صفر: توهم نیك و بد
به همراه عدهای از دوستان و اعضای خانواده، مشغول تماشای فیلمی بودیم. رویدادها و مواجهه شخصیتها چنان همه را به هیجان، تاثر و واكنش واداشته بود كه تماشاچیان، زیر لب یا بلند بلند، دلسوزی و همدردی خود را نسبت به شخصیت مورد ظلم واقع شده، ابراز میداشتند و در مقابل، به رفتار شخصیتی كه او را آزار میداد، اعتراض میكردند.
در این بین، من كه همزمان با تماشای فیلم، در رفتار و واكنش تماشاگران و خودم دقیق شده بودم، متوجه نكته قابل تاملی شدم. تمامی تماشاگران كه در میان آنها نزدیكترین اعضای خانواده و آشنایان خودم نیز حضور داشتند، با كاراكتر محوری فیلم كه داستان حول زندگی او میچرخید همذاتپنداری میكردند و چنان نسبت به آن واكنش نشان میدادند كه گویی اوج و فرود زندگی خود را از برابر دیده میگذرانند. به گونهای كه هر از گاهی حتی از دادن ناسزا به شخصیتهایی كه در مسیر شخصیت ستمدیده فیلم، مانع یا خللی ایجاد میكردند.
در همین لحظه، در میان هیجان تماشاگران، با گفتن جملهای، جریان تماشا را قطع كردم: «ما به اشتباه با شخصیتی كه بهش ظلم شده همذاتپنداری میكنیم. ما باید با كاراكتری كه این بلاها رو سر اون میاره همذاتپنداری كنیم، چون تو واقعیت، خود ما به طرق مختلف تبدیل به چنین مانعی برای اون میشیم. ما همون نیرویی هستیم كه در برابر شكلگیری عشق، سعادت، صداقت، آرامش و راستی ممانعت و مقاومت میكنه.» بعد از اتمام كلام من، برای لحظاتی سكوت میان تماشاگران برقرار شد، بعد از پوزخند و تمسخر، مشابه آنچه پیرامون شخصیت به اصطلاح منفی فیلم به كار میبردند، گفته من را ناتمام گذاشته و تماشای فیلم را از سر گرفتند.
نمونههای اینچنین در جهان پیرامون ما و تاریخ بسیار است: افرادی كه سختترین آزارها و رنجها را به یكدیگر میرسانند اما جملات قصار و تكجملههای نویسندگان، اندیشمندان و كتابها را برای اثبات رنجی كه بر آنها رفته به كار میگیرند. كشیشهایی كه حكم مرگ بسیاری افراد را بدون برگزاری دادگاهی عادل صادر میكردند در حالی كه انجیلهای قطور و ضخیم را زیر بازوان و در آغوشهای خود نگه داشته و حمل میكردند.
تناقضهای اینچنین، بیشتر و بیشتر هم میشود آن زمان كه هم آزاردهنده و آزار بیننده، هم شكنجهگر و هم شكنجه شونده هر دو انجیلی در دست دارند كه از محق بودن و بر حق بودن آنها میگوید. در واقع، افراد، گویی چنان مصرانه چشم انتظار تغییر و دگرگونی در جهان و افراد پیرامونشان هستند و آنچنان بر این امر اصرار دارند كه خود را به تمامی فراموش میكنند. آری، فراموش میكنند كه خود نیز جزیی از جهان پیرامون هستند و در صورتی كه تغییری را لازم و ضروری میدانند خود نیز باید تغییر را پذیرفته و به آن تن دهند.
كسی را كه من آزار میدهم، همان شعری را زمزمه میكند كه من در كتابخانه دارم. كسی كه من را رنج میدهد همان سمفونی یا آوازی را گوش میدهد كه من مینوازم و میخوانم. كسی را كه ما شكنجه میدهیم همان تابلو از پیكاسو یا رامبراند و كمال الملك را روی دیوار خانه دارد كه ما از رنگها، فرمها و مناظرش لذت میبریم و كسی كه روی او اسلحه كشیدهایم، همچون ما؛ از آزادی، عدالت، انسانیت، خوشبختی و عشق سخن میگوید.
اما ما، اغلب جهان را در تغییر و خود را ثابت، پایدار و مانا میخواهیم و اغلب این كار را با دستاویز قرار دادن آثار هنری، ادبی، متون كهن و گفتارهای مقدس و به اصطلاح انسانی انجام میدهیم.
ماندگارترین، زیباترین آثار ادبی، هنری، فرهنگی، تاریخی را دراختیار داریم، اما اغلب، به جای پذیرش رنجی كه میدهیم، تنها از رنجی كه میبریم، میگوییم و این اصرار، در نگاه من، از كاتارسیس نه تنها یك مضحكه تئوریك، بلكه یك مضحكه فلسفی- اجتماعی گسترده میسازد كه ما را در یك بازی مدور پوچ، برای برقراری عدالت، راستی، انسانیت و عشق، سرگرم و مشغول میسازد. در صورتی كه خود ما به عنوان مهرههای این بازی، ناقض مفاهیمی هستیم كه ظاهرا برای برقراری آن تلاش میكنیم.
یك: كاتارسیس و نمایش
كاتارسیس كه اغلب با واژههایی چون والایش، پالایش، تزكیه، پاكسازی، تخلیص و تطهیر عواطف، روان و نفس معادل میشود؛ اصطلاحی است كه ارسطو، اندیشمند یونانی، به عنوان كاركردی مهم برای تراژدی برشمرده است. او، این اصطلاح را در كتاب فن شعر، پیرامون معرفی عناصر تراژدیهای یونانی مطرح كرده است. این اصطلاح، در طول تاریخ، تفسیرها و معانی بیشماری به خود گرفته و دیده است. شاید به بیان بسیار ساده بتوان كاتارسیس را: مواجهه با عواطف و هیجانات انسانی تعریف كرد. عواطف و هیجاناتی چون خشم و نفرت كه میتوانند نتایج مخرب و ویرانگری به همراه داشته باشند.
در واقع، انسان در جهان هنر و با خلق تراژدی و آثار هنری، این امكان را مییابد تا با مطرح كردن این عواطف و برونریزی نیروهای سرخورده یا انباشه در ذهن و روان خود، علاوه بر تخلیه روانی كه برای خود حاصل میكند، امكان باز اندیشی و بازنگری و احتمالا تغییر و دگرگونی آنها را نیز بیابد. بیآنكه، در واقعیت؛ كشتار، قتل، حذف، خشونت، ناملایمات، نامهربانی و كنشهای ویرانگر اینچنین اتفاق بیفتد و حادث شود. این میتواند یكی از مهمترین ضرورتهای وجود هنر و تئاتر در جوامع باشد. به بیانی ساده، تماشاگر از طریق مشاهده تراژدی و نتایج ویرانگر و مخرب اعمال شخصیتها، این امكان را دارد كه در آنها اندیشه كرده و چنین هیجاناتی را در خود شناسایی، كنترل، تلطیف یا به اصطلاح مدیریت كند.
اما در جهان هنر و تئاتر، اغلب، اما نه همیشه، كنشهایی چون قتل و كشتار و خشونتهای به اصطلاح كلان، مورد توجه قرار میگیرد و هنرمندان میكوشند از طریق تصویر كردن این اعمال و رفتار، در راستای تلطیف این عواطف در تماشاگر و جامعه گام بردارند. ولی نباید فراموش كرد روابط و تعاملات اجتماعی؛ اعم از خانوادگی، دوستانه، اقتصادی و سیاسی نیز میتوانند به نوبه خود سر منشا خشونتها و ناملایماتی باشند كه اغلب، نامحسوس و كوچك انگاشته میشوند. بنابراین، نباید الزاما كاتارسیس را محدود به گناهان یا اعمال كبیره یا صغیره خاصی دانست كه اغلب در ادیان یا ایدئولوژیهای خاص به آنها پرداخته میشود. هر چند، باید تاكید كرد كه كاتارسیس؛ بهطور مستقیم و غیرمستقیم با ارزشگذاریهایی چون نیك و بد، خیر و شر، درست و نادرست و از این طریق، با اخلاق، مفاهیم اخلاقی و هنجارهای اجتماعی نیز در ارتباط است.
در واقع، هنگامی كه ما سعی میكنیم از طریق كنترل، مدیریت یا بازنگری عواطف و هیجانات خود، برونریزی آنها را تحت كنترل در آوریم یا به آنها مهار بزنیم تا كیفیتی به اصطلاح اجتماعی یا صلحآمیز به آنها ببخشیم یا در راستای احترام به دیگران، آزادی و حریمشان، در هیجانات خود تجدیدنظر میكنیم، به گونهای غیرمستقیم، چنین میتوان استنباط كرد كه آنها را نامناسب، نامطلوب، اشتباه، ویرانگر، ناخوشایند، غیراخلاقی یا زیانبار میدانیم. از این منظر، كاتارسیس میتواند با هنجارها، بایدها و نبایدها و اصول و قوانین اجتماعی و حتی آزادیهای فردی و اجتماعی نیز پیوند پیدا كند. قوانین و مقرراتی كه میكوشند از طریق تعیین و ترسیم حدود، مرزها و قوانین در اجتماع، نظم اجتماعی خاصی را در راستای رسیدن به اهداف و مناسبتهای مورد نظر خود سازماندهی و هدایت كنند.
دو: كاتارسیس و كارناوال
اما تئاتر، هنرهای نمایشی و اجرایی، انواع هنر و ادبیات تا چه اندازه توانستهاند جنبههای مخرب خواستها، عواطف و هیجانات انسان را به او گوشزد یا یادآور شوند و در راستای كنترل نیروهای افسارگسیخته او، تا چه اندازه مثمرثمر واقع شدهاند؟ شاید نتوان در این مورد بهطور دقیق اظهارنظر كرد، اما، باید خاطرنشان كرد كه كنترل و محدود كردن انرژی، نیروها، هیجانات و عواطف، اگر به گونهای افراطی و اندیشه نشده صورت پذیرد، نه تنها تاثیر مطلوبی نخواهد داشت، بلكه میتواند تاثیرات سوء یا نامطلوبی نیز به همراه داشته باشد هر چند كه ما در پس آن، اهداف، آرمانها و مقاصد به اصطلاح خوب، انسانی و صلحآمیزی در ذهن داشته باشیم.
اهمیت توجه به تخلیه هیجانات و عواطف را میتوان در مراسم و جشنهای خیابانی چون كارناوال یافت. گویی، در پارهای جوامع، پذیرفته شده است كه سركوب هیجانات، امیال و درونیات، میتواند نتایج روانی مخربی، نه تنها برای فرد، بلكه برای اجتماع به همراه داشته باشد. از این رو، با برگزاری چنین مراسمی، علاوه بر فراهم كردن گردش مالی و اقتصادی، موجبات تخلیه روانی یا كاهش انباشتهای عاطفی و هیجانی برای شركتكنندگان نیز فراهم میشود. رویدادی كه قراردادها، قواعد، هنجارها و ضوابط اجتماعی در آن، تا حدود زیادی نادیده گرفته شده یا به حالت تعلیق در میآید. حتی، اعمالی كه در نگاه ما شنیع، غیراخلاقی، مذموم، ناپسند یا غیرانسانی تلقی شوند.
از این منظر، كاتارسیس دارای كاركردی مهم در راستای اهداف تمدن و زندگی اجتماعی نیز هست. زندگی كه به طرق مختلف، از طریق درنظر گرفتن بایدها و نبایدها، به نوبه خود، قید و بندی در برابر امیال، غرایز، خواستها و حتی نگرشهای انسان اعمال میكند و در واقع، نظریه كاتارسیس نیز میتواند در امتداد و راستای چنین نگاهی حركت میكند، چراكه در نگاه تمدن و زندگی اجتماعی، حیوان غیرمتفكر، نیازی به بازاندیشی در شیوه و شكل زندگی خود نمیبیند و میتواند براساس غرایز و تمایلات خودخواهانه، قدرتطلبانه و ارضای نیازها، زندگیاش را ادامه داده و پیش گیرد.
سه: كاتارسیس- فروپاشی ماهیت نمادین نمایش– آنارشیسم
در یكی از تالارهای بزرگ شهر، نمایش هملت شكسپیر روی صحنه است. اجرا چنان پرشور است و بازیگران چنان باورپذیر بازی میكنند كه شما به راستی در جهان اثر غرق شدهاید؛ یك نمایش كلاسیك تمامعیار. صحنه پایانی است. هملت، شمشیر به دست در حال نبرد با لایرتیس، برادر افلیاست كه او را به خاطر مرگ افلیا و قتل پدرش مقصر میداند. گرترود، مادر هملت برای آنكه هملت جام زهر را سر نكشد پیشدستی كرده جام را از شاه میگیرد و مینوشد. لایرتیس و هملت توسط شمشیری كه كلادیوس پادشاه دانمارك زهرآگین ساخته، زخمی میشوند و میمیرند و خود كلادیوس نیز با فرو رفتن شمشیر هملت در سینهاش از پا در میآید. بعد از فرو افتادن پرده و پایان نمایش شما انتظار دارید همه آنها كه كشته شدهاند برخیزند و بعد از تشویق تماشاگران، ادای احترام كنند، اما متوجه میشوید كه تمامی بازیگران در واقعیت مردهاند. آیا به راستی شما شاهد یك نمایش بودهاید؟
نمایش و انواع هنرهای اجرایی دارای یك ماهیت نمادین میباشند كه با عبور از آن هویتشان را به طرز چشمگیری دستخوش تغییر و دگرگونی میكند. به گونهای كه شاید بتوان گفت كه دیگر ما با تئاتر و نمایش رو در رو نیستیم.
در رویدادهای نمایشی، اغلب، نشانههای طبیعی به نشانههای مصنوعی بدل میشوند. برای نمونه، یك بازیگر به جای آنكه در واقعیت بیمار باشد، با تقلید صدای سرفه و تلوتلو خوردن، بیماریاش را نمایش میدهد. زخمها و جراحتها با تكنیكهای گریم و چهرهپردازی تصویر میشوند و به جای آنكه ما ساختمانی را به آتش بكشیم، با افكتهای نوری و رقص نور آن را به نمایش میگذاریم. اگر بنا باشد در هنرهای نمایشی و اجرایی تمامی نشانهها و رویدادها به اصطلاح طبیعی باشند و چنین رویدادهایی به راستی بر صحنه حادث شوند، شاید دیگر بازیگر، اجراگر و تماشاگری برای اجرا و نمایش در جهان باقی نماند. در عین حال، رویدادهای نمایشی وجود دارند چون مسابقات گاوبازی، جنگ حیوانات (وناسیون) و مسابقات گلادیاتوری، یا مبارزات به اصطلاح ورزشی درون قفس كه برگزاری آنها در جوامع امروزی و ادوار پیشین تاریخی، وجود و حضور طبیعت و خویی در تماشاگران و مبارزان را یادآور میشود كه اغلب توسط خود انسان و پارهای ایدئولوژیها به حیوانی یا غیرانسانی تعبیر میشود. طبیعت و خویی كه بهرغم حضور انسان در ساختار متمدن و اجتماعی، آگاهانه یا ناآگاهانه، به جبر یا به انتخاب، به كار گرفته شده و میشود.
شاید نتوان، اینگونه رویدادها و مسابقات را، بهرغم جنبههای سرگرمی، تفننی و هیجانی بسیاری كه برای تماشاگرانشان دارند، به عنوان گونهای نمایشی درنظر آورد كه در آن، تماشاگر، دچار استحاله یا دگرگونی اندیشه گانی میشود و احتمالا، كاتارسیس یا پالایش عواطف، برای تماشاگران و اجراگران اینگونه رویدادها امر و مسالهای محال، مضحك و تمسخرآمیز بنماید.
هر چند كه این امكان را قائل، فردی كه شاهد، ناظر یا فاعل فرو رفتن نیزه در بدن گاو، یا له شدن بدن و چهره انسان زیر ضربههای لگد، مشت و خشونتهای اینچنین است نیز میتواند سه امكان مهم پیش رو داشته باشد: یا اینكه از طریق تماشای این رویدادها، هیجاناتی را كه بهطور مشابه در وجود خود او هست تخلیه میكند. یا خشونت یا هیجانی مشابه را ادامه میدهد، یا در مواجهه با این صحنه یا موقعیتهای مشابه، به تلطیف عواطف و هیجانات خود نائل میآید و در آنها، بازاندیشی و بازنگری میكند.
اما چه میشود كه گرایش به نمایش و تماشای هیجانات اینچنین به حدی میرسد كه انسان از تمام مرزها و حدود انسانی كه برای خود تعریف یا انتخاب كرده، یا برای او تعریف و انتخاب شده است عبور میكند و به اصطلاح به قلمرویی حیوانی و غریزی پای میگذارد. قلمرویی كه در آن، تجربیاتی به اصطلاح ناهنجار رخ میدهد كه توسط نظم غالب، گرایش به بینظمی، ناهنجاری، یا آنارشیسم تلقی میشود.
پاسخ من به این سوال در اینجا بسیار كوتاه است اما در ادامه بهطور مفصل به آن خواهم پرداخت: علت چنین انتخابی، برآورده نشدن نیازهای روانی و جسمانی افراد در ساختارهای غالب و مرسوم موجود است. وقتی خواستها و نیازهای افراد اعم از منطقی یا غیرمنطقی، هنجار یا ناهنجار از طریق نظامهای نمادین مورد استفاده، بر آورده نمیشود، فرد تمایل دارد شیوهها و روشهایی را پیش گیرد تا بتواند به طریقی آنها را برآورده سازد. برخی افراد، آنچنان كه علم روانشناسی پیشتر مطرح ساخته، با سركوب این خواستها و اشتغال به كنشی جایگزین به گونهای غیرمستقیم برای رفع این نیازها گام بر میدارند. اما، تمامی افراد دست به چنین انتخابی نمیزنند بلكه تعداد قابل ملاحظهای از آنها، اعمال و كنشهایی را بر میگزینند كه از منظر نظم موجود به اصطلاح ناهنجاری یا هرج و مرج تلقی میشود. آنارشیسم كه در فارسی با اصطلاح اقتدارگریزی شناخته میشود، از ریشه یونانی آنارخیا، به معنای بدون حاكم یا بدون رهبر است و به جنبش و فلسفه سیاسی اشاره دارد كه قائل به هیچگونه مرجع مدیریتی و سلسله مراتب اجتماعی برای اداره جامعه نمیباشد. من معتقدم كه در تئاتر و نمایش، آنارشیسم به چند صورت عمده امكان نمود دارد: یكی از طریق به روی صحنه آوردن وقایع، رویدادها و داستان زندگی افراد، گروهها و جریانهایی با چنین نگرشهایی. دوم از طریق زیر پا گذاشتن قراردادها و ساختارهای مرسوم و مسلط نمایشی كه شاید به عنوان اصول تخطیناپذیر در تاریخ نمایش تلقی میشوند و دیگری كه موضوع این گفتار است، عبور از ماهیت نمادین تئاتر یا حركت به سمت واقعیت است.
در واقع، هنگامی كه ماهیت نمادین نمایش و هنر یا شاید هر نظام نمادین دیگر، نتواند ما را به نتیجه مطلوب مدنظرمان برساند، چند امكان مهم برای ما وجود دارد: اول، آشنایی زدایی از سبكها و شیوههای آشنا و به كارگیری سبكها، شكلها و ساختارهای تازه و به اصطلاح نو، چراكه ممكن است به مرور زمان، اثر بخشی این شیوهها شبیه به دارویی شده باشد كه دیگر حتی التیام بخش نیز نیست. یا بر اثر بیتوجهی یا عملكرد نادرست یا نامناسب ما، بیماری یا عارضه، نه تنها رفع نشده، بلكه جهش یافته و تشدید نیز پیدا كرده باشد. در چنین شرایطی، یكی از قابل تاملترین راهها: عبور از ماهیت نمادین نمایش و به اصطلاح، حركت به سمت واقعیت است. در بخش بعدی این مقاله، قصد دارم به آثار اجرایی بپردازم كه آگاهانه یا ناآگاهانه از مرز میان این دو قلمرو عبور میكنند.
///.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: مسلم خراسانی