت میگیرد و این رویكرد، نوعی گریز هدفمند را نشان میدهد كه گویی قرار است یك شخصیت نمایشی با ویژگیهای انسانی و نه ملیگرایانه به تماشاگر عرضه شود. در واقع گویی كارگردان تلاش میكند، مهاجرتِ سم علی را از منظری غیرحماسی به دامنه روایت «مردی كه پوستش را فروخت» هدایت كند.
فیلمنامه در قالب یك طرح ساخت ساده زمینه انتقادی زیرمتن را در سكانس اتوبوس به عنوان مكانی برای وقوع جرم و انتشار ویدیوی رقص سم علی و عبیر مهیا میكند. شاید این صحنه با پیوستن به رویدادهای دیگر قادر باشد كه قوانین ذاتی حكومتی اقتدارگرا و یك نظام اجتماعی سنتی را در مقابل خواسته ناچیز یك زوج عاشق نشان دهد. این انتخاب كوثر بن هنیه، خاصیت منحصر به فردی به روایت «مردی كه پوستش را فروخت» میدهد.گریز آشكار بن هنیه در اینجا توجه تماشاگر را محدود به ورود گروههای تروریستی به سرزمین سم علی و تبعات خونخواهی یك نظام فكری افراطی نمیكند. او با پیش كشیدن كانسپت «آزادی» و برجستهسازی یك رابطه عاشقانه كه در مرز نابودی است، مهاجرت شخص اول بازی را ازكلیشههای ژورنالیستی دور میكند(منظور رنگ و لعاب احساسی و هیجانی است كه رسانههای ایدئولوژیك در دنیا با برنامهای از پیش آماده در واكنش به موضوع مهاجرت، خواستههای یك مهاجر را تنها به از بین رفتن آرزوهای ناسیونالیستی تقلیل میدهند.) هر چند این انتخاب باعث میشود كه مبارزه بیجان شخصیت اصلی فیلم برای دستیابی به یك آزادی نیمبند در میدانی فراتر از مرزهای یك كشور به نمایش گذاشته شود اما باید دید اصراركوثر بن هنیه برای پایبندی به «كالاشدگی» شخصیت اصلی فیلمش كه در واقع به عنوان یك جایگزین روایی از سوی او پیشنهاد میشود، چه وضعیت تازهای را برای بازخوانی روایت «مهاجرت برای رهایی از تنگنا» فراخوانی میكند؟ آیا جداسازی عامدانه سرگذشت اولیس امروزی از آنچه كه ممكن است رنگ و بوی حماسی به خود بگیرد، قادر است كنش فرهنگی كوثر بن هنیه را فراتر از یك واكنش رسانهای به موضوع مهاجرت عرضه كند؟
سم علی پس از رها كردن كشورش با پیشنهادی وسوسهبرانگیز از سوی یك هنرمند هنرهای تجسمی مواجه میشود. جفری گادفروی و هدف غیرانسانیاش در اینجا قرار است نسبت سم علی و مهاجرت را در ارتباط با مفهوم «شئوارگی» نشان دهد.گادفروی برای تبلیغ بچهگانه اثر هنریاش ایده مورد نظركارگردان را به شكلی خامدستانه برای تماشاگران بینالمللی سخنرانی میكند:«جفری گادفروی: من با اثر جدیدم وارد ساحتی نوین خواهم شد. خبرنگار جعلی: چرا یك ویزای شینگن؟ جفری گادفروی: ما در یك عصر تاریك زندگی میكنیم. اگر شما یك سوری، افغان، فلسطینی و غیره باشید، دركشورهای دیگر پذیرفته نمیشوید. همواره دیواری جلوی شما كشیده میشود. من سمعلی را به یك كالا تبدیل كردم؛ به یك بوم نقاشی تا قادر باشد به سراسر دنیا سفر كند. چون در این زمانه،گردش كالاها آزادانهتر از انسانها صورت میگیرد...» با این انتخاب و معرفی جایگزینی كه بیشتر مختص یك وضعیت مدرن است،كوثر بن هنیه پارادایمی را یادآور میشود كه در شالوده فكریاش نوعی تاریخانگاری مبتنی بر وضعیت روح انسان دیده میشود. در شكل و صورتی كه كوثر بن هنیه برای مهاجرت سم علی ترتیب میدهد،كیفیت ارتباط انسان حماسی و انسان كنونی با روح خود و جهان پیرامونش برجسته میشود. در اینجا لازمه شناخت عمیق و دستیابی آگاهانه به اراده وجودی، پیوند عمیقی با درك یك سوژه اجتماعی مثل سم علی از جهان پیرامونش دارد. فیلم «مردی كه پوستش را فروخت» به واسطه پیشكشیدن كانسپت كالاشدگی، تفاوت میان این دو جایگاه انسانی را(كه لازمه صورتبندیاش پایبندی به تاریخ انگاری است) در قالب روند رو به رشد این پارادیم در نظر میگیرد.
از این منظر اگر اولیس حماسی «رنج حاصل از عدم توانایی بازگشت» را در سالهای پر تنش زندگیاش تحمل میكند و در نهایت بازگشت به خاك وطن را برمیگزیند، این انتخاب برآمده از آن است كه این قهرمان مسالهدار نیازی به شناخت روح خود ندارد و نیرویی برای كشف جهان درون در او برانگیخته نمیشود. پس گامهای تردیدآمیز او به دور از هرگونه بیگانگی ذاتی با خود حركتی قهرمانانه را آمیخته با حسی ناسیونالیستی صورت میدهد.
با توجه به انتخاب رویدادها و پیرنگ «مردی كه پوستش را فروخت» به نظر میرسد كه قرار است شخصیت سم علی همان قهرمان بیگانه با روح در نظر گرفته شود؛ انسانی كه برای همسانسازی «فردیت مدرن» خویش و دستیابی به یك نیروی وجودی باید از جامعه و جهان خود شناختی نداشته باشد تا نسبت با یك اولیس تاریخی تفاوت آشكار خود را عرضه كند. بدون شك تلاش كوثر بن هنیه در جهت بازنمایی این چالش مداوم برای ایجاد زاویه دید متفاوتی در مواجهه با موضوع مهاجرت قابل ستایش است و بدیهی است كه سلب آزادی از انسان در جوامع كنونی، خلق و خوی پلشت متصدیان قدرت را به خوبی نشان میدهد اما كوثر بن هنیه با تاثیر مستقیمی كه از یك داستان واقعی مربوط به هنرمندی بلژیكی با نام «ویم دلوی» میگیرد و واگذاری ایده مركزی فیلم به بهرهكشی بیرحمانه جفری گادفروی از بدن یك مهاجر، ناخواسته پا در بازخوانی سرگذشت سم علی به شیوه هومر میگذارد.
در واقع او با طرح مضمون «شیءوارگی» نگاه تماشاگر را متوجه شكل نوینی از كنش سوژه اجتماعی در مواجهه با تبعید ناخواسته میكند اما به تدریج با تاكید فراوان به رابطه سم علی و مادرش به خصوص بازگشت احساسزده و قهرمانانه او به سرزمینش همان ناسیونالیسم حماسی اولیسوار را دوباره زنده میكند. از این رو وقتی نتیجه بازنمایی سرگذشت سم علی در ریخت یك انسان مدرن در پایانبندی فرمایشی فیلم دیده میشود، رابطه شخصیت اصلی فیلم با بدن جنگزدهاش همچنین بهرهكشی از انگارههای ژورنالیستی مهاجرت(منظور سوءاستفاده گادفروی از سم علی و انتشار بیانیه او در جهت كمكرسانی متظاهرانهاش به پناهندگان سراسر دنیاست) نمیتواند رویكرد انتقادی كارگردان به وضعیت شخصیت اصلی فیلم و جهان پیرامونش را در روایتی متفاوت صورتبندی كند. با این وجود «مردی كه پوستش را فروخت» درد سالها خودكامگی را برای مهاجران سراسر دنیا زنده و تماشاگر را با رنج نا تمامی مواجه میكند كه گویی تا سازمان ایدئولوژیك نظامهای خودكامه به حیات خود ادامه دهند، در به همین پاشنه خواهد چرخید.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدعلی افتخاری