دلیل این که ویلیام فریدکین را خالق بخشی از جنون دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی و نمایانگرش می‌دانیم، فقط به ساختن آثاری سنت‌شکن و فراری از روحیه‌ی محافظه‌کارانه بازنمی‌گردد. بسیاری از فیلم‌سازان بزرگ آن دوران چنین رویکردی داشتند اما کمتر کسی می‌توانست مانند ویلیام فریدکین تاریخ‌سازی کند.

چارسو پرس: ویلیام فریدکین، خالق بخشی از جذاب‌ترین خاطرات سینمایی ما، در ۸۷ سالگی درگذشت. او از نسل فیلم‌سازان یاغی و سنت‌شکن دهه‌ی هفتاد میلادی بود که نمایش جنون را بیشتر از سکون و عافیت‌طلبی دوست داشت و می‌خواست که خودش هم بخشی از جنون آن دوران باشد. او نه تنها به خواسته‌اش رسید، بلکه توانست کمی هم به این دیوانگی و نمایشش بیافزاید. افسوس که او پس از سپری شدن دوران مورد علاقه‌اش در دهه‌ی ۱۹۷۰ از قافله عقب ماند. با آغاز دهه‌ی ۱۹۸۰ دیگر در جهانی نمی‌زیست که بیشترین نزدیکی را با آن داشت و به همین دلیل رفته رفته به سمت سینمایی شخصی حرکت کرد. مرگ ویلیام فریدکین ما را بر آن داشت که بخش کوچکی از کارنامه‌ی سینمایی او را ورق بزنیم.

دلیل این که ویلیام فریدکین را خالق بخشی از جنون دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی و نمایانگرش می‌دانیم، فقط به ساختن آثاری سنت‌شکن و فراری از روحیه‌ی محافظه‌کارانه بازنمی‌گردد. بسیاری از فیلم‌سازان بزرگ آن دوران چنین رویکردی داشتند اما کمتر کسی می‌توانست مانند ویلیام فریدکین تاریخ‌سازی کند. به خاطر همین جنون جاری در ذهن و سینمایش توانست نفس‌گیرترین سکانس تعقیب و گریز تاریخ سینما را در «ارتباط فرانسوی» خلق کند و به خاطر همین جنون توانست اثری ترسناک بسازد که بسیاری ادعای غش کردن و از حال رفتن در حین تماشایش دارند و هنوز هم بسیاری آن را ترسناک‌ترین فیلم تاریخ می‌دانند.

اما ویلیام فریدکین جواهری هم در کارنامه‌اش دارد؛ جواهری که گل سرسبد جنون دهه‌ی هفتادی است و اصلا عصاره‌ای است از آن زمان، آینه‌ای که می‌توان در آن نگریست و بخشی از تاریخ زیست بشر در قرن بیستم را با تمام وجود احساس کرد. «ساحر» این اثر درخشان که در ظاهر بازسازی فیلم دیگری به کارگردانی آنری ژرژ کلوزو است اما در باطن بسیار بیشتر از این‌ها است و ترس ذاتی بشر را فراتر از تصورات آن غول فرانسوی نمایش می‌دهد، همان فیلمی است که می‌تواند یک جا و یک مرتبه نمایانگر نگاه ویلیام فریدکین به دنیا باشد. از آن آثاری که تشویش و جنونش لحظه‌ای قطع نمی‌شود و در هیچ جایش نمی‌توان ذره‌ای عقلانیت یافت؛ درست مانند دورانش. این نگاه که جهان را جنونی دیوانه‌وار فرا گرفته در کمتر فیلمی در تاریخ سینما چنین باشکوه به تصویر درآمده است.

۵. بازیکنان نویدبخش (Blue Chips)

۵ فیلم برتر ویلیام فریدکین، کارگردان «جن‌گیر»

  • بازیگران: نیک نولتی، مری مک‌دانل و شاکیل اونیل
  • محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۷٪

گفتیم که ویلیام فریدکین در دهه‌ی ۱۹۷۰ کارگردان بسیار مشهوری شد و رفته رفته با تغییر دوران به سمت سینمایی شخصی و گاهی هم ساختن فیلم‌های بازاری پیش رفت. در این دوران بود که فیلم‌هایش پشت یکی پس از دیگری هم در گیشه شکست می‌خوردند و هم منتقدان را سرخورده می‌کردند و همین باعث می‌شد که از سوی تهیه کنندگان آمریکایی به عنوان فیلم‌سازی نه چندان مورد اعتماد شناخته شود. بالاخره آن‌ها دوست داشتند که فروش فیلم‌شان تضمین شود و کار کردن با کسی چون ویلیام فریدکین که چنین تضمینی نمی‌داد، برای آن‌ها با ریسک‌های بسیاری همراه بود؛ دهه‌ی ۱۹۸۰، دوران سرگردانی و هجران برای کسانی چون او بود.

به همین دلیل هم ویلیام فریدکین در سال ۱۹۹۴ سراغ فیلمی چون «بازیکنان نویدبخش» رفت. اثری که اصلا به سینمای او و فیلم‌های قبل‌ترش ارتباطی ندارد. ویلیام فریدکین در گذشته مدام فیلم‌هایی در نقد سیستم حاکم بر کشورش آمریکا و دیوانگی‌های برآمده از آن جا ساخته بود و انگار که هیچ باوری به رویای آمریکایی نداشت. اما اکنون فیلمی ساخته که انگار همه‌ چیزش در تایید رویای آمریکایی است. در گذشته شخصیت‌های او در دل مردابی زندگی می‌کردند که با هر دست و پا، بیشتر فرو می‌رفتند و در پایان اگر زنده هم می‌ماندند، چیز چندانی از باورهایشان باقی نمانده بود. اما «بازیکنان نویدبخش» درست نقطه مقابل آن فیلم‌ها است و اثری است سرگرم کننده که به شکلی کلیشه‌ای در تایید تلاش و کوشش و رسیدن به بهروزی و در مذمت تقلب و پیدا کردن راه میان‌بر است؛ یعنی همان نوعی از سینما که آمریکایی‌ها خوب می‌شناسند.

البته هیچ کدام از این‌ها اصلا بد نیست. بالاخره فیلم سرگرم کننده هم برای مخاطب لازم است و کارگردانی چون ویلیام فریدکین که بالاخره نگاه ویژه‌ای به سینما دارد و در کارش استاد است، از پس ساختن هر فیلمی برمی‌آید. داستان فیلم هم همه‌ی مصالح لازم برای این امکان را در اختیار دارد. داستان فیلم، داستان مربی بسکتبال به ته خط رسیده‌ای است که هر چه زده به در بسته خورده و امیدهایش را از دست رفته می‌بیند. او از همه سمت تحت فشار است و خب از این جا می‌توانید حدس بزنید که در ادامه چه اتفاقی خواهد افتاد؛ همه چیز دست به دست هم می‌دهند و بعد از یکی دو تا پیچش داستانی، سریال بردهای جناب مربی آغاز می‌شود و او در ظاهر مزد صبر و تلاشش را می‌گیرد. اما مشکلی در این بردها وجود دارد که به خاطر اسپویل نشدن انتهای داستان به آن اشاره نخواهم کرد. همین مشکل نشان می‌دهد که بالاخره ویلیام فریدکین حتی در یک فیلم کلیشه‌ای هم امضای خود را که همان نمایش جنون است، پای اثر می‌گذارد.

بعد از شکست‌های تجاری فیلم‌های قبلی، به نظر می‌رسد که ویلیام فریدکین به خاطر این که نامش با شکست و عدم بازگشت سرمایه پیوند نخورد، ساخت این اثر را قبول کرده است. چون که روی کاغذ «بازیکنان نویدبخش» همه‌ی چیزهای لازم برای موفقیت در گیشه را دارد. انگار ویلیام فریدکین به دنبال راهی بود تا دوباره جای پای خود را در هالیوود محکم کند؛ چرا که آن جا با کسی شوخی ندارند و اگر مدام فیلم‌های شکست خورده بسازی، خیلی راحت از چرخه‌ی تولید حذف می‌شوی. حضور کسی چون شکیل اونیل در فیلم به عنوان یکی از سرشناس‌ترین و البته بلند قامت‌ترین بازیکنان تاریخ NBA در فیلم جالب توجه است.

« پیت یک مربی بسکتبال کالج است. او سال بسیار بدی را با تیمش پشت سر گذاشته و شرایط تیمش اصلا خوب نیست. او و تیمش در سال گذشته مدام شکست خورده‌اند و به همین دلیل هم از سوی همه، به ویژه مدیران کالج تحت فشار است. پیت تصمیم می‌گیرد که دست به تقلب بزند و از بازیکنان غیرمجاز و توانا استفاده کند. بعد از این کار، بخت به وی رو می‌کند و تیمش مدام بازی‌ها را با پیروزی پشت سر می‌گذارد اما به نظر می‌رسد که او نمی‌تواند با خودش کنار بیاید تا این که آن‌ها با بهترین تیم چند سال گذشته روبه رو می‌شوند …»

۴. گشت‌زنی (Cruising)

۵ فیلم برتر ویلیام فریدکین، کارگردان «جن‌گیر»

  • بازیگران: آل پاچینو، کارن آلن و پل سوروینو
  • محصول: ۱۹۸۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۹٪

«گشت‌زنی» در کارنامه‌ی پربار ویلیام فریدکین با وجود نقش‌آفرینی آل پاچینو، فیلم مهجوری است. از همان دقایق ابتدایی مشخص است که ویلیام فریدکین هنوز هم در دوران پر آشوب دهه‌ی ۱۹۷۰ سیر می‌کند و قطب‌نمای اخلاقی خود را گم کرده است. او به کسی می‌ماند که در میان دوستانش نشسته، اما احساس غریبگی می‌کند. این احساس تنها ماندن و جا ماندن از دیگران در تک تک نماهای فیلم جاری است و همین برخلاف آن چه که بسیاری معتقد هستند به ضرر فیلم تمام شده، به اثر کیفیت ویژه‌ای بخشیده که آن را منحصر به فرد می‌کند.

ویلیام فریدکین در «گشت‌زنی» هنوز هم دنبال ردی از جنون می‌گردد. از نظر او دنیا در باطن عوض نشده و آن دیوانگی جا خوش کرده در تمام وجودش فقط رنگ عوض کرده و زرنگ‌تر شده است. حال این حال و هوا می‌داند که چگونه رد خود را بپوشاند و هنرمندی چون او را به بیراهه بکشد. فریدکین اتفاقا در «گشت‌زنی» این را می‌داند و اثری می‌سازد که یقه‌ی این جنون را درست همان جایی که باید باشد، می‌چسبد و آن را نمی‌کند و به مخاطبش هشدار می‌دهد. فقط تفاوتی در این جا وجود دارد؛ ویلیام فریدکین دیگر این نوع از جنون را دوست ندارد، او همه چیز را شکل خودش می‌‌خواهد و دوست ندارد در دنیایی کار کند که همه کس رنگ عوض می‌کنند و حتی دنیای دیوانه‌ی دیوانه هم یاد گرفته که عافیت‌طلب باشد. پس مانند قهرمانش بر علیه همه چیز عصیان می‌کند.

به خاطر همین عصیان است که باید «گشت‌زنی» را در ادامه‌ی کارنامه‌ی درخشان ویلیام فریدکین در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی به تماشا نشست و تحسینش کرد. فریدکین پس از نمایش بدون روتوش جنون در «ساحر» حالا با جهانی روبه‌رو شده که برای کشف زوایای پنهانش فقط روشن کردن دوربین و زل زدن به آن کافی نیست. این دنیا در ظاهر عاقل‌تر از آن است که بتوان دستش را خواند. پس باید مانند خودش بود. همین جا است که ویلیام فریدکین مانند قهرمانش با بازی آل پاچینو همه چیز را پس می‌زند و دیگر نمی‌خواهد، او نمی‌خواهد بخشی از دنیایی باشد که در آن همه یک چیزیشان می‌شود.

فیلم «گشت‌زنی» بر اساس رمانی به همین نام به قلم جرالد واکر، گزارشگر سابق روزنامه‌ی نیویورک تایمز ساخته شده است. ویلیام فریدکین جنایت را به دنیایی می‌برد که در جامعه‌ی آن زمان آمریکا هنوز به رسمیت شناخته نمی‌شود و همین عامل باعث می‌شود تا فیلم از سوی مردم چندان جدی گرفته نشود. اما با گذشت سال‌ها و گذر زمان، تصویری که او از جنایت‌های شهر و فداکاری یک پلیس برای نجات جان انسان‌ها نمایش می‌دهد، کم نقص است. همین پرداختن به تابوها و نشان دادن رازهای مگوی یک شهر، ویلیام فریدکین را به چنین فیلم‌ساز مهمی در تاریخ سینما تبدیل می‌کند؛ کاری که قبلا هم با فیلمی مانند «ارتباط فرانسوی» در دهه‌ی هفتاد میلادی انجام داده بود.

بازی آل پاچینو در نقش اصلی دیگر نقطه‌ی قوت فیلم است. بازی‌ای که زیر سایه‌ی جهان تابوشکن فیلم گم شد. اگر به بازی او علاقه دارید، تماشای فیلم را از دست ندهید. این از آن بازی‌های در جه یک است که گاهی برای تماشای تمام ریزه‌کاری‌هایش باید در قاب‌ها دقیق شد، گرچه زل زدن به مغاکی که ویلیام فریدکین در این جا ساخته و دقیق شدن در آن، شجاعت بسیار می‌خواهد.

«پس از وقوع تعدادی قتل در محله‌ای بدنام، رئیس پلیس شهر ماموری را برای رسیدگی به پرونده انتخاب می‌کند و به او قول می‌دهد که اگر موفق به دستگیری قاتل شود به درجه‌ی کارآگاهی خواهد رسید. آن پلیس در آن محله‌ی بدنام ساکن می‌شود و خود را به عنوان یکی از اهالی جا می‌زند و وانمود می‌کند که یکی از آن‌ها است. او سعی می‌کند تا می‌تواند نقشش را به خوبی بازی کند تا بقیه او را در جمع خود راه دهند و اطرافش احساس آرامش کنند اما …»

۳. جن‌گیر (The Exorcist)

۵ فیلم برتر ویلیام فریدکین، کارگردان «جن‌گیر»

  • بازیگران: الن برنستین، لی جی کاب، مکس فون سیدو و جیسون میلر
  • محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

دختری دچار مشکلات متعدد و در واقع توسط یک جن تسخیر می‌شود. همه تصور می‌کنند که نبود پدر و به هم ریختن شرایط خانه و خانواده عامل اصلی این مشکل است. همین قصه‌ی یک خطی باعث می‌شود که ویلیام فریدکین و همکارانش تمام پلشتی‌های جا خوش کرده زیر پوست شهر را به تن دختری بی‌پناه بیاندازند و نشان دهند که چگونه جهان دهه‌ی ۱۹۷۰ به سرعت تمام روح و روان او را از درون می‌خراشد. ضمن این که نمایش این خراشیده شدن روان دختر، با یکی از ترسناک‌ترین جلوه‌های جنون در تاریخ سینما همراه است.

نکته‌ای که فیلم را چنین ترسناک می‌کند، فرار کردن ویلیام فریدکین در ایجاد هر گونه شک در ماهیت موجود تسخیر کننده است. اکثر فیلم‌سازان ژانر وحشت، وجود چنین موجودی را با ایجاد شک در ماهیتش نمایش می‌دهند اما فریدکین به من و شما از همان ابتدا نشان می‌دهد که با یک شیطان بدطینت طرف هستیم؛ همان سکانس افتتاحیه‌ی فیلم که به تلاش‌های کشیش/ باستان‌شناسی می‌پردازد که ناخواسته شیطانی باستانی را بیدار می‌کند و حال ما دیگر می‌دانیم که این شیطان قصد دارد قربانی بگیرد و همین کشیش هم در نهایت با او روبه‌رو خواهد شد و آن را به مبارزه فراخواهد خواند.

اما همه‌ی این‌ها باعث نشد که بسیاری دست به تفسیرهای مختلف نزنند و «جن گیر» را علی‌رغم همه‌ی شفافیتش با مخاطب، به سمت و سوی دلخواه خود نکشند. این مفسرین در نهایت با دستاویز قرار دادن تلاش‌های ویلیام فریدکین، تئوری‌های جدیدی در باب خوانش فیلم ترسناک ارائه دادند. مهم‌ترین آن‌ها جدی گرفته شدن خوانش‌های فرویدی در آثاری با محوریت موجودی فراطبیعی بود. چنان که برخی هیولای نادیدنی فیلم را نتیجه‌ی مستقیم عقده‌های تلنبار شده در وجود معصوم دختر به دلیل عدم حضور پدر و عدم وجود یک خانواده‌ی عادی در اطراف خود دانستند. چنین فضایی سبب شد که منتقدان غافل مانده از ارزش‌های ژانر وحشت هم تلاش کنند و برای عقب نماندن از قافله‌ی بحث‌ها، دست به قلم شوند و در خصوص ارزش‌های فیلم بنویسند، موضوعی که تا قبل از این فیلم (بنا به سنتی در میان منتقدان که فیلم‌های ترسناک را جدی نمی‌گیرند) سابقه نداشت و از این بابت «جنگیر» فیلم خاصی در تاریخ سینما است و همه‌ی این‌ها هم به مدد توان ویلیام فریدکین در نمایش جنون رقم خورده است.

«جن‌گیر» در تصویرگری ترسناک موجود شرور خود هیچ کم نمی‌گذارد. زمانی قضیه مهیب می‌شود که توجه کنیم این ذات شرور، دختر معصومی را هدف قرار داده که هیچ گناهی در این زندگی مرتکب نشده است. ترسیم گام به گام تسخیر دختر توسط شیطان از ابتدا تا میانه‌ی فیلم به درستی صورت می‌گیرد و در یک سوم پایانی فیلم مسیر عکس را طی می‌کند. فضایی اطراف زندگی دختر در راستای فضای نکبت‌زده‌ی کشیش جوان قرار می‌گیرد. اتاق مادر کشیش جوان و همچنین اتاق او در خواب‌گاه دانشجویان را به یاد بیاورید و آن را با اتاق دختر مقایسه کنید تا بدانید از چه می‌گویم. هر دو قربانی یک سرنوشت هستند اما تفاوت آن جا است که کشیش در مواظبت از مادر یا رها کردن او حق انتخاب داشته اما معلوم نیست دختر چوب کدام گناه خود را می‌خورد؟

در نهایت این که ویلیام فریدکین با ساختن فیلم «جن گیر» کاری برای سینمای وحشت انجام داد که تا آن زمان بی‌سابقه بود؛ ساختن فیلم ترسناکی که بلافاصله وارد فرهنگ عامه شد و تا آن جا پیش رفت که سینماروهای نازک‌ دل و فراری از سینمای وحشت را هم به تماشای فیلم وسوسه کرد. دقیقا به همین دلیل است که شایعات بسیاری اطراف واکنش‌های مردم حین تماشای فیلم در زمان اکران وجود دارد. چرا که آن اغراق‌ها در خصوص واکنش مخاطب (این که چندین و چند نفر حین اکران فیلم سکته کردند یا جان خود را از دست دادند) برای سینماروی عادت کرده به فیلم ترسناک عجیب به نظر می‌رسد اما برای کسی که با پای خود در تله‌ی جذاب جناب فریدکین گیر کرده، تماشای فیلم قطعا کاری سخت و نشدنی است.

«یک کشیش که توانایی باستان‌شناسی هم دارد در مرکز عراق و حین بررسی یک سایت باستانی با نشانه‌های وجود یک شیطان قدیمی روبه‌رو می‌شود. مدتی بعد مادری که هنرپیشه‌ی سرشناسی هم هست، به همراه دختر خود به واشنگتن نقل مکان می‌کند. او مشغول بازی در فیلمی با محوریت اتفاقات رایج در دوران دهه‌ی هفتاد میلادی است. در چنین شرایطی او متوجه صداهای عجیبی در خانه‌ی خود می‌شود. حضور این صداها همزمان است با تغییرات رفتاری وحشتناک دخترش. او در به در به دنبال کمک می‌گردد اما در نهایت مجبور می‌شود که به کشیش مراجعه کند …»

۲. ساحر (Sorcerer)

۵ فیلم برتر ویلیام فریدکین، کارگردان «جن‌گیر»

  • بازیگران: روی شایدر، چیکو مارتینز و برونو کریمر
  • محصول: ۱۹۷۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪

فیلم «ساحر» بازسازی فیلم باشکوه آنری ژرژ کلوزو یعنی «مزد ترس» (The Wages Of Fear) است که از فیلتر ذهنی مردی چون ویلیام فریدکین عبور کرده است. برای او آمریکای دهه‌ی ۱۹۷۰ جایی کابوس‌وار بود که در فیلم‌هایی چون «ارتباط فرانسوی» و «جن‌ گیر» به آن پرداخته بود. اما حالا قصه‌ی تک افتادگی شخصیت‌های برگزیده‌اش را به جایی خارج از مرزهای آمریکا می‌برد؛ جایی که همان شخصیت‌ همواره بریده از زندگی، در جنگلی استوایی با ترسناک‌ترین کابوس‌هایش روبه‌رو می‌شود و در انتها هوس خانه به سرش می‌زند.

از سوی دیگر ویلیام فریدکین برخلاف کلوزو، آشکارا از المان‌های ژانر وحشت، به خصوص در نیمه‌ی پایانی فیلم استفاده می‌کند. در فیلم او صحرا جایی ندارد و جنگلی پر از باران جای آن را گرفته که در هر گوشه‌اش خطری وجود دارد و وسعت این خطرات بزرگتر است و شخصیت‌ها هم آشکارا بدبین‌تر شده‌اند. به همین دلیل هم در نهایت با اثر تلخ‌تری روبه‌رو هستیم که به جای تمرکز بر ایجاد تعلیق، بر واکاوی شخصیت‌هایش تمرکز می‌کند. این چنین ترس ریشه دوانده در شخصیت‌ها گریبان مخاطب را می‌گیرد، نه تعلیق و هیجان جاری در فضا.

دلیل این تفاوت هم کاملا آشکار و واضح است؛ کلوزو در آن زمان در حال ساختن فیلمی تحت تاثیر جنگ دوم جهانی و جنگ سرد بود و به همین دلیل هم قصه‌ی خلق شده، کمی از آن حال و هوای معصومانه‌ی پیش از جنگ را با خود داشت؛ هنوز هم انگار نور امیدی در انتهای تونل وجود داشت که آدمی به آن دلخوش کند. اما در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ چنین امیدی وجود نداشت و نور انتهای تونل مدت‌ها بود که به تاریکی مطلق تبدیل شده بود و ویلیام فریدکین هم در حال نمایش همین تاریکی مطلق بود.

بخشی از این نگاه جاری در اثر از همان چیزی سرچشمه می‌گیرد که دهه‌ی ۱۹۷۰ معرف آن بود. عصر پارانویا و ترس از هر چیزی که بیرون از خانه قرار داشت. ویلیام فریدکین این ترس‌ها را به وحشتی روان شناختی گره زد و کاری کرد که تصاویر فیلم‌هایش پر از این عقده‌های فرو خورده شود. مثلا در همین فیلم «ساحر»، تصاویری وجود دارد که به طور مشخص به روح و روان شخصیت‌ها پیوند خورده است و تصویری از روان رنجور آن‌ها ارائه می‌دهد.

از سوی دیگر ویلیام فریدکین به خوبی توانسته، از پس شکل دهی فضای غم‌بار اثرش برآید. اگر در فیلم «مزد ترس»، فضای آمریکی جنوبی با آن تصاویر سیاه و سفیدش تبدیل شده بود به محلی برای واقع ‌گرایی در دستان فیلم‌ساز، ویلیام فریدکین از تصاویر رنگی خود برای دامن زدن به فضایی ذهنی استفاده می‌کند. در واقع رنگ‌ها در این جا در خدمت واقع گریزی است تا واقع گرایی و این  کاری است که فریدکین به خوبی از پس آن برآمده است.

اما همه‌ی این‌ها به این معنا نیست که با فیلمی کم تعلیق و کم هیجان روبه‌رو هستیم. خواندن خلاصه داستان فیلم هم کافی است تا متوجه شوید این سفر جاده‌ای قهرمانان داستان به جای این که به تزکیه‌ی نفس قهرمانان داستان منجر شود، آن‌ها را مجبور می‌کند تا با مرگ رود در رو شوند و به چشم‌های ترسناک آن زل بزنند. در این میان نمی‌توان از بازی خوب روی شایدر، بازیگر مورد علاقه‌ی ویلیام فریدکین، در قالب نقش اصلی فیلم چشم پوشاند. او یکی از بهترین بازیگران سینما در دهه‌ی هفتاد میلادی است و با توجه به چهره‌ی خاصی که داشت، بیشتر به درد همان دوران می‌خورد تا دهه‌‌های بعد که بازیگران خوش چهره یا ورزیده را به بازیگران هنرمند ترجیح دادند.

هم فیلم «مزد ترس» و هم فیلم «ساحر» در واقع اقتباسی از کتاب ژرژ آرنو به نام «مزد ترس» هستند.

«تعدادی خلافکار در یکی از شهرهای آمریکای جنوبی گرفتار شده‌اند. شهری نکبت زده و گرم که به جهنم می‌ماند. یک گانگستر، یک بانکدار دزد، یک تروریست و یک قاتل از این دسته هستند. آن‌ها در به در به دنبال پولی هستند تا از این تبعید فرار کنند. در این میان، یک چاه نفت منفجر می‌شود و تنها راه خاموش کردن چاه، رساندن مقدار مشخصی نیتروگلیسیرین مایع، به آن جا است. از آن جا که نیتروگلیسیرین به شدت قابل انفجار است، کسی جرات نمی‌کند تا این کار را انجام دهد. اما این چهار نفر داوطلب می‌شوند تا با دو کامیون مواد منفجره را به چاه نفت برسانند …»

۱. ارتباط فرانسوی (The French Connection)

۵ فیلم برتر ویلیام فریدکین، کارگردان «جن‌گیر»

  • بازیگران: جین هاکمن، فرناندو ری و روی شایدر
  • محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

«ارتباط فرانسوی» که البته ترجمه‌ی درستش «رابط فرانسوی» است، اوج کارنامه‌ی کاری ویلیام فریدکین است. برخوردار از همه‌ی المان‌های دیگر آثار او که در این جا به خوبی کنار هم جفت و جور شده‌اند. داستان فیلم به کلافگی‌های دو مامور پلیس می‌پردازد که از ابتدا تا انتها در جستجوی پیدا کردن نحوه‌ی ورود موارد مخدر به شهر نیویورک و هم‌چنین یافتن عوامل آن به این سو و آن سو می‌روند. جایی در میان آسمان خراش‌های بزرگ و سر به فلک کشیده‌ی شهر، خطر جدیدی کمین کرده که این دو مامور پلیس به طرز کارش وارد نیستند و نمی‌دانند چگونه با آن برخورد کنند. خلافکاری ظهور کرده که مانند یکی از افراد طبقات اشرافی اروپا رفتار می‌کند و این کار را برای پلیس‌های خیابانی و بی سر و پای شهر نیویورک سخت می‌کند.

شخصیت‌های پلیس به گونه‌ای طراحی شده‌اند که نمی‌توان آن‌ها را با اسلافشان در دوران کلاسیک سینما مقایسه کرد. این‌ها عده‌ای آدم بد لباس و بد دهن هستند که چندان از آداب اجتماعی بویی نبرده‌اند؛ آن چنان باهوش هم نیستند که به قدرت ذکاوت خود اتکا کنند و عرصه را بر خلافکاری باهوش تنگ کنند، بلکه کاملا بر عکس، به حیواناتی وحشی می‌مانند که فقط به پشتکار و البته زور بازوی خود متکی هستند. از این منظر با شخصیت‌هایی خاکستری روبه‌رو هستیم که در جستجوی طرف مقابل شهر را به هم می‌ریزند اما تیزهوشی ضد قهرمان داستان آن‌ها را هر بار ناکام می‌گذارد. از این منظر می‌توان فیلم «ارتباط فرانسوی» را بی واسطه محصول دوران پارانویای دهه‌ی ۱۹۷۰ نامید.

بازی جین هاکمن و روی شایدر در قالب دو پلیس فیلم «ارتباط فرانسوی» گیرا است. هر دو به خوبی توانسته‌اند از پس نقش خود برآیند و البته جین هاکمن در ترسیم بخش سرکش شخصیت خود موفق‌تر از روی شایدر است. اما از سویی دیگر دهه‌ی ۱۹۷۰ به چه دهه‌ی طلایی و درخشانی برای روی شایدر تبدیل شد. او کلی شاهکار ماندگار در این دوران دارد که یکی از آن‌ها همین فیلم «ارتباط فرانسوی» است. فرناندو ری هم در ترسیم شخصیت منفی فیلم بسیار توانا است. او نقش خلافکاری اتو کشیده را بازی می‌کند که بر خلاف پلیس‌های داستان باهوش و کاریزماتیک است و باعث برخورد دو شیوه‌ی زندگی و دو نگرش کاملا متفاوت در شهری مانند نیویورک می‌شود.

فیلم «ارتباط فرانسوی» بهترین سکانس‌های تعقیب و گریز تاریخ سینما را در خود جای داده است. سکانسی نفس‌گیر که با ماشین آغاز می‌شود و پس از کلی تصادف، پای پیاده ادامه پیدا می‌کند و در نهایت به ایستگاه مترو ختم می‌شود. این سکانس چه به لحاظ هنر فیلم‌برداری و چه به لحاظ کارگردانی و چه از نظر تدوین یکی از بهترین‌ها در تاریخ سینما است و کلاس درس کاملی برای چگونگی ساختن سکانس‌های اکشن به شمار می‌رود.

ویلیام فریدکین سعی داشت تصویری واقع‌گرایانه و رئالیستی از نیویورک ارائه دهد. نیویورک این فیلم، شهری پر از نور و پر زرق و برق نیست که کارآگاهانش لباس‌هایی شیک بپوشند یا شهری که به شیوه‌ی سینمای نوآر، تاریکی و پلیدی‌هایش در گوشه و کنار آن پنهان شده باشد. در این جا زشتی‌های شهر رو، عیان و بدون واسطه به تصویر درآمده و بخشی از زندگی روزمره است. شهری هزارتو که مجریان قانون آن برای پیدا کردن یک مجرم به هر گوشه‌اش سرک می‌کشند اما در نهایت رد او را در روشنایی روز و در وسط شهر گم می‌کنند و این بسیار ترسناک‌تر از شهری است که خلافکارانش فقط شب‌ها دست به خلاف می‌زنند.

فیلم «ارتباط فرانسوی» موفق شد جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم آن سال را از آن خود کند و ویلیام فریدکین را خیلی زود و در همان ابتدای کارنامه‌اش به اوج شهرت برساند. و البته دنباله‌ای بر آن ساخته شد که به هیچ عنوان قابل مقایسه با این یکی نیست.

«دو کارآگاه با نام‌های جیمی و روسو متوجه می‌شوند که محموله‌ی هرویینی به شهر نیویورک وارد شده است. آن‌ها در تلاش هستند تا این محموله را بیابند. در این بین رییس قاچاقچیان نیز وارد شهر شده است. او قصد دارد تا محموله‌ی قاچاق را به فروش برساند. تحقیقات پلیس این دو سمت ماجرا را به هم می‌رساند. اما …»

///.

 

 

 

 

 


منبع: دیجی‌مگ