فهرست زیر پانزده فیلم از برترین فیلم‌های مدرن را معرفی می‌کند که به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده‌اند.

چارسو پرس: وقتی دنیای قرمز و قهوه‌ای «جادوگر شهر از» (The Wizard of Oz) ناگهان در سال ۱۹۳۹ به یک دنیای رنگی تبدیل شد، انقلابی در سینما رخ داد. البته به گفته‌ی موزه‌ی ملی تاریخ آمریکا، فیلم کلاسیک ویکتور فلمینگ اولین فیلمی نبود که در آن از رنگ استفاده شد. با این حال، اولین فیلمی بود که پتانسیل رنگ‌ها را نشان داد، و آن فیلم خارق‌العاده‌ را با رنگ یاقوتی کفش‌های دوروتی، هاله‌ی وسوسه‌برانگیز جاده‌ی زرد راهنما و سبز مسموم چهره‌ی جادوگر پلید، مسحورکننده‌تر هم کرد. وقتی دوروتی درِ خانه‌ی روستایی کوچکش در کانزاس را باز کرد و از جهانی تک‌رنگ به جهانی سرشار از رنگ‌های باشکوه، تخیل و احتمالات قدم گذاشت، مخاطبان هم همراه او وارد این جهان شدند. اما چه کسی می‌توانست پیش‌بینی کند که در آینده‌ای دور، فیلمسازان دلتنگ دوران سیاه و سفید خواهند شد و نه از سر اجبار بلکه به انتخاب خود بخواهند دوباره فیلم‌هایی در آن قالب بسازند؟

به گزارش اسکوایر (Esquire)، جرج میلر می‌خواست «مکس دیوانه: جاده‌ی خشم» (Mad Max: Fury Road) به صورت سیاه و سفید اکران شود، اما استودیو به دلایل تجاری قویاً با این پیشنهاد مخالفت کرد. تا به امروز، این کارگردان اصرار دارد که «بهترین نسخه‌ی فیلم، نسخه‌ی سیاه و سفیدش است، اما مردم امروز آن را برای فیلم‌های هنری نگه می‌دارند.» میلر در علاقه‌اش به شکل قدیمی فیلمبرداری تنها نیست، و همه از مارتین اسکورسیزی گرفته تا استیون اسپیلبرگ، فیلم‌هایی سیاه و سفید ساخته‌اند که مورد تحسین منتقدان هم واقع شده و بعضی از ماندگارترین و مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما به شمار می‌روند. فهرست زیر پانزده فیلم از برترین فیلم‌های مدرن را معرفی می‌کند که به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده‌اند.

۱. بلفاست (Belfast)

  • سال اکران: ۲۰۲۱
  • کارگردان: کنت برانا
  • بازیگران: کترینا بلف، جودی دنچ، جیمی درنان، کیران هایندز، کالین مورگان، تورلاک کانوری
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰

«بلفاست» اثر کنت برانا، یکی از فیلم‌های خوب سال گذشته، داستانی پرپیچ‌وخم درباره‌ی دوران کودکی در ایرلند شمالی و در اواخر دهه‌ی پرهیاهوی ۱۹۶۰ است. «بلفاست» اگرچه تقریباً بر اساس تجربیات خود برانا ساخته شده، اما بیشتر یک بیوگرافی از فضا و زمان است تا از یک شخص. فیلمبرداری سیاه و سفید آن به آن عنصری تاریخی و بی‌زمان اضافه می‌کند، در واقع، تجربیات شخصی را برمی‌دارد و آن‌ها را جهانی می‌کند. برانا در مصاحبه‌ای با ونیتی فر (Vanity Fair) توضیح داد که بیماری همه‌گیر کووید ۱۹ به او کمک کرد تا فیلم را به واقعیت تبدیل کند. او به این هم اشاره کرد که چطور قرنطینه «به او یادآوری کرد که زندگی ما چقدر شکننده است» و او «احساس وظیفه و اجبار می‌کرد» فیلمی بسازد که جهان کودکی‌اش را به تصویر بکشد؛ جهانی که بی‌رنگ شده است.

به ندرت در «بلفاست» از لکه‌های رنگ استفاده شده است، و در صحنه‌ای به نمایش در می‌آید که در آن بادی (جود هیل) و خانواده‌اش سری به سینما می‌زنند. تضاد بین جهان سیاه و سفید سخت و زننده، با قلمرو بخشنده‌ی رنگ‌ها، لحظه‌ای نمادین و ادای احترامی به طبیعت متغیر فیلم‌هاست. برانا به ونیتی فر گفت: «سینما برای من جایی بود که پرده چنان تو را در خود غرق می‌کرد که در آن لحظات می‌توانستی دنیا را فراموش کنی.» هریس زامبارلوکوس، فیلمبردار «بلفاست» به رپ (The Wrap)، گفت که برانا «واقعاً ذات متعالی سیاه و سفید را دوست دارد. می‌تواند همزمان هم در حال باشد و هم در گذشته.»

۲. نفرت (La Haine)

  • سال اکران: ۱۹۹۵
  • کارگردان: متیو کاسوویتس
  • بازیگران: ونسان کسل، هوبرت کاوندی، سعید تغماوی، سرژی لوپس، آندره دامان
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰

شاهکار کارگردان متیو کاسوویتس درباره‌ی سه دوست جوان از پاریس و تأثیری که یک روز و یک شب بر همه‌شان دارد، روایتی جذاب از اختلافاتی است که می‌تواند منجر به فروپاشی جامعه شود. این سه تفنگ‌دار شهری، وینز (وینسنت کسل)، هوبرت (هوبرت کونده) و سید (سعید تغماوی) – که محکوم به یک زندگی بی‌هدف هستند، نماینده‌ی تمام مردان جوان خشمگین در جهان‌اند.

«نفرت» که سیاه و سفید فیلمبرداری شده است، احساس خشم، ناامیدی و استیصالی را به تصویر می‌کشد که نسل جوانی را توصیف می‌کند که محدود به مرزها هستند و نمی‌توانند جا پای خود را در جهان محکم کنند. هر سه بازیگر نقش اصلی در «نفرت» به‌ خاطر افزایش اصالت فیلم از نام‌های حقیقی‌شان استفاده کردند. این تصمیمی است که مثل ساخت سیاه و سفید فیلم، به‌ خاطر مسائل مالی، به ثمر می‌نشیند.

اگرچه ساخت سیاه و سفید فیلم ممکن است تصمیمی زیبایی‌شناسانه نبوده باشد، اما به پویایی فیلم می‌افزاید. پاریس بی‌رنگ «نفرت» از شهر عشاق تبدیل به تله‌موش شهری بی‌تفاوت شده است. ذات تفرقه‌برانگیز فیلم نیز همین‌طور است. به نقل از گاردین (The Guardian) وقتی کاسوویتس در جشنواره‌ی کن برای «نفرت» برنده‌ی جایزه‌ی بهترین کارگردانی شد، پلیس‌های حاضر در مراسم «به اعتراض پشت‌شان را به او کردند». «نفرت» با روایت داستانش در قالب سیاه و سفید، حسی مستندگونه دارد؛ این فیلم یک رئالیسم اجتماعی است و سعی در گریز از واقعیات ندارد، و ضربه‌ی محکمی به مخاطبان می‌زند.

۳. فهرست شیندلر (Schindler’s List)

  • سال اکران: ۱۹۹۳
  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: لیام نیسون، بن کینگزلی، ریف فاینز، کارولین گودال، جاناتان ساگال، امبت دیویتس
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰

وقتی جهان در جریان جنگ جهانی دوم با حقیقت وحشتناک هولوکاست مواجه شد، تاریخ به کلی تغییر کرد. وقتی تصاویر دلخراش سیاه و سفید و عکس‌های بی‌کیفیت از کمپ‌های مراقبت منتشر شدند، خشونت‌ جنگ و بی‌احترامی به زندگی انسان بر جهانیان آشکار شد. ذات ویرانگر هولوکاست به خوبی در ساخت سیاه و سفید «فهرست شیندلر»، شاهکار استیون اسپیلبرگ، نمایش داده شده است. فیلم از رنگ تهی است و نشان می‌دهد که هولوکاست چطور زندگی و انرژی را از جهان ربود. لحظات کوتاهی که با رنگ مواجه می‌شویم -مثلاً سکانس دختری در لباس قرمز- ناگوار و در عین حال دلگرم‌کننده است.

اسپیلبرگ علاوه بر تصمیمش مبنی بر ساخت سیاه و سفید فیلم، تصمیم گرفت در «فهرست شیندلر» از زیرنویس استفاده نکند. او در مصاحبه‌ای با اینساید فیلم (Inside Film) توضیح داد که این کار را عمداً کرده، چون «می‌خواست مردم تصاویر را تماشا کنند، نه اینکه زیرنویس بخوانند. امنیت بسیار زیادی در خواندن وجود دارد. این بهانه‌ای به دست‌شان می‌داد که نگاه‌شان را از صحنه بگیرند و چیز دیگری را تماشا کنند.» اسپیلبرگ با این کار و همچنین با فیلمبرداری سیاه و سفید، به تصاویر اجازه داد که حرف خود را بزنند، و فیلمی ساخت که در آن سایه و نور به خوبی دوگانگی خیر و شر را نشان می‌دهند و ذات تاریخی هولوکاست را بی هیچ کم و کاستی به تصویر می‌کشند.

۴. گاو خشمگین (Raging Bull)

  • سال اکران: ۱۹۸۰
  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: رابرت دنیرو، کتی موریارتی، جو پشی، فرانک وینسنت، نیکلاس کلسانتو
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰

از سکانس ابتدایی خاص فیلم -تصویر جیک لاموتا (با بازی رابرت دنیرو) که به سایه‌ی خودش مشت می‌زند- مشخص است که «گاو خشمگین» اثر مارتین اسکورسیزی حسی کلاسیک و بی‌زمان دارد که با زرق‌ و برق رنگ از بین می‌رود. اسکورسیزی یک بار در مسترکلس (MasterClass) از مرگ فیلم‌های سیاه و سفید ابزار سوگواری کرد و گفت که دلتنگ آن است. او ادامه داد: «من مسحور دوربین‌های سه‌فیلمی رنگی بودم. با این حال فیلم‌های سیاه و سفید همزمان با آن وجود داشتند و حس رنگی خودشان را القا می‌کردند… آن‌ها سبک خودشان را داشتند. معنی و مفهوم خودشان را داشتند.» با این حال، تصمیم اسکورسیزی برای ساخت سیاه و سفید «گاو خشمگین» بیشتر تصادفی خوشایند بود تا اقدامی عمدی.

وقتی داشتند با دوربین رنگی هشت میلیمتری از مبارزه‌ی دنیرو در رینگ فیلمبرداری می‌کردند، رنگ دستکش‌هایش به خوبی سرخ تیره‌ی مختص دهه‌ی ۱۹۴۰ را نشان نمی‌داد. آن‌ها با تغییر فیلم به سیاه و سفید، چنین مشکلاتی را به سادگی دور زدند و همزمان حس و حال قدیمی آن دوران را نیز به تصویر کشیدند. علاوه بر این، اسکورسیزی داشت به حفاظت از فیلم‌ها علاقه‌مند می‌شد، و وقتی فهمید که تصاویر سیاه و سفید بیشتر از تصاویر رنگی دوام می‌آورند، فرصتی دید که «گاو خشمگین» را جاودانه کند. (منبع: سینفیلیا اند بیاند – Cinephilia And Beyond)

به گفته‌ی اسپورتسمن (The Sportsman)، این احتمال هم مطرح شده است که اسکورسیزی اصرار داشت فیلم را سیاه و سفید بسازد تا کسی آن را با «راکی» (Rocky) مقایسه نکند. دلیلش هرچه باشد، تصاویر سیاه و سفید «گاو خشمگین» را تبدیل به فیلم خاصی می‌کند، و فقدان تصاویر رنگارنگ به شخصیت لاموتا کمک می‌کند که در تراژدی سخت و افسانه‌ای‌اش بدرخشد.

۵. روما (Roma)

  • سال اکران: ۲۰۱۸
  • کارگردان: آلفونسو کوارون
  • بازیگران: یالیتزا آپاریچیو، مارینا د تاویرا
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰

اخبار ملی در معرفی «روما» با اشتیاق گفت که هر سکانس از این فیلم آلفونسو کوارون را «می‌توان در موزه‌ی لوور آویزان کرد.» شاید این تعریف اغراق‌آمیز به نظر برسد، اما هر آنکه با داستان فیلم آشنا باشد – درباره‌ی مشکلات یک خدمتکار خانه‌زاد (یالیتزا آپاریچیو) که در دهه‌ی ۱۹۷۰ و در مکزیکوسیتی برای یک خانواده‌ی سفیدپوست طبقه‌ی متوسط کار می‌کند – متوجه می‌شود که این داستان تأثیرگذار، چقدر استادانه قاب‌بندی شده است. تصاویر فیلم بر بیننده اثر می‌گذارند و داستان خود را روایت می‌کنند، و سیاه و سفید بودن بخش بزرگی از قدرت آن‌هاست.

کوارون در مصاحبه‌ای با ایندی‌وایر (IndieWire) گفت که تصاویر سیاه و سفید را انتخاب کرده چون «نمی‌خواستم فیلمم وینتج باشد، بلکه می‌خواستم قدیمی به‌ نظر برسد. می‌خواستم فیلمی مدرن بسازم که به گذشته نگاهی بیندازد… این یک فیلم سیاه و سفید وینتج نیست. یک سیاه و سفید معاصر است.» کوارون – که فیلم را بر اساس تجربیات خودش از بزرگ شدن در مکزیکوسیتی ساخته است– افزود که چون فیلم درباره‌ی کلئو بود و لحن آن مبتنی بر خاطره‌گویی، اعتقاد داشت که تنها با استفاده از تصاویر سیاه و سفید می‌تواند عصاره‌ی گذشته را به تصویر بکشد. غیاب رنگ در «روما» بر رنج و ملالی که ممکن است کلئو را مغلوب خود سازند، تأکید می‌کند؛ با این حال، روحیات و قدرت شخصیت او را نیز نشان می‌دهد و به او کمک می‌کند که در طول فیلم، مانند نوری داخلی بدرخشد.

۶. مرد فیل‌نما (The Elephant Man)

  • سال اکران: ۱۹۸۰
  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: آنتونی هاپکینز، جان هرت، آن بنکرافت، وندی هیلر، جان گیلگد، فیبی نیکولز، پاتریشا هاج، هانا گوردون، فردریک تریوز
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰

بازسازی حالات چهره‌ی خاص و برجسته‌ی جوزف مریک در زندگی واقعی (با نام جان مریک در فیلم) برای فیلم «مرد فیل‌نما» اثر دیوید لینچ، کار ساده‌ای نبود. هنرمند گریم‌های مصنوعی، کریستوفر تاکر وظیفه داشت انسانیت پشت چهره‌ی بدریخت و ازشکل‌افتاده‌ی مریک را به تصویر بکشد، که باعث شده بود هم‌عصرانش به او برچسب دیوانگی بزنند. (منبع: دنجرس مایندز – Dangerous Minds) جان هرت که بین هفت تا هشت ساعت روی صندلی گریم می‌نشست، توانست در فیلمی فراموش‌نشدنی، به‌طور فیزیکی به مریک تغییر شکل دهد. با ساخت سیاه و سفید «مرد فیل‌نما»، ظاهر مریک به نحوی نرم می‌شود و حواس بیننده را از انسان پشتش پرت نمی‌کند. فیلم دربند شوکه کردن مخاطب نیست و اغلب حس شوم و دلگیر دوران ویکتوریایی را نشان می‌دهد.

به لطف تصاویر محیطی فیلمبردار فردی فرانسیس، لینچ دنیایی تهی از رنگ را به تصویر می‌کشد که به ذات سوررئال و رؤیاگونه‌ی «مرد فیل‌نما» می‌افزاید. فیلم علی‌رغم اینکه با یک فرد بسیار واقعی سر و کار دارد، در جهانی فانتزی رخ می‌دهد که در آن چیزهای عجیبی در سایه‌ی فهم انسان زندگی می‌کنند. لینچ درباره‌ی سبک بصری فیلم توضیح داد: «همیشه به «مرد فیل‌نما» به‌عنوان فیلمی سیاه و سفید فکر می‌کردم. سیاه و سفید بلافاصله شما را از دنیای واقعی خارج می‌کند.» (به نقل از تایم – Time). «مرد فیل‌نما» پس از اولین فیلم لینچ یعنی «کله‌پاک‌کن» (Eraserhead)، دومین فیلم سیاه و سفید او بود، و تنها با اکران «تلماسه» (Dune) در چهار سال بعد بود که جهان بالاخره یک فیلم رنگی از این کارگردان دید.

۷. ماهیچه (Muscle)

  • سال اکران: ۲۰۱۹
  • کارگردان: جرارد جانسون
  • بازیگران: کریگ فایربراس، کاوان کلرکین
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰

کریگ فایربراس بازیگر بسیار گمنامی است؛ شاید چون اغلب در نقش جنایتکاران پرسروصدای لندنی بازی می‌کند، که از نظر جسمی ترسناک هستند اما نیاز به مهارت بازیگری چندانی ندارند. با این حال، اگر به او فیلمنامه و شخصیتی بدهید که به شکوفایی‌اش کمک کند، می‌بینید که بازیگری تراز اول است. در «ماهیچه» به کارگردانی جرارد جانسون، فایرباس تمام تلاش‌اش را برای ایفای نقش تری، یک مربی شخصی، می‌کند که غرق در تفکرات مردبرترپنداری‌اش است و روزهایش را در محیط تاریکی بین فحشا و دمبل‌هایش می‌گذراند. وقتی کارمندی به نام سایمون (کاوان کلرکین) از تری می‌خواهد که او را تمرین دهد، تری هم خوشحال می‌شود که کمکش کند. با این حال مردانگی سمی و پهلوان‌پنبه‌بازی‌هایش بهایی دارد، و «ماهیچه» درباره‌ی بهایی است که مردان می‌پردازند.

«ماهیچه» داستانی سوزناک و محتاطانه واقع در محیطی شوم و ویران است. پیام آن مبنی بر اینکه پیشرفت جسمی می‌تواند منجر به تخریب روانی شود، قسمت‌هایی از داستان را کنایه‌آمیز می‌کند. در جهانی بدون ظرافت، که قدرت مورد احترام است و ضعف خوار شمرده می‌شود، تماشای «ماهیچه» سخت است، و فیلمبرداری سیاه و سفید آن بر غیاب نواحی خاکستری تأکید می‌کند. جانسون در مصاحبه‌ای با سینیوروپا (Cineuropa) توضیح داد که انتخاب قالب سیاه و سفید، اثر صحنه‌های نامناسب عیاشی فیلم را کاهش داد، و اینکه این فضا را از «موج نوی بریتانیا از دهه‌ی ۱۹۶۰» الهام گرفته بود. جانسون درباره‌ی «ماهیچه» که با الهام از فیلم‌هایی چون «یک نوک زبان عسل» (Taste of Honey) و «شنبه‌شب و صبح یکشنبه» (Saturday Night and Sunday Morning) ساخته شده است، گفت: «این فیلم از ابتدا در ذهنم سیاه و سفید بود.»

۸. مرد مرده (Dead Man)

  • سال اکران: ۱۹۹۵
  • کارگردان: جیم جارموش
  • بازیگران: جانی دپ، گری فارمر، کریسپین گلاور، رابرت میچم، ایگی پاپ، جان هارت
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۰ از ۱۰۰

وقتی دارید یک فیلم وسترن درباره‌ی حسابدار متینی به نام ویلیام بلیک (جانی دپ) تماشا می‌کنید، که به آرامی تبدیل به یک یاغی قاتل می‌شود و با یک روح راهنما به نام هیچ‌کس (گری فارمر) همراه می‌شود، می‌دانید که از داستان‌های سبک جان وین فاصله‌ی زیادی گرفته‌اید. با این حال، این فیلم وسترن جیم جارموش هر چقدر هم جذاب باشد، ساخت سیاه و سفید آن، آن را عجیب‌تر هم کرده است. شهری نگران‌کننده و عجیب به نام ماشین و ساکنان غریبش با فیلمبردای تک‌رنگ، پررنگ‌تر شده‌اند؛ غرب وحشی هرگز وحشی‌تر از این فیلم جارموش به‌ نظر نرسیده است.

جارموش در مصاحبه‌ای با هاروارد کریمسون (The Harvard Crimson) گفت که در فیلم «مرد مرده» می‌خواست مرزهای ژانر وسترن را به هر طریق که ممکن است، گسترش دهد. بلیک با قهرمانان فعال و پویایی که اغلب در این ژانر دیده می‌شوند متفاوت است، و این به این دلیل است که جارموش تصمیم گرفت او را به یک قربانی منفعل شرایط تبدیل کند تا کسی که مسئول سرنوشت خودش است. هر چند، این تصاویرِ سیاه و سفید است که به «مرد مرده» حالتی ماورایی می‌دهد و آن را با رنگ‌های محوی که اغلب در فیلم‌های وسترن دیده می‌شود، متفاوت می‌کند. جارموش گفت که هرگز قصد نداشتند فیلم را رنگی بسازند و تأکید کرد که همیشه فیلم را به صورت سیاه و سفید تصور می‌کرده است. این کارگردان توضیح داد: «مردی به جهانی می‌رود که بسیار برایش ناآشناست و رنگ‌های سیاه و سفید به ما کمک کرد تا این کیفیت وهم‌آلود و ناآشنا را به تصویر بکشیم.»

۹. بیست‌وچهار هفت (Twenty Four Seven)

  • سال اکران: ۱۹۹۷
  • کارگردان: شین مدوز
  • بازیگران: باب هاسکینز، بروس جونز، فرانک هارپر، آنت بدلند
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۳۵ از ۱۰۰

«بیست‌وچهار هفت» اثر شین مدوز درامی ورزشی و متفاوت است. به جای داستانی دلگرم‌کننده درباره‌ی یک شخص یا تیم که با مشکلات می‌جنگند، داستانی ساده درباره‌ی بوکسور مشهور قدیمی، آلن دارسی (باب هاسکینز) دارد، که می‌خواهد کودکان را از کف خیابان جمع کرده و به رینگ ببرد تا اعتمادبه‌نفس‌ و تفکرات مثبت‌شان رشد پیدا کند. «بیست‌وچهار هفت» درباره‌ی بروز خشم جوانان دارای کمبود محبت است که در محیطی محروم و بسته زندگی کرده‌اند، و تصاویر سیاه و سفیدش به خوبی خستگی طبقه‌ی کارگر بریتانیا را در دهه‌ی ۱۹۹۰ به تصویر می‌کشد. فیلم دنیایی بی‌رنگ دارد که بی‌هدفی و بی‌انگیزگی باعث شده است یک نسل نتوانند از تخت بیرون بیایند و برای فرصت‌های زندگی بجنگند.

شخصیت هاسکینز باشگاهی باز می‌کند و به جوانان یاد می‌دهد چطور محکم بایستند و در دنیایی که کسی نمی‌خواهد آن‌ها موفق شوند، برای خود احترام بخرند. فیلم زمخت و خشن است، و مدوز برای اولین فیلم سینمایی‌اش کم نمی‌گذارد. در مصاحبه‌ای در ۱۹۹۸، مدوز به موفقیت فیلم کوتاهش «پول من کجاست، رانی؟» (Where’s The Money, Ronnie?) به‌عنوان دلیلی اشاره می‌کند که تهیه‌کنندگان «بیست‌وچهار هفت» به او اعتماد کردند که می‌تواند یک فیلم سینمایی طولانی سیاه و سفید بسازد. «بیست‌وچهار هفت» بسیار غم‌انگیز تمام می‌شود، اما پیش از پایانش بذر امید را با پیامی در دل مخاطبان می‌کارد؛ وقتی دنیا به تو گفت که هیچ‌چیز نیستی، خودت باید سعی کنی کسی شوی.

۱۰. آخرین نمایش فیلم (The Last Picture Show)

  • سال اکران: ۱۹۷۱
  • کارگردان: پیتر بوگدانوویچ
  • بازیگران: تیماتی باتومز، جف بریجز، الن برستین، بن جانسون، کلوریس لیچمن، سیبل شفرد، کلو گولگر، آیلین برنان
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰

«آخرین نمایش فیلم» درباره‌ی نوستالژی و گذر زمان در شهری کوچک در دهه‌ی ۱۹۵۰ است. چنین موضوعاتی مخصوص فیلم‌های سیاه و سفید هستند، و کارگردان پیتر بوگدانوویچ به خوبی دهه‌ای را به تصویر می‌کشد که بی‌اندازه افسانه‌ای شده بود. شهر آنارین در جهان به‌ شهری مشهور است که روزهای پرشکوهش را سال‌ها پیش پشت سر گذاشته است، و سعی می‌کند فقدان آینده‌اش را با یادآوری روزهای خوب گذشته بپوشاند. شخصیت‌ها – سانی (تیموتی باتمز)، جیسی (سیبل شپهرد)، دوان (جف بریجز)، و سم شیر (بن جانسون) – حسی معمولی دارند که باعث می‌شود ملموس‌تر باشند. هر چند نمایش آن‌ها در قالب سیاه و سفید، حصاری بین آنان و مخاطبان می‌کشد که انگار می‌گوید شخصیت‌ها مثل ما هستند اما نیستند؛ نمونه‌هایی که در دنیای خود گیر افتاده‌اند.

ذات سیاه و سفید «آخرین نمایش فیلم» به ما یادآوری می‌کند که وعده‌ی کاپیتالیسم و جوانی ابدی بدون عواقب، دروغی بیش نیست. همان‌طور که نام فیلم اشاره می‌کند، «آخرین نمایش فیلم» بدون رنگ فیلمبرداری خواهد شد، چراکه خورشید بالاخره بر رؤیایی طولانی غروب کرده است. فضایی مالیخولیایی هر سکانس را در بر گرفته است، و به‌ نظر می‌رسد که آنارین شهری پر از ارواح است، ارواحی ساکن دنیایی که دیگر نباید وجود داشته باشد. فیلمبردار رابرت سرتیس به امریکن سینماتوگرافر (American Cinematographer) گفت: «دوست ندارم کل فیلم سیاه و سفید باشد، چون نمایانگر داستان‌های خاصی است.» و «آخرین نمایش فیلم» قطعاً یکی از آن داستان‌هاست.

۱۱. اد وود (Ed Wood)

  • سال اکران: ۱۹۹۴
  • کارگردان: تیم برتون
  • بازیگران:جانی دپ، مارتین لانداو، پاتریشیا آرکوئته، سارا جسیکا پارکر، دان آمندولیا
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰

ادای احترام پراحساس تیم برتون به یک فیلمساز مستقل واقعی شاید در قالب سیاه و سفید فیلمبرداری شده باشد، اما تصویری رنگارنگ از شخصیتی رنگارنگ است که متأسفانه علایقش با استعدادش سازگار نبود. با اینکه اغلب از اد وود با عنوان «بدترین فیلمساز تاریخ» یاد می‌شود (به نقل از سنفیلیا اند بیاند)، اما هر آنکه تماشای فیلم رده‌دو و گیج‌کننده‌ی «نقشه‌ی ۹ از فضای بیرونی» (Plan 9 from Outer Space) را تجربه کرده باشد، می‌داند که این لقب برای او لقب ناعادلانه‌ای است. عملاً بی‌انصافی است که او را فردی در نظر بگیریم که عجیب بودنش او را تبدیل به شخصیت اصلی بی‌نقصی برای فیلمی درباره‌ی یک انسان مطرود می‌کند، کسی که اصلاً برایش مهم نیست بین دیگران جا بیفتد.

«اد وود» به‌ خاطر فیلمبرداری سیاه و سفیدش، مطرود بودن شخصیت اصلی‌اش را به خوبی به تصویر می‌کشد؛ نقشی که با احترامی مثال‌زدنی جانی دپ، همکار همیشگی تیم برتون، آن را بازی کرده است. او مردی است که از بیرون به درون می‌نگرد و جهانی دیگر را هدایت می‌کند. و اگرچه در آن جهان دوردست رنگی وجود ندارد، اما ستاره‌هایی هستند و روشن و پرقدرت می‌درخشند. راجر ایبرت در نقدش از «اد وود»، سبک بصری فیلم را تحسین کرد و نوشت: «این فیلم به طرزی قانع‌کننده، حس و ظاهر دهه‌ی سرشار از فحشای ۱۹۵۰ را به تصویر می‌کشد، از جمله بعضی از جلوه‌های ویژه‌ی تاریخ سینما که اصلاً قانع‌کننده نبودند.»

۱۲. کنترل (Control)

  • سال اکران: ۲۰۰۷
  • کارگردان: آنتون کوربین
  • بازیگران: سام رایلی، سامانتا مورتون، توبی کبل، الکساندرا ماریا لارا، جو اندرسون، هری ترداوی، جان کوپر کلارک، متیو مک‌نالتی، ریچارد برمر
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰

هر کس که با موسیقی جوی دیویژن آشنا باشد از زیبایی خشک و شهری‌اش لذت خواهد برد. هیچ چیز ساده و آرام‌بخشی در آن وجود ندارد؛ صدایی پساصنعتی از چشم‌اندازی سرد و ویران است. موسیقی آنان ناموزون و پراکنده است و تا مغز استخوان نفوذ می‌کند. آثار آنان قدرتمند است، و ساخت فیلمی درباره‌ی خواننده‌ی نفرین‌شده‌ی این گروه، هرگز در قالب رنگی خوب از کار درنمی‌آمد. جوی دیویژن تحت تأثیر محیط اطرافش بود، و فیلم به درستی  فضای فاسئ منچستر در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ را به تصویر می‌کشد. «کنترل» اثر آنتون کوربین به خوبی جهانی را نشان می‌دهد که ایان کرتیس، رهبر جوی دیویژن (با بازی سم رایلی)، در آن بزرگ شده و از آن تأثیر گرفته بود.

فیلمبرداری سیاه و سفید «کنترل»، به‌اندازه‌ی موسیقی جوی دیویژن، مهیج است و به فضا می‌آید. این قالب، وقاری هنری به تراژدی کرتیس تزریق می‌کند و به روزمرگی آشنای زندگی هر روزه، کیفیتی افسانه‌ای می‌بخشد. کوربین در مصاحبه‌ای با مووی وب (MovieWeb) توضیح داد که «کنترل» را سیاه و سفید ساخته است چون «در آن زمان انگلیس را به این شکل در خاطر دارم. وقتی از هلند به انگلستان آمدم، اینجا به نظرم خیلی سرد و خاکستری بود.» این کارگردان همچنین اشاره کرد که «هر تصویری که از آنان (جوی دیویژن) پیدا کنید، سیاه و سفید خواهد بود… بنابراین سلیقه‌ی من نبود که در قالب سیاه و سفید کار کنم. با توجه به موضوع فیلم، این نوع فیلمبرداری درست به نظر می‌رسید.»

۱۳. فروشنده‌ها (Clerks)

  • سال اکران: ۱۹۹۴
  • کارگردان: کوین اسمیت
  • بازیگران: برایان اوهالوران، جف اندرسون، مرلین گیگلیاتی، جیسون موس، کوین اسمیت، اسکات موژر، جوی لورن آدامز، والت فلانگن، ارنست اودانل
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰

روزی در زندگی دو متصدی فروش که از یکنواختی کار در خدمات مشتریان بیزارند، خود منجر به خلق تصویری از یک زندگی تک‌رنگ می‌شود. «فروشنده‌ها»، فیلم کالت کلاسیک کارگردان کوین اسمیت، روایتی تاریک و کمدی از دانته هیکس (برایان اوهالوران) و رندال گریوز (جف اندرسون) است که چطور یکنواختی سر و کله‌زدن با مردم خشمگین، خنگ و پرتوقع را تحمل می‌کنند و در عین حال، حقوق خیلی کمی هم می‌گیرند. این دو متصدی از طریق بحث‌های شبه‌فلسفی درباره‌ی هر موضوع ممکن، دوست دارند به خود بقبولانند که به نحوی برتر از مشتریان‌شان هستند. اما همان‌طور که رندال اشاره می‌کند، اگر آن‌ها همان‌قدر که فکر می‌کردند عالی بودند، مجبور نمی‌شدند در مغازه کار کنند و غر بزنند.

این فیلم اگرچه فیلمی بامزه و سرگرم‌کننده است، اما واقعاً می‌توانید رنج وجود دانته و رندال را حس کنید، که اسمیت، که خود قبلاً تجربه‌ی کار فروشندگی را داشته، آن را با استفاده از قالب سیاه و سفید، پررنگ‌تر می‌کند. «فروشنده‌ها» به‌ خاطر سبک فیلمبرداری‌اش این حس را القا می‌کند که دانته و رندال در یک برزخ فروشگاهی عجیب گیر کرده‌اند. آن‌ها نمی‌دانند چطور کارشان به آنجا کشیده است مطمئن نیستند که آیا راهی برای خروج دارند یا نه؛ همان‌طور که دانته در شکایت‌های مکررش می‌گوید: «امروز حتی قرار نیست اینجا باشم.» اگرچه بسیاری از منتقدان حس کردند دلیل سیاه و سفید بودن فیلم این است که از زاویه دید دوربین مداربسته‌ی امنیتی فروشگاه فیلمبرداری شده است، اما اسمیت در مصاحبه‌ای در برنامه‌ی «د لیت شو ویت استیون کلبر» (The Late Show with Stephen Colbert) توضیح داد که چنین قصد هنرمندانه‌ای نداشته، بلکه صرفاً به‌عنوان یک کارگردان می‌خواسته در اولین فیلم سینمایی‌اش صرفه‌جویی کند.

۱۴. کله‌پاک‌کن (Eraserhead)

  • سال اکران: ۱۹۷۷
  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: جک نانس، شارلوت استوارت، جین بیتس، لارل نیر، جک فیسک
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰

«کله‌پاک‌کن»، اولین فیلم دیوید لینچ، فیلمی عجیب و جذاب است. فیلم داستان سوزناک مردی (جک نانس) را روایت می‌کند که به کودکی غیرانسانی، مصیبت‌زده و نیازمند اهمیت می‌دهد. با وجود این مرد که دچار بصیرتی وحشت‌آور شده، فضای فیلم به حد کافی سوررئال هست و لازم نبود لینچ فیلم را به صورت سیاه و سفید بسازد. «کله‌پاک‌کن» از زمان اکرانش در سال ۱۹۷۷ تبدیل به یک فیلم کالت کلاسیک شده و بسیاری از تصاویر قدرتمندش حتی برای مخاطبانی که فیلم را ندیده‌اند نیز آشناست. «کله‌پاک‌کن» هم مانند بسیاری از آثار هنری برتر سوررئال، مخاطب را با پتانسیل‌های ماورایی، غیرمنطقی و احساسی رؤیاها و کابوس‌ها گول می‌زند و مسحور می‌کند. فیلم بی‌رحمانه به حواس انسان حمله می‌کند، و با ابهاماتش تا ابد مخاطب را آزار می‌دهد.

لینچ در مصاحبه‌ای با ولچر (Vulture) توضیح داد که فیلم «باید شکل خاصی به‌ نظر می‌رسید، و ظاهر فیلم بستگی به این دارد که چه چیزی جلو دوربین است و چطور نورپردازی می‌شود.» او علاقه‌اش به فیلم را ابراز کرد و گفت: «من عاشق دنیای «کله‌پاک‌کن» هستم. دوست دارم در آن دنیا زندگی کنم. دوست داشتم در آن سال‌ها آنجا باشم.» لینچ در همان مصاحبه گفت که تفاسیر «کله‌پاک‌کن» می‌توانند با توجه به پیشینه‌ی شخصی مخاطبان متفاوت باشند، و به‌طور مبهمی گفت: «تا جایی که من می‌دانم هیچ‌کس تابه‌حال این فیلم‌ را آن‌طور که من می‌بینم، ندیده است. تفسیر دیگران از موضوع فیلم هرگز با تفسیر من یکی نبوده است.»

۱۵. شهر گناه (Sin City)

  • سال اکران: ۲۰۰۵
  • کارگردان: فرانک میلر، رابرت رودریگز
  • بازیگران: جسیکا آلبا، بنیسیو دل تورو، میکی رورک، کلایو اوون، مکنزی وگا، مایکل مدسن، بریتانی مورفی، الایجا وود، بروس ویلیس
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۷ از ۱۰۰

عجیب می‌شد اگر «شهر گناه» فرانک میلر و رابرت رودریگز را رنگی می‌ساختند. رمان‌های گرافیکی که این فیلم از روی آن‌ها ساخته شده است، به تصاویر سیاه و سفید و استفاده‌ی ظریف از سایه‌ها مشهورند. کمیک شدیداً تحت تأثیر فیلم نوآر بود (منبع: کوبرت اسکول مدیا – Kubert School Media) و بنابراین وقتی اقتباس سینمایی ساخته شد، گوی سبقت را از رمان‌های گرافیکی ربود. به‌جز سکانس‌هایی خاص – که در آن‌ها کمی رنگ استفاده شده است – داستان‌های کوتاهی که «شهر گناه» را شکل می‌دهند، به اصل تک‌رنگ خود وفادار می‌مانند.

ماهیت پرجزئیات و بی‌رنگ «شهر گناه»، صفحات رمان گرافیکی را با نیرویی قوی بیرون می‌کشد، و باعث می‌شود حس کنید نقاشی‌ها پیش چشم‌تان جان گرفته‌اند، که لذت بصری فراوانی دارد. رودریگز، یکی از کارگردانان «شهر گناه» در مصاحبه‌ای با وایرد (Wired) توضیح داد که فکر می‌کرد «داستان‌های رمان گرافیکی عالی بودند، اما این ظاهرشان بود که جذبت می‌کرد.» «شهر گناه» که در ابتدا به صورت رنگی فیلمبرداری شده بود، در مراحل بعدی ساخت تبدیل به شاهکاری سیاه و سفید شد که آن را می‌شناسیم و دوستش داریم. رودریگز درباره‌ی چالش‌های فیلمبرداری «شهر گناه» گفت: «اگر می‌خواستیم فیلم را به طور سنتی فیلمبرداری کنیم، ساخت آن غیرممکن می‌شد.» با این حال، این فیلم درباره‌ی ممکن ساختنِ غیرممکن‌هاست، و نتیجه‌ی زحمات میلر و رودریگز در «شهر گناه»، قابل توجه است.

منبع: looper

///.