چارسو پرس: مایکل مان را با جهان مردانهاش میشناسیم، با مردانی که گاها حتی موجه هم نیستند و اعمالشان جای چندانی برای دفاع کردن ندارد اما جذابیت مردانهی آنها کافی است که این کارگردان آمریکایی کنار آنها بایستند و دنیای خودش را خلق کند؛ دنیایی با کدهای اخلاقی ویژهی خودش، خصوصیات مخصوص خودش و قوانین خودش. از همان فیلم اول یعنی «سارق» با بازی جیمز کان تا شاهکاری چون «مخمصه» با بازی آل پاچینو و رابرت دنیرو تا «دشمنان مردم» با حضور جانی دپ و کریستین بیل، همواره فیلمهای این کارگردان بزرگی آمریکایی حول زندگی چنین مردانی ساخته شدهاند. در تمامی این فیلمها مایکل مان دست به خلق شخصیتهایی زده که در جهان ویژهی خود زندگی میکنند و کاری به زندگی مردمان عادی ندارند. حال او سراغ زندگی مردی در دنیای واقعی رفته که همه چیزش عجیب و غریب است؛ انزو فراری بزرگ، موسس و مالک کمپانی اتوموبیلسازی فراری که شیوهی زیست عجیبش به جهان پیچیدهی دیگر مردان مایکل مان شبیه است. نقد فیلم «فراری» (Ferrari) را با بررسی چگونگی جان گرفتن شخصیت اصلی آن بر پردهی سینما آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد فیلم «فراری» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
مایکل مان استاد ساختن شخصیتهای سرد و بیروح اما شدیدا کاریزماتیک و همدلیبرانگیز است. اگر سری به کارنامهی او بزنید متوجه خواهید شد که او این شخصیتهای سرد را فقط از طریق نمایش رفتار آنها نمایش نمیدهد، بلکه سرمای درون این شخصیتها بیش از هر چیز در فرم سینما و سبکپردازی کارگردان است که متجلی میشود. در همین فیلم «فراری» دوربین مدام در حال نمایش فلز سرد است؛ از نمایش بدنهی اتوموبیلها گرفته تا نمایش برخورد رانندههای حرفهای با این ماشینهای به ظاهر رام نشدنی یا تاکید روی کلاه ایمنی آنها و چیزهایی از این قبیل. در واقع مایکل مان با انتخاب این قابها در حال همسانسازی شخصیت اصلی خود با این فلزهای به ظاهر سرد و بیروح است. درست همان کاری که با نمایش مدوام رقص اسلحهها در «دشمنان مردم» یا با در قاب گرفتن سلاح و بدنهی اتوموبیل در تیتراژ باشکوه «نفوذی» انجام میدهد یا همین شیوه را در «میامی وایس» هم تکرار میکند. این تمهید مایکل مان در فیلم «فراری» به اوج خود رسیده است.
مایکل مان برای ساختن قهرمان درام خود به دو جنبهی زندگی او بیش از هر چیز دیگری پرداخته است؛ زندگی خانوادگی و شخصی این مرد از یک سو و البته کمپانی مفخمش که سابقهای طولانی در مسابقات اتوموبیلرانی دارد. زمان سال ۱۹۵۷ است و کمپانی فراری در حال دست و پا زدن با مشکلات مختلف. این مشکلات مختلف کاری دقیقا همزمان شده با مشکلات او در زندگی خصوصیاش. اما زیرکی مایکل مان از آن جا است که این دو جنبهی به ظاهر متفاوت از زندگی مرد را آهسته آهسته به هم نزدیک میکند تا در نهایت به یک مخرج مشترک برسد: تعیین تکلیف وارث اصلی تاج و تخت انزو فراری. در واقع مایکل مان و همکارانش کاری کردهاند که از برخورد این دو جنبهی کاملا متفاوت از زندگی قهرمان داستان، نتیجهای حاصل شود که رستگاری مرد را به همراه دارد.
اما «فراری» چیز تازهای درون خود دارد؛ پرداخت پر و پیمان به زنانی که معمولا جای اندکی در سینمای مایکل مان داشتند؛ در فیلمهای او زنان عموما معشوق و همسرهایی هستند که باید به پای مردان بسوزند و بسازند. مان حتی در فیلمهایش خبری هم از سرنوشت آنها نمیدهد و به نمایش پایان قصهی مرد داستانش بسنده میکند. اما «فراری» سه شخصیت زن مهم دارد که تاثیر حضورشان در کنار هم کمتر از قهرمان مرد قصه نیست: لورا همسر انزو فراری، لینا معشوقش و در نهایت مادرش. هر سهی این شخصیتها در طول درام بخشی از بار قصه را چه به لحاظ عاطفی و چه به لحاظ دراماتیک بر دوش میکشند. این نکته از این جهت مهم به نظر میرسد که انگار سازندگان قصه برای هر کدام وظایف جداگانهای تعریف کردهاند؛ از مادر که یادآور یک اندوه باستانی است و پسرش را با وجود آن همه موفقیت باور ندارد تا معشوق که در نگاه اول شبیه به همان زنان همیشگی سینمای مایکل مان است اما یواش یواش یاد میگیرد که مردش را بازخواست کند تا همسر مرد که عملا به اندازهی او در کار و شغلش شریک است و بدون اجازهی وی هیچ چیزی پیش نمیرود.
از همین جا است که دو خط به ظاهر موازی قصه و دو جنبهی متفاوت از زندگی قهرمان درام به هم نزدیک میشوند تا در نهایت با هم برخورد کرده و راهی برای رستگاری در برابر او قرار دهند؛ از یک سو همسر مرد بیتابانه خواهان سر درآوردن از جنبههای تاریک زندگی او است، از سوی دیگر معشوق که پسری از مرد دارد خواهان مشخص شدن جایگاه پسرش در خانوادهی ویران شدهی او است و از سوی دیگر مادری که هم نیش و کنایه میزند و چون سنگ صبوری دردهای مرد را تسکین میدهد. همهی اینها در نهایت به انتخاب وارثی برای تاج و تخت انزو فراری ختم میشود که تکلیف او را هم با شغلش و هم با خانوادهی از هم پاشیدهاش مشخص میکند تا به تصمیم نهایی برسد. نکته اینکه این تصمیم نهایی هم در یک چرخش آشکار و خلاف انتظار در سینمای مایکل مان به کمک همسر مرد گرفته میشود نه به دلیل خیره سریهای عموما مردانه.
نقد فیلم «فراری» را با این نکته به پایان میبریم که آدام درایور بهترین نقشآفرینی کل کارنامهاش را انجام داده است. او با این حضور یک راست جایی برای خود در کنار شمایلهای ماندگار مردانهی مایکل مان باز میکند. اما بهترین بازی فیلم بدون شک از آن پنه لوپه کروز است. او در قالب زن انزو فراری که هم درد از دست دادن فرزند و هم بیوفایی مردش را تحمل میکند، و در عین حال در دنیای مردانهی اطرافش مانند یک رییس مقتدر به نظر میرسد، بینظیر است. برای نمایش درخشش او فهم اینکه چگونه در اوج نمایش قدرتهای زنانه، کاریزمای شخصیتش را هم نمایش میدهد، فقط کافی است که به سکانس ماقبل پایانی فیلم نگاه کنید؛ همان جایی که تصمیم نهایی را برای مرد قصهاش میگیرد و در نهایت راه حلی پیش پای او میگذارد. این هم خرق عادت دیگری است در فیلم «فراری» جناب مایکل مان.
شناسنامه فیلم «فراری» (Ferrari)کارگردان: مایکل مان |
///.
منبع: دیجیمگ
نویسنده: رضا زمانی