پایگاه خبری تئاتر: اجرای «برنده سهمی نمیبرد» در مرکز تئاتر مولوی بهانهای شد برای گفتوگو درباره انتقال معنا یا اندیشیدن به میانجی «فرم» و نه در قالب بیان واژگان؛ چراکه تئاتر قرار است از مواد متفاوت - از جمله text – و نه فقط یک ماده برای ساختن بهره بگیرد. این رویکرد که به واسطه انقلاب و ایجاد انقطاع جریان هنری پیش و پس از خودش، حالا تا حدی نوپا به نظر میرسد، گامبهگام پیش میرود و به چگونه بهتر شدن و چطور بهتر ساختن میاندیشد، برخلاف جریان تئاترهای قصهگوی متنمحوری که تصمیمی به بازنگری در مسیر گذشته ندارند و در بهترین حالت خودشان را بازتولید میکنند؛ نکتهای که پرچمی نیز به آن اشاره میکند. او که در رشته فلسفه تحصیل کرده، در ساختمان اجرای «برنده سهمی نمیبرد» بر ارتباط میان تئاتر و اندیشه نیز متمرکز شده که البته بینشان پیوندی به بلندای حیات تئاتر برقرار است. پرچمی همچنین تلاش کرد از مجرای ساختن این اجرا، به مرزهای توقف هنر نقاشی و سینما در یک زمین بیطرف - تئاتر - فکر کند. گفتوگو با او در ادامه میآید.
با توجه به اینکه دانشآموخته رشته فلسفه هستید نه تئاتر، شاید بد نباشد از اینجا شروع کنیم که آیا همنشینی دیرینه تئاتر و فلسفه عامل روی آوردنتان به کارگردانی بود؟
بیش از همنشینی فلسفه و تئاتر، آنچه بر من تاثیر گذاشت وضعیت انضمامی خودمان بود. اینکه به قول بنیامین به جای فرهنگی کردن سیاست، نسبت به سیاسی کردن فرهنگ اهتمام کنیم. اما منظورم پرداختن به سیاست در سطح موضوع یک اثر هنری نیست، بلکه جستوجوی فرمی رهاییبخش در اثر هنری مدنظر بود. البته که این رابطه پرتنش برایم پس از پرداختن به کار تئاتری مسالهدارتر شد.
قرار بود (یا هست) که از دل این جستوجو به چه چیزی برسید؟ «پاسخ به پرسشهایی» یا «فهم پدیدهها از دل فعالیت تئاتری»؟ به تعبیر دقیقتر، پروژهای در سر دارید که قرار است در کارهای بعدی نیز پیگیری شود؟
درگیری من از یک پرسش ساده اما کلی نشات میگیرد: هنر چگونه میتواند رهاییبخش باشد و منظورم از رهاییبخشی مدنظر به پرسش کشیدن رابطه فرد با پدیدههاست. اینکه امور میتوانند نظم دیگرگونه داشته باشند. به نظرم هنر میتواند به بالقوگیهای یک شرایط انضمامی اشاره کند و در باب آنها سوال کند. این چیزهایی که اشاره کردم شاید خیلی کلی باشد اما در زمین خود تئاتر هم میتوان با یکسری مفروضات تاریخی تثبیتشده کلنجار رفت، مثل متن و تقدس متن و مهمتر از خود محصول نهایی در تئاتر آنچه برای من واجد ارزش بسیار است خود پروسه تمرین است. اینکه در فضای تئاتر میتوان به برابری میان افراد حداقل در خود تمرینها رسید در حقیقت امکان تجربه دموکراتیک و تمرین آن.
از این منظر، تجربه کارگردانی «برنده سهمی نمیبرد» چطور پیش رفت؟ و چه فرآیندی تا اجرا طی شد؟
در تمرینها متوجه شدیم که متن اولیه را باید کمرنگ و دوباره متن اولیه را دراماتورژی کنیم. پرسشهای اصلی این بود چگونه میتوان حضور متن را به عنوان عامل یکتا و یکه یک تجربه تئاتری کمرنگ کرد؟ حتی با خود متن هم به عنوان یک المان همچون المانهای دیگر چون نور و صحنه برخورد کرد. درحقیقت بسط تجربه برابری تا سطح ابژهها! در این پروسه بسیاری از نقاشیهای فیگوراتیو تاریخ هنر را با گروه اتود کردیم. جلوتر که رفتیم پرسش این بود به نقاشیها چه پاره گفتارهایی را میتوان حمل کرد؟ هرچه بیربطتر بهتر! اینجاست که با همنشینی شعری از برشت با تابلوی بروگل طرفیم یا حتی خود وضعیت دراماتیک این سه نفر با نقاشیای از ون آیک. بعد که نقاشیها و پاره گفتارها را به هم متصل کردیم، در تمرینها سراغ مدیوم دیگری به نام سینما و ادبیات رفتیم. هرچند که حالا پس از اجراها فکر میکنم بخش دوم کار یعنی آنجا که مدیوم سینما و تئاتر و ادبیات به هم وصل و پینه شدند اجرا کمی به محافظهکاری دچار میشود.
آن ظرف و امکانی که تصور میکردید، در نهایت وجود داشت؟ یعنی همچنان امکان اندیشیدن و فهم پدیدهها در دل پروسه تمرین و اجرای تئاتر میسر است؟
قطعا؛ اگر محصول نهایی را کنار بگذاریم، در تمرینها آنچه اهمیت داشت کار گروهی و پیشبرد یک موقعیت توسط همه عوامل بود، همان امکان زیست دموکراتیک و برابر در یک فضا که پیش از این اشاره کردم. بیش از فهم پدیدهها آنچه اهمیت داشت تجربه یک زیست جمعی دیگرگونه با وضعیت انضمامی تمام افراد گروه بود. نزدیک شدن به فضایی برابر و دموکراتیک و حک تفاوتهای هر فرد در ساخت یک اثر. فکر میکنم برای کارگردانها تمرین پروسه جالبتری از خود اجرا باشد.
قبلا توضیح دادهاید که تجربه تماشای دو فیلم در مسیر شکل دادن به ایده ابتدایی این اجرا بیتاثیر نبوده. یکی «ملکالموت» ساخته لوییس بونوئل و دیگری «تصادف» اثر جوزف لوزی. این اطلاعات پرسش به وجود میآورد که اساسا چرا در نظر یک دانشآموخته رشته فلسفه، سینما به محل تکاپوی فکری بدل نشد و به قول خودتان «زمین بیطرف تئاتر» شد محل آزمایش؟ چون وقتی به تجارب متاخر حوزه اندیشه معاصر اروپا و غرب دقت میکنیم، همنشینی اندیشه و سینما بهشدت پررنگ است.
حرف درستی است اما به نظرم سینما تجربه بصری ما را از پیرامون و ابژهها شکل داده. سینما بخش مهمی از قاب ما به واقعیت است و تاثیرش بر دیگر مدیومها غیرقابل کتمان. اما به نظرم در تئاتر حداقل در وضعیت انضمامی ما، شما آزادی عمل بیشتری دارید و همچنین میتوانید همانطورکه گفتم نسبتهای جدیدی را در پروسه تولید بین افراد برقرار کنید. خود این برقراری نسبت جدید با خود اندیشیدن به شیوه جدیدی را به همراه خواهد داشت. همین امر است که به نظرم تئاتر را به محملی برای دیگرگونه اندیشیدن بدل میکند.
معتقدم که در انتخاب فرم جسورانه عمل کردهاید، واکنش تماشاگران به این فرم چه بود؟ در نهایت موفق به رمزگشایی و گفتوگو با اجرا شدند؟ تحلیل شما چیست؟
این پرسش برای خودم هم گنگ است. مخاطبها برخورد متفاوتی داشتند از شیفتگی تا فحاشی! شاید به قول نیما تاریخ غربال به دست از پی ما خواهد آمد! صادقانه در برخورد با مخاطب حس گنگی بیشتری به من دست داد. شاید بهتر باشد کمی فاصله زمانی تجربه کنیم تا متوجه شوم برنده سهمی نمیبرد، چه تاثیری داشت یا چه واکنشی برانگیخت.
«برنده سهمی نمیبرد» در شروع چند تابلوی نقاشی مهم مثل «پرتره آرنولفینی»، «قربانی کردن اسماعیل» (اگر عنوان را اشتباه نگفته باشم) اثر لوران دو لا ئیر و «سوم ماه مه» ۱۸۰۸ اثر فرانسیسکو گویا را میسازد اما چندان هم روی این ساختوساز متمرکز نمیماند، چون بلافاصله در فکر ساخت وضعیت بعدی است. از مقطعی به بعد هم اساسا با مدیوم متفاوتی جز نقاشی سروکار داریم. انتظار شما از طراحی فرم کلاژگونه چه بود؟
فکر میکنم به تجربه ما از زندگی نزدیکتر است، اساسا روایتها و صورتبندیهای جامع و بسته کمی از زیست ما و تجربه ما به دورند. اما آنچه در کلاژ برای گروه مهمترین اصل بود قرائت دو وضعیت متفاوت در کنار یکدیگر بود. مثالی بزنم، هنگام بازنمایی تابلوی «سوم ماه می» پارهگفتاری از کمونارها در کمون پاریس گفته میشود با وصل و پینه کردن این دو وضعیت، یعنی «سوم ماه می» که مربوط به اشغال اسپانیا توسط ناپلئون و از پیامدهای انقلاب فرانسه با پارهگفتاری از کمون پاریس. احیانا این دو وضعیت در ذهن مخاطب به تعبیر بنیامینی صورت فلکیای شکل میدهد که میتوان دوباره به این وضعیتهای انقلابی اندیشید. اما اینبار در زمینهای جدید که گروه برساخته است.
در اجرا به نوعی با فقدان اعمالگر قدرت مواجه هستیم. توضیح اینکه شخصیت «استاد»، در جریان اجرا استیلای معناداری بر دو شخصیت دیگر ندارد، ولی در نهایت همهچیز را به دست میگیرد. اول؛ غیاب فرآیند سیطره قدرت آگاهانه رخ داد؟ دوم؛ آیا میتوان گفت اینجا حملکننده چنین تنشی از کاراکتر (استاد) به دیگر عنصر برسازنده اجرا یعنی (سینما) انتقال یافته؟ (اگر امکان توضیح کامل هست، بده لطفا)
امکانی که این مدیوم یعنی سینما به ما داد پرداختن به مقوله خشونت بود. فکر میکنم توی نزدیک شدن به چهره دیگری خشونتی نهفته است. کلوزآپ امکان عجیب غریب مدیوم سینماست؛ برای ما غیر از مقوله خشونت نکته ارزشمند دیگری هم وجود داشت، اصطکاک مدیوم سینما و آنچه در قابش وجود دارد با آنچه روی صحنه اتفاق میافتد. یعنی آن واقعیت برساخته توسط دوربین که واجد قسمی نادیده گرفتن واقعیتهای اتفاق افتاده روی صحنه بود. نوعی نادیده گرفتن دیگری در خود دوربین وجود داشت که برای گروه بسیار مهم بود.
«برنده سهمی نمیبرد» در همان صحنه اول (و از زبان طاهره) اعلام میکند قرار است از text به معنای نمایشنامه فاصله بگیرد و با زبان تصویر صحبت کند. یعنی آگاهانه از بیان اصطلاحا سرراست پرهیز کرده و بهاین ترتیب دست به ریسک میزند. ریسک از این منظر که ظاهرا هردو گروه منتقدان و مخاطبان همچنان به تئاترهای قصهگو علاقه بیشتری دارند. زمینههای نظری و هنری حرکت به سوی بیان به زبان فرم و تصویر در شما چگونه شکل گرفت؟ فکر میکنید همچنان به کندوکاو و گسترش این جنس بیانی در تئاتر خودتان ادامه میدهید؟
مواجهه با بنیامین و همینطور خسته شدن از تئاتر قصهگو و مبتنی بر بازنمایی صرف بر من تاثیر زیادی داشته. تئاتر قصهگویی که صرفا برای مصرف مخاطب تولید میشود و تو گویی قصه همچون کالایی است که باید آن را به مصرف رساند. اینجا باید پرسید پس موقعیت چه میشود؟ بدنها کجا قرار دارند، فرم جدید را کجا باید جستوجوکنیم؟ انگار بخش اعظم تئاتر ایران فرمی جدید را صرفا در گرو متنی جدید میبیند، بیآنکه به ظرفیت بدنها و نسبت بدنها توجه کند. به این ترتیب صرفا دست به بازتولید خودش میزند، آنهم در رنگ و لعابی تازه و کالایی تازه برای مصرف تولید میکند. البته مواجهه من با اجرای «پسران تاریخ» هم بیتاثیر نبود، کاری که در «پسران تاریخ» انجام شد، یعنی از کار انداختن متن به نظر من باعث شکلگیری آن فرم اجرایی خلاقانه در اجرا بود. به هرحال آینده شرکت بیمه نیست، اما امیدوارم جستوجوی یک گروه برای ابداع فرم و صورتبندی جدید هیچگاه از بین نرود، چرا که تئاتر در فرم خویش است که میتواند انقلابی باشد!
///.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: بابك احمدی