در لیست ۱۶ فیلم اکشن برتر قرن ۲۰ با آثار مختلفی، با حال و هوای مختلفی روبه‌رو خواهید شد. از اکشن‌هایی با قصه‌های علمی- تخیلی همچون «نابودگرها» یا فیلم‌های پر زد و خوردی با قصه‌های جنایی چون «ارتباط فرانسوی» و «مخمصه». از اثری فانتزی چون «فرار از نیویورک» تا فیلمی با لحن کمدی مانند «اسلحه مرگبار». خلاصه که برای هر سلیقه‌ای می‌توان فیلمی در لیست زیر یافت.

چارسو پرس: ژانرها به وسیله‌ی روش‌های مختلفی دسته‌بندی می‌شوند؛ برخی ژانرها از طریق کنار هم قرار گرفتن یک سری مولفه‌ی روایی، برخی ژانرها از طریق حضور یک شمایل‌شناسی خاص و برخی هم بر اساس لحن و حال و هوای جاری در اثر کنار هم قرار می‌گیرند. ژانر اکشن به همین دسته‌ی سوم تعلق دارد و می‌تواند حال و هوایی باشد که در یک هم‌نشینی درست با هر اثری، به آن فیلم هیجان دهد و متفاوتش کند. اما فیلم اکشن بر خلاف ژانرهای دیگر کمتر قابل دسته بندی بوده و همین موضوع اهمیت سر زدن به قرن بیستم را بیش از پیش نشان می‌دهد؛ چرا که بالاخره کیفیت یک فیلم اکشن بدون واسطه با پیشرفت‌های تکنولوژیک ارتباط دارد و شناخت ما از آثار اکشن آن زمان به درک بهتر از این سینما یاری می‌رساند. در این لیست سری به ۱۶ فیلم اکشن مهم قرن بیستم زده‌ایم تا بتوان با بررسی هر یک، به فهم بهتری از سرگذشت این ژانر رسید.

با توجه به آن چه که گفته شد تصمیم فیلم‌ساز برای تزریق میزان حال و هوای اکشن به درام از هر چیز دیگری در این سیر تحول اهمیت بیشتری دارد. اگر فیلم‌سازی تصمیم بگیرد که یک سکانس تعقیب و گریز با اتوموبیل را مفصل برگزار کند، قطعا مخاطب علاقه‌مند به این ژانر را به اوج لذت خواهد رساند اما ممکن است که کارگردان دیگری همان قصه را طوری بسازد که به جای تمرکز بر سکانس‌های اکشن، چیزهای دیگری در طول درام مورد تاکید قرار گیرند. البته باید به یاد داشت که یک فیلم اکشن امروزه آن قدر طرفدار دارد که اصلا فیلم‌های بسیاری فقط برای خلق همان سکانس‌های مفصل زد و خورد یا تعفیب و گریز ساخته می‌شوند و روابط علت و معلولی به گونه‌ای است که فیلم‌ساز از یک سکانس اکشن به سکانس اکشن دیگری می‌رود.

اما تاریخ پر است از فیلم‌های اکشن درجه یکی که اصلا به قصد دیگری ساخته شدند. از فیلم معرکه‌ی «سرقت بزرگ قطار» (The Great Train Robbery) به سال ۱۹۰۳ و به کارگردانی ادوین اس پورتر که اولین نوع یک فیلم وسترن است اما پر است از سکانس‌های اکشن و درگیری تا فیلمی چون «هفت سامورایی» آکیرا کوروساوا که اساسا اثری است چامبارا یا شمشیرزنی. همه‌ی این‌ها با شکل ساخته شدنشان سینمای اکشن را گامی به جلو بردند، گرچه به قصد ساختن یک فیلم اکشن تولید نشدند. این موضوع ادامه داشت تا این که سر و کله‌ی فیلم «اولین خون» پیدا شد و نمونه‌ی امروزی یک فیلم اکشن از دلش بیرون آمد. حال دیگر ژانر اکشن قهرمان خاص خودش را داشت و داستان‌های خودش. دیگر نیازی نبود که فیلمی با هدف دیگری ساخته شود و از دلش چند سکانس اکشن بیرون آید. به همین دلیل هم دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی دهه‌ی مهمی برای این سینما است.

در لیست ۱۶ فیلم اکشن برتر قرن ۲۰ با آثار مختلفی، با حال و هوای مختلفی روبه‌رو خواهید شد. از اکشن‌هایی با قصه‌های علمی- تخیلی همچون «نابودگرها» یا فیلم‌های پر زد و خوردی با قصه‌های جنایی چون «ارتباط فرانسوی» و «مخمصه». از اثری فانتزی چون «فرار از نیویورک» تا فیلمی با لحن کمدی مانند «اسلحه مرگبار». خلاصه که برای هر سلیقه‌ای می‌توان فیلمی در لیست زیر یافت.

۱۶. نابودگر (The Terminator)

۱۶. نابودگر (The Terminator)

  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، لیندا همیلتون و مایکل بین
  • محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم «نابودگر» جیمز کامرون، مانند بسیاری دیگر از کارهایش، هم انقلابی در سینمای علمی- تخیلی بود و هم ژانر اکشن را حسابی تکان داد. جیمز کامرون مانند بسیاری از بزرگان تاریخ هنر تصویری پادآرمان شهری از آینده‌ی بشر ساخت و باز هم مانند بسیاری از آثار درخشان، آن زندگی وحشتناک را نتیجه‌ی مستقیم غفلت امروز آدمی تصویر کرد. انگار او همیشه از آینده‌ی بشر وحشت داشته و اگر این فیلم را ابتدای دوران کاری او بدانیم و فلیم اولش یعنی «پیرانا ۲: تخم‌ریزی» (Piranha 2: The Spawning) را فقط مشقی خام‌دستانه در نظر بگیریم، متوجه خواهیم شد که این مضمون، همیشه در آثار او حی و حاضر بوده و هیچ‌گاه فراموشش نشده است. اما برگ برنده‌ی فیلم هیچ‌کدام از این‌ها نبود؛ فیلم «نابودگر» رباتی از آینده را فراخواند که هیچ‌کس توانایی ایستادن در برابر آن نداشت.

ایفای نقش این ربات بهترین گزینه برای بازیگری صورت سنگی و خشک مانند آرنولد شوارتزنگر بود. آرنولد توانایی اندکی در بازی و حتی ادای کلمات داشت و کمتر پیش می‌آمد که بتواند از طریق بازی با عضلات صورتش احساس خاصی را منتقل کند. او حتی انگلیسی را هم در آن زمان به خوبی حرف نمی‌زد. آرنولد صرفا ورزشکاری سرشناس بود که به خاطر بدن ورزیده و عضلاتش شناخته می‌شد. همه‌ی این‌ها از وی کسی ساخته بود که به درد جیمز کامرون می‌خورد؛ چرا که حال او داشت نقشی را بازی می‌کرد که نیاز به انتقال هیچ احساسی نداشت و همین که به مانند سنگ می‌ماند، کفایت می‌کرد. جیمز کامرون به خوبی این نکته را دریافت کرده و بازی خوبی هم از او گرفته بود. همین انتخاب دقیق جیمز کامرون سبب شد تا تصویر آرنولد شوارتزنگر تبدیل به شمایل همیشگی ربات‌های انسان‌نما یا همان سایبورگ‌ها در تاریخ سینما شود.

آن چه که نیروی شر آینده از آن آگاه نیست و در واقع نقطه ضعف هوش مصنوعی برتر به حساب می‌آید، عدم درک احساسات مادری است؛ این هوش برتر هر قدر که رفتار آدمی را پیش‌بینی کند و از قدرت و احساسات او آگاه باشد، نمی‌داند از مادری که فرزندش در خطر است، چه کارهای برمی‌آید. همین مهر مادری نقطه‌ی مقابل شخصیت شرور داستان است و رقابت میان این دو، درام را می‌سازد و به پیش می‌برد؛ پس در سویی موجودی وجود دارد که هیچ فرقی با یک ماشین کشتار ندارد و در طرف دیگر مادری که قرار است مراقب فرزندش باشد. باور کنید که ساختن یک قصه‌ی پر فراز و فرود و البته به شدت پرکشش، از چنین تقابلی، کار هر کسی نیست.

هفت سال بعد جیمز کامرون نسخه‌ی دوم این فیلم را عرضه کرد و تاکنون تعداد زیادی فیلم، بازی کامپیوتری و مجموعه‌های دیگر با الهام از شخصیت نابودگر ساخته شده است. دلیل این موضوع به محبوبیت بالای فیلم نزد مردم و مخاطبان سینما بازمی‌گردد. این محبوبیت تا به آن جا است که امروزه می‌بینیم با گذر زمان فیلم‌هایی مانند «تایتانیک» (Titanic) یا «آواتار» (Avatar) که پر فروش‌ترین کارهای جیمز کامرون به شمار می‌آیند، بیش از هر چیز به خاطر تب تندی در خاطر مانده‌اند که همان زمان اکران فیلم در اطرافشان شکل گرفت. تب تندی که باعث شد حتی کار به فروش لباس‌هایی با عکس شخصیت‌ها بکشد.

این تب همان قدر که سریع اوج گرفت، سریع هم از بین رفت. اما ارزش‌های «نابودگر»ها به ویژه فیلم دوم، که به آن هم می‌رسیم با گذر زمان بیشتر شد. بالاخره زمان، این مهم‌ترین داور هنر، جایگاه اصلی آن‌ها را مشخص کرد. نمی‌دانم، شاید ۱۰ سال دیگر قسمت اول «نابودگر» هم جایی بهتر از این پیدا و ارزشش والاتری نزد مخاطب کسب کند.

«در ابتدای فیلم می‌بینیم که در سال ۲۰۲۹ حیات آدمی در اثر جنگی هسته‌ای از بین رفته است و فقط تعدای انسان برای مبارزه باقی مانده‌اند. آن‌ها در حال نبردی شبانه‌روزی با ربات‌ها هستند که اکنون کنترل زمین را بدست گرفته‌اند. نابودگری توسط ربات‌ها به سال ۱۹۸۴ فرستاده می‌شود تا مادر رهبر آینده‌ی انسان‌ها را تا قبل از به دنیا آمدن او از بین ببرد. از سویی دیگر انسان‌ها هم شخصی را برای نجات مادر به زمین می‌فرستند و نبرد دو طرف این گونه آغاز می‌شود …»

۱۵. آدمکش (The Killer)

۱۵. آدمکش (The Killer)

  • کارگردان: جان وو
  • بازیگران: چو یون فت، سالی یه و دنی لی
  • محصول: ۱۹۸۹، هنگ کنگ
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

در فیلم‌های رزمی هنگی کنگی صحنه‌های زد و خورد با وجود استفاده طرفین از سلاح گرم، به سکانس‌هایی رزمی تبدیل می‌شوند و اسلحه به عنوان یک آکسسوار، در خدمت کوروئوگرافی حاضر در قاب قرار می‌گیرد. دو طرف به سوی هم می‌تازند و از هرچه در چنته دارند استفاده می‌کنند، در این میان گاهی هم گلوله‌ای شلیک می‌کنند که فقط باعث شکستن شیشه یا گلدانی می‌شود. در مواقعی هم این تیراندازی‌ها از چنان فاصله‌ی نزدیکی انجام می‌شود که فرصت جاخالی دادن (حتی از نوع پر از اغراقش) وجود نداشت اما دو طرف به نوعی آن را مانند فرار از یک مشت یا برگرداندن یک لگد، دفع می‌کردند.

«آدمکش» گل سرسبد فیلم‌های این چنینی است. هم پر است از سکانس‌های درگیری که آشکارا «جان ویک» (John Wick) و فیلم‌هایی این چنین را به یاد می‌آورند و هم شخصیت‌هایی یکه و دنیایی پیچیده دارد که نمی‌توان تاثیرپذیری فیلم‌های رزمی آمریکایی این زمانه از آن را نادیده گرفت. برای پی بردن به این موضوع به این یک نمونه توجه کنید: قاتلی در فیلم حضور دارد که از عذاب وجدان رنج می‌برد. او در نهایت تصمیم می‌گیرد که در برابر هر آن چه که تاکنون انجام داده عصیان کند و حق خیلی‌ها را کف دستشان بگذارد. پلیسی هم در درام وجود دارد که یواش یواش می‌فهمد برای رسیدن به عدالت، مجبور است قانون را کنار بگذارد و خودسر عمل کند. خلاصه که این داستان تاکنون مابه‌ازای بسیاری این جا و آن جا داشته است. روایت موش و گربه‌ی پلیس و قاتل در دل یک توطئه‌ی پیچیده به نبردی برای بقا تبدیل می‌شود تا دو طرف قصه که در ابتدای فیلم هماوردهایی شکست‌ناپذیر تصور می‌شدند، خود را در هزارتویی ببینند که فقط با یاری هم، توان پشت سر گذاشتن آن را دارند.

داستان احساسی و عاشقانه‌ی فیلم دیگر نقطه قوت «آدمکش» است. علاقه‌ی زنی نابینا به قاتلی فراری، بدون آن که زن از هویت معشوق باخبر باشد، باعث می‌شود تا گاهی اشک از چشمانتان سرازیر شود و البته که کارگردان از این عدم توانایی زن در دیدن اطرافش برای خلق صحنه‌ی تعقیب و گریزی معرکه و پر تعلیق استفاده کرده است؛ حضور زن در جایی که نمی‌داند چی به چیست و عدم شناخت او از هویت محبوب، هیجان درجه یکی را به فیلم اضافه کرده است. در نهایت این که «آدمکش» به تنهایی می‌تواند معرف سینمای اکشن و رزمی هنگ کنگ باشد، تا آن جا که اگر این فیلم را دوست داشتید، قطعا می‌توانید به دیگر فیلم‌های این شکلی آن دوران هم سری بزنید و لذت ببرید و اگر هم که نه، از آن خوشتان نیامد، احتمالا دیگر فیلم‌ها را هم دوست نخواهید داشت.

«آدمکش» فیلمی است که کارگردان و ستاره‌ی اصلی خود را در سطح جهانی مطرح کرد و زمینه‌ساز ورود هر دو به هالیوود شد؛ جان وو بلافاصله پس از ورود به هالیوود دست به ساخت فیلمی مطرح چون «تغییر چهره» (Face/Off) زد و حتی در ردیف فیلم‌سازانی قرار گرفت که یک فیلم «ماموریت غیرممکن» (Mission: Impossible) را کارگردانی کرده‌اند.

«یک قاتل فراری آخرین ماموریت خود را می‌پذیرد تا بتواند از طریق پول آن، به زنی که باعث نابینا شدنش شده کمک کند. اما در این میان وی متوجه می‌شود که رییسش به او خیانت کرده است و می‌خواهد او را از سر راه بردارد. از سوی دیگر پلیسی حضور دارد که در به در به دنبال یک گروه خلافکار است و البته در جستجوی قاتل هم هست. کم کم راه این دو به هم گره می‌خورد، در حالی که قاتل به دنبال آن است که از مهلکه‌ای که در آن گیر کرده جان سالم به در برد و پلیس هم قصد دارد که آن تشکیلات خرابکارانه را از بین ببرد. تا این که …»

۱۴. نقطه شکست (Point Break)

۱۴. نقطه شکست (Point Break)

  • کارگردان: کاترین بیگلو
  • بازیگران: کیانو ریوز، پاتریک سویزی، لوری پتی و گری بیوسی
  • محصول: ۱۹۹۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۰٪

این اولین فیلمی است که نام کیانو ریوز را به عنوان بازیگر سینمای اکشن جا انداخت. کاترین بیگلو فیلم خوبی ساخته بود که یک رابطه‌ی دوستانه در مرکزش داشت. از طرف دیگر مساله‌ی قدیمی انتخاب بین انجام وظیفه و انسانیت هم به داستان فیلم گرما می‌بخشید. البته باید توجه داشت که در این جا کیانو ریوز تحت تاثیر بازیگر دیگری قرار دارد و شخصیت اصلی داستان نیست. کاترین بیگلو خیلی قبل‌تر از آن که با فیلم «مهلکه» (The Hurt Locker) و کسب جایزه‌ی اسکار با آن فیلم به اوج موفقیت برسد و در عالم سینما برای خود نامی دست و پا کند، برای علاقه‌مندان به سینمای اکشن با همین فیلم «نقطه‌ی شکست» شناخته می‌شد.

از خصوصیات اصلی فیلم «نقطه شکست» فضایی استیلیزه است که کاترین بیگلو خلق کرده. او به دنبال راهی بوده که بتواند فیلمی سریع با ضرباهنگی بالا و پر از سکانس‌های اکشن بسازد. این موضوع منجر به خلق اثری شده که چندان خود را جدی نمی‌گیرد و فقط روی ترشح آدرنالین در مخاطبش تمرکز دارد. برای لحظه‌ای تصور کنید که با فیلمی حادثه‌ای طرف هستید که همه چیز دارد؛ از عشق و رفاقت و خیانت و صحنه‌های زد و خورد و تعقیب و گریز گرفته تا سکانس‌هایی محیرالعقولی مانند پریدن از یک هواپیما بدون چتر نجات. گویی تمام اتفاقات یک فصل یک سریال اکشن در دل دو ساعت تعریف و جا داده شده است.

داستان فیلم با ورود یک پلیس مخفی به جمع دزدانی حرفه‌ای آغاز می‌شود. او باید بتواند که میان آن‌ها نفوذ کند و مدارک لازم را جمع کند. اما رفاقتی میان او و سردسته‌ی سارقین شکل می‌گیرد. همین موضوع از جایی به بعد نقطه‌ی عزیمت درام می‌شود و رابطه‌ی پر فراز و نشیب این دو نفر گاهی باعث می‌شود که نفس مخاطب در سینه حبس شود. اصلا منطق برخی از سکانس‌های اکشن فیلم همین رابطه‌ی پر فراز و نشیب آن‌ها است.

اگر بتوان به فیلم ایرادی وارد کرد به شخصیت نصفه و نیمه‌ی پلیسی بازمی‌گردد که کیانو ریوز نقشش را بازی می‌کند. این موضوع زمانی بیشتر به چشم می‌آید که کاریزمای حضور و البته نقش‌آفرینی بی بدیل پاتریک سویزی را ببینیم و دست به مقایسه‌ی این دو بزنیم. پاتریک سویزی چنان حسن حضوری دارد و چنان مخاطب را با خود همراه و چنان همه‌ی قاب‌ها را از آن خود می‌کند که عملا تبدیل به بهترین و جذاب‌ترین ضدقهرمان‌ در بین فیلم‌های این فهرست می‌شود.

اما ایراد دیگری هم وجود دارد. همان تلاش فیلم‌ساز برای قرار دادن همه چیز و همه نوع سکانس اکشن در فیلمی دو ساعته سبب شده که برخی اتفاقات منطق خاص خود را در طول درام پیدا نکنند. اگر به دنبال فیلمی می‌گردید که ریتمی سریع داشته و پشت سر هم سکانس‌های اکشن ردیف کرده باشد، «نقطه شکست» فیلم معرکه‌ای است اما این باعث قربانی شدن منطق جهانی شده که شخصیت‌ها درون آن زندگی می‌کنند. انگار که در یک دنیای واقع‌گرایانه با آدم‌هایی سر و کار داریم که در جهان ذهنی خود زندگی می‌کنند؛ جهانی که به شدت فانتزی است.

«چهار دزد بانک که با نام‌های روسای جمهور آمریکا شناخته می‌شوند و در حین سرقت از ماسک چهره‌ی آن‌ها استفاده می‌کنند، امان پلیس را بریده‌اند. یکی از ماموران اف بی آی مطمئن است که این چهار نفر از اعضای یک گروه موج سواری در جنوب ایالت کالیفرنیا هستند. بنابراین همکار جوان خود را ترغیب می‌کند که با یک هویت جعلی به دورن آن‌ها نفوذ کند و مدارک لازم را برای دستگیری آن‌ها به دست بیاورد …»

۱۳. سرعت (Speed)

۱۳. سرعت (Speed)

  • کارگردان: ایان ده بونت
  • بازیگران: کیانو ریوز، ساندرا بولاک، جف دنیلز و دنیس هاپر
  • محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

«سرعت» یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سال ۱۹۹۴ و یکی از بهترین اکشن‌های دهه‌ی نود میلادی است. فیلمی که داستانی جمع و جور و لاغر دارد اما موقعیت معرکه‌ای می‌چیند که نفس مخاطب را در سینه حبس می‌کند. از سوی دیگر در این جا خبری از آن کیانو ریوز بزن بهادر و همه فن حریف هم نیست، چرا که نیازی به چنین شخصیتی وجود ندارد. در این جا زنی در کنار او است که بخش عظیمی از بار درام را به دوش می‌کشد. حضور این زن باعث می‌شود که شخصیت مرد هم احساسی‌تر تصویر شود. گرچه دشمنان هم بر خلاف دیگر فیلم‌های مطرح کیانو ریوز، درگیر نبردی تن به تن با او نیستند.

داستان فیلم با یک اتوبوس آغاز می‌شود. درون اتوبوس بمبی کار گذاشته شده است. بمب گذاران اعلام می‌کنند که در صورت کاهش سرعت اتوبوس از یک حد معمول، بمب منفجر خواهد شد. حال موقعیتی را تصور کنید که در آن عده‌ای آدم معمولی در شرایطی غیرمعمول قرار گرفته‌اند و باید با چنگ و دندان جان خود را نجات دهند. یکی از آن‌ها زنی است که نقشش را ساندرا بولاک بازی می‌کند.

از سوی دیگر پلیس هم تلاش دارد که به مسافرین کمک کند. پس کسی را به دورن اتوبوس در حال حرکت می‌فرستند تا راهی پیدا کند. نقش این پلیس را هم کیانو ریوز بازی می‌کند. حال می‌توان بقیه‌ی داستان را حدس زد؛ از یک سو مخاطب هر لحظه منتظر است که اتفاقی شکل بگیرد و اتوبوس و مسافرینش را منفجر کند و از سوی دیگر آهسته‌ آهسته رابطه‌ای عاشقانه بین دو شخصیت اصلی شکل می‌گیرد. این رابطه در کنار کارهای ناشیانه و بی دست و پایی ناشی از ترس زن، باعث ایجاد کمدی مطبوعی در سرتاسر اثر شده که لذت تماشای فیلم را دو چندان می‌کند.

مهم‌ترین نقطه قوت فیلم، همان ترسیم مسیری است که اتوبوس طی می‌کند. اتوبوس در شهری شلوغ با موانع مختلفی روبه‌رو می‌شود؛ از ترافیک گرفته تا پیچی تند. همه‌ی این‌ها نیاز به کم کردن سرعت دارند. اما مشکل این جا است که هر ترمزی باعث ایجاد انفجار می‌شود. پس در واقع مسافرین بخت برگشته در یک دو راهی خطرناک قرار گرفته‌اند که هر طرفش می‌تواند به مرگ آن‌ها ختم شود. از سوی دیگر سرعت هم آن قدر زیاد است که امکان بیرون پریدن را از بین می‌برد.

در طرف دیگر رابطه‌ی بین شخصیت‌ها به درستی ساخته می‌شود. از جایی به بعد مخاطب نگران حال آن‌ها می‌شود و منتظر سرنوشتشان می‌ماند. رابطه‌ی میان پلیس‌ها و مسافران و اعمالشان برای نجات جان آن‌ها هم قابل باور است. کارگردان به دنبال این نبوده تا با نمایش رفتار احمقانه‌ی دیگر پلیس‌ها، تهور و تبحر پلیس دورن اتوبوس را بزرگ جلوه دهد. او این کار را از طریق ساختن موقعیت واقعا بغرنج و ترسناکی انجام داده که انگار هیچ راه حلی برایش وجود ندارد و فقط معجزه‌ای می‌تواند همه راه نجات دهد.

در سال ۱۹۹۷ دنباله‌ای برای این فیلم ساخته شد. گرچه ساندارا بولاک حاضر شد که نقشش را تکرا کند اما کیانو ریوز دیگر حاضر نبود. طبعا این دومی هم اثری تلف شده از کار درآمد که نهایتا به درد یک بار تماشا می‌خورد؛ البته با اغماض.

«یک اتوبوس درون شهری در حال انجام کارهای روزانه‌اش است. این در حالی است که افرادی یک بمب درون آن کار گذاشته‌اند. بمب شروع به کار کردن می‌کند و خلافکاران اعلام می‌کنند که در صورت کاهش سرعت اتوبوس از یک حد معین، بمب منفجر خواهد شد. این در حالی است که زنی ناشی به خاطر اتفاقات پیش آمده مجبور شده کنترل اتوبوس را به دست بگیرد. از سوی دیگر پلیس هم در تلاش است که کارآگاهی زبده را به دورن اتوبوس بفرستد. ظاهرا تنها راه کم کردن هزینه، فرستادن اتوبوس به یک جای خلوت است اما در این حالت هم همه‌ی مسافرین کشته خواهند شد …»

۱۲. فرار از نیویورک (Escape From New York)

۱۲. فرار از نیویورک (Escape From New York)

  • کارگردان: جان کارپنتر
  • بازیگران: کرت راسل، دونالد پلیسنس، لی وان کلیف و ارنست بورگنیان
  • محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

جان کارپنتر را بیشتر با فیلم‌های ترسناکش می‌شناسیم؛ با آثاری چون «هالووین» (Halloween) یا «موجود» (The Thing) که هر دو از بهترین فیلم‌های ترسناک تاریخ سینما به شمار می‌آیند. او در آن آثار به خوبی توانسته وحشت جاری زیر پوست جامعه را ترسیم کند و از این بگوید که زیر پوسته‌ی آرام شهر، چه جنب و جوش وحشتناکی لانه کرده است. در همان دوران سری هم به ژانرهای دیگر زد و همان حرف‌ها را در قالب فیلمی چون «فرار از نیویورک» هم بازگو کرد.

البته جان کارپنتر چند سال قبل و با ساختن اثری چون «حمله به کلانتری ۱۳» (Assault On Precinct 13) در سال ۱۹۷۶ نشان داده بود که از پس ساختن تریلرهای مهیج با چند سکانس اکشن به خوبی برمی‌آید. جان کارپنتر در فیلم «فرار از نیویورک» هم مانند فیلم «حمله به کلانتری ۱۳» از بسیاری از عناصر سینمای ترسناک استفاده کرده و پادآرمان‌ شهری ساخته که هر چه باشد محل یک زندگی عادی نیست. در واقع هیچ چیز این فیلم عادی نیست و سر و شکل اثر، قاب‌ها، دکور، گریم بازیگران و هم‌چنین باند صوتی فیلم فضایی استیلیزه ساخته که به سمت یک فانتزی تمام عیار میل می‌کند؛ جهانی که منطق خودش را دارد و فیلم‌ساز هم به خوبی توانسته این منطق را بسازد تا قابل باور شود.

داستان فیلم در در آینده اتفاق می‌افتد و می‌توان بسیاری از عناصر سینمای علمی- تخیلی و البته فانتزی را هم در آن شناسایی کرد. فیلم «فرار از نیویورک» مانند تمام فیلم‌های خوب این گونه‌ی سینمایی در باب مشکلات امروز آدمی است و آشکارا نیویورک فیلم اشاره به نیویورک اواخر دهه‌ی هفتاد میلادی دارد. جایی که در آن گروه‌های خلاف‌کار و مردم رانده شده به حاشیه‌ و کنار گذاشته شده از تصمیم‌گیری‌ها، در کلان شهری زندگی می‌کنند که نکبت از سر و روی آن می‌بارد. از این منظر می‌توان این فیلم را با آثاری مانند «ارتباط فرانسوی»  به کارگردانی ویلیام فریدکین که در همین فهرست به آن خواخیم رسید یا راننده تاکسی (Taxi Driver) اثر جاودان مارتین اسکورسیزی مقایسه کرد.

تقریبا تمام گره‌گشایی‌های فیلم از طریق سکانس‌های اکشن انجام می‌شود و کرت راسل هم خوب توانسته در قالب یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های اکشن دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی ایفای نقش کند. گروه بازیگران فیلم غبطه‌برانگیز است. ارنست بورگناین خاطرات خوش سینمای کلاسیک را به ذهن متبادر می‌کند و لی وان کلیف از زمانه‌‌ای نزدیکتر اما متفاوت می‌آید؛ از وسترن‌های اسپاگتی و لحظات درخشان آن‌ها. در کنار این‌ها ایزاک هیز هم حضور دارد که خواننده‌ای مطرح در زمان خود بود.

«شهر نیویورک تبدیل به زندانی شده که کسی اجازه‌ی خروج از آن ندارد. در این میان هواپیمای رییس جمهور آمریکا در آنجا سقوط می‌کند و وی توسط خلاف‌کاران محلی ربوده می‌شود. باب هوک، مسئول امنیتی از اسنیک می‌خواهد که ظرف بیست و چهار ساعت رییس جمهور را بیابد وگرنه دو الکترود که در بدن او قرار گرفته منفجر خواهد شد. هوک به اسنیک قول می‌دهد که در صورت نجات جان رییس جمهور هم الکترودها را از کار خواهد انداخت و هم او را شامل عفو خواهد کرد و به او اجازه‌ی خروج از نیویورک خواهد داد. اما …»

۱۱. اسلحه مرگبار (Lethal Weapon)

۱۱. اسلحه مرگبار (Lethal Weapon)

  • کارگردان: ریچارد دانر
  • بازیگران: مل گیبسون، دنی گلاور
  • محصول: ۱۹۸۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪

سینمای اکشن به خوبی می‌تواند خود را با حال و هوای کمدی همراه کند. آثار مختلفی با محوریت سکانس‌های پر زد و خورد یا تعقیب و گریزهای دامنه‌دار ساخته شده‌اند که از لحنی کمدی در سرتاسر خود استفاده می‌کنند. حال این به تصمیم سازندگان بازمی‌گردد که اثر خود را بیشتر به سمت سینمای کمدی و تلاش برای گرفتن خنده از تماشاگر سوق دهند یا سینمای اکشن. می‌توان مجموعه فیلم‌های «پلیس بورلی هیلز» (Beverly Hills Cop) را جز آثاری دانست که جنبه‌ی کمدی در آن‌ها پررنگ‌تر است و مجموعه فیلم‌های «اسلحه مرگبار» را به دسته‌ی آثاری منتسب کرد که رنگ و بوی اکشن بیشتری در آن‌ها جاری است.

از سوی دیگر ژانر دو رفیق از دیرباز ژانری محبوب در سینمای آمریکا بود و مخاطبان را با خود به سینماها می‌شکاند و یکی از راه‌هایی بود که بتوان لحن کمدی را به اثری تزریق کرد. در این ژانر دو آدم معمولا مورددار و پر از اختلاف در مسیری پر پیچ و خم کنار هم قرار می‌گیرند و با مشکلاتی روبه‌رو می‌شوند. مشخصه‌ی دیگر این ژانر وجود لحن و فضای کمدی در طول درام است که به دلیل همان اختلاف‌ها و مسیری غریبی که دو شخصیت طی می‌کنند به وجود می‌آید. حال در سری فیلم‌های «اسلحه مرگبار» بسیاری از این مؤلفه‌ها در خدمت یک اثر پلیسی قرار گرفته و  به جای دو رفیق مورددار، با دو پلیس متفاوت حتی به لحاظ ظاهری طرف هستیم. که هر کدام شیوه‌ی خود را برای انجام کارهای پلیسی دارند.

«اسلحه‌ی مرگبار» از جمله فیلم‌هایی بود که به شهرت مل گیبسون کمک کرد. ترکیب او و دنی گلاور ترکیب جذابی ساخت که تماشاگران بسیاری را مجاب ساخت تا به سینما بروند. در این بین فضای کمدی فیلم باعث شد تا کل کل‌های دو شخصیت اصلی رنگ و بویی خنده‌دار به خود بگیرد و مخاطب هم بیشتر به تماشای فیلم ترغیب شود؛ همه‌ی این‌ها فیلم اول مجموعه را چنان در سرتاسر دنیا معروف کرد که سه دنباله بر اساس حضور این دو شخصیت ساخته شد و این روزها این خبر به گوش می‌رسد که فیلم دیگری هم در راه است.

مهم‌ترین نکته در فیلم‌های دو رفیق، درست از کار درآمدن شیمی میان دو شخصیت اصلی است. در نگاه اول مل گیبسون سفید پوست و دنی گلاور سیاه پوست هیچ تناسبی با هم ندارند اما ریچارد دانر به خوبی می‌تواند از آن‌ها و اختلافاتشان استفاده کند. به همه‌ی این‌‌ها سکانس‌های اکشن متعدد و همچنین تم پلیسی فیلم و بازی موش و گربه‌ی دو شخصیت اصلی با خلاف‌کارها را هم اضافه کنید تا از میزان لذت‌بخش بودن تماشای فیلم مطمئن شوید.

«یک کهنه سرباز جنگ ویتنام به نام مارتین ریگز به کمک اداره‌ی پلیس فراخوانده می‌شود. به تازگی مشخص شده که عده‌ای از سرابازان بازگشته از جنگ به رهبری ژنرال مک‌آلیستر مشغول قاچاق مواد مخدر هستند. مقرر می‌شود که مارتین در راه دستگیری آن‌ها با کارآگاه راجر مرتو همکاری کند. اما مشکلی سر راه این دو نفر قرار دارد …»

۱۰. مکس دیوانه ۲: جنگجوی جاده (Mad Max 2: The Road Warrior)

۱۰. مکس دیوانه ۲: جنگجوی جاده (Mad Max 2: The Road Warrior)

  • کارگردان: جرج میلر
  • بازیگران: مل گیبسون، بروس اسپنس
  • محصول: ۱۹۸۱، استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

پیش از این که جرج میلر فیلم موفق «مکس دیوانه: جاده خشم» (Mad Max: fury road) را در کشور آمریکا با بودجه‌ای سرسام‌آور و تیمی آشنا و بین‌المللی بسازد، همین داستان و قهرمان و فضای آخرالزمانی را در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی در کشور زادگاهش و در قالب یک سه گانه‌ی معرکه ساخته بود. قسمت اول این مجموعه در سال ۱۹۷۹ عرضه شد و روایتگر مردی بود که در یک آشوب ناتمام سعی می‌کند راه خود را برود و بر قدرت خود اتکا کند. اما این قسمت دوم بود که مانند جواهری درخشید و خودش را به تاریخ سینما تحمیل کرد؛ یعنی همین فیلم.

در این مجموعه فیلم‌ها جرج میلر قصه‌ی پساآخرالزمانی خود را با حال و هوایی مالیخولیایی ترکیب کرد و قهرمانی تکرو در مرکز درامش قرار داد که به نبرد با مردمانی حیوان صفت و درنده‌خو می‌پردازد. در چنین قابی قهرمان او به همان قهرمانان اساطیری می‌ماند که در جستجوی ذره‌ای عدالت خود را به آب و آتش می‌زدند یا چونان قهرمانان وسترن‌های کلاسیک تلاش داشتند که در برابر همان ته مانده‌ی تمدن باقی مانده با بربریت حاکم بر زمانه مبارزه کنند. در چنین چارچوبی است که قهرمان مجموعه فیلم‌های «مکس دیوانه» تنه به تنه‌ی قهرمانان کلاسیک می‌زند؛ هر چند که از قماش آن‌ها نباشد.

مجموعه فیلم‌های «مکس دیوانه» سکوی پرتاب مل گیبسون هم بود و او را به بازیگری مطرح تبدیل کرد. قسمت دوم این مجموعه در سال ۱۹۸۱ ساخته شد و می‌توان آن را بهترین قسمت این سه گانه نامید. جرج میلر این بار داستان آخرالزمانی خود را با عناصر سینمای اکشن مخلوط کرد و بر خلاف اولی که بیشتر به سمت سینمای وحشت گرایش داشت، داستان را در جهانی فانتزی خلق کرد. تقریبا تمام فیلم در یک جاده می‌گذرد و شخصیت‌ها و دو طرف درگیر در ماجرا جز پریدن به هم و مبارزه راه دیگری ندارند.

در واقع آن چه که بعدا تم اصلی فیلم «مکس دیوانه: جاده‌ی خشم» در عصر حاضر شد، در همین فیلم هم قابل رویت است؛ اهمیت مسیر رفته و پیدا کردن راهی برای نجات از شر موجود. اهمیت دادن به راه و مسیر حتی در داستان فیلم هم وجود دارد و هر دو داستان مبتنی بر عامل تعقیب و گریز است. تم کمک کردن به مردم و فراموشی زندگی گذشته در همین داستان هم مانند نسخه‌ی جدیدتر وجود دارد. از سویی دیگر «مکس دیوانه ۲: جنگجوی جاده» روایتگر یک داستان اخلاقی است؛ چرا که قهرمانی در این میان دارد که حتی در بدترین شرایط ممکن هم به ندای وجدانش گوش می‌دهد و به کمک مظلوم می‌شتابد.

جرج میلر در همین فیلم جمع و جور و کم بودجه هم توانایی خود را در فضاسازی و هم‌چنین در کارگردانی و خلق ریتم نشان می‌دهد؛ کاری که با ساختن فیلم «مکس دیوانه: جاده‌ی خشم» آن را به کمال می‌رساند.

«مکس کسی است که در دنیای قبل از ویرانی مامور پلیس بوده است. او پس از نابودی دنیا تمام تلاش خود را می‌کند تا فقط زنده بماند. در این میان او با دسته‌ای موتور سوار برخورد می‌کند که عده‌ای از مردم بی‌دفاع را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهند. مکس تصمیم می‌گیرد تا یک تنه از این بیچارگان دفاع کند. اما …»

۹. جان سخت (Die Hard)

۹. جان سخت (Die Hard)

  • کارگردان: جان مک‌تیرنان
  • بازیگران: بروس ویلیس، آلن ریکمن و بانی بدلیا
  • محصول: ۱۹۸۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

فیلم اکشن «جان سخت» یکی از نمادین‌ترین فیلم‌های تاریخ ژانر اکشن است. بالاخره با فیلمی طرف هستیم که یک سرش یک تشکیلات سازمان یافته‌ی خلافکاری است و سر دیگرش پلیسی نترس که هیچ چیز جلودارش نیست. در چنین قابی است که اتفاقا باید «جان سخت» را در این لیست قرار داد و از آن گفت. از سوی دیگر همین فیلم بود که برای همیشه تصویر یک نیروی پلیس را در سینما تغییر داد و از آن‌ها آدم‌های نترسی ساخت که حاضر هستند برای دستگیری طرف مقابل خود هر کاری که لازم باشد، انجام دهند.

غیرممکن است که از طریق کلمات بتوان لذت تماشای دیوانگی بروس ویلیس بر پرده‌ی سینما را منتقل کرد. این سرگرمی با چنان ریتمی همراه است که به شما اجازه نمی‌دهد حین تماشای فیلم لحظه‌ای پلک بزنید. بله، با چنین فیلم خوبی سروکار داریم. در این فیلم مانند اکثر آثار اکشنی که با موضوع گروگانگیری همراه است، جای گروگانگیر، قهرمان و قربانی کاملا مشخص است. قربانیان داستان افرادی هستند که در شرکت محل خود جشنی گرفته‌اند و گروگانگیرها هم مردانی هستند که از زندانی کردن آن‌ها منفعتی می‌برند، می‌ماند قهرمان داستان که مردی تکرو است که از هیچ کاری برای نجات جان گروگان‌ها و دستگیری آدم بدهای قصه فروگذار نمی‌کند.

جان مک‌تیرنان تمام تمرکز خود را بر دوئل میان دو طرف قصه گذاشته است. در یک سمت مردانی تا بن دندان مسلح هستند که رییسی دیوانه دارند و در طرف دیگر هم مردی تنها که باید از هوش و توانایی خود استفاده کند تا بر این مردان پیروز شود. فیلم‌ساز نیروی پلیس را عمدا پشت در محل وقوع حوادث نگه می‌دارد تا بر تنهایی قهرمان داستان خود در برابر یک لشکر مسلح تاکید کند. این تنهایی دقیقا همان چیزی است که از قهرمان داستان مردی منحصربه فرد می‌سازد که فیلم را به اثری فراتر از انتظار تبدیل می‌کند و البته همه‌ی این‌ها به لطف حضور بروس ویلیس بر پرده‌ی سینما است.

«جان سخت»، بروس ویلیس را به ستاره‌ای شناخته شده تبدیل کرد. میزان استقبال از کاراکتر بی کله‌ی او در این فیلم آن قدر زیاد بود که حتی زمانی که در فیلمی دیگر هم بازی می‌کرد مردم توقع داشتند او از پا ننشیند و تا آخر به مبارزه ادامه دهد. موضوعی که او را در صدر قهرمانان فیلم‌های اکشن در دهه‌ی نود میلادی در چند سال بعد از این فیلم قرار می‌دهد؛ جایی بالاتر از بزرگانی مانند آرنولد شوارتزنگر یا سیلوستر استالونه. پس تماشای این فیلم و دنباله‌هایش بر هر دوست‌دار ژانر اکشنی واجب است.

«جان سخت» را پدر فیلم‌های اکشن عصر حاضر می‌دانند. فیلم‌هایی که در آن‌ها دیگر خبری از آن قهرمانان عضلانی پایبند به اصول سفت و سخت اخلاقی نیست که حتی یک حرف بی‌ادبانه از دهانشان خارج نمی‌شد. اتفاقا قهرمان این فیلم هر جا که خود لازم ببیند بد دهنی می‌کند و متلکی به طرف مقابل می‌پراند اما هیچکدام از این‌ها باعث نمی‌شود تا با فیلمی پرده‌در روبرو شویم بلکه در پایان آن چه که به خاطر می‌آوریم قهرمانی فردی و لجباز است که تحت هیچ شرایطی حاضر نیست تسلیم شود: به همین دلیل هم نام فیلم «جان سخت» است. همه‌ی این دلایل باعث شد که فیلم دنباله‌های متعددی داشته باشد و این عدد به چهار فیلم برسد که متاسفانه هیچ‌کدام از آن‌ها به خوبی این یکی نیست؛ گرچه شماره‌ی ۳ آن‌ها اثری دوست داشتنی و گرم است که از یک رابطه‌ی معرکه میان ساموئل ال جکسون و بروس ویلیس در مرکز درام خود بهره می‌برد.

«گروهی تروریست ساختمان مرکزی یک شرکت ژاپنی در لس آنجلس را تصرف می‌کنند و در شب کریسمس مهمانان جشن سال نو را به گروگان می‌گیرند. جان مک‌لین پلیسی نیویورکی ست که در آرزوی آشتی با همسرش به طور اتفاقی در همان شب به آنجا می‌آید. حال او باید یک تنه در برابر این گروه تا دندان مسلح بایستد …»

۸. بولیت (Bullitt)

۸. بولیت (Bullitt)

  • کارگردان: پیتر ییتس
  • بازیگران: استیو مک‌کویین، رابرت وان و ژاکلین بیست
  • محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

فیلم اکشن «بولیت» که بر پرده افتاد، فیلم‌های اکشن برای همیشه رنگ عوض کردند. سکانس‌های تعقیب و گریز با اتوموبیل تبدیل به سکانس اصلی فیلم‌های اکشن تا پیش از روی کار آمدن تکنولوژی CGI شد و گرچه امروزه کمتر کسی فیلم‌های اکشنش را بر پایه این سکانس‌های تعقیب و گریز بنا می‌کند، اما هنوز هم می‌توان بخشی از جذابیت یک فیلم اکشن را چنین فصل‌هایی دانست. از آن سو پیتر ییتس مفهوم پلیس تکرو را بال و پر داد و در قالب شخصیتی جذاب که برای رسیدن به هدفش به هر آب و آتشی می‌زند، متبلور کرد و با حضور کسی مانند استیو مک‌کویین از قهرمانش یکی از جذاب‌ترین پلیس‌های تاریخ سینما ساخت.

فیلم اکشن «بولیت» کار دیگری هم انجام داد که هنوز هم آن را به اثری متفاوت تبدیل می‌کند؛ زمانه، آستانه‌ی ورود به دهه‌ی هفتاد میلادی بود و دیگر کمتر کسی به آن پلیس‌های مرتب و خطاناپذیر گذشته اعتماد داشت. سینمای آمریکا به طبع جامعه‌ی این کشور در حال تغییر بود و این دنیای تازه قهرمان خودش را می‌خواست. اگر قهرمانان تکرو در گذشته در غرب وحشی بدون قانون و در فیلم‌های وسترن بر پرده می‌افتادند یا در قالب کارآگاه‌های خصوصی فیلم‌های نوآر ظاهر می‌شدند، حال می‌شد پلیسی را دید که از دل یک سیستم بیرون می‌زند تا کارش را به روش خودش انجام دهد. بالاخره کابوی غرب وحشی یا کارآگاه فیلم نوآر در جایی زندگی می‌کرد که انگار قانون حاکم نبود و اصلا همین عدم حضور قانون باعث می‌شد که عدالت به شیوه‌ای خشک و قاطع توسط قهرمانان آن فیلم‌ها اجرا شود.

اما در آستانه‌ی دوران تازه اتفاقا باید بر وجود قانون و عدم کاربردش تاکید می‌شد؛ چرا که جامعه‌ی عاصی آمریکای آن زمان دیگر خود را وقف تماشای قهرمانانی نمی‌کرد که صرفا به خاطر نیت خیر خود دست به دلاوری می‌زنند. پس پلیس فیلم «بولیت» تا می‌تواند راه کج می‌کند تا در نهایت به راه راست بازگردد و همه چیز را درست کند. هم‌چنین است طرف مقابل او که به هر دری می‌زند تا تشکیلات گنگستری‌اش را نجات دهد و البته کارش را پیش ببرد. در این میان بازی موش و گربه یا شکار و شکارچی دو طرف فیلم را پیش می‌برد تا هر کدام به شیوه‌ی خود به این نبرد تن به تن ادامه دهند. در چنین قابی «بولیت» به یک فیلم گنگستری جذاب تبدیل می‌شود.

همه‌ی این‌ها در حالی است که پیتر ییتس فیلم‌ساز معرکه‌ای در تاریخ سینما است. فیلم‌سازی روایتگر که هیچ قصدی در ارائه‌ی معنا، به حاشیه رفتن، نقد جایی یا سیستمی یا حتی شخصیت‌ پردازی‌هایی که به طبقه یا جامعه‌ی خاصی اشاره کنند، ندارد. او فقط داستانش را تعریف می‌کند؛ نه کمتر و نه بیشتر. البته وی این کار را به شیوه‌ی خودش انجام می‌دهد؛ هیچ وقت حاشیه نمی‌رود و هیچ چیز اضافی از شخصیتی یا داستان نمی‌گوید. آدم‌ها در فیلم‌های او به همان اندازه تعریف می‌شوند که داستان به آن نیاز دارد، خرده پیرنگ‌ها به همان اندازه حضور دارند که به شاه پیرنگ کمک کنند. هیچ شخصیتی بیش از داستان اهمیت ندارد و حتی اگر داستان برای جذاب‌تر شدن نیاز به مرگ شخصیت اصلی داشته باشد، پیتر ییتس به راحتی و بدون احساسات‌گرایی او را می‌کشد.

شخصیت‌های پیتر ییتس نه اهل رفاقت هستند و نه عاشق می‌شوند. اگر عشقی در زندگی آن‌ها وجود دارد، در قالب چند نمای محو نشان داده می‌شود و تمام. کسی قرار نیست زیادی احساساتی شود و همه فقط به فکر خود هستند. به همین دلیل همه‌ی شخصیت‌ها مانند جزیره‌های جداافتاده‌ای به نظر می‌رسند که در یک طوفان مهیب کلاه خود را چسبیده‌اند. پیتر ییتس حتی همین طوفان را هم چندان با آب و تاب و جزییات نمایش نمی‌دهد و در حدی آن را تصویر می‌کند که به داستان کمک کند. در واقع هیچ‌کدام از اجزای فیلم‌های پیتر ییتس جدا از داستان ماهیت جداگانه‌ای ندارند.

اما فارغ از همه‌ی این‌ها هویت فیلم «بولیت» به بازیگر نقش اصلی آن یعنی استیو مک‌کویین گره خورده است. مخاطب فیلم را با شمایل او به یاد می‌آورد. اصلا یکی از شمایل‌های اصلی پلیس در سینما همین استیو مک‌کویین فیلم «بولیت» است. انصافا هم که بر پرده‌ی نقره‌ای سینما می‌درخشد و نمی‌توان پس از تماشای فیلم کس دیگری را به جایش تصور کرد.

«بولیت ستوان پلیس شهر سان فرانسیسکو است. او مامور حفاظت از جان مردی به نام جانی راس می‌شود که قرار است علیه سندیکای جنایتکاران شهادت دهد و به همین دلیل به هدف اصلی آن‌ها تبدیل شده است. از سوی دیگر دادستان شهر به بولیت هشدار داده که در صورت مرگ جانی راس، او هم از کار اخراج خواهد شد و عواقب بدی در انتظارش است. در این میان جانی راس کشته می‌شود اما بولیت تلاش می‌کند که همه چیز را مخفی نگه دارد و در عوض خودش کاری کند. تا این که …»

۷. لئون: حرفه‌ای (Leon: The Professional)

۷. لئون: حرفه‌ای (Leon: The Professional)

  • کارگردان: لوک بسون
  • بازیگران: ژان رنو، ناتالی پورتمن و گری اولدمن
  • محصول: ۱۹۹۴، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪

این اثر لوک بسون گرچه در دنیا به اندازه‌ی ایران محبوب نیست اما آدمکشی منحصربه فرد و پلیسی جانی دارد که حضورش را در لیست غیرقابل اجتناب و ضروری می‌کند. قهرمان فیلم برخلاف بقیه‌ی آدمکش‌های تاریخ سینما نه از روابط اجتماعی قوی برخوردار است و نه اساسا به بلوغ فکری رسیده است. او فقط می‌تواند جان بستاند و این کار را هم عالی انجام می‌دهد. همین عدم درک محیط اطراف و عدم رسیدن به بلوغ فکری و عاطفی سبب شده که هیچ کس به وی شک نکند و تا کنون از دست پلیس قسر در رفته است.

چنین زندگی عجیب و غریبی با ورود دختری بی پناه به هم می‌ریزد. شیوه‌ی زندگی قاتل عجیب و غریب فیلم هیچ جایی برای وابستگی و دلسوزی باقی نمی‌گذارد اما انتخاب اخلاقی قاتل در لحظه‌ی اجازه‌ی ورود دختر به زندگی خودش، باعث رشد هر دو می‌شود.

پس از ورود این دختربچه، حال مرد باید یاد بگیرد که مسئولیت شخص دیگری را هم بپذیرد. او دیگر فقط خودش تنها نیست و هیچ گاه، هیچ کاری را هم به خاطر منافع شخصی انجام نداده است. همه‌ی کارهایش حرفه‌ای بوده و به همین دلیل هم دشمنی در زندگی ندارد. اما حال دخترک از او می‌خواهد که انتقام خانواده‌اش را بستاند وگرنه خودش این کار را خواهد کرد. همین باعث می‌شود که با یکی از پر تنش‌ترین فیلم‌های فهرست روبه‌رو شویم.

در چنین قابی در طرف مقابل این مرد، پلیسی دیوانه حضور دارد که جز شرارت کاری نمی‌کند. در هیچ کجا از فیلم او را در حال انجام ماموریتی پلیسی نمی‌بینیم. از اول فیلم که چنان جنایت فجیعی از او سر می‌زند تا پایان اثر که به دنبال دخترک می‌گردد، در فکر منافع شخصی است. همین خارج شدن هر دو طرف از حرفه و رو آوردن به تمناهای فردی است که آن‌ها را در برابر هم قرار می‌دهد.

ژان رنو نقش قاتل و پروتاگونیست داستان را بازی می‌کند. او موفق شده دو جنبه‌ی مهم شخصیت را به خوبی بازی کند. شخصیت او مردی است که در حین انجام ماموریت بسیار حرفه‌ای و باهوش است. به همین دلیل هم مدام کارهای مختلف می‌گیرد و همه می‌دانند که وی از پس سخت‌ترین جنایت‌ها هم بر می‌آید. اما از سمت دیگر او در زندگی خارج از کار، یک شخصیت کاملا دست و پا چلفتی است؛ تا آن جا که با یک کودک رشدنیافته هیچ تفاوتی ندارد. عادات هر روزه‌ی او نشان از ترس از تغییر دارد و این برای یک قاتل حرفه‌ای چندان خوب نیست. ژان رنو به خوبی توانسته این دو جنبه‌ی کاملا متفاوت را بازی کند تا مخاطب هم این سمت را باور و کند و هم آن سمت را.

در مقابل او هم گری اولدمن در نقش همان پلیس شرور قرار دارد. اما بازی او چنان درخشان است که می‌توان وی را ستاره‌ی فیلم دانست. از همان حضور ابتدایی و آن نحوه‌ی عجیب و غریب قورت دادن قرص تا پایان هر بار که مخاطب این حضور مهیب را می‌بیند، پشتش می‌لرزد. به همین دلیل هم هست که تلاش‌های طرف مقابل و قطب مثبت ماجرا چنین به چشم می‌آید. اگر گری اولدمن در فیلم «دراکولا برام استوکر» (Bram Stoker’s Dracula) موفق شده شخصیتی خونخوار را طوری بازی کند که مخاطب همراهش شود، در این جا توانسته نقش یک پلیس و حافظ قانون را جوری بازی کند که مخاطب از وی بیزار باشد.

در کنار ژان رنو دخترکی هم هست که نقش او را ناتالی پورتمن نوجوان بازی می‌کند. تمام بار عاطفی فیلم بر دوش وی استوار است. او هم دختری شکننده است و هم فردی مصمم که هیچ جز انتقام نمی‌خواهد. این برای موجود ضعیفی با سن و سال این شخصیت بسیار خرد کننده است اما مانند هر کودک دیگری خیلی زود این تمایل با یک سرگرمی فراموش می‌شود. ناتالی پورتمن هم به خوبی توانسته از پس شادی‌ها و تلواسه‌های این دختر بربیاید. حال یک پرسش اساسی باقی می‌ماند: آیا این دو انسان درمانده و تیپاخورده فرصتی برای رستگاری پایانی دارند؟ آیا می‌توان از این شرایط نکبت‌بار فرار کرد و زندگی جدیدی را شروع کرد؟ باید فیلم را ببینید تا به جواب این پرسش‌ها برسید.

کارگردانی لوک بسون در اوج خود قرار دارد. او چندتایی سکانس معرکه در میانه‌های فیلمش قرار داده که فراموش نخواهید کرد. از سکانس کشتار ابتدایی تا سکانس فرار جانانه‌ی ژان رنو از دست پلیس. اما هیچ‌کدام این‌ها معنا پیدا نمی‌کرد اگر وی موفق نمی‌شد که میان بخش عاطفی و بخش جنایی و اکشن فیلم ارتباطی ارگانیک برقرار کند؛ کاری که خوشبختانه از پس آن برآمده است.

«یک قاتل حرفه‌ای که بیشتر شبیه به عقب افتاده‌ها به نظر می‌رسد در شهر نیویورک به تنهایی زندگی می‌کند. او مأموریت‌ها و پولش را از کسی می‌گیرد که مانند قیم او است. روزی چند پلیس فاسد به خانه‌ی همسایه‌ی او یورش می‌برند و تمام خانواده به جز دختر نوجوان آن‌ها را می‌کشند؛ دختر یواشکی و بدون اطلاع از هویت قاتل به او پناه می‌برد …»

۶. مهاجمان صندوقچه گمشده (Raiders Of The Lost Ark)

۶. مهاجمان صندوقچه گمشده (Raiders Of The Lost Ark)

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: هریسون فورد، کارن آلن و پل فریمن
  • محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

«مهاجمان صندوقچه گمشده» اولین فیلمی است که در آن شخصیت معروف ایندیانا جونز با بازی هریسون فورد ظاهر می‌شود تا بعدها به عنوان نمادی از سینمای اکشن و البته ماجراجویانه تبدیل شود. حضور درخشان او در کنار کارگردانی خوب استیون اسپیلبرگ و فیلم‌نامه پر از جزئیات جرج لوکاس باعث شد تا این فیلم با توجهی جهانی روبرو شود و به سرعت میان علاقه‌مدان سینما محبوب شود. چنین اقبالی کمپانی سازنده‌ی فیلم را راضی کرد تا سه فیلم دیگر با محوریت این شخصیت ماندگار بسازد و البته فیلم دیگری هم در سال ۲۰۲۳ در ادامه‌ی ماجراهای ایندیانا جونز ساخته شد که حسابی مخاطب را سر ذوق می‌آورد.

داستان مجموعه فیلم‌های «ایندیانا جونز» داستان مردی است که کرختی و یک جا نشنینی را دوست ندارد. او از چیزهایی دیگری انگیزه می‌گیرد؛ از چیزهایی مانند میل به ماجراجویی و حل کردن رازهای سر به مهر. برای او پرسه زدن در دل جنگلی پر از خطر یا سر و کله زدن به ارتش رایش سوم راحت‌تر از نشستن درون اتاق امن خانه است و اصلا همین که جایی پیدا کند که ماجرایی در آن نهفته باشد، با سر به سویش هجوم می‌برد. این موضوع برای خیلی از مخاطبان نوجوان آن زمان سینما که شب‌های خود را با کتاب‌های ماجراجویانه‌ی «تن تن» یا آثار پر رازآلود ژول ورن سر می‌کردند، جذابیت داشت و شاید برای نوجوان امروز چندان جاذبه نداشته باشد.

موفقیت هریسون فورد در نقش هان سولو در مجموعه فیلم‌های «جنگ ستارگان» (Star Wars) زمینه‌ساز خلق این شخصیت در دل یک داستان ماجراجویانه شد تا فیلمی ساخته شود که هم تخیل بزرگسالان را به چالش می‌کشد و هم بچه‌ها به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کنند. اما باز هم این دلیل کافی برای چنین استقبالی چه در میان منتقدان و چه در میان مردم به نظر نمی‌رسد. حتما اسپیلبرگ، لوکاس و فورد چیزهای بیشتری برای به دست آوردن قلب میلیون‌ها انسان در چنته داشته‌اند.

ایندیانا جونز آن گونه که در «مهاجمان صندوقه گمشده» ظاهر می‌شود، گویی جیمز باندی است که آن ابزارها و گجت‌های پیشرفته را ندارد وگرنه او برای کم کردن شر جاسوسان آلمانی چیزی از آن ابرجاسوس انگلیسی کم ندارد. در کنار همه‌ی این‌ها ساخته‌ی اسپیلبرگ از فضاسازی درخشانی بهره می‌برد و همچنین تحقیقات مفصلی برای ساخت دکورهای فیلم انجام شده که حسابی برای مخاطب اهلش جذاب از کار درآمده است.

اما فراتر از همه‌ی این‌ها فیلم دست روی نقطه‌ای می‌گذارد که برای همه‌ی ما قابل درک است: خستگی از زندگی روزمره و نیاز به حضور در یک ماجراجویی که همه‌ی دلمردگی‌ها و ملال این زندگی تکراری را با خود بشوید و ببرد. در سال ۲۰۰۳ شخصیت ایندیانا جونز از سوی بنیاد فیلم آمریکا دومین شخصیت برتر تمام دوران انتخاب شد. تمام این موارد کافی است تا دلیلی باشند برای تماشای هر چه زودتر فیلم.

«در سال ۱۹۳۶ نیروهای امنیتی از ایندیانا جونز تقاضا می‌کنند تا مدالی را که توانایی‌های جادویی دارد به دست آورد. این مدال در نپال قرار دارد و جاسوسان نازی هم به دنبال آن می‌گردند. وظیفه‌ی ایندیانا رسیدن به مدال قبل از جاسوسان آلمانی است. اما او برای رسیدن به این مدال اول باید از پس یک داستان قدیمی و البته بسیار شخصی برآید و با قسمتی از گذشته‌ی تاریک خود روبه‌رو شود …»

۵. نابودگر ۲: روز داوری (The Terminator 2: Judgment Day)

۵. نابودگر ۲: روز داوری (The Terminator 2: Judgment Day)

  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، ادوارد فورلانگ، لیندا همیلتون و رابرت پاتریک
  • محصول: ۱۹۹۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

قطعا بدون وجود فیلم اکشن «نابودگر ۲: روز داوری» سینمای اکشن و علمی- تخیلی مسیر دیگری طی می‌کرد. اگر قرار باشد که نقطه‌ی آغاز درستی برای تاثیگذاری جیمز کامرون بر نحوه‌ی ساخته شدن فیلم‌های مختلف و پیشرفت تکنولوژی سینما در نظر بگیریم، این فیلم می‌تواند همان نقطه باشد؛ چرا که اگر نسخه‌ی اول این فیلم بر داستانگویی سینمای اکشن و علمی- تخیلی تاثیر گذاشت، نسخه ‌دوم این تاثیرگذاری را گسترش داد و به مرزهای جلوه‌‌های ویژه و نحوه‌ی به کارگیری آن‌ها هم کشاند.

ایده‌های بسیاری در تاریخ سینما وجود دارند که می‌توان با آن‌ها فیلمی جمع و جور ساخت و نتیجه گرفت. به نظر می‌رسید که ایده‌ی «نابودگر» هم چنین ایده‌ای است و باید در چارچوب همان فیلم جمع و جور باقی بماند. در آن فیلم خبری از جلوه‌های ویژه‌ی محیرالعقول نبود و فقط داستان حول ایده‌ای علمی- تخیلی می‌گذشت اما جیمز کامرون همان گونه که جهان فیلم «بیگانه» (Alien) ریدلی اسکات را گسترش داد، حالا با پیدا شدن سر و کله‌ی تهیه کنندگان بزرگ هالیوود و سرمایه‌ای کلان، دوست داشت که همان کار را با «نابودگر» هم انجام دهد.

بنابراین از تجربیات سابقش چیزهای فراگرفت و چالش‌های جدیدی هم برای خود تعریف کرد و بهترین فیلمش را ساخت. شاید «تایتانیک» یا «آواتار» فیلم‌های پر سر و صداتری باشند، اما قطعا هیچ‌کدام از فیلم‌های این کارگردان به اندازه‌ی این یکی توان جلب رضایت مخاطب را ندارند. مضمون ابتدایی فیلم همان مضمون همیشگی کارگردان است؛ بشر در نهایت زیست خود بر کره‌ خاکی را به خطر انداخته و در خطر انقراض قرار دارد. اما هنوز هم امیدی وجود دارد، امیدی که مانند قسمت اول در یک عشق مادرانه متبلور می‌شود.

اما جیمز کامرون این مضمون را گسترش داده. این بار این احساسات مادرانه، در کنار یک احساس وظیفه قرار گرفته. حال دو ربات در فیلم حضور دارند؛ یکی قاتل است و شر، دیگری محافظ و خیر. اما قضیه زمانی پیچیده می‌شود که این ربات دوم به درکی از روابط انسانی می‌رسد و جای پدر نداشته‌ی پسرک قهرمان فیلم قرار می‌گیرد و مادر هم به او تکیه می‌کند و در مقابل انجام وظیفه‌ی ربات هم به یک احساسات انسانی هر چند از نوع ابتدایی‌اش تبدیل می‌شود.

اگر این قسمت از فیلم (که مهم‌ترین بخش آن هم هست) نیم‌بند و نه چندان قابل باور از کار درمی‌آمد، اکنون نامی از «نابودگر ۲: روز داوری» جز در کتاب‌های تاریخ به خاطر همان چیره دستی‌های تکنیکی، نبود. اما جیمز کامرون آهسته آهسته طوری قصه را پیش برده که از رباتش موجودی قابل درک و البته دوست داشتنی بسازد. او این استراتژی را بدون احساسات‌گرایی بیش از حد پیش برده و در نهایت هم موفق شده که روابط بین پسرک، مادر و ربات محافظ یا همان تی ۸۰۰ را قابل لمس از کار دربیاورد.

«نابودگر ۲: روز داوری» چندتایی از نمادین‌ترین سکانس‌های تاریخ سینمای اکشن را در دل خود جای داده. یکی از آن‌ها سکانس معروف راه آب شهر لس آنجلس است که تی ۱۰۰۰ به عنوان ربات قاتل با یک کامیون در تعقیب پسرک است و ناگهان سر و کله‌ی تی ۸۰۰ با آن لباس یک دست مشکی، سوار بر موتورسیکلتی با آن نحوه‌ی منحصر به فرد کشیدن گلنگدن اسلحه، پیدا می‌شود. به نظر می‌رسد که تا سینما وجود دارد، این سکانس هم به عنوان یکی از نمادین‌ترین سکانس‌هایش در ذهن خواهد ماند.

متاسفانه سال‌ها است که هالیوود از این ایده‌ی جیمز کامرون دست برنداشته و هنوز هم در حال پول درآوردن از آن است. گرچه به نظر می‌رسد که در نهایت شکست آخرین فیلم ساخته شده بر اساس شخصیت نابودگر و بخشیدن احساسات رقیق انسانی به او، فاتحه‌ی این کاراکتر را خوانده باشد.

«در سال ۲۰۲۹، جنگ میان انسان‌ها و ربات‌ها، نسل بشر را در آستانه‌ی نابودی قرار داده است. انسان‌ها به رهبری جان کانر در حال مقاومت هستند و همین باعث می‌شود که اسکای‌نت، کامپیوتری که ربات‌ها را در اختیار دارد، تصمیم بگیرد رباتی پیشرفته به گذشته بفرستد که جان کانر را در نوجوانی ترور کند. جان کانر برای مقابله با این نقشه‌ی اسکای‌نت، رباتی ضعیف‌تر را به همان زمان ارسال می‌کند …»

۴. اولین خون (First Blood)

۴. اولین خون (First Blood)

  • کارگردان: تد کتچف
  • بازیگران: سیلوستر استالون، ریچارد سرنا و برایان دنهی
  • محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

گفته شد که یک فیلم را بیشتر بر اساس حال و هوایش اکشن می‌دانند تا مولفه‌هایی بصری یا روایی. اگر فیلمی سکانس‌های زد و خورد یا تعقیب و گریز داشته باشد، عموما اکشن نامیده می‌شود یا حداقل آن را فیلمی می‌دانند که به رغم قرار گرفتن در ذیل ژانرهای دیگر و بهره بردن از خصوصیات آن‌ها، اکشن هم هست. اما این «اولین خون» و سیلوستر استالونه بودند که به ژانر اکشن به عنوان یک ژانر سینمایی و قهرمان اکشن به عنوان یک قهرمان همه فن حریف، هویت دادند. حال سینمای اکشن صاحب الگویی بود که بتواند از آن پیروی کند و فیلم‌هایی بسازد که مخاطب ویژه‌ی خود را دارند.

پس از اکران فیلم اکشن «اولین خون» بود که می‌شد از واژه‌های تازه‌ای در ادبیات سینمایی استفاده کرد. برای اولین بار قهرمان بزن بهادر قصه برای لذت مخاطب از تماشای همان صحنه‌ درگیر یک زد و خورد یا مبارزه می‌شد و سکانس نبردش مقدمه‌ای بر چیز دیگری نبود. در واقع مفهوم تماشای یک فیلم فقط به خاطر اکشن بودنش با فیلم اکشن «اولین خون» بود که جا افتاد، وگرنه تا پیش از آن اکشن و خصوصیاتش حکم ادویه‌های یک فیلم سینمایی را داشتند.

این قضیه وقتی مهم می‌شود که بدانیم فیلم حتی به بازی با مولفه‌های ژانرهای دیگر مانند ژانر جنگی هم دست می‌زند. در «اولین خون» تلاش می‌شود که تصویر سربازان آمریکایی بازگشته از جنگ ترمیم شود. سازندگان تا آن جا به این مضمون پایبند هستند که حتی از نمایش ظلم‌ و فشار اعمال شده توسط نیروهای پلیس هم چشم‌پوشی نمی‌کنند. در این فیلم سرباز آمریکایی ویتنام رفته، تک و تنها و بی‌پناه است و مردم هم بی‌خیال آن چه بر او گذشته، صرفا ناظرانی هستند که به زندگی خود مشغولند. در چنین شرایطی است که رفتار قهرمان فیلم دیگر جنایت نیست، بلکه دفاع از خود تلقی می‌شود. پس اکشن راه می‌افتد؛ چون اعمال قهرمانش موجه است.

سکانس ابتدایی فیلم تمام مضمون فیلم را فریاد می‌زند. سربازی تک‌افتاده و بی‌کس کنار جاده قدم می‌زند. گویی در کشور خودش هم غریبه است. کشورش بعد از جنگ عوض شده و او دیگر آن را نمی‌شناسد. سکانس اداره‌ی پلیس که بعد از این سکانس مفصل ابتدایی می‌آید، ادامه‌ی منطقی افتتاحیه‌ی فیلم است و زمینه‌سازی لازم برای سکانس‌های اکشن فیلم را فراهم می‌کند. از این پس هر چه که در ادامه‌ی فیلم در مقابل چشمان مخاطب قرار می‌گیرد، تبحر قهرمان داستان در نبرد و از پا در آوردن دشمنان است که از او قهرمانی اکشن می‌سازد.

سیلوستر استالونه با بازی در این فیلم، فرنچایز دیگری بعد از درخشش در مجموعه فیلم‌های «راکی» (Rocky) برای خود دست و پا کرد و در دنباله‌های متعددی با حضور شخصیت اصلی این فیلم یعنی جان رمبو حاضر شد. جان رمبو در این مجموعه فیلم‌ها همان قهرمانی است که آموزش دیده تا از منافع کشورش دفاع کند اما در طول جنگ ویتنام به شکلی اشتباه از او استفاده شده است. حال سردمداران ارتش و سیاست‌مداران به توانایی‌های او آگاه شده‌اند و می‌دانند از قدرت ابرقهرمانی او چگونه استفاده کنند. فارغ از همه‌ی این‌ها قطعا جان رمبو می‌تواند معروف‌ترین شخصیت سینمای اکشن در سطح جهان هم باشد.

«اولین خون» تعدادی از بهترین سکانس‌های اکشن تاریخ سینما را در دل خود جای داده است؛ به عنوان نمونه به سکانس تعقیب و گریز با موتورسیکلت که اکنون به سکانسی کلاسیک تبدیل شده است، نگاه کنید. برخی از دیالوگ‌های فیلم هم فراموش نشدنی‌اند؛ مثلا در جایی از فیلم کلنل ارتش، مربی رمبو از افسران پلیس می‌خواهد تا به تعداد کافی کیسه‌ی جنازه با خود ببرند و در پاسخ می‌شنود: «واسه‌ی چی؟ اون که فقط یک نفره.» و کلنل جواب می‌دهد: «می‌دونم، من به خاطر شماها می‌گم.»

«سربازی تک‌افتاده و بی‌پناه به نام جان رمبو که جز نیروهای ویژه در جنگ ویتنام بوده، وارد شهری کوچک می‌شود. یک افسر گشت پلیس او را با ولگردها اشتباه می‌گیرد و از وی می‌خواهد تا شهر را هر چه زودتر ترک کند اما سرباز امتناع می‌کند و توسط پلیس دستگیر می‌شود. افسران گشتی او را آزار می‌دهند و همین باعث می‌شود که سرباز دست به مقابل به مثل بزند و آن‌ها را به چالش بکشد …»

۳. مخمصه (Heat)

۳. مخمصه (Heat)

  • کارگردان: ماکل مان
  • بازیگران: آل پاچینو، رابرت دنیرو، وال کیلمر، تام سیزمور و جان وویت
  • محصول: ۱۹۹۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

مایکل مان مهم‌ترین و معروف‌ترین فیلم خود را در شهری ساخت که بیش از همه آن را می‌شناسد و داستان مردانی را تعریف کرد که کوچک‌ترین اشتباه آن‌ها، آخرین اشتباهشان خواهد بود. بزرگترین و سرشناس‌ترین بازیگران آن زمان دنیا را در قالب این مردان قرار داد و اثری ساخت که به راحتی می‌تواند به عنوان یکی از برترین آثار دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی انتخاب شود. فیلم اکشن «مخمصه» در نمایش تک افتادگی آدم‌ها و هم‌چنین در نمایش تمرکز مردان برگزیده‌ی مایکل مان بر روی انجام ماموریت و زیستن در چارچوبی که می‌شناسند، نقطه‌ی اوج کارنامه‌ی این فیلم‌ساز به حساب می‌آید.

به این معنا که قهرمانان فیلم او وقتی متوجه می‌شوند در این دنیا جایی برای زندگی آن‌ها وجود ندارد بدون ذره‌ای تردید این نکته را می‌پذیرند و تمام توجه خود را معطوف به کاری می‌کنند که در آن بهترین هستند. در چنین شرایطی برخورد دو قطب متضاد داستان که در کار خود به استادی رسیده‌اند، چنان تنشی به فیلم اضافه می‌کند که مخاطب بدون توجه به گذر زمان تا پایان اثر به تماشای آن خواهد نشست.

آل پاچینو در این فیلم نقش کارآگاهی را بر عهده دارد که تمام زندگی خود را وقف شغلش کرده و در زندگی خصوصی خود به بن بست رسیده است. از همین رو گرفتن سارقی حرفه‌ای که تمام رد و نشانه‌های پشت سرش را پاک می‌کند برای او تبدیل به مساله‌ای شخصی می‌شود؛ مساله‌ای که او باید حل کند تا بتواند پاسخی برای ناکامی خود در زندگی شخصی بیابد. البته که کم کم متوجه می‌شود موفقیت در این سمت ماجرا هم به تراژدی دیگری در زندگی او ختم خواهد شد.

از آن سو رابرت دنیرو نقش همان سارق حرفه‌ای را بازی می‌کند. مردی تودار که به اندازه‌ی پلیس داستان باهوش است اما بر خلاف او هوای خانواده‌ی خود را که همان دستیارانش باشد به خوبی دارد. در جهان او جایی برای صبر کردن و دست روی دست گذاشتن نیست. او باید سریع فکر کند و سریع تصمیم بگیرد. در چنین جهان خود ساخته‌ای است که آهسته آهسته می‌فهمد در دنیای جدیدی که همکاران دیروز، به آدمی نارو می‌زنند و برای نجات خود دیگری را به ارزان‌ترین قیمت می‌فروشند، جایی برای او نیست.

حال در چنین شرایطی رابطه‌ی این دو قطب داستان به چیزی فراتر از یک رابطه‌ی معمولی و حرفه‌ای تبدیل می‌شود. به نظر می‌رسد در شرایط دیگری و در قصه‌ی دیگری آن‌ها می‌توانستند بهترین دوست‌های یکدیگر باشند. دو انسان باهوش که روایت پر فراز و نشیب فیلم را در اوج نگه می‌دارند. دو انسان که در شکل زندگی خود، در حرفه‌ی خود به کمال رسیده‌اند.

در چنین شرایط جذابی، «مخمصه» چند تا از بهترین سکانس‌های تعقیب و گریز و سرقت تاریخ سینما را در خود جای داده است. کارگردانی مایکل مان کم نقص است و وال کیلمر چه در سکانس‌های احساسی و چه در سکانس‌های اکشن فوق‌العاده است. سکانس پایانی فیلم و بازی آل پاچینو با چشمانش به راحتی از ذهن مخاطب پاک نخواهد شد. ضمن این که فیلم اکشن «مخمصه» معروف‌ترین سکانس سینمای مایکل مان را هم در خود جای داده است؛ یعنی زمانی که آل پاچینو در برابر رابرت دنیرو در یک کافه می‌نشیند و هر دو درباره‌ی نحوه‌ی کار و عقاید خود حرف می‌زنند.

«نیل به همراه گروهش به یک ماشین حمل پول دستبرد می‌زنند. در جریان سرقت یکی از محافظان توسط عضو جدید گروه به قتل می‌رسد. نیل و گروهش با مبلغ بسیار زیادی پول موفق به فرار می‌شوند. از سویی دیگر پلیسی کاربلد مسئول رسیدگی به پرونده می‌شود. او زمانی به دستگیری اعضای گروه نزدیک می‌شود که آن‌ها مشغول برنامه‌ریزی برای یک سرقت بزرگ از بانک هستند و …»

۲. ارتباط فرانسوی (The French Connection)

۲. ارتباط فرانسوی (The French Connection)

  • کارگردان: ویلیام فریدکین
  • بازیگران: جین هاکمن، فرناندو ری و روی شایدر
  • محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

اوون رویزمن، فیلم‌بردار فیلم اکشن «ارتباط فرانسوی» زمان ساخت در کنار ویلیام فریدکین کارگردان سعی داشت تصویری واقع‌گرایانه و رئالیستی از نیویورک ارائه دهد. نیویورک این فیلم، شهری پر از نور و پر زرق و برق نیست که کارآگاهانش لباس‌هایی شیک بپوشند یا شهری که به شیوه‌ی سینمای نوآر، تاریکی و پلیدی‌هایش در گوشه و کنار آن پنهان شده باشد. در این جا زشتی‌های شهر رو، عیان و بدون واسطه به تصویر درآمده و بخشی از زندگی روزمره است. شهری هزارتو که مجریان قانون آن برای پیدا کردن یک مجرم به هر گوشه‌اش سرک می‌کشند اما در نهایت رد او را در روشنایی روز و در وسط شهر گم می‌کنند. ویلیام فریدکین برای ساختن این فضا سنگ تمام گذاشته است.

داستانی فیلم به کلافگی‌های دو مامور پلیس می‌پردازد که از ابتدا تا انتها در جستجوی پیدا کردن نحوه‌ی ورود موارد مخدر به شهر نیویورک و هم‌چنین یافتن عوامل آن مشغول هستند. جایی در میان آسمان خراش‌های بزرگ و سر به فلک کشیده‌ی شهر، خطر جدیدی کمین کرده که مامورین پلیس به طرز کارش وارد نیستند و نمی‌دانند چگونه با آن برخورد کنند. خلافکاری ظهور کرده که مانند یکی از افراد طبقات اشرافی اروپا رفتار می‌کند و این کار را برای پلیس‌های خیابانی و بی سر و پای شهر سخت می‌کند.

شخصیت‌های پلیس به گونه‌ای طراحی شده‌اند که نمی‌توان آن‌ها را با اسلافشان در دوران کلاسیک سینما مقایسه کرد. این‌ها عده‌ای آدم بد لباس و بد دهن هستند که چندان از آداب اجتماعی بویی نبرده‌اند؛ آن چنان باهوش هم نیستند که به قدرت ذکاوت خود اتکا کنند و عرصه را بر خلافکاری باهوش تنگ کنند، بلکه کاملا بر عکس، به حیواناتی وحشی می‌مانند که فقط به پشتکار و البته زور بازوی خود متکی هستند. از این منظر با شخصیت‌هایی خاکستری روبه‌رو هستیم که در جستجوی طرف مقابل شهر را به هم می‌ریزند اما تیزهوشی ضد قهرمان داستان آن‌ها را هر بار ناکام می‌گذارد. از این منظر می‌توان فیلم اکشن «ارتباط فرانسوی» را بی واسطه محصول دوران پارانویای دهه‌ی ۱۹۷۰ نامید.

بازی جین هاکمن و رووی شایدر در قالب دو پلیس فیلم «ارتباط فرانسوی» گیرا است. هر دو به خوبی توانسته‌اند از پس نقش خود برآیند و البته جین هاکمن در ترسیم بخش سرکش شخصیت خود موفق‌تر از روی شایدر است. اما از سویی دیگر دهه‌ی ۱۹۷۰ به چه دهه‌ی طلایی و درخشانی برای روی شایدر تبدیل شد. او کلی شاهکار ماندگار در این دوران دارد که یکی از آن‌ها همین فیلم اکشن «ارتباط فرانسوی» است. فرناندو ری هم در ترسیم شخصیت منفی فیلم بسیار توانا است. او نقش خلافکاری اتو کشیده را بازی می‌کند که بر خلاف پلیس‌های داستان باهوش و کاریزماتیک است و باعث برخورد دو شیوه‌ی زندگی و دو نگرش کاملا متفاوت در شهری مانند نیویورک می‌شود.

فیلم اکشن «ارتباط فرانسوی» یکی از بهترین سکانس‌های تعقیب و گریز تاریخ سینما را در خود جای داده است. سکانسی نفس‌گیر که با ماشین آغاز می‌شود و پس از کلی تصادف پای پیاده ادامه پیدا می‌کند و در نهایت به ایستگاه مترو ختم می‌شود. این سکانس چه به لحاظ هنر فیلم‌برداری و چه به لحاظ کارگردانی و چه از نظر تدوین یکی از بهترین‌ها در تاریخ سینما است و کلاس درس کاملی برای چگونگی ساختن سکانس‌های اکشن به شمار می‌رود. فیلم «ارتباط فرانسوی» موفق شد جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم آن سال را از آن خود کند. و البته دنباله‌ای بر آن ساخته شد که به هیچ عنوان قابل مقایسه با این یکی نیست.

«دو کارآگاه با نام‌های جیمی و روسو متوجه می‌شوند که محموله‌ی هرویینی به شهر نیویورک وارد شده است. آن‌ها در تلاش هستند تا این محموله را بیابند. در این بین رییس قاچاقچیان نیز وارد شهر شده است. او قصد دارد تا محموله‌ی قاچاق را به فروش برساند. تحقیقات پلیس این دو سمت ماجرا را به هم می‌رساند. اما …»

۱. هفت سامورایی (Seven Samurai)

۱. هفت سامورایی (Seven Samurai)

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: تاکاشی شیمورا، توشیرو میفونه و کیکو سوشیما
  • محصول: ۱۹۵۴، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

در زمانی که لیبرالیسم و سیاست‌های آمریکا با تمام قدرت در ژاپن جولان می‌داد، کارگردان چپ‌گرایی مانند آکیرا کوروساوا پیدا شد تا عدالت‌خواهی را با تمام توان فریاد بزند. اما او این کار را با خلق قهرمانانی انجام داد که با محور قرار دادن فردیت خود این کار را می‌کنند. برخورد این دو دیدگاه متفاوت و عبور آن از فیلتر ذهنی کوروساوا است که فیلم «هفت سامورایی» را چنین ماندگار می‌کند.

بسیاری فیلم «هفت سامورایی» آکیرا کوروساوا را در کنار فیلم «داستان توکیو» (Tokyo Story) یاسوجیرو اوزو، بهترین فیلم تاریخ سینمای ژاپن و یکی از برترین‌های تاریخ سینما می‌دانند. آکیرا کوروساوا گرچه تا پیش از ساختن این فیلم برای خود نامی در سطح جهانی دست و پا کرده بود، اما این فیلم «هفت سامورایی» بود که همه‌ی چشم‌ها را به سمت وی برگرداند. «هفت سامورایی» همه چیز برای جلب مخاطب دارد؛ هم شخصیت‌ پردازی جذاب، هم صحنه‌های زد و خورد و شمشیرزنی، هم روابط مردانه‌ی پر فراز و فرود، هم عشق، هم فراغ یار و افسوس بر عمر رفته و خلاصه همه‌ی آن چه که تماشای یک فیلم را برای هر مخاطبی، با هر سلیقه‌ای جذاب می‌کند.

عبور جهان و نگاه سامورایی‌ها از فیلتر ذهنی آکیرا کوروساوا به آن‌ها خلق و خوی یکه‌ای می‌بخشد که متفاوت از سامورایی‌های دیگر در سینمای ژاپن است. انسان‌های برگزیده‌ی او هم توان خندیدن و خنداندن و بذله‌گویی داشتند و هم به موقع تبدیل به همان سامورایی‌های عصاقورت داده‌ی آشنا می‌شدند. جهان با تمام مصیبت‌هایش برای آن‌ها محل گذر است و اگر دستاویزی برای حیات نداشته باشند، خود دست به کار می‌شوند و یکی می‌جویند.

آن‌ها قوانین سخت‌گیرانه‌ی بوشیدو (آیین سامورایی‌ها) را با همین نگاه منعطف می‌کنند و گاهی مانند رهبر سامورایی‌های همین فیلم حاضر هستند به خاطر نجات جان انسانی، توهینی چون بریدن گیس موی خود را به جان بخرند تا به ندای دل خود گوش کنند. چرا که برای آن‌ها کمک به دیگران، مهم‌تر از پیروی از آیین‌ها به شکلی کورکورانه است.

پیدا شدن سر و کله‌ی اهالی یک دهکده‌ی فلک‌زده که از دست راهزنان و دزدان جان به لب شده‌اند، زندگی ۶ رونین (سامورایی بدون ارباب) و یک بی سر و پا را زیر و رو می‌کند. اهالی دهکده از این هفت نفر می‌خواهند تا در دفاع از روستا به آن‌ها کمک کنند و قبول این مسئولیت و پذیرش ارباب جدید، آن‌ها را به سامورایی‌های شرافتمند و متفاوتی تبدیل می‌کند.

رفته رفته تحت تاثیر زندگی این روستاییان چیزی درون سامورایی‌ها تغییر می‌کند. آن‌ها دیگر نه به خاطر پول یا کسب افتخار و شهرت بلکه به خاطر آرمانی والاتر می‌جنگند که به هیچ عنوان فردی یا خودخواهانه نیست. این سامورایی‌ها اولین سامورایی‌هایی هستند که نه به شوگان خدمت می‌کنند و نه به اربابی مقتدر.

ارباب آن‌ها عده‌ای روستایی است و دستمزدشان سه وعده غذای روزانه و یک جای خواب و زندگی در کنار مردمانی که تمام دل‌خوشی و شادی و زندگیشان کاشت و برداشت محصول و عشق‌های پایدار به خانواده است. در واقع این مردم گرچه عده‌ای انسان معمولی با دغدغه‌های معمولی هستند اما از تمام چیزهایی برخوردار هستند که سامورایی‌ها آرزوی آن‌ها را دارند.

آکیرا کوروساوا حین ساخت فیلم آن قدر آگاه است تا بداند چنین داستانی که تفکرات چپ از سر و رویش می‌بارد، نیاز به تلطیف دارد تا شعارزده نشود. بنابراین پایان فیلمش را با حال و هوایی فردگرایانه و قائم به فردانیت سامورایی‌های دوباره رونین شده می‌بندد. فضایی دست راستی که تعدیل می‌کند همه چیز را.

بازی توشیرو میفونه در نقش کشاورز زداه‌ای دست و پا چلفتی که یاد می‌گیرد سامورایی باشد، از نقطه‌های اوج بازیگری تاریخ سینما است؛ او چنان بی عرضگی و خشم این شخصیت را قابل باور درآورده که مخاطب هم به رفتار خارج از چارچوبش بخندد و هم به خاطر پایمردی‌اش تحسینش کند. و تاکاشی شیمورا در نقش رهبر معنوی سامورایی‌ها خوش می‌درخشد؛ او درست همان چیزی است که از یک سامورایی درستکار انتظار می‌رود، مردی مقتدر و در عین حال منزوی.

فیلم بلافاصله به پدیده‌ای جهانی تبدیل شد و از آمریکا «هفت دلاور» (The Magnificent Seven) با بازی یول برینر، استیو مک‌کویین، ایلای والاک و چارلز برانسون تا هند «شعله» مورد بازسازی قرار گرفت. فیلم‌برداری فیلم «هفت سامورایی» نزدیک به یک سال زمان برد و البته طولانی‌ترین فیلم آکیرا کوروساوا است.

«مردم روستایی به شکل پیوسته توسط راهزنان مورد سرقت قرار می‌گیرند. سارقان مردم را به فلاکت و بدبختی کشانده‌اند، به طوری که برخی از آن‌ها حاضر هستند خود را بکشند و خلاص شوند تا این وضع را تحمل کنند. در چنین شرایطی، پیر دانای روستا پیشنهاد می‌کند تا روستاییان تعدادی سامورایی برای دفاع از خود استخدام کنند. چند نفر از اهالی دهکده در حالی که چیز چندانی برای پیشکش کردن ندارند، رهسپار شهر می‌شوند تا چند سامورایی پیدا کنند اما به دلیل نداشتن پول کافی مدام جواب رد می‌شنوند. تا اینکه …»

///.


منبع: دیجی‌مگ