چارسو پرس: بدیهی است فُرمی که مارتین [کریمپ] انتخاب کرده، کارآمدترین راه برای انتقال محتوای نمایشنامهی سوءقصدهایی به جان او است.
کیتی میچل
من دو روش برای نوشتن دارم. هنوز چیزهایی را مینویسم که شما آنها را نمایشنامههای متعارف مینامید؛ اما از وقتی که شیوهی نوشتن آلترناتیو سوءقصدهایی به جان او را کشف کردم، این شیوه همچنان مرا مجذوب خود میکند.
مارتین کریمپ
انتخاب یک فُرم مناسب بهمنظور نوشتن یک متن اجرایی، بسیار مهم است. نویسنده میتواند یک نمایشنامهی متعارف یا یک نمایشنامهی آلترناتیو بنویسد؛ اما هر دوی این شیوهها، در اصل میتوس ارسطویی یا همان «چینش رویدادها» مشترک هستند. هر تئاتری، باید دارای امر تئاتریکال باشد که فُرم، کُنش و چینش رویدادهای یک متن خاص، آن را مشخص میکند؛ زیرا امر تئاتریکال، یک دال شناور است. نکتهی بسیار مهم این است که به قول ارسطو، فُرم تئاتریکال از یک کُنش، تقلید میکند؛ در نتیجه بین فُرم و کُنش تئاتریکال، پیوندی محکم برقرار میشود. من با توجه به این مقدمه، میخواهم نقدی بر اجرای دشمن خدا به نویسندگی عمادالدین رجبلو و کارگردانی مجید عراقی بنویسم که در آبان ۱۴۰۲ در عمارت نوفللوشاتو به صحنه رفته است.
روایات پوشالی در مناسبات ساختگی
مسئلهی اساسی نمایشنامهی دشمن خدا، دروغگویی در جامعه است؛ اما در یک سطح دیگر، مناسبات ساختگی و پوشالی قدرت نیز مطرح میشود که افراد را به دو طبقهی ارباب و برده، تقسیم میکند که هر دو دروغگو هستند. متن دشمن خدا، دو پیرنگ اصلی دارد که هر دوی آنها به مضمون اصلی دروغ میپردازند. نویسنده در پیرنگ اول، یک مدرسهی ابتدایی دخترانه را به تصویر میکشد. ناظم مدرسه در بین تماشاگران نشسته و دو کودک دانشآموز نیز در وسط صحنه ایستادهاند. صحنهی نمایش، کاملاً خالی است. ناظم، دانشآموزان را فرا میخواند؛ اما لحن و صدای او مانند یک بازجو است. دو دختر به جلو میآیند و نور روی آنها میافتد. داستان از این قرار است که یکی از دو دختر، اعتراض میکند که برگهی انشاء او از دفتر مشقاش توسط آن دختر دیگر، دزدیده شده است؛ ولی دختری که متهم به دزدی شده، این روایت را تکذیب میکند. ناظم با فریادهایی که میزند و تهدیدهایی که انجام میدهد، متوجهی دروغ آنها میشود. هر دو دختر میگویند که دروغگو دشمن خداست؛ اما هر دو، داستانی پوشالی را برای ناظم، روایت کردهاند. ناظم، آنها را مجبور میکند تا از روی انشاء بخوانند؛ اما هر دو اشتباه میخوانند و ناظم موفق میشود تا روایتی دیگر از زبان این دو دختر را بیرون بکشد. انشاء مذکور، برای دختری است که مریض شده و از مدرسه به درمانگاه رفته است.
نویسنده در پیرنگ دوم، یک پادگان نظامی را نشان میدهد. فرماندهی گروهان در بین تماشاگران نشسته است و سه سرباز نیز در وسط صحنه ایستادهاند. یک سرباز به نزد فرمانده میآید و ماجرای یک دعوای خشن را تعریف میکند. سپس، فرمانده، دو سرباز دیگر را فرا میخواند که با یکدیگر دعوا کرده بودند؛ اما روایت آنها با یکدیگر فرق دارد. فرمانده با فریادهایی که میزند و تهدیدهایی که انجام میدهد، متوجهی دروغ آنها میشود. هر دو سرباز میگویند که دروغگو دشمن خداست؛ اما هر دو داستانی پوشالی را برای فرمانده روایت کردهاند. فرمانده، آنها را مجبور میکند تا صحنهی دعوا را بازسازی کنند؛ اما هر دو، اعتراف به دروغگویی خود میکنند و فرمانده موفق میشود تا روایتی دیگر را از زبان این دو سرباز بیرون بکشد؛ بنابراین، فُرم و مضمون هر دو پیرنگ، تکرار شده است. هوشمندی نویسنده در اینجاست که کُنش محوری -یا به قول کنستانتین استانیسلاوسکی، ستونفقرات نمایشنامه- در هر دو پیرنگ، یکی است؛ در نتیجه، بین فُرم و کُنش تئاتریکال، پیوندی محکم، برقرار شده است. فُرم اجرا، خالی از هرگونه ادای روشنفکرانهی مد روز است. کارگردان، توانسته یک متن متعارف قصهگو را برای مخاطبان خود اجرا کند که به تاریخ اکنون و وضعیت طاعونزدهی جامعهی امروز میپردازد. نکتهی مهم این است که اقتصاد دستوری، تورم افسارگسیخته، فساد گسترده و رانتهای عظیم، اخلاق را در جامعهی امروز، دچار بحران کرده است. البته یک مسئلهی مهم دیگر نیز در اینجا مطرح میشود: چرا ناظم و فرمانده که خود مسئول آموزش این افراد بودهاند، دنبال حقیقت و روایت واقعی میگردند؟
ضدقهرمانان دروغگو
هیچ قهرمانی در نمایشنامهی دشمن خدا وجود ندارد؛ زیرا هیچ کدام از کاراکترها، ایثار نمیکنند. همگی آنها دروغ میگویند و خالی از هرگونه فضیلت اخلاقی هستند؛ آنها کاراکترهایی خاکستری و چندبعدی هستند؛ اما آیا این مسئلهی عجیبی است؟ ما در جامعهای زندگی میکنیم که هزینهها به دلار است و درآمدها به ریال. رشد اقتصادی کشور در ده سال گذشته صفر بوده و هیچگونه امکانات رفاهی مناسبی در اختیار شهروندان، قرار نگرفته است. عیناً شبیه به همان وضعیتی که مردم معمولی در شوروی یا بلوک شرق کمونیستی داشتند. سوتلانا الکسیویچ -نویسندهی برندهی جایزهی نوبل ادبیات- که در جامعهی فلاکتزده و بیاخلاق کمونیستی زندگی کرده بود، گفته است: «عاقبت، یخچال بر تلویزیون، پیروز خواهد شد». منظور او این است که هر چقدر در تلویزیون و رسانهها بگویند که ما در سیاست موفق بودهایم و زندگی شما خیلی خوب شده، مردم باور نمیکنند؛ چون حقیقت زندگی با یخچال پر و خالی آنها، روشن میشود. جامعهای که دولت در آن، تورم افسارگسیخته یا مالیات پنهان را ایجاد میکند و افراد را به دو گروه خودی و غیرخودی تفسیم میکند، در وهلهی اول، اخلاق را دچار بحران کرده است؛ بنابراین، قهرمانی هم وجود نخواهد داشت که برای دیگران دست به ایثار بزند. جوزف کمبل -اسطورهشناس آمریکایی- اعتقاد دارد که قهرمان، سفری را آغاز میکند که در آن تلاش میکند به اکسیری حیاتی برسد تا با آن بتواند دوباره تعادل را به دنیای خود برگرداند. قهرمان در این جستوجوی پرماجرا باید با نیروهایی مخالف، مبارزه کند و در نهایت، جان خود را بهخطر بیندازد و ایثار کند. نمایشنامهی دشمن خدا، پر از کودکان و جوانان دروغگویی است که حاضر نیستند دست به ایثار بزنند؛ ولی دیگران را برای نجات خود، قربانی میکنند. عمادالدین رجبلو با داستان رئالیستی-معمایی خود، ضدقهرمانانی را نشان میدهد که عاری از هرگونه مهربانی و ایثارگری هستند؛ درحالیکه خودش تلاش میکند در کُنش نویسندگی، دروغ نگوید.
علاوهبراین، ناظم مدرسه و فرماندهی پادگان نیز دنبال فرار از تنبیه خود توسط رؤسال خود هستند. آنها میخواهند از فشار فرادستان خود خلاص شوند؛ بنابراین، حقیقت برای آنها چیزی جز وسیلهای بهمنظور دروغگویی، دستوردادن و شهوت کنترل نیست. آنها هم عیناً مثل زیردستان خود، دروغ میگویند؛ زیرا ناظم مدرسه از مدیر مدرسه میترسد و فرماندهی پادگان هم از رئیس بازرسی. هر دو با تهدیدهای پوشالی در مناسباتی ساختاری، موفق میشوند تا حقیقت را کشف کنند. سلسلهمراتب دروغگویی و فساد در این نمایشنامه، نوعی بازنمایی از جامعهی امروز و تاریخ اکنون است. همگی کاراکترها برای ادامهی زندگی، مجبور به دروغگویی هستند، همانطور که آنها را زوری به مدرسه و سربازی بردهاند که هیچ سود اقتصادی روشنی برایشان ندارد. نکته در این است که یکی از سربازان، بیسواد است و یکی دیگر نیز دانش و فهم لازم را ندارد. تمام این رخدادهای تئاتریکال، تقلیدی از کُنشهای موجود در زندگی روزمره هستند.
سیاست اجرا و مخاطبشناسی
مجید عراقی و عمادالدین رجبلو در قدم اول -که انتخاب یک فُرم مناسب برای یک متن اجرایی است- درست عمل کردهاند. آنها با انتخاب درست یک کُنش محوری و به پیروی از آن، با انتخاب درست یک ریتم مناسب، توانستهاند با بیشتر مخاطبان خود ارتباط درستی بگیرند؛ زیرا سالن اجرا، پر از تماشاگر شده است.
تمام بازیگران در این اجرا به اندازه و مناسب بازی میکنند. علی غریب، مجید عراقی و حامد فعال، بهخوبی نقشهای خود را ساختهاند؛ زیرا با نامهای اصلی خود بازی میکنند. این یک کنایه یا یک تمثیل جالب در این اجراست. گویا تمام بازیگران این اجرا با نامهای اصلی خود بازی میکنند؛ در نتیجه، رابطهی این متن ساختگی، با زندگی روزمره و تاریخ اکنون، بهخوبی مشخص است. آنها توانستهاند سانسور افسارگسیخته و وحشتناک جاری را هم ناکار کنند که با قدرت تمام و مثل یک دستگاه دروگری، خوشههای خلاقیت را درو میکند. تابلوی پایان این اجرا نیز جالب توجه است؛ زیرا کاراکترها در برابر تماشاگران با ولع تمام به سیبهای قرمزی گاز میزنند که تمثیلی روشن است؛ بنابراین، نویسنده و کارگردان به مقدمهچینی و پایانچینی اجرا فکر کردهاند با اینکه ایدهی آنها کلیشهای و معمولی شده است.
در نهایت، برای من جالب است که تمام کارهای عمادالدین رجبلو دارای عناصر مشترکی هستند که عبارتند از محیطهایی مثل مدرسه، روایتگری در بستر رئالیسم معمایی، ایجاد فُرم تکرارشوند، دروغگویی کاراکترها، رشد بیاخلاقی، نمایش فساد بحرانی و امثالهم. کارهای او با اینکه ساده هستند؛ اما کیفیت مناسبی دارند که نشان میدهد بهخوبی با ساختار دراماتیک و تئاتریکالیته آشناست.
بسیاری از کارگردانان امروز، نمیدانند که در فضای تئاتر خصوصی ایران که هیچشباهتی به تئاترهای نرمال اروپایی ندارد، ارائهی یک اجرای قصهگوی قدرتمند، چقدر مهم است؛ زیرا چنین اجرایی میتواند مخاطبان را راضی کند؛ ولی مجید عراقی و عمادالدین رجبلو بهخوبی از این آزمون بیرون میآیند. اجرای دشمن خدا مثل بیشتر اجراهای ایرانی، اجرایی آماتور است؛ زیرا ما نه تئاتر جریان اصلی داریم و نه یک اقتصاد مردمی شفاف؛ اما آنها با درک درست از مخاطبشناسی در این روزهای سخت و با انتخاب پارادایم سرگرمکننده/نمایشی، و همچنین با ترکیب ژانرهای درام معمایی و کمدی رفتاری و کلامی، توانستهاند مخاطب را در سالن نگه دارند. گروه اجرایی مذکور، توانستهاند از هیچ و بدون سلبریتیها، تئاتری مناسب و استاندارد، تولید کنند که نمایش دشمن خدا را یکی از کارهای قابل تأمل در سال ۱۴۰۲ میکند.
///.
نویسنده: سید حسین رسولی