چارسو پرس: این روزها فیلم «شب طلایی» ساخته مشترک حاتمیکیای پدر و پسر(اولی به عنوان تهیهکننده و دومی در مقام کارگردان) روی پرده اکران سینماهاست. درامی معمایی و چندلایه درباره خانوادهای که دور هم جمع شدهاند تا جشن تولدی برای مادربزرگ بگیرند اما تنشی ناخواسته بین آنها به وجود میآید که به مرور هم دامنه آن پیچیدهتر و گستردهتر میشود. ممکن بود به نظر برسد یوسف حاتمیکیا هم تمایل به ساخت فیلم جنگی داشته باشد اما او در اولین فیلمش به پیچیدگی روابط انسانی و چالشهای پیش روی آدمها در زندگی روزمره پرداخت. میگوید: یاد گرفتهام حرفی را بگویم که دغدغهام باشد حتی اگر هیچ شباهتی به جهان پدرم نداشته باشد. به بهانه اکران فیلم شب طلایی با این کارگردان جوان گفتوگویی انجام دادیم که میخوانید.
اگر موافق باشید در ابتدا بحث را از خود «شب طلایی» شروع کنیم که اولین فیلم بلند سینمایی شماست. در جایی گفته بودید زمان نگارش فیلمنامه «شب طلایی» آنقدر ناامید بودید که بعد از پایان نگارش درصدد بودید آن را به رمان تبدیل کنید تا جایی که حتی «شب طلایی» را غمنامه خود توصیف کردید. چرا؟
قبل از شروع نوشتن فیلمنامه بود که این احوال را داشتم و دلیلش ناامیدی از ساخته شدن فیلمنامههایم بود. پیش از فیلمنامه شب طلایی، چهار فیلمنامه دیگر نوشته بودم که هر کدامشان تا چند قدمی ساخته شدن پیش رفته بود و به دلیل عقب کشیدن سرمایهگذار مسکوت میماندند. احساس پوچی میکردم و سالهای جوانیام را میدیدم که خودم را درون مکانی حبس میکردم، تفریح نمیکردم و خود را تحت فشار شدید مالی قرار میدادم تا فیلمم را بسازم.
به همین دلیل دیگر هیچ امیدی به ساختن فیلمی نداشتم و بعد از نوشتن طرح شب طلایی تصمیم داشتم آن را به رمان تبدیل کنم تا حداقل به یک محصول قابل ارایه تبدیل شود، چراکه فیلمنامه خود به تنهایی متاعی برای عرضه نیست و زمانی که به تصویر تبدیل نشود هیچ کارایی ندارد و شما به عنوان نویسنده احساس میکنید عمرتان را برای هیچ صرف کردهاید.
این شد که شب طلایی را غمنامه خود توصیف کرده بودم و حتی زمانی که وارد پیشتولید جدی هم شده بودیم ته دلم نگران بودم این کار هم به سرانجام نرسد.
اولین فیلمتان را درامی معمایی و چندلایه انتخاب کردید که تلاش میکند به پیچیدگی روابط انسانی و چالشهای پیش روی آدمها در زندگی روزمره بپردازد. اساسا پرداخت به مناسبات انسانی و تضادها و تفاوتهای آدمها بسیار موضوع مهمی به نظر میرسد به شرط آنکه در ورطه تکرار انبوه فیلمهای اجتماعی روز نیفتد. این نگرانی برای شما وجود داشت؟ با چه دغدغهای سراغ ساخت این فیلم رفتید؟
نقطه شروع من برای ورود به هر داستانی حرفی است که میتوانم از طریق نوشتن آن بزنم. در ادامه به دنبال فرمی درخور برای آن حرف میگردم تا به بهترین شکل تصویرش کنم. سینما برایم هنر سرگرمی است و اگر نتوانم مخاطبم را بابت وقت و پولی که خرج کرده است سرگرم کنم او حتی لحظهای تحمل شنیدن حرفم را نخواهد داشت. پس حفظ ریتم و تمپو برایم دو عامل کلیدی محسوب میشوند تا بتوانم درون مخاطبم نفوذ پیدا کنم. دغدغه و حرفم در شب طلایی یک عامل درونی بود که باید به هر نحوی آن را بیرونی میکردم و ابزارم افراد آن خانواده و روابط بینشان بود. در این داستان همهچیز برایم حد میانه بود. نه میخواستم خانواده از طبقات فرودست جامعه باشد و نه بالادست. نه میل به خشونت زیاد داشتم و نه کم. به دنبال مادربزرگ مهربانی بودم اما از کلیشه خانهای با حوض و پیرزنی همیشه خندان فراری بودم. از هر سمتی به فیلمنامه شب طلایی نگاه میکردم لرزه بر اندامم میافتاد. با تعداد زیادی کاراکتر طرف بودم که اگر از تعدادشان میکاستم دیگر اتمسفر خانواده پرجمعیت و رنگین را از دست میدادم. از طرفی زمان محدودی هم داشتم تا هر کدامشان را به مخاطب معرفی کنم، آنهم فقط در یک خانه.
اشاره کردید به اینکه از هر سمتی به فیلمنامه شب طلایی نگاه میکردم، لرزه بر اندامم میافتاد. چه چیزی باعث شد که جسارت پیش بردن کار را داشته باشید؟
تنها چیزی که قدرت این جسارت را به من میداد، حرفی بود که احساس میکردم باید بزنم. البته هرکدام از این چالشها هدف را برایم سختتر میکرد اما من خودم را مثل تیراندازی میدیدم که تنها یک گلوله برای اثبات خودش دارد. پس هرچه هدف سختتر، جبران سالهای از دست رفته و ریسک نابودی و خداحافظی با میدان بیشتر. نشانه گرفتم، چشمانم را بستم، نفسی عمیق کشیدم و تیر را رها کردم.
روابط انسانی، مفهوم وسیعی دارد که محبّتها، تنفّرها، آشتی و قهرها در دایره آن گنجانده میشود. گفتوگوهای صمیمانه و همچنین درگیریهای لفظی نیز شکلهایی از اشکال رابطه انسانیاند که در خانواده، کار و جامعه، بین افراد اتفاق میافتد. ما در فیلم شب طلایی نمونههایی از این روابط انسانی را میبینیم. دروغ، پنهانکاری، تنش، کشمکش و برملا شدن رازهای مگو. آیا هدفتان در بیان روایت شب طلایی دربرگیرنده روابط انسانی بود؟
نگرانی من دقیقا برای همین روابط انسانی بود که احساس میکردم در جامعه امروز در حال رنگ باختن است. تصور کردم نقطهای را که باعث این اتفاقات شده است، پیدا کردهام. پس برای نشان دادن منبع نور باید فضا را کمی تاریک میکردم تا مخاطب خط نور را پیدا کرده و آن را دنبال کند. به دنبال سیاهی نبودم اما مجبور بودم کمی تلخ بگویم و آن قدری نور محیط را کم کنم تا نشانه اشتباه ندهم.
سعی کردم کاراکترهایم را متنوع انتخاب کنم تا هر مخاطبی با هر نوع زیستی با خانواده مادربزرگ همذاتپنداری کند و خودش یا فرد آشنایی را درون آن پیدا کند.
مهمترین نکته در فیلم درباره افرادی است که به ظاهر انگار همدیگر را دوست دارند اما در موقعیتهای مختلف نگاهشان به هم ضد و نقیض و گاهی تنفربرانگیز جلوه میکند. میخواهم بدانم چنین روایتی چقدر برآمده از تجربه زیست شما و در مواجهه با آدمهایی است که در جامعه میبینید؟
هیچ انسانی سیاه و سفید نیست و هر فردی که به اندازه کافی در جامعهاش زیست کرده باشد، متوجه خاکستری بودن انسان میشود. زمانی که انسانها را خاکستری ببینیم، میتوانیم با آنها همذاتپنداری کنیم. اگر فیلم شب طلایی را در مورد یک خانواده که تشکیلدهندهاش انسانها هستند در نظر بگیریم پس برای نزدیک شدن مخاطب به آنها باید همزمان سفیدی و سیاهی آنها را نشان دهیم.
فیلم در عین حال از بهکارگیری عنصر «تعلیق» که مهمترین عنصر قوامبخش و پیشبرنده در درامهای معمایی است، به خوبی بهره میبرد و میتوان گفت از نقاط قوت کار به شمار میرود. طبقهبندی این نقاط قوت (تعلیقها) در یک فضای بسته، کار مشکلی به نظر میآمد چون ممکن بود کار به فیلمهای آپارتمانی پهلو بزند. برای دوری از کلیشهها چه تمهیدی داشتید؟
ژانر فیلم شب طلایی معمایی بود و بهطور طبیعی تعلیق، عنصر اساسی این ژانر است اما از زاویه دیگری قرابت مفهومی با حرف فیلم داشت.
اعتقاد دارم زمانی که وارد نوشتن هر فیلمنامهای میشویم پا به دشت تاریکی میگذاریم. تنها فانوسی که میتوانیم در این دشت تاریک به دست بگیریم تا از تاریکی به مقصد برسیم، داستانگویی است. هرچه بتوانیم شیواتر داستان بگوییم به همان میزان مخاطب همراه ما آمده و تا انتهای مسیر دستمان را رها نمیکند.
ورای حرفی که میخواستم بزنم، سعی کردم یک داستان دلنشین برای مخاطبم تعریف کنم و امیدوار باشم تا انتهای مسیر دستم را رها نکند.
با حجم عظیمی از بازیگران در فیلم مواجه هستیم که به نظر میرسد کنترل و بازی یکدست بین آنها کار سختی برای شما بود اما از پس هدایت آنها خوب برآمدید. چینش متفاوتی هم انتخاب کردید. این گزینش به نظر میآید به واسطه تسلط بر بازیگری باشد نه آنکه به نقششان هنگام نگارش فیلمنامه فکر کرده باشید. موافقید؟
تک تک بازیگرانم معرکه بودند و ما در قدم نخست یک خانواده را پشت صحنه شکل دادیم و من تنها قسمتی از آن را با دوربین ضبط کردم.
در زمان نگارش فیلمنامه تنها بازیگری که برای یکی از نقشها در نظر داشتم و به نوعی برمبنای ویژگیهای ایشان کاراکترش را نوشته بودم آقای معجونی بود که خوش اقبال بودم و شانس همراهیشان را در کنار خودم پیدا کردم.
بقیه بازیگران (شما بخوانید خانوادهام) در زمان پیشتولید مشخص شدند. لازم است این نکته را هم بگویم که به دنبال قراردادن چهرههایی در کنار هم بودیم که ترکیب آشنایی برای مخاطب نباشند.
آمدن خانم سعادت در اوج ناامیدی برایم به مثابه معجزه بود و مادربزرگ ماندگاری را خلق کردند. خانم ناصر، آقای کرامتی، بهناز جعفری، سوگل خلیق، ناصر هاشمی، امیر محمدی و... معرکه بودند و به سرعت در قالب درستشان قرار میگرفتند. تعداد اعضای خانوادهام آنقدر زیاد هست که میتوانم صفحهها در موردشان بنویسم که چطور در تعامل باهم این خانواده را شکل دادیم. من عضو کوچکی از آنها بودم و به خود میبالیدم که آنها را کنار خودم دارم.
اما نکتهای که وجود دارد چه بخواهیم چه نخواهیم نام یوسف حاتمیکیا زیر سایه نام پدر قرار میگیرد. با اینکه آقای ابراهیم حاتمیکیا فیلمهای درام در کارنامه دارند اما بیشتر به عنوان فیلمساز جنگ شناخته میشوند. با اینکه پیشتر فیلم مستند ساخته بودید و شاید بخشی از تصور این بود که یوسف تمایل به ساخت فیلمهای مستند دارد اما برخلاف این تصور، ملودرام خانوادگی با ریتم و توازن خوبی هم ساختید. البته بعضیها هم فضای تنش فیلم شب طلایی را با فیلمهای ارتفاع پست و آژانس شیشهای ابراهیم حاتمیکیا بیشباهت ندانستهاند که میتوانند نمادی از جامعه نامتوازن باشند. با این حال نظر شما چیست؟
چیزی به اسم انکار و پنهانکاری در سینما وجود ندارد و پرده نقرهای همهچیز را لو میدهد. من فرزند فیلمسازی هستم که نام بزرگی دارد و هنوز هم با صلابت فیلم میسازد و حرفهایش را به بهترین شکل به تصویر میکشاند. آیا من میتوانم تحتتاثیر او نباشم وقتی در کنارش زندگی میکنم؟ از طرفی، مهمترین درسی که از پدرم آموختهام این بوده که حرفت چیست و چیزی را بگو که از جهان خودت نشأت بگیرد. با این اوصاف آیا میتوانم شبیه ایشان باشم؟ من یاد گرفتهام حرفی را بگویم که دغدغهام باشد حتی اگر هیچ شباهتی به جهان پدرم نداشته باشد. اصلا متر و معیاری با این توصیفها برای من وجود ندارد که چقدر به فلان فیلمساز نزدیک هستم یا نیستم، چون اگر ذرهای به آن اهمیت بدهم راه خودم را گم میکنم. هنرمند فردیتی دارد که چه در انتخاب سوژهها و چه در نحوه بیان آنها آشکار میشود.
هر اثری یک موجود زنده است و خودش پاسخگوی سوالات مخاطبانش هست و هر آنچه خالقش به آن اضافه کند در واقع مخدوش کردن خود اثر به حساب میآید.
با توجه به اینکه پدر تهیهکننده این فیلم بودند آیا در طول فیلم راهنماییهای مستقیم هم داشتند؟
لطف ایشان بود که به من اعتماد کردند و فرصت دادند تا من تجربه خودم را انجام دهم. شاید ریسک بزرگی کردند اما خدا را شاکرم که از این اعتمادشان خشنود هستند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: تینا جلالی