۳۵ سال بعد و پس از سال‌ها برو و بیا و انتخاب‌های اشتباه (مثل انتخاب راندا روزی به عنوان نقش اصلی برای بازسازی این فیلم!) بالاخره «کافه کنار جاده» در سال ۲۰۲۴ میلادی آمده است.
چارسو پرس: شاید فکر کنید سال ۱۹۸۹ میلادی با اکران فیلم «ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی» استیون اسپیلبرگ بود که فصل فیلم‌های تابستانی به طور رسمی کلید خورد؛ اما در واقع این فیلم اکشن مملو از آدرنالین پاتریک سوویزی بود که همه را یک هفته زودتر به حال و هوای مفرح فیلم‌های تابستانی برد. سوویزی در فیلم «کافه کنار جاده» (Road House)، که تا امروز هم طرفداران خاص خود را دارد، بیننده را با شخصی به نام دالتون آشنا می‌کند. منتقدان آن سال‌ها حرف زیادی برای گفتن درباره‌ی این فیلم نداشتند و به سادگی از آن عبور کردند. آن‌ها «کافه کنار جاده» را زاده‌ی ذهن بی‌حساب و کتاب تهیه‌کننده‌ی آن، جوئل سیلور می‌دانستند. اما منتقدان از یک چیز غفلت کردند و آن ترکیب درخشان کارگردان مشهور، رودی هرینتگون و دو فیلمنامه‌نویس دیوید لی هنری و هیلاری هنکین بود که ذهن عجیب سیلور را درک کرده و مسئولیت خود را تمام و کمال به پایان بردند. تعهد بی‌قید و شرط آن‌ها بود که «کافه کنار جاده» را از باتلاق ذهن سیلور بیرون کشید و آن را به «همشهری کین» فیلم‌های مشت‌زنی در کافه تبدیل کرد.

البته «کافه کنار جاده» تا مدت‌ها اولین و آخرین فیلم ژانر مشت‌زنی در کافه بود. واقعا جای تعجب دارد که چرا با وجود محبوبیت همیشگی فیلم‌هایی از این دست، کمتر کارگردانی تلاش کرده (یا جرئت کرده) در این قالب فیلم بسازد و درباره‌ی این خرده‌فرهنگ به نحو شایسته داستان‌سرایی کند. برای نمونه می‌توان به «کافه کنار جاده ۲» اشاره کرد که یک دنباله‌ی کاملا فراموش‌شدنی برای این فیلم بود و مستقیم به پخش خانگی رفت و جاناتان شیچ (Johnathon Schaech) در آن بازی می‌کرد. سال ۲۰۱۸ میلادی هم فیلم «بانسر» (The Bouncer) را داشتیم که احتمالا هیچکس ندیده است و ژان کلود ون دام نقش اصلی آن بود و به سختی می‌توان آن را در کنار «کافه کنار جاده» در این ژانر قرار داد. خلاصه به نظر می‌رسید که همه این ژانر را نادیده گرفته‌اند و طرفداران دیگر فقط امید داشتند روزی کسی بیاید و همان فیلم ماندگار «کافه کنار جاده» را بازسازی کند.

۳۵ سال بعد و پس از سال‌ها برو و بیا و انتخاب‌های اشتباه (مثل انتخاب راندا روزی به عنوان نقش اصلی برای بازسازی این فیلم!) بالاخره «کافه کنار جاده» در سال ۲۰۲۴ میلادی آمده است و بگذارید اینطور بگوییم که از تمام توقعاتمان هم فراتر می‌رود. جیک جیلنهال استثنایی نقش اصلی این فیلم را بازی می‌کند و کارگردانی آن را هم داگ لیمان بزرگ عهد‌ه‌دار بوده است و همین ترکیب باید برایتان کافی باشد تا هر چه دارید زمین بگذارید و بروید این فیلم را تماشا کنید. البته بگذارید پیش از هر چیز اصلاح کنیم که واژه‌ی «بازسازی» برای این فیلم درست نیست؛ چراکه فیلم لیمان یک بازسازی موبه‌مو از داستان فیلم اول نیست و بیشتر از ماجرا و دنیای آن الهام می‌گیرد و مسیر خودش را می‌رود. پس می‌توانید مطمئن باشید که با فیلمی سروکار ندارید که تنها روی دوش نوستالژی سواری می‌گیرد و می‌خواهد با صحنه‌های اکشن سرهم‌بندی‌شده یا جوک‌های آبکی طرفداران را به زور پای فیلم بکشاند. «کافه کنار جاده» یک فیلم استخوان‌دار از سینمای اکشن با بودجه‌ی کلان و در یک کلام، فوق‌العاده است؛ اما شاید برایتان سوال باشد که در مقایسه با فیلم هرینگتون، کدام یک بهتر است؟

در «کافه کنار جاده» چه خبر است؟



بگذارید از فیلم اصلی شروع کنیم. فیلم هرینگتون بسیار مفرح است؛ چون مشخصا یک وسترن کلاسیک هالیوودی است که در پس‌زمینه‌ی یک کافه کنار جاده اتفاق می‌افتد. بسیاری از مردم به این دسته کافه‌ها رفته‌اند اما چقدر پیش می‌آید که درباره‌ی سیاست‌ها و ملزومات راه انداختن چنین کافه‌ای فکر کنند؟ چطور می‌شود مکانی را که مردم هر روز در آن از خود بی‌خود می‌شوند کنترل کرد؟ و بالاخره وقتی اوضاع از کنترل خارج می‌شود، چگونه باید قضیه را جمع و جور کرد؟ اینجاست که پای بانسرها وارد می‌شود.

در «کافه کنار جاده» (۱۹۸۹) داستان به گونه‌ای پیش می‌رود که برای استخدام چنین بانسری بیشتر به روش قدیمی عمل می‌کنند؛ درست مثل یک فیلم وسترن که در آن یک کلانتر تازه‌وارد را برای اداره‌ی یک شهر مملو از قانون‌شکنان به کار می‌گیرند‌. در این موقعیت شما دنبال مردی هستید که سخت اما قابل اعتماد باشد؛ مردم از او حساب ببرند و برایش احترام قائل شوند اما شهروندان عادی را نترساند. در سیستم «کافه کنار جاده» این کلانتر همان بانسری است که باید بتواند جلوی کسانی را که از حد خود زیاده‌روی می‌کنند بگیرد. جیمز دالتون با بازی سوویزی بهترین گزینه برای این نقش است. او همان کسی است که فرانک تیلگمن (کوین تیگ) بیزینس‌من اهل میزوری به آن نیاز دارد تا بتواند آرامش را به کلوب خود، دابل دوس (Double Deuce) بازگرداند؛ جایی که درباره‌اش شایع است هر شب پیش از پایین کشیدن کرکره‌ها باید دندان مشتری‌ها را از روی زمین جارو کنند. البته دالتون در آغاز زیر بار نمی‌رود و وید گرت (سم الیوت) را برای کار پیشنهاد می‌دهد؛ اما بالاخره دستمزد فوق‌العاده سخاوتمندانه‌ی تیلگمن او را سر کار می‌آورد. دالتون برای برقرار کردن نظم و قانون به شهر خلوتی در میزوری می‌رود تا  آرامش را به دابل دوس بازگرداند.
فیلمنامه‌ی هنری و هنکین به طرز ماهرانه‌ای نوشته و ظرافت‌هایی دارد که از پیش‌فرض خشن داستان انتظارش را ندارید. دالتون رویکرد گاندی‌طوری به شغل خود دارد. او مدام موعظه می‌کند که «خوب باشید تا زمانی که زمانش برسد که خوب نباشید.» دالتون تای‌چی تمرین می‌کند، زخم‌های چاقوی بدنش را بدون هیچ مسکنی خودش بخیه می‌زند. دکتر الیزابت کلی (کلی لینچ) باهوش را هم اغوا می‌کند. وقتی هم که با نوچه‌های سلطان جنایت محل، برد وسلی (بن گازارا) روبه‌رو می‌شود، گرت دوست‌داشتنی را برای پشتیبانی از خودش صدا می‌زند. خلاصه به قول جف هیلی، از نوازنده‌های دابل دوس، اگر دنبال کسی هستید که هر کاری از او بربیاید باید سراغ دالتون را بگیرید. اما آیا جیک جیلنهال «کافه کنار جاده» هم این ظرافت‌ها را دارد؟

الوود دالتون با بازی جیک جیلنهال یک مبارز ام‌ام‌ای (MMA) سابق است که آرزوی مرگ دارد. درست است که دالتون سوویزی هم با مشکلات کنترل خشم دست و پنجه نرم می‌کرد (که گاه حتی باعث می‌شد خرخره‌ی کسی را به خاطرش پاره کند!)، اما نسخه‌ی جیلنهال انگار یک دکمه‌ی خشم دارد که به سختی زده می‌شود و معمولا در کنترل دالتون است. به زودی متوجه می‌شویم که هیولایی در درون این دالتون کمین کرده؛ این هیولا زمانی بالاخره دکمه‌اش فشرده می‌شود و از همین جا هم فیلم لیمان به سمت تاریک‌تری جهش می‌کند.

قبل از آنکه به صحنه‌ی فشرده شدن دکمه برسیم، متوجه می‌شویم که دالتون پیش از این یک ستاره‌ی بزرگ در مسابقات یو‌اف‌سی بوده که در آخرین مسابقه‌اش حریف خود را به طرز وحشیانه‌ای در رینگ کشته است. او حالا ظاهرا از طریق رینگ‌های مبارزه‌ی زیرزمینی پول درمی‌آورد و مشخصا با توجه به شهرت و سابقه‌اش کسی جرئت نمی‌کند با او بجنگد؛ حتی یک مبارز بی‌حریف این رینگ زیرزمینی، که نقشش را پست ملون بازی می‌کند، در همان صحنه‌های آغازین به مخاطب می‌فهماند الوود دالتون کسی نیست که بخواهید به عنوان حریف مشت‌زنی‌اتان انتخاب کنید. با این وجود، دالتون دقیقا همان کسی است که فرانکی (جسیکا ویلیامز) دنبال اوست؛ صاحب کافه‌ای کنار جاده به نام «کافه کنار جاده»! همینجا می‌توانید یکی دیگر از بزرگ‌ترین تفاوت‌های فیلم ۱۹۸۹ با فیلم لیمان را ببینید، یعنی نام کافه‌ها. البته یک رستوران به نام دابل دوس در کنار کتابفروشی دست دومی وجود دارد که پدر و دختر صاحب آن از محض ورود دالتون به شهر از او استقبالی گرم می‌کنند.

دالتون با اکراه می‌پذیرد که به عنوان بانسر برای کافه کنار جاده‌ی فرانکی کار کند. او به سرعت خود را در حال مبارزه با افراد کله‌پوکی می‌بیند که توسط بن برانت (بیلی مگنوسن) برای قشرق به راه انداختن در کافه فرستاده شده‌اند. برانت می‌خواهد اموال کنار اقیانوس فرانکی را بالا بکشد تا آروزی دیرینه‌ی پدرش (که فعلا به زندان افتاده اما حضوری پررنگ دارد) برای خراب کردن تمام املاک ساحلی و ساخت یک مکان توریستی بزرگ را محقق کند. در ابتدا رفتار بی‌تفاوت و روحیه‌ی عجیب شوخ‌طبع کاراکتر جیلنهال ما را به سمت شخصیت او جذب کرده و به این جذابیت غیرعادی می‌کشاند. دالتون بی‌دغدغه جمجمه و استخوان این نوچه‌ها را خرد می‌کند و همزمان، با کارکنان کافه حسابی گرم می‌گیرد و به نظر می‌رسد همه، حتی زیردستان برانت هم از حضور او در شهر استقبال می‌کنند. با پیشرفت داستان اما لیمان قهرمان خود را وارد یک طرح فساد دیوانه‌وار می‌کند که از بزرگ و کوچک به نظر می‌رسد همه‌ی ساکنان شهر در آن دخیل‌اند. این فساد به تدریج دامن دالتون را هم می‌گیرد و دکمه‌ی خشم او را حسابی قلقلک می‌دهد. یکی از ویژگی‌های مهم «کافه کنار جاده» لیمان به این برمی‌گردد که خلاف فیلم هرینگتون، فیلم او علیه دالتون است. او از دالتون قهرمانی نمی‌سازد که هیچ جای کارش نمی‌لنگد. بلکه او کسی است که می‌تواند در لحظه عنان از کف داده و از خود مهربان و خنده‌رویش، به قاتلی سرد و خشن تبدیل شود.

دالتون سوویزی، یا دالتون جیلنهال؟


در فیلم اول می‌فهمیم که دالتون سوویزی، مردی را حین دفاع از خود با کندن گلوی او کشته است، دالتون جیلنهال اما به عنوان یک مبارز سابق UFC، مردی را با ضرب و شتم او در میان یک مبارزه MMA در داخل قفس UFC کشته. علاوه بر این، در حالی که دالتون سوویزی از این مزیت برخوردار است که می‌تواند این حادثه‌ی غم‌انگیز را در گذشته خود پنهان کند، به نظر می‌رسد همه مسابقه‌ی دالتون جیلنهال در رینگ و نتیجه‌ی ناراحت‌کننده‌اش را در اینترنت دیده‌اند. در حالی که دالتون سوویزی تلاش می‌کند با ترک یک شغل در نیویورک برای شغلی در میزوری از گذشته‌ی خود فاصله بگیرد، دالتون جیلنهال جایی برای پنهان شدن ندارد. در طول فیلم دوم، دالتون به طور مداوم این حادثه را به یاد می‌آورد، مخصوصاً دشمنان او از این واقعه به عنوان ابزاری برای جنگ روانی علیه دالتون استفاده می‌کنند. این یک برتری بزرگ برای فیلم لیمان است که با تبدیل گذشته‌ی دالتون به نقطه‌ی کانونی در «کافه کنار جاده»، دالتون را به عنوان یک قهرمان تراژیک معرفی می‌کند. در این موقعیت، چالش اصلی داستان دیگر تنها محافظت از یک کافه در برابر طمع دشمنانش نیست؛ بلکه برای رسیدن به رستگاری، دالتون باید یاد بگیرد که خودش را ببخشد.

جیلنهال بی‌قید و شرط ستاره‌ی تمام‌قد فیلم است و مانند نسخه‌ی اصلی هم که بخش زیادی از فیلم بر دوش پاتریک سوویزی بود، جیلنهال نیز در «کافه کنار جاده» می‌درخشد. او این توانایی را دارد که دز بازیگری خود را متناسب با نقشی که بازی می‌کند بالا و پایین ببرد. البته شخصیت دالتون یک کاراکتر منحصربه‌فرد نیست و مانند او را در بسیاری از فیلم‌ها دیده‌ایم؛ اما جیلنهال مقدار مناسبی از متفکرانه بودن، جذابیت و حماقت به نقش خود افزوده که باعث می‌شود این فیلم از یک بازسازی معمولی بسیار سرگرم‌کننده‌تر باشد. به طور معمول در این دسته فیلم‌ها بازیگران تلاش می‌کنند تا اجرایی را که بازیگر قبلی ارائه داده تقلید کنند یا حداقل ادامه‌دهنده‌ی راه او باشند. در اینجا اما جیلنهال با کاراکتر دالتون به گونه‌ای برخورد می‌کند که انگار یک شخصیت کاملا جدید است و کاری به کار دالتون سوویزی ندارد. به سختی می‌توانید فیلمی را نام ببرید که جیلنهال در آن کم‌کاری کرده باشد و توانایی او در تغییر از حالت جدی و سرد، به یک شخصیت شوخ‌طبع و حتی احمق کاملا با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند.

این طنز گاه احمقانه نیز به دیدگاه لیمان بازمی‌گردد که می‌خواسته یک فیلم اساسا سرگرم‌کننده با طنز سبک بسازد و بیش از هر چیز بر دعواها تمرکز کند. از آنجا که فیلمنامه چیز زیادی به ما نمی‌دهد و حقیقت‌های زیادی را درباره‌ی زندگی و گذشته‌ی دالتون افشا نمی‌کند، ما می‌مانیم و دالتون و این اجرای جیلنهال است که باعث می‌شود هر تصمیمی که دالتون می‌گیرد برای ما منطقی باشد. در واقع فیلمنامه مؤلفه‌های مهم انگیزه‌های دالتون را برای ما و شخصیت‌ها به صورت یک علامت سوال باقی گذاشته که تنها با حدس و گمان می‌توان درباره‌اشان حرف زد. با این حال، اجرای جیلنهال موجب شده هر حدس و احتمالی درباره‌ی شخصیت او  به نظر درست از آب دربیاید. همانطور که یکی از شخصیت ها به درستی بیان می‌کند، او نه قهرمان است و نه شرور، او مثل قهرمان‌های کلاسیک وسترن می‌ماند، با این تفاوت که پیچشی مدرن پیدا کرده است.

برتری دیگر دالتون جیلنهال صرفا به شمایل او بازمی‌گردد و پیش از آنکه بخواهید ما را قضاوت کنید خودتان فیلم را ببینید؛ چراکه دگرگونی فیزیکی شگفت‌انگیزی که جیک جیلنهال در دهه‌ی گذشته به خودش تحمیل کرده، به بهترین شکل در «کافه کنار جاده» مشهود است. شاید این موضوع مهمی برای همه نباشد و بالاخره سوویزی طرفداران خودش را دارد؛ اما صرف ساعت‌هایی که جیلنهال برای این نقش در باشگاه گذرانده باعث می‌شود یک پله‌ی دیگر دالتون جیلنهال را بالاتر از دالتون سوویزی قرار دهیم.

هرینگتون یا لیمان، کدام یک کارگردان بهتری برای «کافه کنار جاده» بوده‌اند؟


هرینگتون از تکنیک‌های کلاسیک برای ایجاد تنش پیش از سکانس‌های اکشن استفاده می‌کند؛ برای نمونه، او پیش از صحنه‌های اکشن به طور خاص روی کلوزآپ صورت دالتون توقف می‌کند تا تنش صحنه را بالا ببرد؛ یا از اسلوموشن استفاده کرده که بر این تنش بیفزاید. کلوزآپ‌های دراماتیک او، به ویژه در مواجهات دالتون با خانم دکتر آن ضربه‌ی احساسی آخر را وارد می‌کنند. هرینگتون به خوبی صحنه‌های اکشن را با کمدی پوچ خود ادغام کرده است که یادآور فیلم‌های رده‌چندمی است که به خاطر همین طنز ویژه طرفداران خاص خود را هم دارند. با اینکه «کافه کنار جاده» اکشن جذابی دارد، اما هرینگتون از توسعه‌ی شخصیتی هم غفلت نکرده و فرصت خوبی به بازیگران می‌دهد تا توانایی‌های خود را به نمایش بگذارند. ما می‌توانیم دالتون سوویزی را ببینیم که از فردی سرسخت و سرد به مردی مسئولیت‌پذیر تبدیل شده و در این جامعه‌ی جدید احساس راحتی می‌کند. رابطه‌ی او با دکتر هم در فیلم اصلی بسیار پخته‌تر است که وجه احساسی و آسیب‌پذیر دالتون را نشان می‌دهد.

در مقایسه اما فیلم لیمان انرژی دیوانه‌واری دارد. با «کافه کنار جاده» (۲۰۲۴) انتظار برش‌های سریع و فیلمبرداری پرتنشی را داشته باشید که با لرزش‌های حساب‌شده هیجان صحنه را بالا می‌برند؛ به طوری که احساس خواهید کرد خودتان در وسط دعوای شخصیت‌ها گیر افتاده‌اید. سکانس‌های مبارزه به بهترین شکل طراحی شده‌اند که بر خشونت و تکنیکال بودن سبک مبارزه‌ی دالتون و رقبایش تمرکز می‌کنند که با صحنه‌های کندتر هرینگتون تفاوت زیادی دارد. لیمان همچنین جنبه‌ی تاریک‌تری به داستان دالتون افزوده و گاه با نورپردازی‌های ویژه و صحنه‌های تاریک فضای فیلم را به سبک فیلم‌های نوآر نزدیک‌تر می‌کند که بر خاکستری بودن شخصیت‌های فیلم صحه می‌گذارند. پیشینه‌ی دالتون به عنوان یک مبارز سابق یواف‌سی نیز بر این احساس تاریک بودن افزوده است.

اگر با سبک کارگردانی لیمان در فیلم‌های سابق او، مثل «لبه‌ی فردا» (Edge of Tomorrow) یا «هویت بورن» (The Bourne Identity) آشنا باشید می‌دانید که او به خاطر سبک بصری خیره‌کننده‌اش شناخته می‌شود که می‌توانید رد آن را در «کافه کنار جاده» نیز پیدا کنید. زوایای خلاقانه‌ی دوربین که بر اضطرار و اضطراب صحنه می‌افزایند، سکانس‌های اسلوموشن با زیبایی‌شناسی مدرن و قاب‌هایی که می‌توان آن‌ها را در حکم ادای احترامی به کارگردانانی مثل گای ریچی در نظر گرفت، همه‌ی این‌ها کنار هم جمع شده‌اند تا یک تجربه‌ی بصری جذاب پیش چشمان مخاطب بگذارند. شاید دلیل گرایش ما به سبک کارگردانی لیمان از آنجا می‌آید که طی چند سال اخیر سینمای اکشن از فیلم‌ها با کارگردانی درست و درمان محروم بوده است و حتی بودجه‌های تخیلی هم که به این فیلم‌ها تزریق کرده‌اند نتوانسته ضعف‌های کارگردانی آن‌ها را پنهان کند. اما لیمان در «کافه کنار جاده» دوباره به ما یادآوری می‌کند که یک کارگردان خبره می‌تواند ضعف فیلمنامه را هم نجات دهد.

یکی دیگر از جنبه‌های «کافه کنار جاده»‌ لیمان که شاید مهم‌ترین ویژگی آن باشد، ارگانیک بودن کارگردانی و فیلمبرداری است. لیمان تا جای ممکن از استفاده از جلوه‌های ویژه کامپیوتری اجتناب کرده است؛ برای مثال، حتی صحنه‌های فلش‌بک مربوط به مبارزه در رینگ یواف‌سی و وزن‌کشی‌های پیش از آن کاملا واقعی هستند و از جلوه‌های ویژه برای تماشاچی‌ها یا لوکیشن استفاده نشده است. باید به خود کافه هم اشاره کرد که در جمهوری دومینیکن ساخته شده و عوامل فیلم صفر تا صد آن را خودشان از ابتدا بنا کردند.
لیمان و تیم او برای صحنه‌های مبارزه، که بخش اعظم فیلم را به خود اختصاص می‌دهند، از تکنیک تازه‌ای استفاده کرده‌اند که ایده‌ی فوق‌العاده‌ای است و امیدواریم فیلم‌های اکشن از این پس از تکنیک آن‌ها بهره بگیرند. آنطور که جیلنهال و مسئول جلوه‌های ویژه، گرت وارن توضیح داده‌اند، برای آنکه حس واقعی بودن صحنه‌های مشت‌زنی بالاتر برود، لازم بوده هر صحنه حداقل چهار بار فیلمبرداری شود؛ برای مثال، صحنه‌ای را تصور کنید که در آن مک‌گرگور مشتی به صورت جیلنهال می‌کوبد. بار اول مک‌گرگور مشت را می‌کوبد، بار دوم پد مخصوصی روی صورت جیلنهال می‌گذارند (پدی که در زمان تدوین حذف خواهد شد) تا برخورد مشت مک‌گرگور به صورت او واقعی‌تر به نظر بیاید؛ بار سوم مک‌گرگور با تمام قدرت به پد خالی مشت می‌زند تا عضله‌ها آنطور که باید و شاید تکان بخورند، بار چهارم مک‌گرگور و جیلنهال صحنه را به صورت اسلوموشن بازی می‌کنند؛ در نهایت این چهار صحنه روی هم قرار می‌گیرند تا سکانس به واقعی‌ترین شکل ممکن ارائه شود. از آنجا که لیمان در این فیلم بر سکانس‌های طولانی تأکید داشته و می‌خواسته حس واقعی بودن صحنه‌ها را حفظ کند، فیلمبرداری چندین باره‌ی هر سکانس کار دشوار و طاقت‌فرسایی بوده است.

موسیقی متن کدام فیلم بهتر است؟


موسیقی متن «کافه کنار جاده» با نسخه‌ی ۱۹۸۹ تفاوت بسیاری دارد. فیلم قدیمی‌تر موسیقی متن پرهیجانی مملو از آهنگ‌های راک و پاپ دهه‌ی هشتاد داشت. وقتی به موسیقی این دوره فکر می‌کنید احتمالا ریف‌های گیتار الکتریک، بیس‌های کوبنده و انرژی بی‌حدوحصر موسیقی دهه‌ی هشتاد به ذهنتان می‌آید. هنرمندانی مثل جف هیلی و حتی «کول و گنگ» (Kool & The Gang)‌ نقش برجسته‌ای در موسیقی متن «کافه کنار جاده» ۱۹۸۹ داشتند؛ موسیقی که با صدای گیتار و سینت‌پاپ خلاقانه‌اش، مکمل سکانس‌های اکشن فیلم و جسارت شخصیت‌هایش بود.
در مقابل، موسیقی متن فیلم تازه را داریم که یکی دیگر از عواملی است که این فیلم را از نسخه‌ی اصلی متمایز می‌کند؛ به ویژه با صدای مدرن‌تر آهنگ‌هایش که نماینده‌ی طیف وسیع‌تری از ژانرهاست. آهنگ‌های راک و گیتارهای الکتریک هنوز هم نقش برجسته‌ای در موسیقی متن این فیلم دارند، اما رندی پوستر، که مسئولیت انتخاب موسیقی‌ها را عهده‌دار بوده، در کنار موسیقی راک از کانتری و بلوز هم استفاده کرده که انعکاسی از تنوع موسیقایی منطقه‌ی فلوریداکیز نیز به حساب می‌آید. داگ لیمان توضیح داده که می‌خواسته حس منحصربه‌فردی را به موسیقی متن فیلم بیاورد. او گفته: «داستانی که در فلوریدا کیز اتفاق می‌افتد به ما دیدگاهی جغرافیایی می‌دهد و ما می‌خواستیم موسیقی ارگانیک و بااصالت باشد. من می‌خواستم رندی پوستر انواع گروه‌های موسیقی را پیدا کند که اگر آن‌ها را ببینید فکر می‌کنید که واقعا در مکانی مثل کافه کنار جاده می‌نوازند.» پوستر در این باره توضیح داده که عوامل فیلم به نیواورلئان رفتند و سه گروه موسیقی پیدا کردند.

همه‌ی آن گروه‌ها آهنگ‌های خود را برای فیلم ضبط و زمانی که صحنه اقتضا می‌کرد حتی به صورت زنده اجرا می‌کردند. پوستر گفت که لیمان این آزادی عمل را به او داده بود که حسابی روی موسیقی متمرکز شود؛ چرا که استفاده از موسیقی متن در این فیلم قرار نبوده که مثل همه‌ی فیلم‌ها در پس‌زمینه‌ی اکشن اصلی پخش بشود؛ بلکه موسیقی جزئی از اکشن صحنه است و به طور فعالانه در داستان حضور دارد. در فهرست موسیقی متن «کافه کنار جاده» ۲۰۲۴ می‌توانید در کنار نام ستارگان آشنایی چون پست ملون، رینا ساوایاما و «بیچ بویز» (The Beach Boys)، هنرمندانی مثل «راکین دوپزی جونیور» (Rockin’ Dopsie Jr) و «زایدکو توئیسترز» (The Zydeco Twisters) را هم ببینید؛ گروهی که به خاطر صدای خاص و پالت موسیقایی ویژه‌اش شناخته می‌شود.
انتخاب اینکه موسیقی متن کدام یک از فیلم‌ها بهتر است کار دشواری است؛ چراکه هر یک از آن‌ها به خوبی روی صحنه‌های فیلم نشسته‌اند. از طرفی جف هیلی شگفت‌انگیز را داریم که در یکی از به‌یادماندنی‌ترین صحنه‌های فیلم ۱۹۸۹ به دالتون می‌گوید: «فکر می‌کردم قدبلندتر باشی!» و از طرفی دیگری در «کافه کنار جاده» ۲۰۲۴ پست ملون را داریم که خودش آستین بالا زده و در یک صحنه‌ی مبارزه‌ی خوش‌ساخت با تکنیک‌های مشت‌زنی‌اش خودنمایی می‌کند. از این رو در این مورد باید به تساوی بین فیلم‌ها اکتفا کنیم.

شخصیت‌های فرعی هر فیلم «کافه کنار جاده» چقدر خوب از آب درآمده‌اند؟


یکی دیگر از مزایای فیلم ۲۰۲۴، کاراکترهای فرعی آن، به طور ویژه معرفی کانر مک‌گرگور (Conor McGregor) به عنوان دشمن اصلی دالتون است. حتی اگر این مبارز افسانه‌ای یواف‌سی را به عنوان بازیگر قبول نداشته باشید، نمی‌توانید از بازی او در نقش ناکس در این فیلم ایراد بگیرید. بالاخره او از سرتاپایش دارد خودش را بازی می‌کند و چه کاری ساده‌تر از این! اما جذابیت بی‌ملاحظه‌ی شخصیت ناکس او را به بهترین آدم بد برای دالتون تبدیل کرده است. مک‌گرگور از اولین ثانیه‌ی حضورش فیلم را به دست می‌گیرد و اعتماد به نفس مثال‌زدنی او باعث می‌شود به راحتی احتمال شکست دالتون از او را باور کنیم. دعوای بین ناکس و دالتون حداقل دو صحنه‌ی معرکه رقم زده که از بهترین صحنه‌های مبارزه‌ی تن‌به‌تنی هستند که در سینما دیده‌اید.

در مقابل، در «کافه کنار جاده» هرینگتون، سم الیوت را داریم که به عنوان وید یکی از نقاط قوت فیلم است و به عنوان بهترین دوست دالتون وارد داستان می‌شود. یکی از چیزهایی که برایش غصه می‌خوریم عدم حضور حتی کوتاه سم الیوت در فیلم تازه است. پتانسیل بالایی برای استفاده از او در این فیلم وجود داشت و بی شک حضور او می‌توانست دل طرفداران قدیمی را شاد کند. معشوق دالتون در فیلم سوویزی هم استخوان‌دارتر بود. دکتر لینچ لحظه‌های بیشتری روی صحنه دارد و رابطه‌ی او با دالتون سوویزی حسابی بالا می‌گیرد که خود به انگیزه‌ی مهمی برای این کاراکتر تبدیل می‌شود. اما با اینکه دکتر الی (دنیلا ملکیور) و دالتون جیلنهال لحظات صمیمی را با هم در یک پیک‌نیک دریایی سپری می‌کنند و خانم دکتر یک بار هم دالتون را از دست پلیس نجات می‌دهد، اما در کل بازی بی‌روح و بی‌جان بودن شخصیت الی ملکیور یکی از نقاط ضعف فیلم است؛ به طوری که اگر الی به طور کل از فیلم حذف شده و انگیزه‌های دیگری برای دالتون نوشته می‌شد بی‌شک نتیجه‌ی بهتری در پی می‌داشت. حتی می‌شد شخصیت الی را با کاراکتر فرانکی درهم‌آمیخت که هم فرصت بیشتری به ویلیامز می‌داد تا خودی نشان دهد و هم انگیزه‌های دالتون را قوی‌تر می‌کرد.

البته گروه بازیگران نقش مکمل «کافه کنار جاده» (۲۰۲۴) از بالانس خوبی برخوردار است و بازیگران تازه و بااستعدادی، هم در بین آدم خوب‌ها و هم بین شرورهای داستان پیدا می‌شوند. کارکنان کافه کنار جاده تنها شخصیت‌های فرعی نیستند که به خاطر پر کردن صحنه از آن‌ها استفاده شده باشد، بلکه کاملا در پیشبرد داستان نقش دارند. می‌توان گفت آن‌ها به اندازه‌ی کافی در فیلم حضور دارند تا مسئولیت پیشرفت داستان همه به دوش جیلنهال نباشد. کاراکترهای آن‌ها دوست‌داشتنی و طبیعی است و آن‌ها نشان می‌دهند چرا فرانکی (جسیکا ویلیامز) اینقدر تلاش می‌کند تا از کافه‌ی خود محافظت کند و چرا با وجود تمام دشواری‌ها باز هم مشتریان از کافه کنار جاده سیر نمی‌شوند. نقش این شخصیت‌ها را بی‌کی کنون، لوکاس گیج و دومینیک کولومبوس بازی می‌کنند.

آرتورو کاسترو (که در نقش مو خوش می‌درخشد)، جی دی پاردو، دارن بارنت، و بو کنپ در کنار برانت بیلی مگنوسن زیردستان احمق و بی‌کفایت او هستند و آخر فیلم حتی دلتان برای آن‌ها هم می‌سوزد. البته برانت در برابر آدم بد فیلم اصلی رنگ می‌بازد. بن گازارا در نقش برد وسلی یک سلطان جنایتکار و بی‌رحم است که اساسا شهر را اداره می‌کند. او به عنوان یک آدم بد کلاسیک شخصی شرور و ظالم است، برعکس برانت مگنوسن که بیشتر به عنوان یک جوان جاه‌طلب اما احمق از ترس پدرش و با اتکا به گنگ احمق‌تر از خودش می‌خواهد کافه کنار جاده را بگیرد.
مهم‌تر از همه جامعه‌ی شهر فیلم ۲۰۲۴ است که به طرز شگفت‌انگیزی غنای خوبی دارد. به طور خاص باید به کوین کارول و هانا لانیر اشاره کرد که به ترتیب نقش استفن و چارلی (پدر و دختر صاحب کتابفروشی) را بازی می‌کنند و از همان آغاز فیلم با استقبال از دالتون، نمادی از روحیه‌ی صلح‌طلب، اصیل و روشن جامعه‌ای هستند که در آن زندگی می‌کنند. همین خود به انگیزه‌ی مهمی تبدیل می‌شود تا دالتون بخواهد تا آخر پای کافه کنار جاده بماند.

داگ لیمان حق داشت که بگوید این فیلم جایش بر پرده‌ی سینماهاست و نه پلتفرم‌های پخش آنلاین. از همان ابتدا هم قرار نبود «کافه کنار جاده» تنها به پخش خانگی اکتفا کند. اما پس از خرید شرکت تهیه‌کننده‌ی این فیلم به دست آمازون، لیمان چاره‌ی دیگری نداشت. طبق گزارشات قراردادی که پیش روی لیمان و جیلنهال گذاشتند به آن‌ها وعده می‌داد که اگر پخش سینمایی داشته باشند بودجه‌ی ۶۵ میلیون دلاری در اختیار آن‌ها قرار خواهد گرفت و اگر از پخش سینمایی صرف نظر کنند ۸۵ میلیون دلار بودجه می‌گیرند و عجیب نیست که آن‌ها پیشنهاد دوم را پذیرفتند. فقط هم لیمان و جیلنهال نبودند که از این موضوع شکایت داشتند. جوئل سیلور، تهیه‌کننده‌ی فیلم اصلی که روی فیلم جدید نیز کار کرده است، خواستار اکران «کافه کنار جاده» در سینماها بود و دعوایش با آمازون تا جایی بالا گرفت که او را تهدید به اخراج کردند.

به هر حال پس از دیدن فیلم متوجه خواهید شد که «کافه کنار جاده» اساسا با حس و حال تماشای دسته‌جمعی و بر پرده‌ی بزرگ ساخته شده و استحقاق آن را داشته که مثل بزرگ‌ترین نام‌ها در دنیای فیلم اکشن‌های پرهزینه با آن رفتار کنند. بی‌توجهی به فیلم لیمان یادآور آخروعاقبتی است که «کافه کنار جاده» اصلی داشت و پیش از آنکه بخواهد سروصدایی در سینماها بکند به پخش خانگی رفت. اما ماندگار بودن فیلم سوویزی نیز نشانی است از اینکه چه پخش سینمایی جواب دهد و چه ندهد، هر کدام از این فیلم‌ها جذابیت‌های خاص خود را دارند که موجب می‌شود در دل هوادارانشان ماندنی شوند.


منبع: دیجی‌مگ