پایگاه خبری تئاتر: در سال 1393، در تغذیه مردم ایران اتفاق قابلتوجهی رخ میدهد. در حالیکه هر ایرانی برای مصرف شیر و لبنیات خود ماهانه رقم 4064 تومان هزینه میکند، در مقابل برای مصرف سیگار و چیپس و پفک، رقم 5378 تومان هزینه میکند. به عبارتی، ایرانیها برای هزینه شیر هر عضو خود به اندازه 75 درصد مجموع هزینههای دخانیات، پفک نوشابه وآدامس، پرداخت کرده است و این در حالی است که میدانیم شیر و لبنیات نقش مهمی در رشد و سلامتی تکتک اعضای جامعه دارد و پفک و چیپس یا همان جانکهای غذایی، بدون داشتن ارزش غذایی مثبت حتی نقشی مخرب در سلامت جامعه ایفا میکنند. از قضا میزان تبلیغات چیپس و پفک در سال 1393 بسیار زیاد بود و برندهای گلمنگولی فراوانی در تلویزیون بهظاهر ملی تبلیغ میشد. شرکتها اسپانسر رویدادهای مختلفی میشدند تا این سرانه را حتی بیشتر تغییر دهند. بماند که روزنامه جامجم در گزارشی با عنوان «سفره سالم در روزگارکرونا» با توجه به گرانی لبنیات اعلام کرده است نسبت مصرف شیر به چیپس و پفک بدتر نیز شده است.
این یک مقدمه است برای پاسخ به افرادی که میپرسند چرا «بک تو بلک» میفروشد. واقعیت آن است که جامعه ایرانی تمایل بسیاری به مصرف جانکیجات دارد. جانکها یا همان هلههوله، مواد خوراکی خوشمزهای هستند که برخلاف طعمشان هیچ خاصیتی ندارند؛ اما به سبب لذتی که به ما میدهند، آنها را مصرف میکنیم. برای مثال نوشابه گازدار یک جانک محبوب در ایران است. مخلوطی از شکر و آب و گاز دیاکسید کربن (برآمده از بیکربنات)، همان چیزی بدن ما توان تنفسش را ندارد، برای خوردنش ولوله داریم. زمانیکه از ما در حین لذت و شعف از نوشیدن سم سیاه میپرسند چرا، میگوییم نمیدانیم. این همان وضعیت مصرفکننده «بک تو بلک» است. او جانک نمایشی مصرف میکند. منگ از چیزی که نمیداند چیست، احساس میکند لذت میبرد؛ درحالیکه آنچه روایت میشود تا مرز فاجعه، تنها چند قدم فاصله دارد. آن چند قدم هم میگذارم پای صدای حیدر که به مراتب از سجاد افشاریان بهتر واژگان را ادا میکند و بیشتر از او در نقش خود فرورفته است. حداقل ادا و اطواری از او نمیبینیم.
نمایشی که قرار است بازنمایی از یک وضعیت انسانی در انفرادی باشد، جز مضمحل کردن بدن فروپاشیده از ستم رواشده بر بشر محبوس، چیز دیگری نیست. مرد خوشچهره با صدایی که تلاش میکند آمیزهای از سعید راد و بهروز وثوقی و فردین با لحن لاتیش باشد – و شاید انتخاب علی [بیغم] از توهم فردینبودگی باشد – زندان را جایی برای شبهرومانتیسیسم شخصی میکند. آن را با نوعی شامورتی شبهسیاسی آغشته میکند و آن را تحویل ما میدهد. یکی از تلخترین تجربههای بشری را با فانتزی آمیخته و در بستهبندی زیبای یک چیپس صددرصد جانک تحویلمان میدهد.
ابتدای نمایش با الصاق صدای زنی دادخواه و البته ناشناس که صدای اعتراضش را نمیفروشد، سجاد افشاریان تلاش میکند بگوید این علی که نوعروسش را نمیبیند و از مواهب لذت زناشویی محروم شده است، بابت چیزی سیاسی زندانی است؛ اما آنقدر ترسو است که نمیگوید چرا. حالا این وسط زنی خوزستانی با لحن عربی خودش بر حق آب خود معترض است و در این میان ما با یک علی طبقه متوسطی روبهروییم که بین سیگار کشیدن به سبک جیمز دین یا روشنفکر پاریسی مردد است. نمیداند کدامین ژست برای این لحظه جذاب است، مهم است تعداد نورها در لحظه کشیدن سیگار چنان زیاد باشد که دود سیگار – یکی دیگر از جانکها محبوب – به زیبایی هرچه تمامتر دیده شود. برای در میان بودن، اینکه مخاطب بگوید دستمریزاد که به سیاست روز مملکت میتازی، نیاز به زبانی است که مخاطب را پای نمایش بنشاند؛ اما کدامین مخاطب!؟ مخاطبی که برای مصرف جانکیجات خود هزینه میکند و حاضر است برای یک نمایش ارزانقیمت، هزینه گزافی پرداخت کند.
حالا او در برابر مثلاً زندانی انفرادی نشسته است و ملقمهای از حافظ شیرازی و زن خوزستانی و ادعیه آموزش داده در همان سیستم آموزشی عامل انفرادی و دیالوگهای رومانتیک مناسب کپشنهای اینستاگرام میبیند.
افشاریان تلاش میکند در فقدان بدن بحرانی یک زندانی انفرادی و عدمتوانایی در نشان دادن بدن منهدم شده، زبان را ابزار بیان خود قرار دهد؛ اما اینجا هم زبان جانک تحویل میدهد. حالا بیایید بدانیم در انفرادی چه بر سر زبان میآید. عمادالدین باقی کتابی دارد با عنوان «دنیای بسته» و در آن با نگرش جامعهشناختی و روانشناختی، وضعیت زندانی، زندانبان و زندان را ارزیابی کند. یادمان باشد باقی بارها و بارها زندان رفته و طعم انفرادی را چشیده است.
او مینویسد «زندان عامل مؤثری در فرسایش حافظه و قدرت ذهن است. دامنه این فرسایش بستگی به دامنه محدودیتهای حبس دارد. بازداشتها و حبسهای انفرادی دامنه تخریب وسیعتر و عمیقتری در حافظه و ذهن دارد... افرادی که به مدت طولانی در حبس انفرادی میمانند مهارت سخن گفتنشان به مرور رو به ضعف میرود؛ زیرا زندان بیش از هر چیز آسیبهای روحی و روانی بر زندانی وارد میسازد به نحوی که منشأ بسیاری از بیماریهای جسمانی هم آسیبهای روانی و عصبی است.»
آقای باقی جای دیگری در کتابش مینویسد که یکی از شکنجههای رایج در انفرادی محرومیت از تکلم است و زندانی باید سکوت کند و تخطی از آن به تنبیه سوق مییابد. پس افشاریان انفرادی نچشیده یک وضعیت تخیلی از زندان و انفرادی میآفریند. از قضا زبان و تکلمش هم نیز آسیب ندیده است و البته اختلالی در تیپ و قیافهاش رخ نداده است، نه خبری از ضعفهای جسمانی است و فروپاشی روانی – البته به جز یک نیمپرده خارج از چارچوب اجراییش که اندکی برهنه میشود و مثلاً تلاش میکند بدنش را بحرانی کند؛ اما آنقدر ترسو و محافظهکار است که توان روبهرو شدن با مخاطبش را ندارد تا نشان دهد بدنش به چه نحوی زیر شکنجه مدعیش منهدم شده است. او همانند کسی رفتار میکند که کمربند سیکسپک زیر لباسش پوشیده تا بگوید برای خودش پهلوانی است.
حالا بیایید ماجرا را کمی وارونه کنیم. تصور کنیم سجاد افشاریان بیاید و یکی از روایتهای تلخ زندانیان انفرادی – همانند چیزی که ژیلا بنییعقوب سال گذشته در گفتگویی بیان کرده است – را روی صحنه بازتولید کند. از همان ادبیات صریح بنییعقوب هم بهره ببرد. سبعیت موجود در زندان را نیز عریان اجرا کند.
به نظر شما مخاطب طبقه متوسطی «بک تو بلک» توان دیدن و تماشای نمایش را دارد؟ آیا او حاضر است برای دیدن بدن لهیده از ناتوان بودن در خوابیدن و دراز کشیدن در انفرادی را ببیند؟ آیا توان فهم زبان انسانی منهدمشده در انفرادی را دارد؟ او همان ابتدای کار از حجم خشونت ماجرا صحنه را ترک میکند و شاید فحشی هم بدهد و بگوید «با این تئاترهاشون بیایید روایت بنییعقوب درباره انفرادی همسرش را بازخوانی کنیم. میگوید وقتی بعد از یک ماه که همسرش در انفرادی بود توانست با او ملاقات کند، تغییرات چهره و کاهش وزن امویی برای او غیرقابل باور بوده است «تاثیر یک ماه انفرادی در آن سگدونی چنان بر بهمن واضح بود که از اعتصاب غذا هم بدتر مینمود. در انفرادیهایی که بهمن برای خوابیدن هم جا نداشت و باید خودش را به سختی جا میداد، تهویه هوا هم نیست. بوی بد و آلودگی وحشتناک است... بهمن میگفت بوی ادرار و خون در هم آمیخته بود. بعضی از زندانیان را شلاق زده بودند و خونشان در انفرادی ریخته بود. آنها در ادرار و مدفوع خود غلتیده بودند. شما فکر کنید یک انسان چند روز میتواند در این شرایط طاقت بیاورد؟ آنهم وقتی شرایط استحمام و هواخوری هم ندارد.»
حالا به نظر شما طبقه متوسط جینگولپینگول که مخاطب سانتیمانتال سجاد افشاریان شده است توانایی دیدن این وضعیت را دارد؟ افشاریان برخلاف روایت تلخ بنییعقوب، انفرادی را زیبا میکند. آن را بزک میکند و با بستهبندی سانتیمانتالیسم آن را تحویل مخاطب میدهد. برایش هم ادا و اطوار درمیآورد و ژستهایی میگیرد شبیه پهلوانان زنجیر پارهکن معرکهگیر که مدام به مخاطبش میگوید دقت کنید چطور زنجیر را پاره میکنم و دریغ که زنجیر پاره است و همه آن ژستها نمایش است.
«بک تو بلک» واقعیت انفرادی را به مخاطبش نمیگوید. آن را عمری عاشقانه میکند تا جایی دخترک هجده ساله به دوستپسرش بگوید «حاضری به خاطر من بری انفرادی» و پسرک با شعف بگوید «آره عزیزم.» آنها معصومانه، بدون فهمی از واقعیت انفرادی شرط عاشقانه برای هم میگذارند؛ چون افشاریان یک چیز زشت را زیبا میکند و شاید خودش دست در دست سیستم زندانیکن میگذارد.
حرف برای گفتن بسیار است؛ اما در پایان. کسی که طعم انفرادی را چشیده باشد آن را نمیفروشد.
بیشتر زندانیان سابق خاطرات خود را به رایگان در اختیار دیگران قرار میدهند. آنان که دست به قلم بودهاند نوشتارشان را در فضای عمومی قرار دادهاند. آنان بلیت شوآف مثلاً سیاسی خود را به قیمت گزاف به مخاطبانشان نمیفروشند؛ اما یادمان باشد افشاریان بدون تجربه زندان و انفرادی آن را گران میفروشد. او کمفروشی میکند و از آنجا که در نمایش بیان دینی هم دارد بهتر است در پایان بگویم «ویل للمطففین»
///.
نویسنده: احسان زیورعالم