دهه ۷۰ میلادی فصل تازه‌ای برای سینما بود، دورانی که سینمای هنری اروپا با تشکر از نوابغی همچون تارکوفسکی، هرتزوگ، وندرس، فاسبیندر، بونوئل و تروفو به نقطه‌ی اوج رسید و در آمریکا، جنبش هالیوود نو آغاز شد. فیلم‌های استودیویی دیگر حرف اول‌ و آخر را نمی‌زدند و فیلم‌سازان با آزادی بیشتری می‌توانستند ایده‌های خود را به هنر فاخر تبدیل کنند.
چارسو پرس: از وودی آلن، رابرت آلتمن، فرانسیس فورد کاپولا و جرج لوکاس تا سیدنی لومت، سیدنی پولاک، مارتین اسکورسیزی، ترنس مالیک و استیون اسپیلبرگ، فیلم‌های دهه ۷۰ میلادی را تنها می‌توان درخشان توصیف کرد، در میان شاهکارهای آن دوران اما چند اثر سینمایی مهجورتر هم داریم که شاید ندیده باشید.

ما با «پدرخوانده» (۱۹۷۲) به دنیای پیچیده‌ی جنایت‌های سازمان‌یافته و با «اینک آخرالزمان» (۱۹۷۹) به قلب تاریکی قدم گذاشتیم. با «راننده تاکسی» (۱۹۷۶) در خیابان‌های محزون نیویورک راه رفتیم و با «آرواره‌ها» (۱۹۷۵) شاهد اولین بلاک‌باستر تاریخ سینما بودیم. با «برخورد نزدیک از نوع سوم»، سفری به مهد ناشناخته‌ها داشتیم و با «جنگ ستارگان» (۱۹۷۷) به کهکشان‌های دور سفر کردیم. فیلم‌های دهه ۷۰ میلادی کم‌نظیر هستند و تعدادی از شاهکارهای تاریخ سینما از همین دهه آمده‌اند. ۳۰ اثر برگزیده‌ی این مقاله، شاید همگی شاهکار نباشند اما بی‌تردید ارزش تماشا دارند و به شناخت شما از سینمای این دهه کمک ویژه‌ای می‌کنند.

۱- ال توپو (El Topo)

  • سال اکران: ۱۹۷۰
  • کارگردان: آلخاندرو خودوروفسکی
  • بازیگران: آلخاندرو خودوروفسکی، آلفونسو آراو، برونتیس خودوروفسکی، داوید سیلوا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
«ال توپو» در کنار «کوه مقدس» یکی از دو فیلمی است که آلخاندرو خودوروفسکی را به شهرت رساند و حالا یکی از فیلم‌های کالت دهه ۷۰ میلادی در نظر گرفته می‌شود. ماجراها پیرامون هفت‌تیرکشی به نام ال تو‌پو (با بازی خود خودوروفسکی) اتفاق می‌افتد که در جستجوی رستگاری است. او با فرزند کوچک خود، در صحرا سفر می‌کند و به شهری می‌رسد که همه‌ی ساکنان آن قتل‌عام شده‌اند. ال توپو تحت‌تاثیر قرار می‌گیرد و نمی‌تواند اجازه دهد که عاملان این حادثه آزاد باشند، پس این جنایتکاران را پیدا می‌کند و همه‌ی آن‌ها را به قتل می‌رساند.

ال‌ توپو در این مسیر، یک زن برده را هم نجات می‌دهد که به وی می‌گوید اگر چهار تفنگدار بزرگ منطقه را شکست دهد، به برترین هفت‌تیرکش سرزمین تبدیل خواهد شد. مشابه دیگر فیلم‌های نمادگرا و سورئال خودوروفسکی، «ال توپو» را هم می‌توان از زوایای مختلف بررسی کرد. هر کدام از این تفنگداران، نماینده‌ی یک ایدئولوژی خاص هستند و ال توپو با حیله‌گری -و تکیه بر شانس- تلاش می‌کند تا شکست‌شان دهد اما در عین حال، از آن‌ها چیزهای تازه‌ای می‌آموزد که به رشد شخصی وی کمک می‌کند. با این حال، سفر تفنگدار مشهور شاید باعث شود که به جای رستگاری، سقوط مطلق را تجربه کند.

۲- حتی کوتوله‌ها در آغاز کوچک بودند (Even Dwarves Started Small)

  • سال اکران: ۱۹۷۰
  • کارگردان: ورنر هرتزوگ
  • بازیگران: هلموت دورینگ، پل گلاور
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
ورنر هرتزوگ یکی از فیلم‌سازان شاخص سینمای هنری است که آثار جنجالی متعددی در کارنامه دارد و «حتی کوتوله‌ها در آغاز کوچک بودند» هم از این قاعده مستثنی نیست، فیلمی تجربی که تماشای آن برای مخاطب عام آسان نخواهد بود اما در عین حال، می‌تواند یک تجربه سینمایی متفاوت برای شما باشد. فیلم ماجراهای شورش در یک تیمارستان را روایت می‌کند، با این تفاوت که تمرکز اصلی‌اش بر آدم‌های کوتاه ‌قامت است. اولین چیزی که توجه شما را جلب خواهد کرد، اشیاء و لوکیشن‌های فیلم است که در مقایسه با بازیگران، بزر‌گتر به نظر می‌رسند و حس‌وحال متفاوتی هم ایجاد کرده‌اند.
هرج‌ومرج‌هایی که کوتاه‌ قامت‌های قصه به راه انداخته‌اند، رفته‌رفته شکل ابزورد و خشن‌تری به خود می‌گیرد و چیزهایی را خواهید داد که در نگاه اول معنایی ندارند، از میمونی که بر صلیب آویخته می‌شود تا مرغ‌هایی که کانیبال شده‌اند و گوشت مرغ‌های دیگر را می‌خورند. «حتی کوتوله‌ها در آغاز کوچک بودند» اما برخلاف ظاهر نامتعارفش، بازتابی تفکربرانگیز از جهان واقعی ما است. ورنر هرتزوگ اینجا قصد انتقاد از طریقه‌ی رفتار انسان‌های عادی با افرادی که از نظر فیزیکی متفاوت هستند یا از مشکلات روانی رنج می‌برند را دارد. فیلم البته حساسیت‌های زمانه‌اش را هم به سخره می‌گیرد. توصیه ما این است که چندان به دنبال کشف معنی این فیلم نباشید زیرا احتمال دارد که به جواب مناسبی نرسید.

۳- تی‌اچ‌اکس ۱۱۳۸ (THX 1138)

  • سال اکران: ۱۹۷۱
  • کارگردان: جرج لوکاس
  • بازیگران: رابرت دووال، دونالد پلیسنس، ایان ولف
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
جرج لوکاس را همه با «جنگ ستارگان» می‌شناسند و اولین ساخته‌ی او معمولا در حاشیه است و کسی به آن نمی‌پردازد. لوکاس «تی‌اچ‌اکس ۱۱۳۸» را بر اساس یکی از فیلم‌های کوتاه دانشگاهی‌اش تولید کرد و بی‌تردید یکی از دلایلی بود که او در نهایت توانست پروژه‌ی رویایی‌اش یعنی «جنگ ستارگان» را به حقیقت تبدیل کند. فیلم، پادآرمان‌شهری سیاه اما مدرن را به تصویر می‌کشد که در آن فرزندآوری ممنوع است و مردم به‌واسطه‌ی داروهایی خاص، شستشوی مغزی می‌شوند تا توانایی انجام کارهای خطرناک یا قیام علیه سیستم حاکم را نداشته باشند. مطابق انتظار، این نظام تمامیت‌خواه دست به گریبان خشونت هم می‌شود تا جلوی هر اعتراضی را بگیرد. «تی‌اچ‌اکس ۱۱۳۸» جلوتر از زمانه‌اش بود و رویکرد بدبینانه‌ای نسبت به آینده دارد؛ با این حال پیام‌هایش را باید جدی گرفت زیرا درباره‌ی نفوذ و خطرات توتالیتاریسم هشدار می‌دهد، پدیده‌ای که چندان هم جدید نیست و ید طولایی در تاریخ دارد.

جرج لوکاس اینجا هنوز جوان و خام بود اما با همه‌ی محدودیت‌ها، توانسته ایده‌هایش را به شکلی درست پیاده‌سازی کند. فیلم از نظر طراحی صحنه، مینیمال است اما همین سادگی باعث شده است تا فضاسازی ویژه‌ای داشته باشد و مدرن جلوه کند. از آنجایی که نظام حاکمِ قصه برای مدیریت مردم حاضر است هر کاری انجام دهد، سوژه‌ی شستشوی مغزی، پروپاگاندا و کنترل ذهن هم حضور پررنگی در پی‌رنگ قصه دارد. در ضمن رابرت دووال و دونالد پلیسنس را هم در نقش‌های اصلی داریم که هر دو عالی ظاهر شده‌اند. فارغ از اینکه «جنگ ستارگان» را دوست دارید یا خیر، «تی‌اچ‌اکس ۱۱۳۸» از فیلم‌های خوب دهه ۷۰ میلادی است که شما را غافل‌گیر خواهد کرد.

۴- قسمت سوم شب (The Third Part of The Night)

  • سال اکران: ۱۹۷۱
  • کارگردان: آندژی ژووافسکی
  • بازیگران: ماوگوژاتا براونک، لشک تله‌شینسکی، یان نووینسکی، مارک والچفسکی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم:
از آندژی ژووافسکی چه می‌توان گفت؟ او یک نابغه است و یکی از فیلم‌سازان قدرنادیده‌ی تاریخ سینما. جایگاه شاهکارهای او مانند «تسخیر» (۱۹۸۱) و «بر گوی نقره‌ای» (۱۹۸۸) در سینما محفوظ است اما اولین ساخته‌اش یعنی «قسمت سوم شب» را هم باید فوق‌العاده بدانیم و یکی از بهترین فیلم‌های دهه ۷۰ میلادی است که حالا کمتر کسی از آن صحبت می‌کند. داستان فیلم در دوران جنگ جهانی دوم و حین اشغال لهستان توسط نازی‌ها اتفاق می‌افتد. مرد جوانی به نام مایکل (لشک تله‌شینسکی)، قتل همسر، فرزند و مادرش را به چشم می‌بیند اما خودش زنده می‌ماند و فرار می‌کند. اما این زنده ماندن اصلا ارزشی دارد؟ آیا او پس از این تراژدی که جلوی چشمانش اتفاق افتاد، می‌تواند یک زندگی عادی را در پیش بگیرد؟

سربازان نازی نمی‌توانند اجازه دهند که او جان سالم به در ببرد و به دنبال او هستند اما تصادفا مرد دیگری را دستگیر می‌کند. در سوی دیگر، مایکل دقیقا به خانه‌ی همین مرد قدم می‌گذارد و به همسر او کمک می‌کند. برای مایکل آسان نیست که این اتفاقات را تصادفی بداند. او تصمیم می‌گیرد به این زن و فرزندش کمک کند تا شاید از این طریق به رستگاری رسید. «قسمت سوم شب» از جنبه‌ی بصری حیرت‌انگیز است و با ارائه‌ی تصاویر آخرالزمانی، ویرانی‌های ناشی از جنگ جهانی دوم را به شکلی تاثیرگذار ارائه می‌دهد. ناگفته نماند که آندژی ژووافسکی فیلم را بر اساس خاطرات پدرش از دوران جنگ ساخته و سعی کرده است تا اثرش را تا حد ممکن واقع‌گرایانه بسازد.

۵- شاه لیر (King Lear)

  • سال اکران: ۱۹۷۱
  • کارگردان: پیتر بروک
  • بازیگران: پل اسکوفیلد، آلن وب، سیریل کیوسک
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۷ از ۱۰۰
«شاه لیر» یکی از شاخص‌ترین تراژدی‌های ویلیام شکسپیر است که برای آن چندین فیلم سینمایی و تلویزیونی ساخته شده است اما نسخه‌ی پیتر بروک که اوایل دهه‌ی ۷۰ میلادی اکران شد، یکی از بهترین‌ها است. در این اثر سیاه و سفید، شاهد هنرنمایی درجه‌یک پل اسکوفیلد هستیم که پیش از این، در نمایش تئاتر «شاه لیر» هم نقش اصلی را بازی کرده و مورد تحسین منتقدان قرار گرفته بود. فیلم با استفاده‌ی حداقلی از موسیقی، تمرکز کامل بر روی فضاسازی و استفاده از ساختار «تئاتر معناباخته» (یک نوع نمایشنامه سیاه که اواخر دهه‌ی ۵۰ میلادی رایج شد)، بیشتر یادآور آثار ساموئل بکت است تا ویلیام شکسپیر. در همین راستا، یکی از سیاه‌ترین برداشت‌ها از «شاه لیر» را عرضه می‌کند.

همان‌طور که از نام فیلم هم مشخص است، ماجراها پیرامون شاه لیر اتفاق می‌افتد که می‌خواهد پادشاهی بزرگ خود را به سه دخترش واگذار کند، به این شرط که آن‌ها بی‌وقفه وی را تحسین کنند. او یکی از دخترانش را به این دلیل که به او ابراز محبت نمی‌کند، از ارث محروم می‌کند و پادشاهی را به دو دختر فریب‌کار و بی‌عاطفه‌ی دیگر می‌سپارد و همین انتخاب، سقوط او را رقم می‌زند. منتقدان آن دوران واکنش‌های مثبتی به فیلم نشان ندادند و می‌گفتند مرز میان شخصیت‌های خوب و بد مشخص نیست، همه به یک اندازه بی‌رحم هستند که این مسئله شاید با ذات نمایشنامه‌ی شکسپیر در تضاد باشد. با وجود این، طرفداران مکتب پوچ‌گرایی، «شاه لیر» را یکی از برترین اقتباس‌ها و یکی از فیلم‌های درخشان دهه ۷۰ میلادی می‌دانند.

۶- چهار شب یک رویابین (Quatre Nuits d’un Rêveur)

  • سال اکران: ۱۹۷۱
  • کارگردان: روبر برسون
  • بازیگران: ایزابل واینگارتن، پاتریک ژوئان، لیدیا بیوندی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
روبر برسون، یکی از برترین فیلمسازان فرانسوی تاریخ، علاقه‌ی ویژه‌ای به فئودور داستایوفسکی داشت و چند داستان او را به فیلم تبدیل کرد که در میان آن‌ها، «چهار شب یک رویابین» شما را کنجکاوتر خواهد کرد. «شب‌های روشن» یکی از مشهورترین داستان‌های کوتاه داستایوفسکی است که داستانی از انزوا و عشق یکطرفه را روایت می‌کند. ما با یک راوی گوشه‌گیر روبه‌رو هستیم که یک شب تصادفا با دختری آشنا می‌شود و در ادامه یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی افلاطونی میان آن‌ها شکل می‌گیرد که رفته‌رفته پیچیده‌تر می‌شود. قصه در مقایسه با دیگر نوشته‌های داستایوفسکی ساده‌تر است اما امضاهای رایج این نویسنده‌ی نامی را هم دارد، شخصیتی که جهان همیشه با او ساز مخالف می‌زند.
روبر برسون اینجا همه‌ی تلاش خود را کرده است تا مفاهیم موردنظر داستایوفسکی را با کمترین تغییر و به شکلی تاثیرگذار عرضه کند و ما با شخصیت‌هایی همراه می‌شویم که وجودشان با غم پیوند خورده است و رهایشان هم نمی‌کند. «چهار شب یک رویابین» شاید نامتعارف باشد اما یکی از ملایم‌ترین فیلم‌های برسون به حساب می‌آید و اگر تاکنون هیچکدام از آثار این فیلم‌ساز را تماشا نکرده‌اید، گزینه‌ی مناسبی برای شروع است.

۷- گزارش (L’udienza)

  • سال اکران: ۱۹۷۲
  • کارگردان: مارکو فرری
  • بازیگران: انتسو یاناچی، کلودیا کاردیناله، اوگو تونیاتسی، میشل پیکولی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم:
«گزارش» فیلم مهجوری است که حرف‌های مهمی می‌زند. ماجراها درباره مردی به نام آمدئو (انتسو یاناچی) است که قصد دارد با رهبر کلیسای کاتولیک حرف بزند. او می‌خواهد با پاپ مستقیما صحبت کند زیرا باید چیز مهمی را به او بگوید، چیزی نامشخص که فکر می‌کند باعث گریستن اسقف رُم خواهد شد اما کارکرد جهان این گونه نیست. آمدئو، مردی از طبقه‌ی متوسط، هرچه به پاپ بگوید، اهمیتی برای او نخواهد داشت. همان‌طور که در دنیای واقعی هم حرف‌ها و درخواست‌های طبقه‌ی ضعیف و متوسطِ جامعه برای صاحبان قدرت اهمیت ندارد. با اینکه درون‌مایه‌ی «گزارش» را می‌توان در ابعاد بزرگتری بررسی کرد اما هدف اصلی مارکو فرری نقد کلیسای کاتولیک و دیگر سازمان‌های مذهبی است که از نظر آیین دادرسی، هیچ تفاوتی با دیوان‌سالاریِ نظام‌های سیاسی ندارند.

انتسو یاناچی در طول فیلم، سعی می‌کند تا مانند یک نابازیگر رفتار کند. او حالات صورت خود را در طول فیلم تغییر نمی‌دهد که شاید در یک اثر دیگر باعث تک‌بُعدی شدن شخصیت اصلی می‌شد اما اینجا جواب داده است. آمدئو از اتفاقاتی که برایش رخ می‌دهد، شگفت‌زده است اما ظاهرا خودش هم می‌داند که شخصیتی سینمایی است و درون یک فیلم زندگی می‌کند. و البته برای شما آسان نیست که با این شخصیت همذات‌پنداری کنید بلکه از او می‌ترسید، چرا؟ زیرا آمدئو نه یک شخصیت خیالی بلکه خودِ ما است. در حین تماشای رویدادها، خیلی زود مطمئن می‌شویم که آمدئو شکست خواهد خورد، و می‌دانیم که اگر ما هم در شرایط مشابهی قرار می‌گرفتیم، بی‌گمان شکست را تجربه می‌کردیم تا نوبت به یک شهروند نگون‌بخت دیگر برسد که شانس خودش را امتحان کند و این چرخه‌ی بی‌پایان و بی‌معنی را ادامه دهد. اینجاست که اهمیت اراده‌ی جمعی پررنگ‌تر می‌شود.

۸- گناه در وجودت حبس شده و فقط من کلیدش را دارم (Your Vice is a Locked Room and Only I Have the Key)

  • سال اکران: ۱۹۷۲
  • کارگردان: سرجو مارتینو
  • بازیگران: ادویژ فنش، آنیتا استریندبرگ، لوئیجی پیستیلی، ایوان راسیموف
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
«گناه در وجودت حبس شده و فقط من کلیدش را دارم» فیلمی ترسناک از زیرژانر جالو (Giallo) است که در دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ میلادی در ایتالیا محبوبیت زیادی داشت و از عناصر ژانرهای جنایی، اسلشر و روان‌شناختی استفاده می‌کرد. اقتباسی از داستان کوتاه «گربه‌ی سیاه» اثر ادگار آلن پو، فیلم خشونت غیرمنتظره‌ای دارد و در مورد اولیویرو (لوئیجی پیستیلی) است، یک نویسنده‌ی دائم‌الخمر که در یک عمارت قدیمی زندگی می‌کند و با همسرش، آیرینا (آنیتا استریندبرگ) رفتارهای مناسبی ندارد. اولیویرو که به همسرش وفادار نیست، با دخترکی روابط نامشروع دارد و دخترک ناگهان کشته می‌شود. پس از این اتفاق، خواهرزاده‌ی اولیویرو، فلوریانا (ادویژ فنش) به خانه‌ی آن‌ها می‌آید تا مدتی را آنجا بماند. آیرینا که مدت‌ها است عذاب می‌کشد، تصمیم می‌گیرد با همکاری فلوریانا، اولیویرو و گربه‌ی سیاهش را به قتل برساند تا از این رابطه‌ی مسموم رهایی پیدا کند.

با اینکه داستان اصلی آلن پو هم پیرامون یک مرد دائم‌الخمر اتفاق می‌افتاد اما این دو اثر تفاوت‌های بنیادین دارند. در آن قصه، مرد قصه گربه‌اش را شکنجه می‌دهد، یکی از چشمانش را با چاقو از کاسه درمی‌آورد و در نهایت او را حلق‌آمیز می‌کند. وی سپس همسرش را به قتل می‌رساند و جسد هر دو را مخفی می‌کند اما در نهایت تاوان جنایت‌های خود را می‌دهد. سرجو مارتینو از فیلم‌سازان صاحب‌سبک ایتالیایی است اما اینجا از امضاهایش فاصله گرفته تا اثر متفاوتی بسازد. فیلم خشونت افراطی و لحظات نامتعارفی را به نمایش می‌گذارد که بدون‌شک مخاطبان را غافل‌گیر خواهد کرد. البته به «گناه در وجودت حبس شده و فقط من کلیدش را دارم» انتقاداتی هم وارد است، منطق روایی قصه در بعضی‌ بخش‌ها کنار می‌رود و کیفیت فنی اثر می‌توانست بهتر باشد اما اگر از طرفداران آثار ترسناک کلاسیک هستید، گزینه‌ی مناسبی برای تماشا است.

۹- طبقه حاکم (The Ruling Class)

  • سال اکران: ۱۹۷۲
  • کارگردان: پیتر مداک
  • بازیگران: پیتر اوتول، الستر سیم، آرتور لووی، هری اندروز
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
«طبقه‌ی حاکم» یک کمدی سیاه بریتانیایی است که در گیشه شکست خورد اما توانست به یک فیلم کالت تبدیل شود و همان‌طور که از نامش هم مشخص است، نگاهی انتقادی به جامعه، به‌ویژه طبقه‌ی اشرافی دارد. رالف گِرنی (هری اندروز) یکی از اعضای عالی‌رتبه‌ی مجلس اعیان بریتانیا به دلیل خفگی جان خود را از دست می‌دهد و اعضای خانواده‌ جمع می‌شوند تا وصیت‌نامه‌اش را بخوانند. در حین این جلسه، مشخص می‌شود که او پسرش جک (پیتر اوتول) را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده است. انتخابی سوال‌برانگیز و ترسناک، زیرا جک یک جوان مبتلا به اسکیزوفرنی است که باور دارد حضرت عیسی مسیح (ع) است و او را به خاطر ادعاهای مضحکش، در بیمارستان روانی بستری کرده‌اند.
برادر او، سِر چارلز (ویلیام مروین) نمی‌تواند بپذیرد که برادر دیوانه‌اش جانشین پدر شود، بنابراین زنی به نام گریس (کارولین سیمور) را اجیر می‌کند تا جک را فریب دهد، با او ازدواج کند و باردار شود تا انسانی سالم و با ثبات روانی در آینده جانشین جک شود. در همین حین، همسر چارلز که از شوهرش نفرت شدیدی دارد، با یک روانشناس همکاری می‌کند تا راهی برای درمان جک پیداد کند. «طبقه‌ی حاکم» اقتباسی از نمایشنامه‌ای به همین نام نوشته‌ی پیتر بارنز است که در نسخه‌ی تئاتری‌اش هم پیتر اوتول نقش اصلی را بازی می‌کرد. اوتول که علاقه‌ی شدیدی به این نمایشنامه پیدا کرده بود، حق امتیاز آن را خریداری کرد و در نهایت با همکاری پیتر مداک آن را جلوی دوربین برد.

۱۰- دوباره بنواز، سام (Play It Again Sam)

  • سال اکران: ۱۹۷۲
  • کارگردان: هربرت راس
  • بازیگران: وودی آلن، دایان کیتن، تونی رابرتس، جری لیسی، جوی بنگ
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
وودی آلنِ دهه‌ی ۷۰ میلادی را با «آنی هال»، «منهتن»، «صحنه‌های داخلی»، «درخواب‌فرورفته» و «انقلابی قلابی» به یاد می‌آوریم اما «دوباره بنواز، سام» هم از فیلم‌های خوب او -البته در مقام بازیگر- است. فیلم قصه‌ی زندگی آلن فلیکس (وودی آلن) را روایت می‌کند، یک نویسنده و منتقد سینما که به تازگی طلاق گرفته و حالا امیدوار است با یک آدم جدید آشنا شود و رابطه‌ی تازه‌ای داشته باشد. او رابطه‌ی نامشروعی را با لیندا (دایان کیتن)، همسر بهترین دوستش دیک (تونی رابرتس) آغاز می‌کند. درمانده و سردرگم، آلن که میان درست و غلط مانده است، رویاپردازی می‌کند و از روح همفری بوگارت (جری لیسی) در قالب شخصیت ریک بلین از فیلم «کازابلانکا» مشورت می‌گیرد.

«دوباره بنواز، سام» اقتباسی از نمایشنامه‌ای به همین نام نوشته‌ی وودی آلن است که سال ۱۹۶۹ آن را روی صحنه برده بود، او آنجا هم نقش اصلی را بازی می‌کرد و دایان کیتن هم نقش لیندا را برعهده داشت. سه سال بعد، هربرت راس اقتباس سینمایی نمایشنامه را با همان تیم بازیگران اصلی جلوی دوربین برد. «دوباره بنواز، سام» نقدهای مثبتی دریافت کرد و البته نقطه‌ی آغازین رابطه‌ی عاشقانه‌ی آلن و کیتون بود که به شاهکارهایی همچون «آنی هال» و «منهتن» ختم شد.

۱۱- جذابیت پنهان بورژوازی (The Discreet Charm of the Bourgeoisie)

  • سال اکران: ۱۹۷۲
  • کارگردان: لوییس بونوئل
  • بازیگران: فرناندو ری، پل فرانکر، دلفین سریج، استفان اودران
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
اگر می‌خواهید بدانید که چرا لوییس بونوئل جایگاه ویژه‌ای در تاریخ سینما دارد، باید «جذابیت پنهان بورژوازی» را تماشا کنید. بی‌دلیل نبود که اینگمار برگمان همواره اعتقاد داشت که سبک فیلم‌سازی هیچکس با بونوئل قابل مقایسه نیست. «جذابیت پنهان بورژوازی» در واقع فیلم‌نامه‌ی مشخصی ندارد. ماجراها پیرامون شش آدم از طبقه‌ی اشرافی اتفاق می‌افتد که می‌خواهند در کنار دیگر شام بخورند اما اتفاقات عجیبی برایشان رخ می‌دهد.

ما چند دورهمی مختلف از این شخصیت‌ها را می‌بینیم و در حالی که هر بار، یک اتفاق نامتعارف رخ می‌دهد، آن‌ها کنترل خود را حفظ می‌کنند و این مهمانی را رها نمی‌کنند. جهان فیلم از هر نظر غیرمنطقی است اما شخصیت‌ها طوری رفتار می‌کنند که گویی هیچ‌ اتفاق عجیبی رخ نداده است. «جذابیت پنهان بورژوازی» بازتابی است از دیدگاه بونوئل به طبقه‌ی بورژوازی و او به تمسخر آداب و عرف‌های اجتماعی این قشر می‌پردازد و آن‌ها را از هر نظر زیر تیغ انتقاد می‌برد. فیلم علی‌رغم ماهیت تجربی‌اش، جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان را به خانه برد.

۱۲- زمین‌های لم‌یزرع (Badlands)

  • سال اکران: ۱۹۷۳
  • کارگردان: ترنس مالیک
  • بازیگران: مارتین شین، سیسی اسپیسک، رامون بیری، وارن اوتس، جان کارتر، آلن وینت، بن براوو
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
ترنس مالیک از کارگردانان برجسته‌ای بود که در دهه‌ی ۷۰ میلادی از نسل «موج جدید سینمای آمریکا» (New Hollywood) متولد شد و با اولین ساخته‌اش، «زمین‌های لم‌یزرع» آغاز شکوهمندی را تجربه کرد؛ آن روزها بر کسی پوشیده نبود که مالیک به یک فیلم‌ساز بزرگ تبدیل خواهد شد. «زمین‌های لم‌یزرع» یک نمونه‌ی برجسته از هالیوود نو -و سینمای آن دوران- است، به‌ویژه برای لحن سیاه و سردی که دارد و مضامینی که بررسی می‌کند.

داستان پیرامون کیت (مارتین شین) اتفاق می‌افتد، یک زباله‌جمع‌کن که هنوز ۳۰ ساله نشده اما از تروما رنج می‌برد و به خاطر حضور در جنگ، فشارهای روانی شدیدی را پشت سر گذاشته است. پس از ملاقات با دخترک ۱۵ ساله‌ای به نام هالی (سیسی اسپیسک)، یک رابطه‌ی مسئله‌دار میان این دو آغاز می‌شود. آن‌ها در نهایت پدر هالی را به قتل می‌رسانند و به یک آینده‌ی بهتر امیدوارند اما تلاش آن‌ها برای ساخت یک زندگی قابل‌قبول در زمین‌های لم‌یزرعِ مونتانا به جایی نمی‌رسد زیرا گذشته در تعقیب آن‌ها است و رهایشان نمی‌کند. ترنس مالیک فیلم‌های مشهوری همچون «درخت زندگی» و «خط باریک سرخ» را در کارنامه دارد اما «زمین‌های لم‌یزرع» از یک جنس دیگر است و البته به‌شدت درخشان.

۱۳- آسایشگاه ساعت‌شنی (The Hourglass Sanatorium)

  • سال اکران: ۱۹۷۳
  • کارگردان: وویچیخ یژی هاس
  • بازیگران: یان نووینسکی، گوستاف هولوبک
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم:
وویچیخ یژی هاس اگرچه جایزه هیئت داوران جشنواره فیلم کن را به خانه برده است و آثار شاخصی همچون «دست‌نوشته ساراگوسا» و «مصائب بالتازار کوبر» را در کارنامه دارد اما متاسفانه بسیاری از سینمادوستان او را نمی‌شناسند و آثارش را مشاهده نکرده‌اند. اگر می‌خواهد چشمه‌ای از قدرت فیلمسازی یژی هاس را ببینید، باید به سراغ «آسایشگاه ساعت‌شنی» بروید که یکی از بهترین فیلم‌های دهه ۷۰ میلادی است. داستان درباره جوزف (یان نووینسکی) است که به ملاقات پدر بیمارش می‌رود و آنجا ناگهان وارد دنیایی رویاگونه می‌شود.
او به محض رسیدن به آسایشگاهی که پدرش بستری است، می‌بیند که آنجا شرایط تاسف‌باری دارد؛ مشخص نیست رئیس کیست و هیچکس به بیماران اهمیتی نمی‌دهد. و زمان هم در این محل، به شکل دیگری سپری می‌شود. او در ادامه با پسرکی جوانی به نام رودلف (فیلیپ زیلبر) آشنا می‌شود که یک آلبوم تمبر با خود به همراه دارد و این آلبوم، او را راهی یک سفر ماجراجویانه به گذشته می‌کند. وویچیخ یژی هاس با این فیلم وهم‌آلود، ما را به عمق خاطرات یک مرد می‌برد؛ از اتفاقاتی که در دوران کودکی برایش رخ داد تا ملاقات با یکی از بازمندگان یهودی لهستانی؛ یک راننده‌ی قطار که خود تمثیلی برای مرگ است و به ما یادآوری می‌کند مرگ در هر لحظه ممکن است رخ دهد.

۱۴- سیاره‌ی شگفت‌انگیز (Fantastic Planet)

  • سال اکران: ۱۹۷۳
  • کارگردان: رنه لالوکس
  • صداپیشگان: الن گوراگوئر، دیک الیوت، کلود جوزف، اریک باوگین
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
انیماتور سرشناس فرانسوی، رنه لالوکس تنها سه فیلم بلند در کارنامه دارد که در میان آن‌ها، «سیاره شگفت‌انگیز» یک شاهکار بلامنازع است. رویدادها در سیاره‌ای به نام ایگم رخ می‌دهد؛ جایی که برده‌هایی به نام اُم برای موجودات فضایی بی‌رحمی به نام دراگ‌ کار می‌کنند. تِر، یکی از این بردگان است که همراه با یک دستگاه فرار می‌کند. این دستگاه به او علم و دانش کافی ارائه می‌دهد تا به آگاهی برسد و انقلابی را علیه‌ دراگ‌ها آغاز کند. سیاره‌ی شگفت‌انگیز مشخصا در نقد جامعه‌ی مدرن ساخته شده است و تمثیلی است برای انسان‌هایی که به پایین‌ترین درجه‌ نزول کرده‌اند. فیلم از انسان‌ها انتقاد می‌کند اما رویکرد آن صرفا سیاه و بدبینانه‌ نیست بلکه سوسیالیسم را در کانون توجه قرار می‌دهد و دنیایی را متصور می‌شود که در آن می‌توان در مقابل ظلم ایستادگی کرد و حتی شانسی برای پیروزی متصور بود.

«سیاره‌ی شگفت‌انگیز» از نظر بصری و فضاسازی به‌شدت منحصربه‌فرد است و از آثاری بود که به همگان ثابت کرد انیمیشن‌ها تنها برای کودکان نیستند. دلایل واضحی وجود دارد که برخی از منتقدان آن را از بهترین انیمیشن‌های تاریخ توصیف کرده‌اند و معمولا یکی از گزینه‌های ثابت فهرست انیمیشن‌های تجربی است. «سیاره‌ی شگفت‌انگیز» نه تنها از نظر بصری بی‌مانند است بلکه داستان وحشتناک اما انتقادی آن را هم باید تفکربرانگیز و ویژه بدانیم. این فیلم یک موفقیت بزرگ برای رنه لالوکس -و سینمای فرانسه- بود و سزاوارانه جایزه‌ی بزرگ جشنواره‌ی کن را به خانه برد.

۱۵- خداحافظی طولانی (The Long Goodbye)

  • سال اکران: ۱۹۷۳
  • کارگردان: رابرت آلتمن
  • بازیگران: الیوت گولد، نینا فن پالاندت، استرلینگ هایدن، مارک رایدل، هنری گیبسون
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
ارزش بعضی فیلم‌ها در گذر زمان مشخص می‌شود و «خداحافظی طولانی» یکی از آن‌ها است؛ در دوران انتشار، منتقدان از فیلم استقبال نکردند و حتی برداشت آن از ژانر معمایی-جنایی را توهین‌آمیز می‌دانستند اما در گذر زمان، ساخته‌ی رابرت آلتمن درک شد. اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته‌ی ریموند چندلر، آلتمن رویدادها را به لس‌آنجلس دهه‌ی ۷۰ میلادی منتقل کرد و الیوت گولد، یک برداشت متفاوت از شخصیت فیلیپ مارلو ارائه داد؛ کارآگاه نابغه‌ای که شب‌ و روز سیگار می‌کشد، به گربه‌ها عشق می‌ورزد و البته بیش‌ از حد حرف می‌زند. آلتمن، مارلوی فیلم را به شکلی طراحی کرده که گویی برای ۳۰ سال خواب بوده و حالا در یک دنیای جدید بیدار شده است. او از جنس یک دنیای دیگر است و سنخیتی با محیط اطرافش و دهه‌ی ۷۰ میلادی ندارد و همین نکته است که او را جذاب می‌کند.

مارلوی آلتمن دغدغه‌های اگزیستانسیالیستی دارد و می‌خواهد به خودش -و بینندگان- ثابت کند که وجود دارد و حضورش تاثیرگذار است؛ او نمی‌خواهد بپذیرد که جهان بدون او و شغلش بازهم جلو می‌رود. مانند دیگر آثار رابرت آلتمن افسانه‌ای، دوربین او همه‌چیز را بی‌پرده به تصویر می‌کشد و با موسیقی متن جان ویلیامز هارمونی کاملی دارد. «خداحافظی طولانی» حالا یکی از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۷۰ میلادی در نظر گرفته می‌شود و بدبینی‌هایش نسبت به جامعه‌ای که تحت‌تاثیر سلبریتی‌ها قرار دارد، شوخی‌های نامتعارف، فروماندگی شخصیت‌ها و میان‌پرده‌های طنزش که به کمدی سیاه آغشته‌ شده‌اند، در روزگار مدرن بیشتر قابل درک است.

۱۶- دیوارنویسی آمریکایی (American Graffiti)

  • سال اکران: ۱۹۷۳
  • کارگردان: جرج لوکاس
  • بازیگران: هریسون فورد، کندی کلارک، ران هاوارد، ریچارد درایفس، سیندی ویلیامز، مکنزی فیلیپس، چارلز مارتین اسمیت
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
دومین ساخته‌ی جرج لوکاس را هم باید فیلم مهمی بدانیم. «دیوارنویسی آمریکایی» یک نمونه‌ی خوب از سینمای مستقل دهه‌ی ۷۰ میلادی و بازتابی از فرهنگ نوجوانانه‌ی دهه‌ی ۶۰ میلادی است. فیلم همچنین ما را به دورانی می‌برد که هریسون فورد هنوز به هان سولو و ایندیانا جونز تبدیل نشده بود و در ابتدای مسیر بازیگری قرار داشت. پیش از آن‌که «جنگ ستارگان» زندگی حرفه‌ای و شخصی لوکاس را برای همیشه دستخوش تغییر کند، او با «دیوارنویسی آمریکایی» نشان داد که می‌تواند شخصیت‌های واقع‌گرایانه و یک فیلم نوجوانانه‌ی درجه‌یک بسازد. فورد هم با اینکه آن روزها بازیگر گمنامی بود و احتمالا خودش هم انتظار نداشت که روزی به ستاره‌ی سینما تبدیل شود، اینجا خوب ظاهر می‌شود و البته نقش‌آفرینی‌اش با همه بازی‌های بعدی او فرق دارد.

داستان در مورد چند دوست نوجوان است که پیش از رفتن به دانشگاه، تصمیم می‌گیرند یک شب دیگر را در کنار یکدیگر سپری کنند. فورد نقش یک راننده‌ی حرفه‌ای به نام باب فالفا را بازی می‌کند که جان (پال له مت) را به چالش می‌کشد و او را به مسابقه دعوت می‌کند. شوخی‌های توهین‌آمیز فالفا، جان را آزار می‌دهد و او به این نتیجه می‌رسد که تنها راه ساکت کردن فالفا این است که او را در مسابقه شکست دهد. «دیوارنویسی آمریکایی» نه تنها نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم شد، بلکه با بودجه‌ی ۷۷۷ هزار دلاری، ۱۴۰ میلیون دلار فروخت تا به یکی از سودآورترین فیلم‌های دهه ۷۰ میلادی -و تاریخ سینما- تبدیل شود.

۱۷- سلین و ژولی قایق‌سواری می‌کنند (Celine and Julie Go Boating)

  • سال اکران: ۱۹۷۴
  • کارگردان: ژاک ریوت
  • بازیگران: دومینیک لابوریه، ژولیت برتو، مری-فرانس پیزیه، بول اوژیه
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
ژاک ریوت، یکی دیگر از فیلم‌سازان جریان‌ساز فرانسوی است که آثاری همچون «پاریس از آن ماست»، «دار و دسته‌ی چهار نفره» و «چه کسی می‌داند» را در کارنامه دارد. از «سلین و ژولی قایق‌سواری می‌کنند» اما در مقایسه با دیگر ساخته‌های او، در این سال‌ها بیشتر صحبت می‌شود و همه‌ی امضاهای او را هم دارد. فیلم به شدت طولانی است (سه ساعت‌ و‌ چهارده دقیقه) اما هیچ لحظه‌ای را هدر نمی‌دهد و شاهد تلفیقی درخشان از سینما، تئاتر و سورئالیسم هستیم. فیلم، داستانی است درباره‌ی داستان‌گویی و در واقع یک برداشت متفاوت از رمان «آلیس در سرزمین عجایب» محسوب می‌شود. دو شخصیت‌ اصلی قصه بی‌وقفه وارد ماجراهای تازه‌ای می‌شوند، ذهن یکدیگر را با داستان‌های تازه درگیر می‌کنند و مشخص نیست کدام رویداد واقعی و کدام ساختگی است.
از طرف دیگر، مضمون اصلی قصه جادو و معجزه است، ما می‌بینیم که سلین (ژولیت برتو) و ژولی (دومینیک لابوریه) چگونه شغل‌شان را کنار می‌گذارند و به تجربه‌ی اتفاقات فراطبیعی گرایش پیدا می‌کنند. این آدم‌‎ها در نهایت به خواسته‌ی قلبی خود می‌رسند و به قهرمان داستان خود تبدیل می‌شوند. نام فیلم به فرانسوی نیز ایهام دارد و در واقع یک اصطلاح است به معنای «غرق شدن در داستانی که یک نفر برای شما تعریف کرده است.» ادای دین فیلم به تئاتر را هم نادیده گرفت. ژاک ریوت از عاشقان تئاتر بود و عناصر آن را همیشه در آثارش استفاده می‌کرد؛ گاهی با چینش قصه و تبدیل آن به یک نمایش تا آزمون‌خطا با فرم‌های تجربی. او در «سلین و ژولی قایق‌سواری می‌کنند» اوج هنر خود را به نمایش می‌گذارد.

۱۸- هتلبان شب (The Night Porter)

  • سال اکران: ۱۹۷۴
  • کارگردان: لیلیانا کاوانی
  • بازیگران: درک بوگارد، شارلوت رمپلینگ، فیلیپ لروی، گابریله فرزتی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۶ از ۱۰۰
«هتلبان شب» از آن فیلم‌های دهه ۷۰ میلادی است که سال‌ها زمان برد تا درک شود و بی‌تردید از زمانه‌اش جلوتر بود. برخی از منتقدان اعتقاد داشتند که فیلم تصویر مثبتی از نازی‌ها ارائه می‌دهد اما حقیقت چیز دیگری است و لیلیانا کاوانی هم اهداف دیگری را دنبال می‌کند. قصه در دهه‌ی ۶۰ میلادی جریان دارد، جایی که یک افسر سابق اس‌اس به نام مکس (درک بوگارد) پس از پایان جنگ جهانی دوم، حالا به عنوان هتلبان در وین زندگی می‌کند و سعی دارد گذشته‌ی تاریک خود را پشت سر بگذارد. یک شب، زوجی به هتل می‌آید و مکس سریعا یکی از آن‌ها را می‌شناسد. لوسیا (شارلوت رمپلینگ) که حالا ازدواج کرده است، در گذشته در یکی از اردوگاه‌های اسرای جنگی زندانی بود و توسط مکس شکنجه می‌شد. دخترک هم در همان نگاه اول، مکس را می‌شناسد و اتفاقاتی که در سن ۱۵ سالگی برایش رخ داد را به یاد می‌آورد.

«هتلبان شب» قبل از هر چیزی، درباره‌ی روابط مسموم است و ایده‌هایش را هم به شکلی ناراحت‌کننده اما تاثیرگذار عرضه می‌کند. فیلم همچنین به سندرم استکهلم هم اشاره دارد و به ما می‌گوید که فرد قربانی، تا چه اندازه از نظر روانی دچار آسیب می‌شود و به راحتی نمی‌تواند بهبود پیدا کند. گرایش به روابط نامتعارف و آسیب‌زا، در ناخودآگاه قربانی ریشه می‌کند و او حاضر است همه‌ی شکنجه‌های روحی یا فیزیکی را تحمل کند و اهمیت چندانی به خود نمی‌دهد. لوسیا برای مکس، یک عروسک خیمه‌ شب‌بازی است و مکس هم از او نهایت سوءاستفاده را می‌کند زیرا می‌داند هیچ زن دیگری حاضر نیست تا این اندازه، رویاهای او را به حقیقت نزدیک کند.

۱۹- ترس روح را می‌خورد (Fear Eats the Soul)

  • سال اکران: ۱۹۷۴
  • کارگردان: راینر ورنر فاسبیندر
  • بازیگران: بریگیته میرا، باربارا ولنتین، ایرم هرمان، راینر ورنر فاسبیندر
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
در ستایش راینر ورنر فاسبیندر چه می‌توان گفت؟ او یکی از نابغه‌های سینمای جهان بود و«ترس روح را می‌خورد» یکی از بهترین فیلم‌هایش و یکی از آثار شاخص سینمای نوین آلمان است که علاوه بر کارگردانی، نگارش فیلم‌نامه و تهیه‌کنندگی آن را هم برعهده داشت. داستان در دوران پساجنگ جهانی دوم آلمان رخ می‌دهد؛ جایی که اِمی (بریگیته میرا)، یک زن نظافتچی ۶۰ ساله‌ی آلمانی، با یک کارگر مهاجر مراکشی به نام علی (ال‌هادی بن سالم) ملاقات می‌کند و رابطه‌ی عاشقانه‌ای میان آن‌ها شکل می‌گیرد که از نظر اجتماعی محکوم به تباهی است. کسی نمی‌تواند رابطه‌ی یک زن ۶۰ ساله با یک مرد جوان‌تر از خودش را درک کند و فشارها بر این زوج هر روز بیشتر می‌شود.

ایده‌ی آشنای فیلم -که حالا شاید اندکی کلیشه‌ای هم به نظر برسد- با تشکر از مهارت‌های فیلم‌سازی فاسبیندر و درک درست او از وقایع، به یک اثر تفکربرانگیز و دردناک پیرامون ظاهرسازی‌ها، دورویی‌ها و ظلم انسان تبدیل شده است. چیزی که فاسبیندر را به یکی از برجسته‌ترین فیلم‌سازان تاریخ تبدیل می‌کند، این است که تراژدی‌های شخصی، دغدغه‌ها و سرخوردگی‌هایش را به بهترین شکل ممکن، به شخصیت‌هایش تزریق می‌کند.

۲۰- ماه سیاه (Black Moon)

  • سال اکران: ۱۹۷۵
  • کارگردان: لویی مال
  • بازیگران: کاترین هریسون، جو دالساندرو، الکساندرا استوارت، ترزه گیزه
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۰ از ۱۰۰
لویی مال بی‌گمان از فیلم‌سازان مولف و جریان‌ساز موج نوی فرانسه است، حتی با اینکه در مقایسه با فرانسوا تروفو یا ژان-لوک گدار کمتر از او صحبت می‌شود. او در دهه‌ی ۷۰ میلادی چهار فیلم ساخت که در میان آن‌ها، «ماه سیاه» تفاوت‌های واضحی با باقی دارد زیرا اثری آوانگارد و تجربی است. برخی از منتقدان، دهه‌ی ۷۰ میلادی را نقطه‌ی اوج سینمای تجربی می‌دانند و پُربیراه نمی‌گویند، در این برهه، بسیاری از فیلمسازان فرصت پیدا کردند تا دیوانه‌وارترین ایده‌های داستانی خود را به حقیقت تبدیل کنند. لویی مال هرگز از سوژه‌های بحث‌برانگیز دوری نمی‌کرد و «ماه سیاه» را هم در راستای بررسی جنسیت ساخته است؛ اثری خیال‌پردازانه و مسحورکننده که یادآور فیلم‌های سورئال دهه‌ی ۳۰ میلادی است.

لویی مال، «ماه سیاه» را ادای احترامی به «آلیس در سرزمین عجایب» می‌دانست و عناصر واضحی از رمان مشهور لوئیس کارول را می‌توانید در فیلم پیدا کنید. در دنیایی آخرالزمانی که یک جنگ داخلی بزرگ میان مردان و زنان در جریان است و آن‌ها یکدیگر را به قتل می‌رسانند، زنی جوان (کاترین هریسون) می‌خواهد به دور از هیاهو، به حومه‌ی شهر فرار کند. او در این مسیر، با رویدادهای خیالی گوناگونی روبه‌رو می‌شود که نمی‌توان آن‌ها را به آسانی توضیح داد، از جمله یک اسب تک شاخ.

۲۱- فرار لوگان (Logan’s Run)

  • سال اکران: ۱۹۷۶
  • کارگردان: مایکل اندرسون
  • بازیگران: مایکل یورک، جنی اگاتر، ریچارد جردن، راسکو لی براون
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۳ از ۱۰۰
ایده‌ی اولیه «فرار لوگان» به «تی‌اچ‌اکس ۱۱۳۸» شباهت‌هایی دارد اما در واقع به مسیر متفاوتی می‌رود. اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته‌ی ویلیام اف نولان، داستان در آینده‌ای دور و در یک پادآرمان‌شهر رخ می‌دهد، در روزهایی که بشریت زندگی لذت‌جویانه‌ای را تحت کنترل یک ابررایانه تجربه می‌کند. این سیستم هوش مصنوعی که بر همه‌چیز -حتی زادآوری انسان‌ها- نظارت دارد، ساختاری استبدادی را دنبال می‌کند تا به جامعه‌ی آرمانی‌اش خدشه‌ای وارد نشود. برای مثال، برای جلوگیری از افزایش جمعیت، هر کسی به سن ۳۰ سالگی برسد، کشته می‌شود. آن‌هایی که نمی‌خواهند کشته شوند و فرار می‌‌کنند را رانر می‌نامند. رانرها از سوی نیروهای پلیس شهر -که مردان شنی خطاب می‌شوند- تحت تعقیب قرار می‌گیرند و به کام مرگ می‌روند.

یکی از این ماموران پلیس، لوگان ۵ (مایکل یورک)، در میان متعلقات یکی از رانرهای کشته‌شده، یک سمبل پیدا می‌کند و در ادامه با دختری آشنا می‌شود که او نیز این سمبل را بر گردن دارد. لوگان که کنجکاو شده است، سمبل را نزد کامپیوتر می‌برد و به او گفته می‌شود نماد یک گروه مخفی است که به رانرها کمک می‌کند تا به یک منطقه‌ی مرموزی به نام پناهگاه برسند. ظاهرا پناهگاه جایی است که رانرها امنیت کامل دارند و می‌توانند زندگی کوچک و آرامی داشته باشند. لوگان از سوی ابررایانه مامور می‌شود تا تظاهر کند که یک رانر است، سپس برود این منطقه را پیدا و آن را نابود کند.

۲۲- اشتروشک (Stroszek)

  • سال اکران: ۱۹۷۷
  • کارگردان: ورنر هرتزوگ
  • بازیگران: برونو اشلاینشتاین، اوا ماتز، نوربرت گروپ، کلمنز شیتز
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
«حتی کوتوله‌ها در آغاز کوچک بودند» اثر تجربی جذابی است اما «اشتروشک» را باید یکی از شاهکارهای ورنر هرتزوگ بدانیم. فیلم داستان زندگی تراژیک مردی به نام برونو اشتروشک (برونو اشلاینشتاین) را روایت می‌کند؛ یک نوازنده‌ی خیابانی که اخیرا برای مصرف الکل با نیروهای پلیس برلین دچار مشکل شده است. پس از آزادی، برونو با دختری به نام ایوا (اوا ماتز) آشنا می‌شود که پس از سلسله اتفاقات ناگواری که برای آن‌ها رخ می‌دهد، تصمیم می‌گیرند در کنار پیرزن همسایه از آلمان به آمریکا مهاجرت کنند. با ورود این شخصیت‌ها به ایالات متحده، ایده‌ی رویای آمریکایی به شکل دقیقی مورد بررسی قرار می‌گیرد. این آلمانی‌ها که با هزاران امید و آرزو به این کشور قدم گذاشته‌اند تا زندگی تازه‌ای برای خود بسازند، به سرعت درک می‌کنند کشوری که از دور زیبا به نظر می‌رسید، چندان با آن‌ها مهربان نیست.

این آدم‌های نگون‌بخت و رویاپرداز با مهاجرت نه تنها به هیچ موفقیت یا ثروتی نمی‌رسند، بلکه شرایط پیچیده‌تری را تجربه می‌کنند. رویدادهایی که برای برونو و دوستانش در آلمان رخ داده بود، به شکل دیگری در آمریکا تکرار می‌شود. بانک‌دارها هم به دنبال معدود مال و اموال آن‌ها هستند، البته نه با خشونت بلکه با لبخند. ورنر هرتزوگ برای شخصیت‌های فرعی از نابازیگران استفاده کرده و این تصمیم باعث شده است تا بعضی لحظات، کمدی‌تر و برخی دیگر، تاثیرگذارتر شوند. نقطه‌ی عطف فیلم را باید پایان آن بدانیم که به اعتقاد بسیاری، یکی از غم‌انگیزترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما است. «اشتروشک» علیه هیچ کشوری نیست، با این حال نشان می‌دهد که رویای آمریکایی گاهی چیزی بیشتر از یک رویا نیست. شاید بعضی از آدم‌ها با تلاش به آن برسند اما دیگران، سقوط را تجربه خواهند کرد.

۲۳- جادوگر (Sorcerer)

  • سال اکران: ۱۹۷۷
  • کارگردان: ویلیام فریدکین
  • بازیگران: روی شایدر، برونو کرمر، فرانسیسکو رابال، کارل جان، فردریش فن لدبور
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
مانند بسیاری از فیلم‌های دهه ۷۰ میلادی، «جادوگر» هم از آن آثاری بود که در گذر زمان مشخص شد چه اثر سینمایی درخشانی است. با وجود این، فیلم در دوران اکران شکست بزرگی را تجربه کرد. شاید بیشتر به این دلیل که کسی انتظار نداشت ویلیام فریدکین فقید پس از موفقیت‌هایی که با «جن‌گیر» تجربه کرد، چنین فیلمی بسازد. البته که فیلم در بدترین زمان ممکن هم روی پرده رفت، تابستان ۱۹۷۷ حول محور یک فیلم می‌چرخید: «جنگ ستارگان» و باقی آثار -خوب یا بد- به حاشیه رفتند. «جادوگر» از بودجه‌ی بالای خود هم آسیب دید و شاید اگر فیلم ارزان‌تری بود، حداقل بودجه‌اش را جبران می‌کرد.

«جادوگر» بر اساس رمان «مزد ترس» نوشته‌ی ژرژ آرنو ساخته شده است که در دهه‌ی ۵۰ میلادی، فیلم «مزد ترس» هم بر اساس آن تولید شده بود (به همین دلیل، بعضی از منتقدان، ساخته‌ی ویلیام فریدکین را یک بازسازی می‌دانند). این فیلم اکشن درجه‌یک، داستان ملاقات چهار مرد را روایت می‌کند که در روستایی در آمریکای جنوبی ملاقات می‌کنند و یک ماموریت مشترک دارند: اینکه محموله‌ای از دینامیت‌های قدیمی را به مقصد برسانند، انتقال این مواد منفجره دشوار است زیرا هر لحظه ممکن است منفجر شوند. «جادوگر» فیلم محبوب فریدکین بود و اگرچه در گیشه موفق عمل نکرد اما حالا یکی از بهترین فیلم‌های دهه ۷۰ میلادی در نظر گرفته می‌شود.

۲۴- صلیب آهنین (Cross of Iron)

  • سال اکران: ۱۹۷۷
  • کارگردان: سام پکین‌پا
  • بازیگران: جیمز کابرن، ماکسیمیلیان شل، جیمز میسون، دیوید وارنر، زنتا برگر
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۱ از ۱۰۰
سام پکین‌پا را با فیلم‌های وسترنی همچون «این گروه خشن» و اثر ساختارشکنی مثل «سگ‌های پوشالی» می‌شناسد. او اما یک فیلم جنگی هم ساخته است که نباید آن را فراموش کرد. «صلیب آهنین» رویدادهای جبهه‌ی شرقی جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۳ را روایت می‌کند، جایی که سربازان آلمانی دیگر نمی‌توانند در مقابل یورش همه‌جانبه‌ی ارتش سرخ ایستادگی کنند. جیمز کابرن نقش یک گروهبان را بازی می‌کند که از جنگ تنفر شدیدی دارد و به اجبار در آن شرکت کرده است. ماکسیمیلیان شل نقش مقابل او را برعهده دارد، یک افسر پروسی که حاضر است برای منافع شخصی خود و دستیابی به نشان نظامی صلیب آهنین، دیگران را به خطر بیندازد.

هیچ‌کدام آن‌ها اما خبر ندارند که شکست نزدیک است و فاصله‌ی زیادی با مرگ ندارند. در این ساخته‌ی سام پکین‌پا، از افتخار، دلاوری و اعمال قهرمانانه‌ی رایج فیلم‌های جنگی خبری نیست؛ او حتی از رنگ‌های خنثی استفاده کرده تا خاکستری بودن رویدادها و شخصیت‌ها را ملموس‌تر عرضه کند. «صلیب آهنین» فیلمی تراژیک است که نوع نگاه سربازان آلمانی را در مرکز توجه قرار می‌دهد اما پیام‌های آن را باید جهان‌شمول بدانیم، پکین‌پا می‌خواهد به ما بگوید که جنگ‌ها تا چه اندازه می‌توانند غیرانسانی و ظالمانه باشند. این فیلم هم دقیقا به سرنوشت «جادوگر» دچار شد و تحت‌تاثیر «جنگ ستارگان» قرار گرفت، با این حال برایش یک دنباله هم ساختند که افتضاح از آب درآمد.

۲۵- آخرین پرتوی غروب (Twilight’s Last Gleaming)

  • سال اکران: ۱۹۷۷
  • کارگردان: رابرت آلدریچ
  • بازیگران: برت لنکستر، ریچارد ویدمارک، چارلز دارنینگ، ملوین داگلاس، جوزف کاتن، پل وینفیلد، ویلیام مارشال
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
«آخرین پرتوی غروب» فیلمی پرکشش برای طرفداران آثار سیاسی است. این تریلر هیجان‌انگیز ساخته‌‌ی رابرت آلدریچ، درباره‌ی سرگذشت خیالی ژنرال لارنس دِل (برت لنکستر) است، یک افسر سرکش نیروی هوایی که از زندان فرار می‌کند و یکی از انبارهای موشک‌ اتمی در منطقه‌ی مونتانا را در اختیار می‌گیرد. او ایالات متحده را تهدید به آغاز جنگ جهانی سوم می‌کند، مگر اینکه رئیس‌جمهور وقت (چارلی دارنینگ) در تلویزیون ملی حضور پیدا کند و مجموعه‌ای از اطلاعات نظامی مخفی را در اختیار مردم قرار دهد.

رئیس‌جمهور استیونز در یک دوراهی سخت قرار می‌گیرد و قدم بعدی او عواقب بزرگی برای کشورش در پی خواهد داشت. اگر کاری انجام ندهد، یک جنگ هسته‌ای رخ می‌دهد و اگر آن اطلاعات را فاش کند، شورش و جنگ داخلی به راه خواهد افتاد. «آخرین پرتوی غروب» در دوران اکران به موفقیت خاصی نرسید اما مثل بسیاری از آثار این مقاله، در گذر زمان به یک فیلم کالت تبدیل شد و داستان آن نیز در عصر فعلی اهمیت بیشتری پیدا کرده است و شما را به تفکر وادار می‌کند. برت لنکستر جوان هم شما را مجذوب خودش خواهد کرد.

۲۶- خانه (Hausu)

  • سال اکران: ۱۹۷۷
  • کارگردان: نابوهیکو اوبایاشی
  • بازیگران: کیمیکو ایکگامی، یوکو مینامیدا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
خانه‌ی تسخیرشده حالا دیگر به یک زیرژانر تبدیل شده زیرا صدها فیلم ترسناک در دهه‌های اخیر به آن پرداخته‌اند. این فیلم‌ها اغلب ساختار یکسانی دارند: تعدادی شخصیت جوان به یک خانه‌ی متروکه قدم می‌گذارند که آنجا ارواح پرسه می‌زنند و این شخصیت‌ها اغلب یکی پس از دیگری به قتل می‌رسند تا اینکه قهرمان قصه، راز پشت این ارواح/هیولاها را کشف می‌کند و آن‌ها را از بین می‌برد. «خانه»، ساخته‌ی نامتعارف نابوهیکو اوبایاشی اما به مسیر متفاوتی می‌برد، فیلمی که نه تنها از آثار مشابه متمایز است بلکه شبیه آن را در تاریخ سینما مشاهده نکرده‌اید.

قصه در مورد یک دختر دانش آموز و شش هم‌کلاسی‌اش است که در فصل تابستان، به عمارت یکی از عمه‌هایش در حومه‌ی شهر می‌روند تا تفریح کنند. عمه‌ی قصه اما یک آدم معمولی نیست، او یک جادوگر است که برای بازگشت همسر کشته‌شده‌اش از جنگ، انتظار می‌کشد. از طرف دیگر، این عمارت هم یک عمارت معمولی نیست، گرسنه است و می‌خواهد این دختربچه‌ها را ببلعد! از اینجا به بعد، شاهد تعدادی از عجیب‌ترین رویدادهای ممکن خواهید بود که شاید باعث شوند کابوس ببینید، از پیانویی که آدم می‌خورد تا هندوانه‌های خشمگین و یک سَر معلق در هوا؛ این‌ها تنها گوشه‌ی کوچکی از عجایب فیلم هستند. «خانه» در سال‌های بعدی تاثیر زیادی روی عناوین ترسناک غربی گذاشت.

۲۷- سونات پاییزی (Autumn Sonata)

  • سال اکران: ۱۹۷۸
  • کارگردان: اینگمار برگمان
  • بازیگران: اینگرید برگمن، لیو اولمان، ارلاند یوزفسون، گونار بیورنستراند، لنا نیمان
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
اینگمار برگمان در دهه‌ی ۷۰ میلادی فیلم‌های بی‌نظیری مانند «فریادها و نجواها» و «چهره به چهره» را ساخت اما «سونات پاییزی» از این جهت تماشایی است که از آخرین نقش‌آفرینی سینمایی اینگرید برگمن دوست‌داشتنی بهره می‌برد و او هرچه که در طول سال‌ها آموخت را به این فیلم آورده است تا شما را شگفت‌زده کند. برگمن در این درام خانوادگی سوئدی، نقش شارلوت را بازی می‌کند، یک پیانیست مشهور که پس از سال‌ها، به ملاقات دخترش می‌رود و زخم‌های کهنه‌ی هر دو باز می‌شود؛ و آن‌ها درباره‌ی رفتارهای اشتباه خود در طول سال‌ها گفتگو می‌کنند.

اینگمار برگمان روابط مادر و دختر را موشکافی می‌کند و نگاهی تلخ به روابط خانوادگی، وابستگی و خشم‌های سرکوب‌شده دارد. در هنگام تماشای این فیلم، ناخواسته به یاد اتفاقات واقعی زندگی شخصی اینگرید برگمن می‌افتید و گاهی این حس را دارید که او نقش شارلوت را فراتر از یک نقش، به چشم دریچه‌ای رو به گذشته می‌بیند. «سونات پاییزی» اولین و آخرین همکاری اینگمار برگمان و اینگرید برگمن بود که برای این بازیگر، هفتمین نامزدی جایزه اسکار و هفتمین نامزدی جایزه گلدن گلوب را به همراه داشت.

۲۸- طبل حلبی (The Tin Drum)

  • سال اکران: ۱۹۷۹
  • کارگردان: فولکر اشلوندورف
  • بازیگران: دیوید بننت، ماریو آدورفف آنگلا وینکلر، دانیل اولبریخسکی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
اقتباسی از رمانی به همین نام اثر گونتر گراس، فیلم در ظاهر رنگارنگِ فولکر اشلوندورف، چکیده‌ای از ظهور و سقوط نازیسم در آلمان است. فیلم درباره‌ی پسربچه‌ای به نام اسکار (دیوید بننت) است که خیلی زود به بلوغ فکری رسیده و پوچی را احساس کرده است. او که از دنیای آشفته، عادلانه و سیاه اطرافش خسته شده و در سه سالگی تصمیم می‌گیرد تا دیگر بزرگ نشود، بنابراین خودش را از پله‌ها به پایان می‌اندازد و از آن روز به بعد، دیگر رشد نمی‌کند. حالا تنها چیزی که به اسکار حس خوبی می‌دهد، یک طبل حلبی قرمز و سفید است که هر زمان اتفاق بدی رخ می‌دهد، به عنوان یک مکانیزم دفاعی، بر روی آن می‌کوبد. اگر این کوبیدن‌ها کافی نبود، با تمام وجود فریاد می‌کشد.

شخصیت اسکار، تجسمِ بی‌تفاوتی اجتماعی در مواجهه با شر است (در فیلم، شر همان نازی‌ها هستند). او مانند کبک، سرش را زیر برف می‌کند و به جای روبه‌رو شدن با مشکلات، از مسئولیت‌پذیری شانه خالی می‌کند. این مضمون مهم به شکلی در فیلم بیان شده که مخاطب را به تفکر وادار می‌کند. طبل حلبی جایزه‌ی نخل طلای سال ۱۹۷۹ و جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان را در مراسم اسکار سال ۱۹۸۰ به‌دست آورد و اگرچه بعضی از ابعاد آن کمی نامتعارف به نظر می‌رسد اما وجود آن‌ها ضروری بوده است تا فولکر اشلوندورف بتواند انتقادهایش را واضح‌ بیان کند.

۲۹- حضور (Being There)

  • سال اکران: ۱۹۷۹
  • کارگردان: هال اشبی
  • بازیگران: پیتر سلرز، شرلی مک‌لین، جک واردن، ملوین داگلاس
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
«حضور» را تنها با یک واژه می‌توان توصیف کرد: فوق‌العاده. داستان درباره‌ی مرد بی‌تکلف و مهربانی به نام چنس (پیتر سلرز) است که چندین دهه از جامعه دور بوده و همه‌ی این سال‌ها را در یک خانه‌ی مجلل، باغبانی کرده است. او به‌راستی چیزی از سازوکارهای دنیا نمی‌داند و اندکی اطلاعات خود را از تلویزیون به‌‎دست آورده است. هنگامی که صاحب‌خانه از جهان می‌رود، این مرد میانسال چاره‌ای ندارد و برای نخستین بار به خیابان‌های شلوغ شهر قدم می‌گذارد. او در ادامه با آدم‌های مختلفی ملاقات می‌کند و اینکه با قوانین نانوشته‌ی اجتماعی آشنا نیست، باعث می‌شود تا مورد توجه قرار بگیرد.
ساخته‌ی هال اشبی درباره‌ی عواقب جاه‌طلبی، طمع‌ورزی و غرور است، چیزهایی که آدمی را به حاشیه می‌برند، انسانیت او را کم‌رنگ می‌کنند و روابط اجتماعی‌اش را تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. فیلم اما به‌واسطه‌ی شخصیت چنس هم شما را به چالش هم می‌کشد زیرا یک معمای بزرگ است و می‌توان از او برداشت‌های متفاوتی داشت. در «حضور» شاهد بهترین نقش‌آفرینی پیتر سلرز نیز هستیم.

۳۰- ازدواج ماریا براون (The Marriage of Maria Braun)

  • سال اکران: ۱۹۷۹
  • کارگردان: راینر ورنر فاسبیندر
  • بازیگران: هانا شیگولا، کلاوس لوویتچ، ایوان دسنی، گیزلا اولن
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
راینر ورنر فاسبیندر درباره‌ی زنان آلمانی یک سه‌گانه (BRD Trilogy) ساخته است که هر سه را باید تماشا کنید اما دو فیلم دیگر («لولا» و «اشتیاق ورونیکا فوس») متعلق به دهه‌ی ۸۰ میلادی هستند. «ازدواج ماریا براون» که آغازگر این سه‌گانه بود، سال ۱۹۷۹ به نمایش درآمد و بازیگر نقش اصلی‌اش، هانا شیگولا هم سریعا به یک ستاره تبدیل شد. داستان در دوران جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. ماریا (شیگولا) پس از بمباران‌شدن آلمان توسط متفقین، با سربازی به نام هرمان (کلاوس لوویتچ) ازدواج می‌کند و دقیقا دو روز بعد، هرمان به جبهه‌ی شرقی اعزام می‌شود تا آن‌ها از یکدیگر دور شوند.
وقتی جنگ به پایان رسید، به ماریا اطلاع داده می‌شود که هرمان کشته شده و او بیوه شده است. دخترک مدتی بعد، رابطه‌ی تازه‌ای را با یک سرباز آمریکایی سیاه‌پوست به نام بیل (جورج برد) آغاز می‌کند و از او باردار می‌شود. در همین حین، هرمان ناگهان بازمی‌گردد و اعلام می‌کند که تمام این مدت را اسیر ارتش روسیه بوده است تا ماریا در یک دوراهی سخت قرار بگیرد. «ازدواج ماریا براون» محشر است و نمی‌توان آن را تماشا کرد و عاشق سینمای راینر ورنر فاسبیندر نشد، فیلم‌سازی که در ۳۷ سالگی از جهان رفت اما نزدیک به ۳۰ اثر سینمایی و تلویزیونی برجسته تولید کرد.
منبع: دیجی‌مگ