چارسو پرس: ابراهیم گلستان، مردی سالخورده، خوشتیپ، پرخاشگر و حاضرجواب، در قصر ۸۳ خوابهی خود در برابر دوربین محمد عبدی در مستند «ابراهیم گلستان، نقطه، سر خط» (۱۳۹۷) حاضر شد و از حزب توده و استالین تعریف کرد. شاید فکر کنید این بزرگترین تضاد این روشنفکر، نویسنده و فیلمساز فقید ایرانی بود؛ اما او خاطرهی جالب توجهی نیز از دعوای مشهورش با جلال آل احمد و رضا براهنی را تعریف کرد که شایستهی بررسی است. آنها نه بر اساس رویکردهای روشنفکری؛ بلکه به خاطر ایدئولوژی و لباس شیک فروغ فرخزاد، رفاقت چپمحور خودشان را برهم زدند. همان دعوایی که مسعود بهنود در برنامهی هزاردستان (۱۳۹۶) از آن به عنوان داغی یاد میکند که هیچگاه فراموش نشد.
گلستان روشنفکر در برابر گلستان نویسنده
روشنفکری گلستان، نوعی روشنفکری روستایی[1] است. در واقع، نوعی از روشنفکری که از نظر فُرم، مدرن است؛ اما از نظر محتوا، سنتی، عرفانی و پیشامدرن. محمد صنعتی اعتقاد دارد که ادبیات مدرن ما نیز در جایی «بین مدرنیته و عرفان» قرار دارد و در این باره میگوید: «قصهی هزار و یک شب، داستان مردی است که زنش به او خیانت کرده و او تصمیم میگیرد از تمام زنها انتقام بگیرد. همین تصویر را در بوف کور و ملکوت هم میبینیم. همهی اینها در مرز بین مدرنیته و عرفان قرار دارند. ساختار ظاهراً مدرن است؛ اما محتوا عرفانی» (قصری، ۱۳۹۵). باید میان گلستان فیلمساز، گلستان نویسنده و گلستان روشنفکر، تمایز قائل شد. او در زمینههای فیلمسازی و نویسندگی بسیار پیشتاز و مثبت بود؛ اما در کار روشنفکری، منفی، پیشامدرن و گذشتهگرا. یک روشنفکر میتواند هنرمند باشد؛ اما یک هنرمند نمیتواند روشنفکر باشد. روشنفکری میراث دوران روشنگری و عقلانیت است. روشنفکران، مدافع آزادی اندیشه و بیان بودند. امانوئل کانت با نوشتن مقالهای در روزنامه با عنوان «روشنگری چیست؟» نه تنها روی تفکر تاریخی با ایجاد نظریهی «تاریخ اکنون»، تأثیر گذاشت؛ بلکه با بیان گزارهی «جرأتکن بیاندیشی»، دوران جدید روشنگری را در برابر دوران گذشته قرار داد. وظیفهی دیگر روشنفکران، نقد و انتقاد از وضع موجود بود که باز هم کانت به همراه روشنفکران فرانسوی، پیشتاز این امر بودند. نکتهی مهم این است که در قرن بیستم در ایران، مارکسیستها توانستند خود را به عنوان روشنفکر انتقادی جا بیندازند؛ اما لیبرالها و دیگر اندیشهها، صدای رسایی پیدا نکردند. «گلستان، قطب روشنفکران ایران بود» (غنینژاد، ۱۴۰۲). اگر با رویکرد ماکس وبری به این وضعیت نگاه کنیم، شاید عدم شکلگیری سرمایهداری و اصلاحات دینی (وبر، ۱۳۸۵: ۱۰) باعث بلندی صدای کمونیستها در ایران شد. همچنین، نبود آب کافی، فقر شدید اقتصادی و فرهنگی، شناخت ناکافی و درست از اندیشهی سیاسی، نبود احزاب محافظهکار و لیبرال به معنای واقعی کلمه و دخالت شوروی -با ایجاد احزاب و نشریات مختلف- در قدرت گرفتن این نوع از روشنفکری مارکسیستی، کماثر نبود. به نظر میرسد که روشنفکری مدرن ما تحت تأثیر شدید مشروطهی وبازدهی ایرانی است. زمانی که وبا و بیماریهای همهگیر در ایران رشد میکرد، انقلاب مشروطه نیز در حال وقوع بود (خدریزاده و مروتی، ۱۳۹۹)؛ روشنفکری ما مثل کنش سیاسی امیل زولا در دفاع از یک سرباز یهودی نبود؛ بلکه در خدمت ایدئولوژی بود؛ البته سمپاشی گروههای وابسته به شوروی کمونیستی نیز باعث تحقیر آزادیخواهی و تفکر انتقادی مستقل در بین تحصیلکردگان شد و صداهای متمایز را تخطئه کرد. بیشتر هنرمندان -چه میخواستند و چه نمیخواستند- مجبور به پیروی از این گفتمان غالب شدند. آنها حتی مجبور به دخالت در امور سیاسی و اقتصادی شدند با اینکه سواد چندانی در این مباحث علمی نداشتند و فیگور چپ رادیکال را به نمایش میگذاشتند. هر چه تندروتر بودند، تشویقها و تبلیغها بیشتر میشد. البته در جامعهای جهان سومی مثل ایران که گرفتار فقر و عقبماندگی فرهنگی و اقصادی است و توسعهی سیاسی و اجتماعی نیافته است، حدود امور مشخص نیست و هر کس به کاری بیش از زندگی روزمره بپردازد به ناگزیر با سیاست نیز درگیر میشود (هاشمی، ۱۳۸۱: ۷۱) در نتیجه، روشنفکران چپ، توانستند عرصه را به نام خود بزنند و روشنفکری را با دخالت در سیاست، گرفتن فیگور چپ و داشتن تعهد (بر اساس نظریهی سارتر) یکی بگیرند. از سوی دیگر، از زمانی که هانری کربن، وارد ایران شد و از عرفان ایرانی-اسلامی تعریف کرد، توانست روی افرادی چون فردید، معین، آشتیانی، شایگان، آل احمد، نراقی، نصر و امثالهم تأثیر بگذارد که نتیجهی آن، شکلگیری نوعی خوشیفتگی فرهنگی گذشتهنگر شد (صنعتی و علینژاد، ۱۳۸۸). بدین ترتیب، دیگر کسی به دایلاماهای بنیادین ایرانی به درستی فکر نکرد و مسائل غامضی چون رابطهی سنت و مدرنیته، خلقیات منفی و سنتی در برابر سبک زندگی مدرن و رابطهی توسعه با لیبرالدموکراسی و جامعهی روستایی و نفتی ایران، به حال خود رها شدند. دو ایدئولوژی قدرتمند، در زیر پوست شهر رشد کردند: ۱. عرفان اسلامی و ۲. مارکسیسم-لنینیسم. من بر این عقیده هستم که ترکیب این دو ایدئولوژی، باعث شکلگیری نوعی روشنفکری روستایی در ایران شد که نمود آن را به جز در سخنرانیهای علی شریعتی میتوانید در آثار ادبی همچون عزاداران بیل (۱۳۴۳) نوشتهی غلامحسین ساعدی، کلیدر (۱۳۵۷) نوشتهی محمود دولتآبادی، اسرار گنج درهی جنی نوشتهی ابراهیم گلستان (۱۳۵۳) و امثالهم ببینید. حتی اولین نمایشنامهی اکبر رادی با عنوان روزنهی آبی (۱۳۳۸)، نوعی کشمکش بین روشنفکری روستایی و روشنفکری شهری است. نوعی تضاد بین قدیم و جدید که نشان میدهد ذهن اسطورهساز ایرانی نمیتواند از گذشته و عرفان دل بکند و به راحتی با مدرنیته و فرهنگ شهری جدید، کنار بیاید. چرا اسم این نوع از روشنفکری را روشنفکری روستایی میگذارم؟ زیرا جایی در آستانهی عرفان و مدرنیته میایستد و نمیتواند فیگور مدرن شهری بگیرد و از حقوق شهروندی، آزادی مدرن و استقلال فردی دفاع کند؛ پس در ظاهر مدرن است؛ ولی در باطن پیشامدرن. حتی بسیاری از قهرمانان هنری این نویسندگان، روستایی هستند نه شهری (به رمان کلیدر نگاه کنید)؛ بنابراین، رماننویسی که مربوط به زندگی مدرن شهری میشود به معنای واقعی کلمه در ایران، جایگاه درخشانی پیدا نکرد. روشنفکری گلستان نیز نوعی روشنفکری روستایی است. او در اسرار گنج دره جنی اعتقاد دارد که نفت (گنج)، باعث بدخبتی مردم ایران شده است. کاراکترهای او در روستا زندگی میکنند و شناختی از زندگی شهری مدرن ندارند.
روشنفکری مسموم، مسمومیت روشنفکری
همانطور که حدود امور در ایران مشخص نیست، مرز روشنفکری نیز مشخص نیست. همانطور که روشنفکران روستایی در جایی در میانهی مدرنیته و عرفان میایستند، در جایی در میانهی اسطورهسازی و اسطورهزدایی نیز قرار میگیرند؛ زیرا اطلاعات دقیقی از اصول علم سیاست و اقتصاد نداشتند؛ ولی در آن دخالت میکردند. آنها توصیه به اقتصاد دولتی و دستوری کردند که بسیاری اعتقاد دارند پاشنهی آشیل توسعه، رفاه و آزادی است. همان اقتصادی که تنها باعث رانت، فساد و عقبماندگی شده است. گفتمان غالب روشنفکری، نوعی ساختار معیوب اقتصادی و نوعی نوستالژی از گذشته را مقدس کرد. میرچا الیاده در «روشها و راهکارهای سنتی برای بازگشت» نوشته است: «بازگشت فرد به مبدأ اصلی را فرصتی برای نوسازی و بازسازی وجود او میدانند» (الیاده، ۱۳۹۳: ۱۰۳)، تفکر اسطورهساز روشنفکران از «اقتصاد دولتی مقتدرانه» و «بازگشت به گذشته»، باعث شکلگیری نوعی مقدسمآبی از اقتصاد دستوری، هنر دولتی و گذشتهي سنتی شد (همان: ۲۲۲). روشنفکری سمی، علت مسمومیت فکری بسیاری از تحصیلکردگان شد؛ زیرا این الگو از روشنفکری، گفتمانی را ترویج کرد که دربارهی همه چیز بدون تخصص کافی، نظر میداد و در همهی مباحث علمی، مداخله میکرد؛ ناکارآمدی این نوع از روشنفکری در جامعه، باعث ایجاد ساختاری چندتکه و پارهپاره همچون هیولای فرانکشتاین شد. افرادی مثل ابراهیم گلستان که از اولین مترجمان آثار لنین -رهبر شوروی کمونیست و پدر دیکتاتوری مدرن- بودند، ایدههایی مسموم را بدون نقد و بررسی، وارد ایران کردند. گلستان در سالهای آخر عمر خود همچنان از جنایات استالین دفاع میکرد (عبدی، ۱۳۹۷) و نمونهی خوبی است از روشنفکران ایرانی و گفتمان غالب روشنفکری در دههی ۱۳۵۰، همان کسانی که ایدهی مبارزه با بورژوازی و اقتصاد آزاد مردمی را مقدس کردند (غنینژاد، ۱۴۰۲). گلستان در نقد فیلم نیز از آثار ضد مدرن و قانونگریز دفاع میکرد. او از طرفداران فیلم قیصر (۱۳۴۸) ساختهی مسعود کیمیایی بود (گلستان، ۱۳۶۹: ۱۲۱)؛ ولی چرایی این ماجرا را پریدن از لجن فیلمفارسی میدانست که از ژانرهای عامهپسند بود. دشمنی روشنفکری مسموم با هنر عامهپسند، بر کسی پوشیده نیست که اشتباهی بزرگ بود؛ زیرا به علائق غیر روشنفکران حمله میکرد و جلوی شکلگیری یک سینمای جهانی و مردمپسند مثل سینمای هند و هالیوود را گرفت و شکاف بین قشر روشنفکر و مردم عادی را زیاد کرد. فیلم قیصر، نمادی از شورش علیه قانون و مدرنیته بود و همان بینشی را تبلیغ میکرد که در بین برخی از روشنفکران ایرانی، تجلی رویکرد اسطورهپردازانه، قهرمانانه، عرفانی و سنتی بود. گلستان، دربارهی فیلم قیصر نوشته است: «یک فیلم گیرا و شایستهی توجه کامل» (همان). او حتی به سکانس ابتدایی قهوهخانه در قیصر ارجاع داده و آن را درخشان خوانده است. فضای قهوهخانهای مذکور در دههی چهل در نقاشی و تئاتر نیز مورد توجه هنرمندان قرار گرفته بود که سبک زندگی گذشتهمحور را در برابر سبک زندگی مدرن شهری، قرار میداد.
اسطورهسازی، مردسالاری و لباس زنانهی فروغ
جالب است که بسیاری از شخصیتهای تأثیرگذار تاریخی، تبدیل به شخصیتهای اسطورهای شدهاند. روشنفکران نیز از این امر مستثنی نیستند؛ اما آنها درگیر تناقضاتی هستند که واکاوی آنها، اسطورههایشان را وارونه میکند. محمد صنعتی در این رابطه میگوید: «ما یک بابک تاریخی داریم و یک بابک اسطورهای. یک امیرکبیر واقعی داریم و یک امیرکبیر اسطورهای؛ یعنی مردم یک جامعه میآیند و به افرادی که به هر دلیل دوستشان دارند یا ندارند، خصوصیاتی را نسبت میدهند که ممکن است فرسنگها از هویت آن شخصیت تاریخی یا اجتماعی دور باشد» (صنعتی، ۱۳۹۰). میرچا الیاده در «اسطورههای خواص و نخبگان جامعه» با تحلیل اینکه دوران اسطورهی هنرمند نفرینشدهی قرن نوزدهمی تمام شده و در قرن بیستم، هنرمندان و نخبگان، تبدیل به یک اسطورهی جدید شدهاند، نوشته است: «شخص به دیگران نشان میدهد و اعلام میکند که خودش به گروه اقلیت ممتاز و برگزیدهای تعلق دارد، البته نه مانند قدیم (قرن نوزدهم) به گروه یا طبقهی اشراف یا آریستوکراسی (زیرا خواص و نخبگان امروزی به چپ گرایش دارند)؛ بلکه به یک نوع شناخت و معرفت باطنی که از این امتیاز برخوردار است که هم معنوی و روحانی است و هم غیر دینی (سکولار)» (الیاده، ۱۳۹۳: ۲۲۹). در جامعهي ما از نقد ادبی و هنری گرفته تا نقد اجتماعی و سیاسی، بیشتر نوشتههای آن دوران مثلاً روشنفکری، نه بر اساس گفتمان انتقادی؛ بلکه بر اساس نقد اسطورهای ستایشگرایانه یا ویرانگرانه بود. یکی از اهداف مهم مدرنیته و جستارهای علمی نوین، اسطورهزدایی بود؛ اما در کمال ناباوری به اسطورهسازی از دانشمندان، سیاستمداران، روشنفکران، ستارگان هنری و ایدئولوژیها ختم شد. اگر به تبلیغات شوروی استالینی نگاه کنید، دولت و رهبر، تبدیل به دین و اسطوره شدهاند (به مستند چگونه دیکتاتور شویم، قسمت چهارم: استالین، نگاه کنید). نقد نظاممند و روشمند، باید جایگاه خودش را فارغ از بستر روشنفکری پیدا کند و بدین ترتیب، آثار عامهپسند و دعواهای هنری نیز شایستهی تحلیل و توجه میشوند؛ همچنین دعوای ابراهیم گلستان با رفقای چپ خودش. جلال آل احمد و ابراهیم گلستان، پیش از پیوستن به حزب توده، دوستی نزدیکی داشتند. آنها پس از انشعاب خلیل ملکی و طرفداری آل احمد از ملکی، دوستی خود را ادامه دادند؛ یعنی آنها بر سر مسائل سیاسی، مشکل نداشتند؛ ولی به خاطر لباس یک زن شاعر، دعوا کردند. وقتی مسعود فرزاد از انگلستان به ایران آمد، گلستان، مهمانیای در خانهی خود ترتیب داد و صادق چوبک و فروغ فرخزاد را دعوت کرد؛ ولی آنها نیامدند. گلستان به گفتهی خودش، فرخزاد را به زور میآورد؛ ولی جلال آل احمد، رضا براهنی و اسلام کاظمیه به لباس شیک آلمانی و رفتار فروغ که تازه از آلمان آمده است اعتراض میکنند و به او فحش میدهند. گلستان در اینجا عصبانی میشود، با آنها دعوا میکند و دوستی این گروه چپ، به پایان میرسد. گلستان در این باره میگوید: «لباس گرونی نبود... حسد داشتند و میگفتند تو پولدار شدی و لباس اینجوری میخری» (عبدی، ۱۳۹۷). این دعوایی است که روشنفکرانه نیست؛ بلکه به ایدئولوژی مسموم، فرهنگ عامیانهی مردسالار و سبک زندگی پیشامدرن مربوط میشود.
منابع
الیاده، میرچا (۱۳۹۳). اسطوره و واقعیت، ترجمهی مانی صالحی علامه، چاپ دوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه.
بهنود، مسعود (۱۳۹۶). جلال و گلستان. کانال یوتوب هزاردستان با مسعود بهنود. آخرین بازدید ۱ آبان ۱۴۰۲.
خدریزاده، علیاکبر و مروتی، زهرا (۱۳۹۹). شیوع بیماریهای مسری در بندر بوشهر در دورهی مشروطه، فصلنامهی علمی پژوهشی تاریخ، سال ۱۶، شمارهی ۶۰: صص ۲۸۷-۲۶۳.
صنعتی، محمد (۱۳۹۰). خرافهپرستی، موهومباوری و اسطورهاندیشی در جهان ما، سایت فرهنگ و روانکاوی، آخرین بازدید ۱ آبان ۱۴۰۲.
صنعتی، محمد و علینژاد، سیروس (۱۳۸۸). گفتوگو دربارهی روشنفکری دههی چهل، مجلهی بخارا، شمارهی 71: صص ۲۶۰-۲۲۷.
قصری، حامد (۱۳۹۵). بررسی مرگاندیشی در دو اثر مهم ایرانی؛ بوف کور و ملکوت، برترینها، ۱دی۱۳۹۵. بازدید در ۱ آبان ۱۴۰۲.
عبدی، محمد (۱۳۹۷). مستند ابراهیم گلستان، نقطه، سر خط، رادیو فردا.
غنینژاد، موسی و دیگران (۱۴۰۲). سهم روشنفکران در وضعیت اقتصاد ایران، سایت فردای اقتصاد، آخرین بازدید، ۱ آبان ۱۴۰۲.
گلستان، ابراهیم (۱۳۶۹). قیصر، سرمشق کاملی از مسعود کیمیایی برای مسعود کیمیایی، در مجموعهی مقالات در نقد و معرفی مسعود کیمیایی، گردآورنده زاون قوکاسیان، چاپ دوم، تهران: انتشارات آگاه.
وبر، ماکس (۱۳۸۵). اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، ترجمهی عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
هاشمی، محمدمنصور (۱۳۸۱). نقد و تحلیل و گزیده داستانهای صادق هدایت، تهران: نشر روزگار.
[1] Rural intellectuals
نویسنده: سید حسین رسولی