خودارجاع بودن
به دیگر سخن این اجرا در پی نشان دادن اخلاقیات شهروندان طبقه متوسط و میل فزایندهشان به حضور در عرصه نمادین به میانجی هنر نمایش است. از یاد نبریم که لحن شوخطبعانه اجرا نوعی واکنش دفاعی به زوال اخلاقی مناسبات مردمان این طبقه است؛ اما باید به این نکته هم اشاره کرد که این شوخطبعی خوشباشانه، چندان رهاییبخش نبوده و نتوانسته نقدی رادیکال به اخلاقیات مردمان این طبقه باشد. یکی از علتهای این نقصان مربوط است به ناتوانی اجرا در عمومی کردن امور شخصی. به نظر میآید با اجرایی روبهرو هستیم که بیش از اندازه در جهان شخصی خویش باقی مانده و بیتوجه به اتصال با امر کلی است. البته اجرا گاهی اوقات به بیرون از خود ارجاع میدهد تا شاید نسبت خویش را با امر اجتماعی روشن کند. با تمامی این رفت و برگشتها جزء به کل، به نظر میآید با اجرایی «خودارجاع» طرف باشیم که نمیتواند مسائل خویش را برای مخاطبان اتفاقی، به امری یونیورسال بدل کند. به هر حال زمانه پسامدرن است و به قول هیلاری لاوسن در کتاب «خوداندیشی پسامدرن» ما امروزه شاهد این واقعیت هستیم که «نویسندگان، منتقدهای ادبی، هنرمندان و فیلمسازان، در حوزه کاری خود سعی دارند دغدغههای خوداندیشانه خود را به نحوی بیان کنند. مثلا نویسنده درباره نقش مولف بحث میکند و هنرمند، سه پایه نقاشی خود را در تابلوی خود میگنجاند و فیلمساز، فیلمی درباره ساختن فیلم میسازد. هر کدام از اینها، تلاشی است برای قرار دادن راوی در درون روایت، گویی میخواهند صورت روایی روایت را نشان دهند، اما در عین حال از همین صورت روایی بگریزند. از این منظر، این نوع روایتگری محکوم به شکست است، زیرا روایت همیشه تنها یک روایت صرف است و یکی انگاشتن راوی و روایت، هرگز موجب رهایی از خصلت روایی روایت نمیشود.» این اجرا هم بر سیاق رویکرد پسامدرنیستیاش، در باب ساخته شدن خویش به توضیح میپردازد و از قضا شکست خود را در این زمینه به نمایش میگذارد. همچنین میثم عبدی در طول نمایش مدام به تئاتر قبلی خودش ارجاع میدهد و گویی آن اثر را معیاری برای داوری در باب اجرای تازه میداند. به دیگر سخن جناب کارگردان ترجیح داده گذشته تئاتری خویش را احضار کرده و نمایش «پنگوئن، مرغ دریایی و چند پرنده دیگر» را برای فهمپذیری اجرای «رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر» به شهادت گیرد. جالب آنکه بازیگران نمایش تازه، حضور یا عدم حضورشان در نمایش قبلی را به مثابه شکلی از هویتیابی فرض گرفتهاند. این اتصال با اجرای قبلی همچون تیغی دولبه است و مخاطبان حاضر در سالن هامون را به دو قسمت تقسیم کرده است: تماشاگرانی که نمایش قبلی را دیدهاند و دیگرانی که هیچ خاطرهای از آن اجرا ندارند. این رویکرد به نظر میآید در نهایت به ضد خود تبدیل شده و خودارجاعی نمایش را شدت میبخشد و بر شخصی ماندن اجرا میافزاید.
فکر کردن به فرم تئاتری
به قول آلن بدیو تئاتر میتواند به فرم و هستیشناسی تکیناش فکر کند. فیالواقع در مواجهه با یک اجرای تئاتری میتوان دو نوع رویکرد را پی گرفت. یکی مربوط است به تئاتری که به میانجی آن میتوان در باب مقولات انضمامی و انتزاعی فکر کرد و یکی هم مربوط است به تئاتری که از طریق آن میتوان به خود تئاتر فکر کرد. میثم عبدی تلاش دارد رویکرد دوم را خلق کند. پس مشاهده میشود که اجرا چگونه لحظه تحقق خویش را به مدام تعویق انداخته و در باب فرم غایی و مطلوبش به تامل مینشیند. ارجاع به فضای خالی پیتر بروک و آن جمله معروفش که «برای ساختن یک تئاتر در ابتدا نمیدانم چه میخواهم اما میدانم که چه نمیخواهم»، نوعی تفکر در باب خود تئاتر و فرمی است که میتوان آن را طلب کرد و بر صحنه آورد. اما نکته اینجاست که میثم عبدی و گروه اجراییاش، چندان که باید نتوانستهاند تئوری قابل قبولی در باب تئاتری که بر صحنه آوردهاند، ارایه کنند. چیزی که در این ارجاع دادن به پیتر بروک، یان کات و دیگران مشاهده میشود نه یک مواجهه عمیق فلسفی با مفهوم اجرا و نه یک مداقه پیشرو از منظر مطالعات اجراست، بلکه شکلی از مصرف کردن نامهای معروف است و بازیگوشی با بزرگان عرصه تئاتر. اجرا به لحاظ فرمال نمیخواهد یا نمیتواند با تئوریهای تئاتری سرشاخ شود. بنابراین وجه دیالکتیکی در ساحت فرمال اجرا غایب است و به جای آن شاهد بازیگوشی پسامدرنیستی با نامها هستیم. فیالمثل کتاب شناخته شده «تناول خدایان» یان کات به «تناسل مردان» تغییر یافته و موجب استهزاء میشود. از این منظر میتوان نمایش «رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر» را یک آیرونی پسامدرنیستی در باب تئاتری دانست که مدعی است به فرم و هستیشناسی خویش فکر میکند اما در واقعیت امر، بازیگوشانه از این کار اجتناب میورزد.
کلام یا بدن؟
یکی از بنمایههای اجرا مربوط است به عدم توافق بر سر واقعیت اجتماعی و همچنین ناممکن شدن عشق انسانی در نتیجه این عدم توافق. دیالوگ انتهایی بین مانی و ماریا، اوج این مساله را نشان میدهد. مانی که جایگاه یک کارگردانِ فاقد اقتدار ظاهر میشود، در گفتوگوی مجازی با ماریا به این واقعیت تلخ میرسد که گویی عشق ناممکن شده و به پایان محتومش رسیده است. مانی که حتی نمیتواند وجود ماریا را برای همکاران خود به اثبات برساند، در نهایت مجبور میشود جایگاه نمادین کارگردان بودن را رها کند و نظارهگر برآمدن یک فرد فاقد تخصص شود که «رمئو و ژولیت» را به شکل کمدی کارگردانی میکند. با تبدیل شدن تراژدی شکسپیری به یک کمدی سرگرمکننده، بار دیگر بحران بازنمایی در تئاتر این روزهای ما عیان میشود. این مساله با ارجاع به کتاب «جهان هولگرافیک» مایکل تالبوت قرار است، توضیح داده شود. اما نکته اینجاست که صورتبندی اجرایی جهانهای موازی بیش از آنکه از دل رویکرد فرمال به بحران بازنمایی واقعیت اجتماعی زاده شود، از طریق چند دیالوگ مطرح میشود تا به شکل اصولی با بنیانهای فکری این جهان هولگرافیک سرشاخ نشود. بهطور مثال شاهد هستیم که چگونه یک صحنه به نمایش گذاشته شده و ناگهان با تغییر نور، فضا عوض شده و توافق بر واقعیت بیرونی نفی میشود. از قضا این عدم توافق بر وجود داشتن یا نداشتن یک پدیده، از طریق بدنمندی بهتر میتواند انتقال یابد. اما شوربختانه اجرا نسبت به این امکان بیتوجه بوده و همه چیز را به میانجی کلام اجراپذیر میکند.
در مسیر صمیمیت و راحت بودن
از مولفههای قابل اعتنای این اجرا، صمیمیت و راحتی شخصیتها هنگام حضور در صحنه است. محل اجرا یک پلاتوی تمرین تئاتر است و روایت اجرا تلاش بازیگران برای پیشتولید یک تئاتر. بدنها حضور طبیعی دارند و در تضاد با آن شاهد هستیم که چگونه ژستهای اغراقآمیز بازیگران به هنگام اتود زدن نقش رمئو و ژولیت، از کلاممحوری اجرا میکاهد و یک وضعیت تئاتری میسازد. اجرا در این دقایق به واقع تماشایی است. در نهایت میتوان نمایش «رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر» را ادامه منطقی رویکردی دانست که میثم عبدی در نمایش «پنگوئن، مرغ دریایی و چند پرنده دیگر» آغاز کرده و اینجا ادامه داده است. ساختن یک اجتماع کوچک انسانی از مردمان طبقه متوسط با تمامی شادیها و تلخیهایشان. پس جای تعجب نخواهد بود فضای عاشقانه رمئو و ژولیت بدل به یک موقعیت متناقضنمای طبقه متوسطی شود که رفاقتهایش به راحتی از هم گسیخته و با یک تهدید نه چندان قوی، صحنهاش از حضور دوستان خالی شود. میثم عبدی نشان داده به طبقه متوسط و بحرانهایش علاقهمند است و دوست دارد با یک رویکرد صمیمانه، خوانش خویش را ارایه دهد. اما برای این منظور باید بیش از این بر امر تئاتریکالیته تاکید کرد و با کاستن از کلام، وضعیتهای تئاتری ساخت. با چند کاراکتری که علیه روح سترون زمانه نئولیبرال شورش کنند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی