چارسو پرس: فیلم موفق میشود در آغاز، یک کلاس درس خوب در مدرسه بسازد و توضیح دهد که چرا نویسنده از کارش راضی نیست. ما در ابتدای فیلم، با یک ضعف شخصیتی مواجه میشویم که میتوانست موتور محرک فیلم باشد. نویسنده به دلیل ناموفق بودن در نویسندگی، شخصیتی عبوس پیدا کرده که مرتباً در حال تحقیر دیگران، به ویژه در زمینه نویسندگی است.
همین مسئله و بعد سفر نویسنده به محل تحصیلش، این نوید را میدهد که قرار است این ضعف شخصیتی، اولاً مورد کندوکاو قرار گیرد و ثانیاً پس از سیر و سلوک شخصیت، برطرف شود؛ اما متأسفانه این اتفاق نمیافتد. هرچند فیلمساز در صحنه آخر، ادعا میکند که این سیر طی شده. نویسنده در این صحنه، در مواجهه با جاده مسدودشده، ابتدا تصمیم میگیرد برگردد، اما بعد پیاده میشود و سعی میکند راه را باز کند. این بیانیه تصویری فیلمساز است. چرا که در فیلم منحنی شخصیت طی نمیشود و تحولش، باسمهای به نظر میرسد.
چیزی که در فیلمنامه جای خط اصلی روایت را میگیرد، رابطه عاطفی نویسنده در دوران دانشگاه است. این ماجرا باید قبل از رسیدن نویسنده به شهر محل تحصیلش کاشته و به عنوان گره روانی نویسنده تثبیت میشد؛ اما چیزی که در فیلم میبینیم این است که نویسنده از لابهلای خاطرات همکلاسیهای قدیمش، یاد عشق قدیمیاش میکند و انگار پس از پانزده سال و از سر بیکاری، پی رابطهاش را میگیرد. همچنین فیلمساز نمیتواند از پس ساختن یک عشق قدیمی و توضیح دقیق علت نافرجامی آن بر بیاید.
گویا او ابداً شخصیتهایش را نمیشناسد و به همین دلیل از نزدیک شدن به آنها و رابطهشان نیز میترسد. این مسئله، در جاهایی مثل صحنه قرار زن و مرد، لو میرود؛ ملاقاتی که فیلمساز آن را در اکسترملانگ کارگردانی کرده است. صحنههای گفتگوی نویسنده هم با آدمهایی که هنوز در شهر و دانشگاه آشنای او هستند، صرفاً با هدف ارائه اطلاعات مستقیم تعبیه شدهاند و قرار است جای موقعیتهای نمایشی را بگیرند.
جالب اینجاست که خود کارگردان، جاهایی از پرگویی فیلمنامه مطلع است. برای مثال میتوان به صحنهای اشاره کرد که نویسنده و استاد سابقش در یک نمای مدیوم در حال گفتوگو هستند و جایی از صحبت طولانی آنها، کارگردان برای کمتر خسته شدن تماشاگر، به یک نمای لانگ کات میدهد. این در حالی است که اتفاقاً نویسنده در همان لحظه در حال حرف زدن از درونیات خود است و دوربین باید به او نزدیک باشد.
طرف دیگر ماجرای عشقی، ضعف دیگر فیلم است. دختری که پس از ضربه خوردن از نویسنده، ادعا کرده که حافظهاش را از دست داده و چیزی از گذشته به یاد نمیآورد. فیلمساز تا یکسوم پایانی فیلم، این مسئله را که دختر فراموشی نگرفته و صرفاً برای پاک کردن ننگ گذشته دست به چنین کاری زده، از تماشاگر پنهان میکند. در حالی که میتوانست با نزدیک کردن دوربینش به او، تعلیق بسازد و فیلم را به حدس و گمان تماشاگر نسپارد. جالب اینجاست که در انتها، شکست عشقی دختر که برای او تبدیل به یک تروما شده، با یک هدیه ساده فراموش میشود.
«جنگل پرتقال» میتوانست با یک شخصیتپردازی و فیلمنامه دقیقتر، فیلم خوبی باشد که متأسفانه از دست رفته است.
هر آنچه از ۲۴ فیلم «سودای سیمرغ» میدانیم
بیشتر بخوانید: صفحه ویژه جشنواره فیلم فجر
منبع: خبرگزاری ایرنا
نویسنده: محمد قربان