پایگاه خبری تئاتر: رضا دادویی، کارگردان نمایشنامه خوانی «ناگهان هذا حبیبالله...» که روز سهشنبه به دلیل فشارهای رسانهای جریانی مشخص متوقف شد؛ متن دلنوشتهای منتشر کرد.
در یادداشت دادویی آمده است:
به نام پرودگار بخشایندهی مهربان
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رِند است
نه در میخانه کین خَمّار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است
خدای من! این منم و پستی و فرومایگیام. و این تویی با بزرگی و کرامتت. از من این میسزد و از تو آن. پس چگونه ممکن است به ورطهی نومیدی بیافتم درحالیکه تو مهربان و صمیمی جویای حال منی. آنچه در پی میآید مصداق بارز قول سیدالشهدا (ع) است که: «أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ما كانَ مِنّا تَنافُسًا فی سُلْطان وَ لاَ الْتماسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ.» «بار خدایا! تو میدانی كه آنچه از ما اظهار شده برای رقابت در قدرت و دستیابی به كالای دنیا نیست.» پس چند خطی به صِدق دل و جانِ زبان مینویسم.
امام حسین (ع) برای ما مظهر آزادگی و آزادمردی است، چراکه او برای دنیا و مال دنیا و مطامع خویش قیام نکرد. حسین (ع) برای حکومت و قدرت قیام نکرد، چراکه پدر بزرگوارش به ایشان آموخته بود که ارزش تمامی اینها از استخوان خوکی که در دستهای جذامی باشد؛ بیارزشتر است. او قیام کرد تا دین امتِ رسولالله را نجات دهد و با شهادت خویش آیین صداقت و رستگاری را بیاموزد. من بر این باورم که عزاداری قابل و احترام و لازم است، اما اولین واکنش نسبت به این واقعهی آموزنده مذهبی و انسانی است. رسالت یک هنرمند تلاش در جهت ترویج و گسترش این آموزههاست؛ اندیشههایی که نیاز به شکافتن و بررسی دارند تا همهی ما دریابیم که آنچه در کوفه و شام رخ داد و آنچه بر حسین بن علی (ع) در کربلا گذشت، مختص زمانی در گذشته نبوده است. اگرچه هیچ کس در هیچ زمانی دیگر، فضایل اخلاقی و انسانی امام حسین را نخواهد داشت. اما شمر و یزیدهای زمانه بسیارند. پس باید از خود بپرسیم که آیا قصد و غرض ایشان از ترویج فرهنگ مهرورزی و آزادگی مفهومی کهنه شده است؟ آیا برای بیان ارزشهای گفتاری و رفتاری ایشان باید فقط و صرفاً واقعهی تاریخی ظهر عاشورا را روایت کرد یا میتوان تعالیم الهی و انسانی ایشان و خاندان مطهر حضرت رسول (ص) را در جامعه امروز کنکاش کرد و توجه مخاطبان هوشیار را به آن مفاهیم بزرگ جلب نمود؟ طبعاً تلاش در جهت یافتن پاسخی برای این پرسشهاست که عباس نعلبندیان را وامیدارد تا نمایشنامهای در این زمینه بنویسد.
در طی سالهای پیش از انقلاب که توجه به فرهنگ غربی و غربزدگی از یک طرف و رویکردهای حزب توده و افکار ضدمذهبیِ کمونیستی جوّ غالب فضای اجتماعیِ طبقات شهری و عموم روشنفکران و هنرمندان و اندیشمندان بود، جوانی به نام عباس نعلبندیان نمایشنامهای مینویسد به نام «ناگهان هذا حبیبالله، مات فی حبالله، هذا قتیلالله، مات بسیفالله» و در صفحه اول کتاب خود آن را به امام حسین (ع) تقدیم میکند. چراکه باور دارد هنر تئاتر یکی ازجمله راههایی است که در زمان معاصر میتوان با کمک آن، عموم مخاطبان به خصوص نسل جوان را با اندیشهها و آرمانهای آن امام بزرگوار آشنا نمود.
عباس نعلبندیان این فرموده امام حسین (ع) را سرلوحه نگارش نمایش خود قرار میدهد و به قدر وُسع خود تلاش میکند تنها همین مفهوم عمیق انسانی را در قالب یک اثر نمایشی بارور سازد: «إِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنیا وَ الدّینُ لَعْقٌ عَلی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ.» بهراستی كه مردم بنده دنیا هستند و دین بر سر زبان آنهاست و مادام كه برای معیشت آنها باشد پیرامون آنند، و وقتی به بلا آزموده شوند، دینداران اندكند.
«ناگهان هذا...» قصه زندگی جوانی به نام فریدون است که در وزارت فرهنگ رژیم پهلوی معلم ادبیات است. مدیر مدرسهای که او در آن درس میدهد متوجه علاقه دخترش به او میشود و لذا از فریدون میخواهد که با او ازدواج کند؛ اما فریدون که در کار خود، کتابها و ادبیات غوطهور است تمایلی نشان نمیدهد. تهدیدهای مدیر مدرسه هم کارگر نمیافتد و فریدون امتناع میکند. تا اینکه یک روز با شکایت آقای مدیر، بازرس عالی وزارت فرهنگ به مدرسه میآید و فریدون درمییابد که او دسیسهای چیده و به او تهمت زده است که با یکی از شاگردانش رابطه داشته است. فریدون که شوکه شده از اساس همه چیز را رد میکند. اما کار از کار گذشته و او از وزارت فرهنگ اخراج میشود. شاگردی که به اجبار آقای مدیر، شهادت دروغ داده در زیرزمین مدرسه خودکشی میکند.
فریدون سرگشته و ناامید از همه کس و همه چیز تا سرحد جنون پیش میرود. وسایل خود را جمع میکند و به محلهای دیگر رفته و در خانهای قدیمی و چند اتاقه که مستأجرهای دیگری هم دارد اقامت میکند.
ابتدای نمایشنامه از اینجا آغاز میشود که مردمان این خانه و همسایههای فریدون که آدمهای فقیر و فلاکتزده و از پایینترین قشرهای اجتماعی هستند گمان کردهاند که این مستأجر جدید که با آنها مراودهای ندارد و مشکوک رفتار میکند احتمالاً پولهای زیادی در صندوق خود پنهان کرده است. هرکدام از این آدمهای مصیبتزده بدبختیها و گرفتاریهای خود را تعریف میکند، پشت سر دیگری حرف میزند تا نشان دهد که تا چه اندازه در گرفتن سهم خود از پولهای فریدون حق دارد. در این میان تنها دختر جوانی به نام فاطمه است که ساده و معصومانه او را دوست دارد و برای یاد گرفتن دیکته به اتاق فریدون راه پیدا کرده است. فریدون که عاشق عزاداری امام حسین است و صدای دستههای زنجیرزنی تنها مرهم دل او، در غم و غصه و افکار و اندیشههای خود غوطهور است. او که از زندگی خود ناامید است گاهی با خدای خود راز و نیاز میکند و از بیکسی و بیچارهگی خود مینالد. او در دنیایی به هم ریخته از توهم و واقعیت زندگی میکند.
فریدون این دختر را تنها محرم راز خود میداند و برای او درد دل میکند. او برای فاطمه از تنهایی و غریبی امام حسین (ع) و یارانش میگوید و اینکه لشگر طمعکار کوفه که به خیال خود برای غارت ثروت کلان او آمده بودند، در آخر وقتی دریافتند که چیزی عایدشان نمیشود، خلخال از پای کودکان و گوشواره از گوش دختر سه سالهی او بیرون کشیدند.
همسایههای فریدون بالاخره با هم دست به یکی میکنند و با سرپرستی حسین آقا که تا دیروز او را متهم به روابط نامشروع میکردند به اتاق فریدون میریزند و او را میکشند. اما وقتی بر سر صندوق او میروند درمییابند که در آن فقط کتاب است و بس. آنها از کردهی خود پشیمان میشوند و هریک، عذر تقصیری میآورد و از امام حسین یاری میطلبد. اما مفهوم نهایی نمایش آن است که امام حسین (ع) خطاب به دشمنان خیانتکارش و توطئهگران طماعی فرمود که برای کشتن او و غارت خیمههایش بودند: «إِنْ لَمْ یَكُنْ لَكُمْ دینٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْرارًا فی دُنْیاكُم» اگر دین ندارید و از روز قیامت نمیترسید لااقلّ در زندگی دنیاتان آزاده باشید.
عباس نعلبندیان که در جنوب شهر به دنیا آمده و بزرگ شده بود، به نقل از دوستانش نه سیگار میکشید و نه لب به مشروب میزد. کاهلی داشت اما اهل نماز و روزه بود. به امام حسین (ع) ارادت ویژهای داشت و در ایام محرم به محله قدیم خود برمیگشت و در دستههای عزاداری شرکت میکرد. نعلبندیان در زمانهای از حسین بن علی سخن گفت که نه حکومت علاقه چندانی به طرح این موضوعات داشت و نه جامعهی روشنفکری از این نگاه استقبال میکرد. البته شرایط اجتماعی آن روزگار به گونهای بود که در پردازش بعضی صحنهها و نوشتن برخی دیالوگها از مواردی استفاده کند که امروزه برای جامعه ما قابل پذیرش نیست. اما این نکته نمیتواند و نباید باعث شود که آثار فاخر و اندیشمندی از این دست مهجور بمانند.
ضمن اینکه، جای بسی تعجب است که جماعت همیشه دلواپس و نگران، چطور با خود اندیشیدهاند که این گروه نمایشی خیال دارد این نمایش را با همان نکات و مسائل اجرا نماید؟ آنها با خود فکر کردهاند که ما تا این اندازه ساده و نابلدیم که این موارد را روی صحنه بازسازی کنیم. در حالی که در متن اجرایی هر کلمهای که زشت و ناروا بوده و در واقع با فرهنگ و اخلاقیات دینی و مذهبی امروز ما همخوانی نداشته حذف شده است.
آیا با همین توجیه و به خاطر داستانهایی چون کنیزک و کدو و... میتوان ارزشهای کتابی همچون مثنویمعنوی را ندیده گرفت و آن را کنار گذاشت؟ آیا ما در پرهیز از بیان بعضی مسائل تا بدان جا پیش رفتهایم که از نص صریح قرآن نیز پیشی گرفتهایم؟ دلیل نابودی قوم لوط چیست؟ آیا خداوند متعال این داستان را برای ذکر خاطره تعریف کرده است یا آن را آورده تا به بندگانش گوشزد کند که این اتفاق، هر جا و هر لحظه میتواند رخ دهد و آنانی که به این گناهان آلوده شوند، زیانکارند؟
با این روش و نوع نگاه تنگنظرانه و تک بُعدی، که همه چیز را در حوزه درک و فهم خود بسنجیم و بقیه را از دم تیغ بگذرانیم، برای نسل بعد چه آموزهای به یادگار خواهیم گذاشت؟ آیا کتابها و فیلمها و... که بیرون از حوزه فرهنگی ما تولید میشود و بخشهایی از آن با فرهنگ اسلامی ایرانی ما منافات دارد، باید خودمان را از کل مضامین خوب آنها محروم کنیم؟ آیا باید فیلم با ارزش «محمد رسولالله» را به خاطر صحنههای برهنگی زنانش از تاریخ حذف نمود؟ آیا باید رییس سازمان صدا و سیما و مدیران تأمین برنامههای خارجی را به خاطر خرید آثار خارجی که پر از برهنگی و مشروبخواری و روابط غیرشرعی است، محکوم و معدوم کنیم؟ آیا قصد و نیت آنها این بوده که این آثار را با همهی آن مشکلات و مواردش پخش کنند؟
کدام کودک دبستانی است که نداند و نفهمد که امروز نه شخصیتِ فریدونِ این نمایش و نه هیچکس دیگر، نمیتواند حسین بن علی باشد؟ آیا با پاک کردن بدی آدمهای بد، میخواهیم بگوییم یزید بن معاویه و ابنزیاد هوسران و میمون باز و بادهنوش و... نبودهاند، آیا شمر و عمر سعد و... همهی کسانی که در مقابل امام حسین (ع) ایستادند، پرهیزکار و متقی بودند؟ این نمایش و گروه اجرایی آن چنین باوری نداشته و ندارند. ما بدون هرگونه حمایت مالی، تنها به عشق امامِ پرهیزگاران و آزادمردان، دور هم جمع شدیم تا بگوییم اگر در دنیای پر از تزویر و ریای امروز، نمیتوانیم به پرهیزگاری و آزادگی سالار شهیدان باشیم، اگر گناهان و اشتباهاتی در زندگی خود داریم، باید مراقب باشیم که مبادا ذات بدی بر ذات خوبی غلبه کند. مباد آن روزی که ما اشتباهِ کوفیان را مرتکب شویم که خدای نکرده کجفهمی و کوتهنظری و حرص و آزِ ما، به خودمان بازگردد و در روز قیامت، خجل و شرمسار باشیم.
به عقیده ما، نمایشنامه «ناگهان هذا حبیب الله...» از جمله آثاری است که میتوان در جهت فرهنگسازی به صورت غیرمستقیم و غیرشعاری، روی آن کار کرد و به عنوان یک کار پژوهشی به مخاطب ارائه نمود. این نمایشنامه، ظرفیتهای آموزشی و پژوهشی مناسبی دارد و با این که 50 سال از نوشتن آن گذشته است و وجود مشکلاتی که البته باید برطرف شود (همانطور که انجام شد) کماکان نگاهی امروزی به مفاهیم ارزشی دارد و در پی آن است تا نشان دهد که چگونه آدمها برای منافع شخصی خود، فردی را قربانی میکنند و منافع دنیوی برایشان اولویت و اهمیت بیشتری نسبت به منافع معنوی دارد. این که همچنان از گذشته تاکنون، کوتهفکران و جزماندیشان که دینداری و حقپرستی صرفاً لقلقهی زبانشان است، به هنگام آزمون الهی، سیهروی خواهند شد. پس بیاییم از حسین بن علی (ع) شیرمرد عرصهی شجاعت و تقوا بیاموزیم که نه تنها در صحرای کربلا، بلکه در روزگار خود نیز، به قدر وُسع، شجاع و متقی و آزاده باشیم.
«اللهم انت ثقتى فى کل کرب و رجائى فى کل شدْ، و انت لى فى کل امر نزل بى ثقْ وعدْ، کم من هم یضعف فیه الفواد و تقلّ فیه الحیلْ و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو نزلته بک و شکوته الیک رغبتْ منى الیک عمن سواک ففرجته و کشفته فانت ولى کل نعمْ و صاحب کل حسنْ و منتهى کل رغبْ»
«خداوندا! تو پناه منى در مشکلها، و امید منى در سختیها، و ملجأ و یاورم هستى در آنچه بر من نازل شود؛ پرودگارا! از زخمهاى رنجآورى که قلب را شکسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروایى و نیش دشمن را به همراه داشته، به تو شکایت میکنم، که امید به تو، بینیازى از دل دادن با دیگرى است. پس، بگشاى درهاى بسته را و بنماى روزنههاى امید را، که تو راست تمام نعمتها و از آنِ توست همه خوبیها، و تویى تنها مقصود آرزوها.»
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
آمین یا رب العالمین.