پایگاه خبری تئاتر: اکران فیلم تازه رضا میرکریمی با تحسین و تمجیدهای بسیاری همراه است. برایم مشهود است که چرا فیلم تحسین میشود. قابهای زیبا، بازیهای هایپررئالیستی و آرامش سادهدلانه شخصیتها بههمراه اتمسفری که شما را به خود نزدیک میکند؛ اما همه این زیباییهای محبوب بازنمایی چه چیزی است!؟ شاید در نگاه نخست، همهچیز به ذهنیت سادهلوحانه شخصیت رسول بازگردد. پسرک روستایی در تهران برهوت، پلشتیها و بدیها را گویی زیبا میبیند. گویی او درکی از اتفاقات دردناک اطراف خود ندارد. او نمیبیند محل کارش، محلی برآمده از یک کلاهبرداری و فساد است. با اینکه در دنیای عینی از منظر من و شمای مخاطب، فجایع برآمده از کلاهبرداری مشهود است؛ اما رسول نسبت به جامعه خود کور و نابیناست. همهچیز در عشقی خلاصه میشود که حضورش را منطقی میکند.
اما بیایید کمی به انتهای فیلم پیش برویم. جاییکه عنوان «نگهبان شب» با تشکری ویژه از معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران عیان میشود. شاید شهرداری تهران یکی از اسپانسرهای مالی فیلم باشد؛ اما شهرداری نقشی فراتر از یک اسپانسر پیدا میکند. حالا به میانه فیلم بازگردیم، جاییکه دایی رحیم میگوید چگونه باغ بزرگ و زیبایی که نگهبان آن بوده است، اکنون تخریب شده و در میانه زمینش، ساختمانی نیمهکاره و زشت سر برآوده است. اما او نمیگوید چگونه باغ تخریب میشود یا بهتر است بگوییم رضا میرکریمی نمیگوید چگونه باغ تخریب شده است. این همان محافظهکاری بهنفع تکنوکراسی است.
اگر پروندههای تخریب باغهای تهران، شیراز یا دیگر شهرهای شاخص باغمحور را مرور کنید، نقش شهرداریها در یاری رساندن به تخریب باغها کاملا مشهود است. شهرداری بهعنوان بازوی تکنوکرات سهدهه اخیر، بهواسطه همراهی با بخشی از بدنه سرمایهداری است که سود را بر زیست شهری برتر میداند. مفهوم «فروش تراکم» چیزی بود که تخریب باغها و پدیدآمدن برجها و در دل آن بحران مسکن و خانههای خالی را پدید میآورد. شهرداری یک پای ماجرایی است که بحران ناپیدای فیلم میرکریمی را به وجود میآورد. پای دیگرش سرمایهداری مبتنیبر تکنوکراسی است. یعنی همان پیمانکار نسبتا مهربانی که به نام رسول چک میکشد و درنهایت او را از مخمصه زندان رها میکند و حاضر است برای لوندادنش، 200میلیون تومان ناقابل بدهد. اگرچه رسول حاضر به پذیرش پول نیست؛ اما پایان فیلم فرصتی است برای چشمپوشی کامل بر گناه پیمانکار. رسول در برابر نیاز همسرش باید به بخشی از این زشتی بدل شود. یا چک 200میلیونی را بپذیرد یا زمینهای آبا و اجدادیاش را بفروشد، همانیکه بابتش حاضر نمیشود بر سر عشق معامله کند. او حالا خودش به یک پای این سرمایهداری تکنوکرات بدل میشود.
رسول حالا همان رضا میرکریمی است که نمیخواهد ببیند جهان اطرافش توسط چه کسانی تخریب میشود. میرکریمی همانند قهرماننمای فیلمش میخواهد با سادگی، هرچیز زشتی را زیبا کند. بانک همدست مرد کلاهبردار است و در قامت زنی زیبا، خوشخنده و مهربان بازنمایی میشود، نه توجیه میشود و نه توبیخ. او با زیبایی میآید و میرود، همانند دیگر شخصیتهای منفی فیلم و این چند مالباخته فیلم هستند که با درد و رنج، از قاب به بیرون پرتاب میشوند و حتی میرکریمی فرصتی برای بازنمایی رنج تحمیلشده بر آنان ندارد. میرکریمی مفیستویی است که روحش را به همان شهرداری اسپانسر میفروشد.
منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: احسان زیورعالم