پایگاه خبری تئاتر: 3روز پخش آنلاین نمایش «چهارراه» ابتدا با توصیفات و اغراقهای فراوان آغاز شد. همه از بهرام بیضایی و بزرگی او گفتند و تبریک بابت آنکه فیلمتئاتر اثری به سال 1397را برای عموم مردم منتشر کرده؛ کار حتی به روزنامهها کشیده شد و تصویر بیضایی منقوش صفحه یک شد. بعد از پخش و دیده شدن، فضا در هم شکسته شد. مشتاقان استاد بیشتر در سکوت فرورفتند و دم نزدند و برخی هم از استاد عدول کردند و گفتند توقع بیشتری داشتند. در عوض کسانی که معتقد بودند هواداران استاد، برای بیضایی هالهای قدسی آفریدهاند و او را از هر نقدی در امان نگاه داشتهاند با این فیلمتئاتر از هدف خود دور میشوند اما برای من پرسش مهم چیز دیگری بود. مخاطب فیلمتئاتر «چهارراه» بهدنبال چه بود که موفق به یافتن نشده بود؟ او از بیضایی چه میخواست که او به مخاطبش هبه نکرده بود؟
به نمایش بازگردیم؛ داستان نهال و سارنگ در 100دقیقه؛ زنی که برای عشق خود مدام نامه مینویسد و پاسخی نمیگیرد و در سوی دیگر عاشقی که نامهها را میگیرد و نمیداند باید به چهکسی پاسخ دهد. این میان هم آدمهای مختلفی میآیند و میروند و ابژههایی با برند «وطن» را تبلیغ میکنند. بیشتر اوقات این میانپردههای (به زعم من) بیمزه هیچ ارتباط ارگانیگی با داستان اصلی ندارند و گاهیاوقات هم ارتباط میگیرند. چه زمانی؟ وقتی یکی از شخصیتها در مواجهه با آدمهای چهارراه پرسشی دارند و چیزی جز جواب سر بالا نصیبشان نمیشود. گفتم جواب سربالا؛ این همان جایی است که ناقدان را حساس میکند.
دیدن اجرای بیضایی برای نگارنده فرصت مغتنمی بود. به سبب سنی هیچگاه شرایط برای من، برای دیدن کارهای بیضایی روی صحنه ممکن نبوده است. این نخستین مواجهه بود. میشد حدس زد شیوه کار بیضایی چیست، توصیف گذشتگان و البته دستور صحنههای مرسوم در متون بیضایی نشان از سلیقه او میداد. از همین رو دیدن «چهارراه» برای من تلفیقی از «افرا» و «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» بود؛ داستانی تودرتو و پیکار سکگونه قهرمان با حضور هرازگاهی آدمهایی که از هر دری سخن میگویند. آنان قرار است بازتاب اجتماعی جامعه ایرانی باشند که بیضایی آن را بازنمایی میکند اما در «چهارراه» با یکی از افراطیترین بازنماییها روبهروییم. آدمهای چهارراه موجوداتی بیقانون، بیمسئولیت، آدمفروش و سرسپرده به نیرویی نادیدنی هستند.
دو قهرمان نمایش بیضایی زخمخورده چنین وضعیتی هستند و بیضایی این زخمخوردگی را گردن مردم میاندازد؛ آدمهایی که یا معتادند یا خودفروش یا دزد و در بهترین حالت جاسوس. در میان این آدمیان سرگردان در چهارراه کسی اخلاقمدار نیست. کسی به سارنگ و نهال کمک نمیکند و آندو را به وضعیت مبهمتری سوق میدهند. البته این ابهام ساختگی است. کدهای بیضایی همان کدهای قدیمی است؛ همانها که در «سگکشی» آفریده و جالب آن بود که عدهای در نقد مژده شمسایی گفته بودند او همان «گلرخ کمالی» است، با همان ویژگیها. شما از همان ابتدا میتوانید دریابید سارنگ، قربانی یک توطئه است و توسط نیروهای امنیتی دستگیر شده است و البته اشاراتی هم به موضوع تقابل سیستم امنیتی با روشنفکران و قتلهای زنجیرهای وجود دارد. حالا اگر به تاریخ نگاه کنیم، درمییابیم بیضایی 30سال گذشته تمرکزش هم روی این موضوع بوده است اما «چهارراه» محافظهکارانهترین آنهاست و این چیزی است که قابلدرک نیست؛ اینکه او در آمریکا چرا چیزی آفریده که گویی توسط وزارت ارشاد بازبینی شده است.
بیضایی شهروندان خاکستری آفریده که چیزی جز جواب سربالا در چنته ندارند اما وضعیت زمانی حاد میشود که خود او هم جواب سربالا میدهد. او در مقام روشنفکری بهظاهر آگاه به مردم نگاه و آنها را قضاوت میکند. آنان را مقصر و اسیر دست سیستمی میداند که با رسانه آنها را کنترل میکند اما این سیستم مدنظر بیضایی حداقل 20سالی است که وجود ندارد. خبرنگاری که از آن کاورهای دهه70 به تن دارد با میکروفون در چهارراه قدم میزند و آدمهای بیشکل چهارراه پشتسرش شکلک درمیآورند. آنها شهوت دوربین دارند، فارغ از اینکه چطور خبرنگار یک «مجله» شبیه اجراگران برنامههای صبحگاهی تلویزیون اقدام میکند!؟ واقعیت اما برای ناقد ایراننشین متفاوت است؛ او میداند مردم در خیابان توجهی به دوربین رسانههای رسمی ندارند و با اشاره دستی از کنارشان میگذرند. میداند مردم «چهارراه» دیگر شهوت دوربین ندارند و بهجای اطفای آن در تلویزیون به سبک «آقای دوربینی» آن را در فضای مجازی بروز میدهند؛ بیضایی از دهه70 پیشتر نیامده است. «چهارراه» او نسبتی با مردم امروز ندارد.
حالا شاید 30ساله به بالاها بدانند بیضایی به چه چیزی اشاره میکند اما برای نسل جوانی که چشم باز کرد بیضایی را خارج ایران دید، «چهارراه» جایی است ناآشنا؛«چهارراه»ی که قرار است استعاری باشد و البته چیزی شبیه «چهارراه ولیعصر(عج)» است دیگر برای ایرانیها اینگونه نیست. بیضایی شاید نمیداند «چهارراه ولیعصر(عج)» دیگر چهارراه نیست و به زیرزمین رفته است؛ بهعبارتی تمثیل «چهارراه» امروز برای ما ساکنان ایران آن دالانهای زیرزمینی است که چیزی متفاوت از تصور بیضایی است. دستفروشی، طبقه متوسط در حال از دست دادن جایگاه اجتماعی و سرمایههای ازدسترفته، آدمهای خاکستری که نشانی از شادی در آنان دیده نمیشود و بیضایی اینها را نمیبیند.
او خود را مبرا از خطا میداند که حقش را دزدیدهاند. نهال که مثل همه زنان بیضایی دلالت بر خود بیضایی دارد به آدمها از بالا مینگرد. او حتی در مواجهه با تصادف نهایی نمایش به فرزندش زنگ میزند که از «چهارراه» عبور نکند تا مبادا صحنه دلخراش را ببیند. هرچند این کلام دوپهلو است اما سوی دیگر هم قابلتوجه است؛ بچه نباید پدرش را ببیند. بهعبارتی بیضایی که مردم را نقد میکند به فرزند خود که میرسد میخواهد او آگاه نشود، سیاهی را نبیند و تصوری از پدر نادیده نداشته باشد؛ پدری که از قضا قامتش، قامت روشنفکر مقاوم است؛ عجیب نیست. پیام نهایی هم جالب است؛ آنیمای بیضایی میگوید میمانیم، در ایران اما آنیموس بیضایی از وطن رفته است و این برای همان ناقد وجه اعتراضی پیدا میکند. اینکه کدام حرف استاد را بپذیریم: شعار ماندن یا عمل رفتن.
منبع: همشهری
نویسنده: احسان زیورعالم