صدرالدین زاهد می گوید از وقتی به ایران برگشته است، نه آن فضای پیشین و نه آدم های آن دوران که با هم کار می کردند هیچ کدام نیستند و او احساس تنهایی می کند. زاهد معتقد است انسان اصلا برای تنهایی ساخته نشده است هرچند به گفته خودش اکنون از همه نظر تنهاست؛ هم در زندگی خصوصی اش و هم در زندگی هنری اش.

پایگاه خبری تئاتر: صدرالدین زاهد را یکی از به خانه بازگشتگانِ مهم‌ترین جریان تئاتری معاصر ایران می‌دانند. نام او با «کارگاه نمایش» و هنرمندانی چون آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، بیژن مفید، سوسن تسلیمی، شهرو خردمند، خجسته کیا، هوشنگ توزیع و بسیاری دیگر پیوند خورده است و همچنین در فهرست معدود بازیگران ایرانی یکی از مهم‌ترین پروژه‌های تئاتر معاصر جهان، نمایش «اورگاست» به کارگردانی پیتر بروک قرار دارد که در دهه پنجاه با حضور گروه بین‌المللی‌ این هنرمند نامدار دنیا در مقبره اردشیر و نقش رستم اجرا شد.

صدرالدین زاهد سال ۱۳۹۶ بعد از ۳۸ سال به ایران نیامده بود که بماند، آمده بود خواهر بیمارش را ببیند که مرگ امان نداد و این فرهاد مهندس‌پور و علی‌اصغر دشتی بودند که از او خواستند بماند و «افسانه ببر» را اجرا کند. او که طبق گفته خودش سال ۱۹۸۰ (۱۳۵۸) وارد فرانسه شد در سال ۱۹۹۰ (۱۳۶۸) گروهش را تشکیل داد و تلاش کرد تئاتری کار کند که ازدواجی بین دو فرهنگ باشد.

زاهد همان سالِ ورود به ایران مونولوگِ «افسانه ببر» اثر داریو فو را با ترجمه، اقتباس، طراحی، کارگردانی و بازیگری خودش در سی‌وششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر اجرا کرد و آن‌چه در ادامه رخ داد موجب شد اجرای عمومی‌اش نه بلافاصله پس از اجرای جشنواره که چهار سال بعد، در مهر و آبان ۱۴۰۰ در تالار چهارسوی مجموعه تئاتر شهر؛ تالاری که زاهد در سال ۱۳۵۴ خود از پایه‌گذارانش بود، روی صحنه برود.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگویی است با او در مورد «افسانه ببر»، تالار چهارسو و احساس تنهایی یکی از به خانه بازگشتگانِ مهم‌ترین جریان تئاتری معاصر ایران.

صدرالدین زاهد

صدرالدین زاهد در صحنه ای از «افسانه ببر» 

به عنوان اولین سوال می‌خواهم بدانم صدرالدین زاهد از اجرای «افسانه ببر» در تالار چهارسوی مجموعه تئاتر شهر چه احساسی دارد و آن‌چه اکنون روی صحنه است چه میزان با تصور ذهنی‌اش مطابق است؟ اجرایش را قابل دفاع می‌داند یا خیر؟  

«افسانه ببر» برای من به بچه‌ای می‌ماند که به دنیا آمده است و چه زشت و چه زیبا، عزیزِ دلم است. کاری که انجام داده‌ام هم، از نظر خودم قابل دفاع است. می‌دانید که من ترجمه و طراحی میزانسن این کار را در خارج از کشور انجام دادم. هنگامی که متن را خواندم به شکل عجیبی نظرم را جلب کرد و علت عمده‌اش این بود که به سنت‌های نمایشی ایرانی نزدیک دیدمش؛ به آیین سخنوری، نقالی، شاهنامه‌خوانی، قصه‌گویی و...

ترجمه‌ای که از این نمایشنامه انجام دادم ابتدا از زبان فرانسه بود و همین‌طور که فکر می‌کردم با نسخه فرانسه چه کنم به دنبال نسخه انگلیسی هم گشتم و بعد از آن در سفری به ایتالیا، نسخه ایتالیایی‌اش را هم دیدم و متوجه شدم هر کدامِ این‌ها با دیگری متفاوت است. می‌دانید که داریو فو، سوژه‌ای را انتخاب می‌کرد و سپس آن را در مقابل تماشاگرانش به قول فرانسوی‌ها دولوپ می‌کرد، بازش می‌کرد و گسترشش می‌داد. درنتیجه از بعضی از نمایشنامه‌های او نسخ متعددی وجود دارد. تفاوت ذکرشده میان نسخه فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسیِ «افسانه ببر» موجب شد من هم به خودم دل‌وجرات دهم که نسخه‌ای درخورِ فارسی‌زبانان بسازم و همین کار را کردم و پوسترمان را که ببینید نوشته‌ایم: «برگردان و اقتباس: صدالدین زاهد.»

تمرکز من در این اقتباس بیش از هر چیز بر نقالی، شاهنامه‌خوانی، آیین‌های روضه‌خوانی و عزاداری، آیین سخنوری و غیره و ذلک بود و علاوه بر آن مشاهده کردم که داریو فو در نسخه اصلی بر دو ناحیه ایتالیا به نام پو و لمبارد تاکید دارد که هردو خواستگاه کمدیا دل‌آرته است. می‌دانید که اگر بخواهیم معادلی از کمدیا دل‌آرته در ایران پیدا کنیم همان سیاه‌بازی خودمان است و من از این سنت نیز بهره بسیار جستم. مطلعید که آرلکنِ کمدیا دل‌آرته یا سیاه سیاه‌بازی ما گاه‌گاهی زبانی را به کار می‌برد که مخلوطی از صوت و غیرصوت است و بازیگری که از این زبان استفاده می‌کند باید همت به خرج دهد و صوت را طوری ادا کند که برای تماشاگر قابل فهم باشد. این نکته‌ای است که در سیاه‌بازی هم مشاهده‌اش می‌کنیم و گاهی چیزهایی گفته می‌شود که می‌توان «غیرِ مفهومِ فهمیده‌شده» نامیدش. آن‌چه گفتم به من کمک کرد که در نمایش «افسانه ببر»، زبان ببرها را سامان دهم و آن‌چه میان خانم ببره، بچه‌اش و سرباز می‌گذرد را به طریقی ارائه دهم که نسخه‌ای درخورِ فارسی‌زبانان باشد.

صدرالدین زاهد

 

من در خارج از کشور هیچ اشکال عمده‌ای برای اجرای «افسانه ببر» نداشتم و اجرای آن در آن‌جا برایم راحت‌تر بود. مشکل اصلی‌مان، مشکل مالی بود که آن هم گاه‌گاهی می‌رسید و گاه‌گاهی نمی‌رسید اما در ایران همان‌طور که خودتان هم مستحضرید مشکلات دیگری وجود دارد، از جمله عمل‌نکردن آن‌چنان که باید و شایدِ آدم‌ها به وظایفشان و ایرادات بیخود گرفتن. به هر حال مشکلاتی این چنین وجود داشت اما ماحصلِ آن برای من لذت‌بخش بود و این کار را با طیب خاطر و جان و دل انجام دادم.

می‌دانیم که نام شما، آربی اوانسیان، سوسن تسلیمی و فردوس کاویانی با تالار چهارسو گره خورده است. از روی صحنه رفتن در سالنی که خود از بنیانگذارانش بودید چه احساسی دارید؟

سال ۱۳۹۶ که آقایان فرهاد مهندس‌پور و علی‌اصغر دشتی به قول خودشان «دستگیرم کردند»، من به ایران نیامده بودم که بمانم، به علت بیماری خواهرم آمده بودم که ایشان هم فوت کردند و پیش از مرگ هم ندیدمشان. با این حساب دو ماه فرصت داشتم و با خود گفتم حالا که آمده‌ام این دو ماه را صرف دیدن تئاتر و فیلم و موسیقی و نقاشی کنم که آقای مهندس‌پور و آقای دشتی گفتند «افسانه ببر» را روی صحنه ببر. هرچه‌ قدر گفتم ممکن است این اجرا به مشکل بخورد، گفتند خیالت راحت باشد. من آن سال این نمایش را در سی‌وششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر اجرا کردم و قرار بود با پایان جشنواره در چهارسو هم روی صحنه بروم اما گیر و گرفت‌هایی پیش آمد که نیازی به تکرارش نمی‌بینم و هرچند همه می‌گفتند چیزی نیست اما ظاهرا چیزی بود که نمی‌شد و من آن سال نتوانستم در چهارسو روی صحنه بروم.

به عقب‌تر برگردم. زمانی که سال ۱۳۵۴ «گروه بازیگران شهر» کارگاه نمایش از هم پاشید من به همراه آربی اوانسیان، سوسن تسلیمی و فردوس کاویانی گروه تازه‌ای را تشکیل دادیم. آن‌زمان زیرزمین تئاتر شهر که درواقع پارکینگ بود به علت مسائل امنیتی تعطیل شده بود و ما پیشنهاد دادیم در آن‌جا یک سالن تئاتر درست کنند و کنارش هم کارگاه خیاطی و کارگاه دکور بزنند. اسم سالن هم به این شکل انتخاب شد که ما چهار نفر در چهارراه ولیعصر ایستاده بودیم و دنبال اسمی مناسب برای سالن می‌گشتیم که خانم مهین تجدد پیشنهاد داد چون گروه ما چهار نفره است و سر چهارراه هم ایستاده‌ایم اسم سالن را چهارسو بگذاریم. البته سالن به شکلی ساخته شده بود که از هر چهار طرف قابلیت دید داشت و می‌شد به عنوان سالنی چهارسویه مورد استفاده قرار گیرد و به این ترتیب سالن تازه تاسیس، چهارسو نام گرفت که اسم بامسمایی بود.

چهارسو برای من تالاری است که از سیر تا پیازش تا آن روزی که ناچار شدیم رهایش کنیم را می‌دانیم و از آنِ خودِ ما بود. حس من از بازگشت به چهارسو مانند احساس برگشت به خانه خود است اما رک‌وراست بگویم که وقتی برگشتم و نه آن فضای پیشین و نه آدم‌های آن دوران و دوستانی که با هم کار می‌کردیم هیچ‌کدام نبودند احساس تنهایی کردم. تنهایی بسیار سخت است و گمان می‌کنم انسان اصلا برای تنهایی ساخته نشده است. هرچند من الان از همه نظر تنها هستم، هم در زندگی خصوصی‌ام و هم در زندگی هنری‌ام.

من موافق تغییراتی که در چهارسو ایجاد شده است نیستم. ما چهارسو ساختیم و این‌ها تبدیل به یک سالن یک‌سویه‌اش کرده‌اند که مقداری هم کج است. آن‌زمان قرار بود تماشاگر در چهارسو بتواند مانند آمفی‌تئاتر یونانی از چهار طرف شاهد اجرا باشد در صورتی که الان یک طرفه شده است و تماشاگر هم صحنه را کج می‌بیند. درواقع منی که روی صحنه‌ام روبه‌روی تماشاگر نیستم و مایلم. این تغییرات موجب شده است دیگر آن حس‌وحال قدیم را برای من نداشته باشد، هرچند به هر حال از روی صحنه رفتن در آن خوشحالم.

به عنوان سوال آخر، به جز این تغییرات چیز دیگری هم هست که آزارتان دهد؟

در سیستم قدیم آدم‌هایی در مسند کار بودند که کارشان را بلد بودند و اکنون چه‌گونه است؟! با عرض معذرت از اولیای امور باید بگویم وقتی برای بستن قرارداد مراجعه کردم، در اداره‌کل هنرهای نمایشی از من پرسیدند در کدام سالن روی صحنه می‌روید؟! گفتم شما اداره‌کل هنرهای نمایشی هستید و خانم قریشی که در زمان قدیم، این‌جا، به جای شما بود برنامه تئاتر شانزه‌لیزه پاریس را هم می‌دانست چه رسد به برنامه تئاتر شهر تهران را! شما نمی‌دانید من در کدام سالن روی صحنه می‌روم؟! این مشتی نمونه خروار است و نشان‌دهنده این که عده‌ای سر کارند که کارشان را بلد نیستند و این بهم‌ریختگی آزاردهنده است.  


منبع: خبرآنلاین
نویسنده: نرگس کیانی