یورگوس لانتیموس در این یک دههی گذشته فیلمساز مناقشهبرانگیزی بوده و هر فیلمش موجب بحث و جدلهای بسیاری در سرتاسر دنیا شده است. از زمان اکران «دندان نیش» (Dogtooth) در سال ۲۰۰۹ که البته فیلم سوم او است، نامش در دنیا سر زبانها افتاد و مشخص شد که با یک فیلمساز جنجالی که نمیخواهد آرام باشد، سر و کار داریم. سالی که گذشت او فیلم «بیچارگان» (Poor Things) را بر پرده داشت که باز هم فرسنگها از یک فیلم عادی فاصله داشت. آن چه که در سینمای او متفاوت مینماید، استفاده از عناصر سینمای تریلر و هیجانانگیز در چارچوب محتوایی عدالتخواهانه است. پس نگاه او به سینما، به ویژه سینمای هیجانانگیز میتواند جذاب به نظر برسد. از سوی دیگر تماشای فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس میتواند به درک بهتر ما از سینمای او بیانجامد.
یورگوس لانتیموس در تمام آثار خود به دغدغههای بشر از دیدگاه عدالتخواهانه پرداخته است. در سینمای او همواره با مردان و زنانی سر و کار داریم که دیگران را به نحوی استثمار کردهاند و حال طرف مقابل به گونهای در تلاش است که خود را از شر شرایط موجود برهاند. اما عموما فرد استثمار شده به محض به دست آوردن یک موقعیت از جایگاه قربانی خارج شده و با قدم گذاشتن در مسیر انتقام، خود دست به خشونت میزند و این چرخهی خشونت ادامه مییابد. البته به نظر میرسد که در این فیلم آخر یعنی «بیچارگان» او به نحوی توقف چرخهی خشونت را در پیروزی یک سمت ماجرا آن هم به شکلی رادیکال میبیند که از جذابیت فیلم در نهایت میکاهد و آن را شعاری میکند. در هر حال پرداختن به این بحث، موضوع این مقاله نیست و نیاز به مطلب دیگری دارد.
از سوی دیگر شخصیتهای سینمای لانتیموس آدمهایی عادی نیستند. جامعهی آنها هم جامعهای عادی نیست. او هیچ علاقهای به آدمهای نرمال ندارد؛ چرا که سینمایش از آن وجه نمادگرایانه خارج میشود و راه چندانی برای تاویلها و تفسیرهای جهان شمول باقی نمیگذارد. لانتیموس دوست دارد که سینمایش نقد تند و تیزی باشد بر تاریخ غرب، راهی که رفته و راهی که میرود و پرداخت به آدمهای طبیعی با یک زندگی نرمال جای چندانی برای این تاخت و تاز انتقادی باقی نمیگذارد. در سینمای او آدمها چه به لحاظ رفتاری و حتی چه به لحاظ ظاهر شباهت چندانی با انسانهای اطراف ما ندارند و حتی در فیلمی مانند «خرچنگ» (The Lobster) هم که ظاهر شخصیتها در ابتدا طبیعی است، به مرور زمان این خصوصیت میتواند به افراطیترین شکل ممکن تغییر کند.
اگر ظاهری طبیعی هم وجود دارد، محیط اطراف شخصیتها احوالات آنها را از یک شرایط عادی جدا میکند. به عنوان نمونه در فیلم «کشتن گوزن مقدس» (The Killing Of Sacred Deer) با آدمهای در ظاهر معمولی طرف هستیم. اما لانتیموس شرایط اطراف آنها را چنان پیچیده میکند که از جایی به بعد دیگر هیچ رفتار آنها به هنجار به نظر نمیرسد. در چنین بستری است که سینمای او را هم به شکلی میتوان سینمایی با جهتگیری خاص سیاسی نامید. پس تا این جا میتوان چنین نتیجه گرفت که در سینمای لانتیموس نه تنها با تاخت و تاز تند او نسبت به فرهنگ و تاریخ غرب طرف هستیم، بلکه او سیاستهای نه تنها چند دههی گذشته، بلکه چند قرن اخیر غرب را نشانه میرود.
پس طبیعی است که هر فیلم او محل بحث و جدلهای طولانی باشد. همین فیلم «بیچارگان» با آن پرداخت صریح خود به جنبشهای برابریخواهانه و ادغامش با شکلی از اندیشههای سیاسی و قرار دادن تاریخ جهان در پسزمینه، جان میدهد برای تاویلها و تفسیرهایی که نه تنها در این جا فرامتنی نیست، بلکه خود متن از مخاطبش این تفسیرهای را طلب میکند. اصلا یکی از دلایل درست مخالفان سینمای لانتیموس با فیلمهای او این است که آثارش روز به روز بیشتر به بیانههای سیاسی شبیه میشوند و کاری به قصهگویی و داستانپردازی و شخصیتپردازیهای سینمایی ندارند و حالتی گل درشت و شعاری پیدا میکنند. برای درک این موضوع باز هم میتوان به همان پایانبندی فیلم «بیچارگان» نگاه کرد و انتخاب هر قاب او را به دقت زیر نظر گرفت که هر کدامشان کاملا حساب شده انتخاب شده تا حاوی پیامی خاص باشند.
اکثر فیلمهای فهرست زیر هم فیلمهایی هستند که به نحوی به تمدن امروز غرب انتقادی دارند. البته فیلمی مانند «سامورایی» هم هست که ارزشهای سینماییاش آن را در این لیست قرار داده. بالاخره ژان پیر ملویل کارگردانی است که بیش از هر چیزی به سینما فکر میکند و شخصیتهایش بیش از هر چیز از جهان سینما میآیند و اگر نقدی هم در فیلمهایش وجود دارد جایی آن میانهها است و توی ذوق مخاطب نمیزند. اما خوبی این فهرست در آن است که میتوان شاهکارهای کلاسیک را در کنار آثار تازهتر دید یا فیلمهای مستقل را در کنار آثار هالیوودی و جریان اصلی. پس فهرست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس این امکان را دارد که هر مخاطبی را راضی کند.
۱. جواهرات تراشنخورده (Uncut Gems)
- کارگردان: برادران سفدی
- بازیگران: آدام سندلر، جولیا فاکس و لاکیت استنفیلد
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
«جواهرات تراشنخورده» هم مانند برخی از آثار لانتیموس در نقد دنیایی است که مادیات در آن حرف اول و آخر را میزند. اما این فقط یکی از تشابهات فیلم با جهان لانتیموس است؛ هم برادران سفدی، کارگردانان «جواهرات تراشنخورده» و هم لانتیموس علاقهی بسیاری دارند که مخاطب خود را به روشهای گوناگون عصبی کنند و به هم بریزند. حال لانتیموس این کار را از طریق نمایش بیپرده اتفاقات شنیع یا اعمال جنونآمیز شخصیتها انجام میدهد و برادران سفدی از طریق ریتم سرسامآور آثارشان.
برادران سفدی چه در این جا و چه در اثر درجه یک دیگرشان یعنی «اوقات خوش» (Good Time) به خوبی میدانند که چگونه ضربان قلب تماشاگر را در اختیار بگیرند و آثاری بسازند که لحظه به لحظه به هیجانش افزوده میشود. ایدهی این دو برادر هم ظاهرا برای انجام این کار ثابت است؛ اتفاقی عجیب در ابتدای فیلم به وقوع میپیوندد و بعد شخصیتهای درگیر در ماجرا پشت سر هم اشتباه میکنند تا تراژدی کامل شود. در این میان دوربین لزران فیلمسازان در کنار تدوین پر ضرباهنگ، دست به دست هم میدهند تا نفس تماشاگر در سینه حبس شود.
در «جواهرات تراشنخورده» هم مانند فیلم «اوقات خوش» با داستان مردی سر و کار داریم که تا میتواند در زندگی خود گند میزند و هر چه تلاش میکند که کمی نظم به آن ببخشد، ناتوان میماند. در چنین قابی است که کارگردانها همان دوربین دینامیک «اوقات خوش» را فرامیخوانند تا در همراهی با یک داستان پراضطراب، قصهی زندگی مردی را تعریف کنند که همهی داشتههای خود را باخته اما قصد جا زدن ندارد و دوست دارد که مبارزه کند.
این مرد هر چه در این مسیر پیش میرود و تلاشش را بیشتر میکند، بیشتر در مردابی که خودش آن را به وجود آورده فرو میرود تا این گونه خودویرانگری وی کامل شود. فیلم داستان یک خطی و سرراستی ندارد اما آن را به این شکل میتوان خلاصه کرد: صاحب یک فروشگاه جواهر فروشی در نیویورک پس از به بار آوردن بدهی فراوان ناشی از قمار، باید هر طور شده پول جور کند و بدهی خود را بپردازد و گرنه طرف مقابل او را خواهد کشت.
آن چه که هیجان به فیلم اضافه میکند و آن را تا حد یکی از بهترین تریلرهای چند سال گذشته بالا میکشد، دوربین سیالی است که برای یک لحظه آرام و قرار ندارد. انگار میداند که قرار است فاجعهای به وقوع بپیوندد و دوست دارد که از آن فرار کند یا چشمانش را بدزدد. از سوی دیگر کارگردانان اثر، ابایی از نمایش خشونت ندارند. این خشونت فقط خشونتی فیزیکی نیست، رفتار آدمها با یکدیگر هم خارج از چارچوب انسانی است و هر کس کلاه دیگری را بهتر بردارد، در زندگیاش موفقتر است. ترسیم چنین جهان ترسناکی است که «جواهرات تراشنخورده» را به فیلمی تلخ تبدیل میکند. این تمایل به نمایش خشونت را در فیلمهای یورگوس لانتیموس هم میتوان دید.
برادران سفدی متعلق به جریان مستقل سینمای آمریکا هستند و تلاش میکنند که به همین جریان هم وفادار بمانند و از آن جایی که خاستگاهشان هم شهر نیویورک است، طبیعی است که در حوزهی سینمای مستقل فعالیت کنند و خوشبختانه تا به این جا هم موفق شدهاند خود را از جریان بازاری هالیوود دور نگه دارند. پلات و سر و شکل فیلمهایشان هم شباهتهایی با کارهای برادران کوئن و آثار کمدی سیاه آنها دارد. اما این دو برادر در نهایت راه خود را میروند و جهان خود را میسازند.
در چنین چارچوبی آنها برای ساختن «جواهرات تراشنخورده» و داستان پر فراز و نشیب خود سراغ عجیبترین گزینهی ممکن رفتهاند؛ یعنی آدام سندلر، انتخابی که در نهایت به برگ برندهی آنها هم تبدیل میشود. آن هم برای بازی در نقش یک شیاد که تلاش میکند با کلاهبرداری پولی به جیب بزند اما چون نه توانایی دارد و نه نقشهی تر و تمیزی کشیده، همه چیز بر باد میرود و با جلوتر رفتن داستان فقط بر مشکلاتش و هرج و مرجی که به وجود آورده افزوده میشود.
فارغ از موارد گفته شده آن چه که فیلم بالا میکشد و قرار گرفتنش در لیست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس را توجیه میکند، بازی خوب آدام سندلر در نقش اصلی در کنار عوامل دیگری است که اشاره شد. بازی آدام سندلر به گونهای است که گاهی باور نمیکنید این همان آدام سندلر جاافتاده در فیلمهای کمدی و فیلمهای بازاری است. در کمال تعجب این نقش آفرینی توسط آکادمی اسکار و بسیاری دیگر از مراکز اعطای جوایز سالانه در آمریکا نادیده گرفته شد.
«در سال ۲۰۱۰ یک الماس گرانقیمت از آفریقا به آمریکا آورده میشود. در سال ۲۰۱۲ این الماس به دست جواهر فروشی یهودی و ساکن نیویورک به نام هوارد میرسد. هوارد به قمار اعتیاد دارد و صد هزار دلار هم به برادر زنش بدهکار است. برادر زنش که تشکیلاتی مافیایی را اداره میکند، پولش را میخواهد و هوارد هم برای به دست آوردن آن به هر دری میزند. در این میان یک ستارهی بسکتبال توسط شریک تجاری هوارد، وارد مغازهی وی میشود. این ستاره از هوارد تقاضا میکند که الماس را به او بدهد؛ چرا که تصور میکند برایش شانس میآورد. اما …»
۲. خداحافظی طولانی (The Long Goodbye)
- کارگردان: رابرت آلتمن
- بازیگران: الیوت گلد، استرلینگ هایدن و نینا فن پالاندت
- محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
«خداحافظی طولانی» اثری است که روی دوش سنتهای سینمایی پیش از خود سوار شده. رابرت آلتمن تاریخ سینما و ادبیات جنایی آمریکا را میگیرد و تمام آنها را به روز میکند. البته نقدی هم به چارچوبهای مرسوم از همه جهت دارد. یورگوس لانتیموس هم کارگردانی است که با نقب زدن به تاریخ سینمایش را میسازد. البته تفاوتی هم در این جا وجود دارد؛ رابرت آلتمن در نهایت فیلمهایش را برای مخاطب سینما میسازد، در حالی که به نظر میرسد این روزها لانتیموس به چیزهای دیگری فکر میکند.
رابرت آلتمن که قبلا با ساختن فیلمی مانند «مش» (Mash) قواعد سینمای جنگی را به هم ریخته بود و نقد تند و تیزی هم به سیاستهای کشورش در دوران جنگ داشت، و با فیلم «مککیب و خانم میلر» (Mccabe And Mrs. Miller) هم همین کار را با سینمای وسترن کرده بود و دست به اسطوره زدایی از غرب وحشی و قهرمانهایش زده بود، حال با ساختن فیلم «خداحافظی طولانی» هم اسطوره و بت آمریکایی سینمای کارآگاهی و نوآر را از بین میبرد و هم به دوران زندگی خودش ارجاع میدهد و در واقع نوکیسگان زمانه را به تصویر میکشد.
رابرت آلتمن کاراکترش را از رمانی به همین نام به قلم ریموند چندلر گرفت اما بدبینی و زبان تند آن کارآگاه تلخ اندیش را با مردی عوض کرد که معضلات پی در پی زندگی و دورویی آدمها را پذیرفته و فقط گربهای برای دلخوشی دارد. در آن داستانهای حالا کلاسیک شده، با قهرمانان حراف و حاضر جوابی روبه رو بودیم که خوب میدانستند چگونه از پس موقعیتهای سخت بیرون بیایند و گاهی جذابیتشان به کمکشان میآمد. آنها مردانی سرسخت بودند که به دلیل کدهای اخلاقی خود نمیتوانستند رویشان را از گرفتاری پیش آمده برگردانند و باید به دل ماجرا میزدند تا حداقل در برابر وجدان خود شرمنده نباشند.
در فیلم «خداحافظی طولانی» عمدا همهی اینها توسط رابرت آلتمن هجو شده است؛ به این دلیل که زمانهی او دیگر آن دنیای معصوم دهههای سی و چهل میلادی نیست که مرز میان خیر و شر مشخص باشد و همه چیز معصومانهتر به نظر برسد. دیگر از آن کارآگاههای خوش پوش و خوش سر و زبان خبری نیست که میشد به آنها دل بست تا با دلاوریهای خود همهی دشمنان را زمین گیر کند. دیگر خبری از آن جامعهی خوشباور هم نیست که چنین چیزهایی را قبول کند. پس آلتمن هم مثل زمانهی نو قهرمانش را مردی انتخاب میکند که چندان در قید و بند اخلاقیات نیست اما به طرز عجیبی به خوبی درون آدمها باور دارد.
رابرت آلتمن زیاد به بازیگرانش سخت نمیگرفت و همانطور که از حال و هوای کار او در این فیلم و آثار دیگرش مشخص است، دست عوامل را برای خلاقیت و گاهی بداههپردازی باز میگذاشت. حضور الیوت گلد در قالب نقش اصلی فیلم دیدنی است. او هم بی خیالی شخصیت را به خوبی از کار درآورده و هم کلافگی وی در مسیر پر پیچ و خمی که در آن قرار گرفته را به خوبی بازی کرده است. از این منظر شخصیت او شباهتهایی با شخصیت دود با بازی جف بریجز در فیلم سینمایی «لبوفسکی بزرگ» (The Big Lebowski) اثر برادران کوئن دارد. هر دو تنبل و بی خیال هستند اما دست سرنوشت آنها را در مسیری قرار میدهد که باید معمایی را حل کنند. البته قهرمان فیلم رابرت آلتمن قاطعتر از آن شخصیت لاابالی فیلم برادران کوئن است.
با همهی اینها بالاخره این فیلمی بر اساس یکی از کتابهای ریموند چندلر است؛ پس المانهای از جهان یگانهی او در آن یافت میشود. از سوی دیگر دوران هم که به دههی هفتاد میلادی تعلق دارد، پس طبیعی است که هیچ چیز آن گونه که در ابتدا به نظر میرسد، نباشد. شخصیتی در فیلم وجود دارد که نقش او را استرلینگ هایدن بزرگ بازی میکند. او یک نویسنده است و دقیقا از تمام آن چه که این جامعهی نو بر سر او آورده رنج میبرد. شاید این تغییرات فیلم نسبت به کتاب چندلر، طرفداران متعصب ادبیات او را خوش نیاید، اما کاری که رابرت آلتمن برای به روز کردن این داستان درخشان کرده، بی بدیل است.
از طرف دیگر طنزی در دل فیلم وجود دارد که با طنز موجود در سینمای نوآر دوران گذشته و هم چنین طنز موجود در کتاب ریموند چندلر تفاوت دارد. اگر طنز کتاب از نوع گزنده است و گاهی زهرخندی بر لبان مخاطب مینشاند، در این جا این طنز از موقعیتهای خندهداری سر چشمه میگیرد که قهرمان داستان در دل آن قرار گرفته است. فقط کافی است به سر و وضع نویسنده و هم چنین خود کارآگاه در موقعیت های مختلف نگاه کنید تا بدانید از چه میگویم. در چنین چارچوبی قرار گرفتن فیلم «خداحافظی طولانی» در فهرست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس چندان عجیب به نظر نمیرسد.
«کارآگاه فیلیپ مارلو یک کارآگاه خصوصی است. مارلو در تلاش است تا به شخصی که به جرم قتل همسرش تحت تعقیب است، کمک کند. این مرد در ظاهر رفیق او است. وی در این راه درگیر توطئهای میشود که یک سرش به نویسندهای عیاش گره خورده و سر دیگرش به گروهی از تبهکاران. و البته نیروی پلیس که همواره موی دماغ او است …»
۳. سامورایی (Le Samourai)
- کارگردان: ژان پیر ملویل
- بازیگران: آلن دلون، کتی رسیه، ناتالی دلون و فرانسوا پریه
- محصول: ۱۹۶۷، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
قرار گرفتن فیلمی که یکی از شاهکارهای مسلم تاریخ سینما است در هیچ فهرستی عجیب نیست؛ حال این فهرست میخواهد لیست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس باشد یا هر فهرست دیگری. شاید نتوان تشابه قابل اعتنایی بین این فیلم و جهان سینمایی لانتیموس پیدا کرد اما کدام علاقهمند به سینمایی است که دلباختهی شخصیت قاتل تنهای آلن دلون با آن بارانی و کلاه معرکه نشود؟
همهی فیلمهای ژان پیر ملویل را میتوان همین امروز با خیال راحت از ابتدا تا به انتها دید. اما او بهترین فیلم کارنامهی خود را دربارهی قاتلی خونسرد ساخته که تمام تلاش خود را میکند تا از نظرها پنهان بماند. در همان ابتدای فیلم و با شروع شدن آن با نوشتهای از باورهای آیین بوشیدو (آیین ساموراییها) این موضوع را با صدای بلند اعلام میکند؛ ضدقهرمان داستان او مردی است به تنهایی ببری در دل جنگل. اما این تنهایی به او وقاری بخشیده که از انتخاب آگاهانهی این نوع زندگی میآید. به همین دلیل است که در طول روایت این قدر از دیده شدن پرهیز دارد و ملویل هم با تاکید بسیار مواجههی او با دیگران را به تصویر کشیده است.
«سامورایی» یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما است. جایگاه سامورایی ژان پیر ملویل در عالم هنر و سینمای قرن بیستم، قرار گرفتن آن را در صدر هر فهرستی اجتنابناپذیر میکند. ملویل خالق برخی از درخشانترین کاراکترهای تاریخ سینما است، اما قاتل خونسرد و بسیار کاریزماتیک «سامورایی» با نام جف کاستلو معروفترین و درخشانترین آنها است: نقشی که با درخشش آلن دلون به جای او، جذابیتش دو چندان میشود.
«سامورایی» فیلم حریم است و تنهایی. جف کاستلو به هیچ چیز اهمیت نمیدهد مگر احترام به حریم و پرندهاش که او را مانند کودکی تیمار میکند؛ این پرنده تنها همدم او است و هیچ وجود انسانی در این تنهایی راه ندارد. او قتلهای خود را با حوصله و دقت انجام میدهد و هیچگاه عجلهای در کارش نیست اما وای به حال کسانی که به حریمش نزدیک شوند. از سوی دیگر ژان پیر ملویل تبحر فراوانی در خلق کاراکتر پلیس دارد. پلیسهای سینمای او گاهی پستتر از قاتلها عمل میکنند و به هیچ اصول اخلاقی پایبند نیستند. برای آنها هدف همواره وسیله را توجیه میکند. کافی است نگاه کنید که چگونه کارآگاه این فیلم تمام اصول اخلاقی را زیر پا میگذارد تا جف کاستلو را دستگیر کند.
بازی آلن دلون در این فیلم او را تبدیل به همان شمایل آشنایی کرد که امروز میشناسیم. مردی تنها و تک افتاده، زخمی، با صورتی سنگی و سرد و البته چشمانی نافذ که وجود طرف مقابل را میلرزاند، با بارانی و کلاه و البته خونسرد و باهوش که کمتر حرف میزند و بیشتر عمل میکند. آلن دلون چنان این نقش را بازی کرد که گویی سکوتش از هر جملهای مرگبارتر است و البته چنان درخشید که چه ژان پیر ملویل و چه دیگران، بارها همین شمایل جاودانهی او را تکرار کردند.
موقعیت کاستلو شبیه به کسی است که از همه جا مانده است. او نه راه پس دارد و نه راه پیش. هم پلیسها جانش را میخواهند و هم کارفرمایش، چرا که او دیگر مهره سوختهای بیش نیست. در چنین قابی انتخابهای وی درخشان است و چند تا از بهترین سکانسهای تاریخ سینما را شکل میدهد از جمله سکانس نمادین پایانی که تا سینما باقی است سکانسی جدا نشدنی از تاریخ آن به شمار میرود. از سوی دیگر فیلم «سامورایی» یک فیلم نوآر از نوع فرانسوی آن است. پر از سایه روشن و تضاد، اما در اینجا برخلاف فیلمهای مشابه آمریکایی، در رفتار همهی شخصیتها مکث و طمانینهای وجود دارد که از یک بار سنگین بر دوش هر فردی خبر میدهد. آدمها هر جملهای را قبل از ادا کردن ابتدا سبک و سنگین کرده و سپس آن را بر زبان جاری میکنند. در چنین قابی، فیلم «سامورایی» کیفیتی اثیری پیدا میکند که غم حاضر در چهرهی شخصیت اصلی، تبدیل به چکیدهای از تمام فیلم میشود. «سامورایی» فیلم سردی است، خیلی سرد.
«جف کاستلو قاتلی حرفهای است که از این راه امرا معاش میکند. اما به نظر میرسد که پول برای او ارزش چندانی ندارد. او در حین انجام یکی از قتلهایش توسط زنی دیده میشود اما به او رحم میکند و شاهد واقعه را نمیکشد. همین نقطه ضعفی برای او میشود تا پلیس سمج فیلم از هر طریقی بخواهد به آن دست یابد تا جف کاستلو را دستگیر کند. این در حالی است که همین رحم کردن به شاهد قتل باعث شده تا طرف دیگر ماجرا یعنی کسی هم که او را استخدام کرده، خواهان حذف جف کاستلو بشود …»
۴. نشان شده برای کشتن (Branded To Kill)
- کارگردان: سیجون سوزوکی
- بازیگران: جو شیشیدو، کوجی تانبارا و ماریکو اوگاوا
- محصول: ۱۹۶۷، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
«نشان شده برای کشتن» یک فیلم گنگستری است آن هم از نوع ژاپنیاش. پس یعنی با اثری موسوم به سینمای یاکوزایی سر و کار داریم که بومی سینمای ژاپن است و در دیگر کشورها مشابه ندارد. این درست که گنگستر در همهی دنیا وجود دارد اما مرامنامهی یاکوزاها به گونهای است که آنها را متفاوت از دیگر خلافکاران سازمان یافته در چهار گوشهی عالم میکند. همین سر و شکل و رفتار متفاوت که ریشه در فرهنگ ژاپنی دارد به فیلمها هم راه پیدا کرده و آنها را به آثاری متفاوت از دیگر فیلمهای گنگستری تبدیل کرده است.
از سوی دیگر بهترین فیلمهای یاکوزایی را سیجون سوزوکی بزرگ، یکی از کارگردانان موج نوی سینمای ژاپن ساخته است البته به عقیدهی نگارنده این بهترین فیلم یاکوزایی سوزوکی نیست و این عنوان از آن «غریبه توکیو» (Tokyo Drifter) است. سوزوکی مانند کارگردانان بزرگ آمریکایی که از دل سنتهای جنایتکارانهی کشور خود آثاری هنرمندانه خلق کردند، دست به ساختن فیلمهای مختلف زد و از فیلمهای یاکوزایی اعادهی حیثیت کرد. دیگر تصویر جنایتکاران ژاپنی بر پردهی سینما فقط منحصر به نمایش اعمال جنایتکارانه نمیشد. آنها عدهای قربانی بودند که داستان خود را داشتند و اتفاقا این داستانها شدیدا مناسب حال سینما بود. اما تفاوت سیجون سوزوکی در نگاه شاعرانهای بود که به این جنایتکاران داشت و به فیلمهای یاکوزایی تزریق کرد.
کوئنتین تارانتینو، جان وو، پارک چان- ووک و جیم جارموش از این فیلم سیجون سوزوکی به عنوان یکی از منابع الهام خود یاد کردهاند. فیلمی یاکوزایی و کم خرج که فیلمنامهی آن در ابتدا توسط کمپانی سازنده مورد توجه قرار نگرفت. آنها از سوزوکی خواستند تا فیلمنامه را بازنویسی کند و سپس آن را بسازد. در چنین قابی است که قرار گرفتن این فیلم در لیست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس عجیب به نظر میرسد؛ چرا که ممکن بود اصلا به تولید نرسد. اما از سوی دیگر لانتیموس بارها اعلام کرده که قبل از ساختن هر فیلمش یا «نشان شده برای کشتن» را تماشا میکند یا همین پروسهی ساخت را که ممکن بود اثر را زمین بزند مرور میکند تا به یاد بیاورد همه چیز در عالم سینما ممکن است و احتمال وقوع هر معجزهای وجود دارد.
اصلا یکی از دلایلی که استودیوها با فیلم «نشان شده برای کشتن» مشکل داشتند و مدام سنگ سر راه ساختنش میانداختند، ایدههای جنونآمیز سوزوکی بود؛ چرا که سوزوکی بسیاری از ایدههای خود را نه از فیلمنامهای از قبل نوشته شده، بلکه درست سر صحنه و بداهه اجرا میکرد و همین هم فیلم را چنین ویرانگر، عجیب و البته شدیدا دلچسب میسازد. گرچه فیلم در اکران شکست سختی خورد و همین شکست هم باعث شد تا سوزوکی به مدت ده سال نتواند فیلم بلند دیگری بسازد اما به مرور زمان جایگاه خود را در تاریخ سینمای ژاپن پیدا کرد و به یکی از بهترین فیلمهای یاکوزایی تبدیل شد.
در نهایت این که «نشان شده برای کشتن» توانست از آزمون زمان سربلند بیرون آید و پس از این همه سال هنوز هم اثری نوگرایانه و درخشان به حساب میآید. تا آن جا که اگر امروز هم ساخته شود، بسیاری آن را اثری پیشرو خواهند دانست. اگر از فیلمهایی با محوریت زندگی یاکوزاها لذت میبرید و داستان قاتلان عصیانگر برای شما جذاب است، «نشان شده برای کشتن» یکی از بهترین آنها است و حسابی شما را سیراب میکند.
به گفتهی جیم جارموش قهرمان فیلم سوزوکی در فیلم «نشان شده برای کشتن»، غریبترین و بیکلهترین قاتل تاریخ سینما است. در ضمن حال و هوای این فیلم، شبیه به هیچ فیلم دیگر این لیست نیست. همهی اینها کافی است که بپذیریم «نشان شده برای کشتن» میتواند در فهرست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس قرار گیرد.
«گورو هانادا به عنوان یک قاتل قراردادی روزگار میگذراند. او عاشق زنی به نام میساکو میشود که او را برای یک ماموریت غیرممکن استخدام میکند. در ابتدا او با قاتلی حرفهای که حال رانندهی تاکسی شده دیوار میکند. این دو به دیدار یکی از سردستههای گروههای یاکوزا میروند و برای انجام ماموریتی که اسکورت کردن کسی است، استخدام میشوند. در راه هانادا متوجه میشود که نارو خورده و …»
۵. بازسازی (The Reconstruction)
- کارگردان: تئو آنجلوپولوس
- بازیگران: تولا استاتوپولو، یانیس توسیکاییس و ثانوس گرامنوس
- محصول: ۱۹۷۰، یونان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪
تئو آنجلوپولوس خیلی زودتر از دیگر کارگردانان نسل تازهی سینمای یونان چون یورگوس لانتیموس به سینماگری بینالمللی تبدیل شد. هر فیلم آنجلوپولوس قبل از مرگش حادثهای در جهان سینما به شمار میرفت و به ویژه در جشنوارههای مختلف حضور مییافت و میدرخشید. پر بیراه نیست اگر او را کسی بدانیم که سینمای یونان را به نقشهی سینمای جهان سنجاق کرد و ارزش و اعتباری برای آن خرید. در چنین قابی است که حضور یکی از آثارش در لیست ۱۰ فیلم هیجانانگیز به توصیه یورگوس لانتیموس نه تنها عجیب نیست، بلکه طبیعی مینماید. چرا که هر فیلمساز جوانی در یونان با تماشای فیلمهای تئو آنجلوپولوس بزرگ شده است. از شاهکارهای او میتوان به فیلمهای چون «چشماندازی در مه» (Landscape In The Mist) محصول سال ۱۹۸۸، «نگاه خیره اولیس» (Ulysses’ Gaze) ساخته شده در سال ۱۹۹۵ و «ابدیت و یک روز» (Eternity And A Day) محصول ۱۹۹۸ اشاره کرد که این آخری نخل طلایی هم از جشنواره کن ربود.
آنجلوپولوس را شاید بتوان با داستانگویی بطئی و آرامش شناخت، با قابهای ایستایی که هر کدام به اندازهی یک عکس روتوش شده زیبا به نظر میرسند؛ اما آیا سینمای او به تمامی همین است؟ قطعا خیر. او یکی از استادان برقرار کردن هماهنگی میان فرم و محتوا بود. داستانهای آرام و قابهای راکدش راهی بود که راحتتر بتواند به درون زندگی افراد سرک بکشد و البته خیره شود به آن چه که انسان مدرن به عنوان مفهوم زندگی میپندارد. آنجلوپولوس مانند بسیاری از کارگردانان روشنفکر اروپایی در جستجوی راهی بود که به معنای زندگی در پس تفکرات مصرفگرایانهی انسان مدرن دست یابد و از این سرعت سرسام آور زندگی که قدرت مکث کردن و اندیشه را از بین برده بود، عذاب میدید.
اما او در «بازسازی» هنوز در مراحل اولیه فیلمسازی است. در این جا با قصهی سرراستی طرف هستیم که به شیوهای غیرمتعارف تعریف میشود. ظاهرا قتلی صورت گرفته و کسانی به دنبال چرایی عمل قاتل هستند. اما کارگردان عمدا سکانس قتل را حذف کرده و حال مخاطب را در برابر کسانی قرار میدهد که قصد بازسازی صحنهی قتل را دارند. این گونه من و شمای مخاطب هم مانند شخصیتهای اصلی فیلم مدام به دنبال سرنخهای مختلف میگردیم تا با کنار هم قرار دادن آنها پی به راز جنایت ببریم. اما اگر تصور میکنید تا همین جا هم با یک روایتگری متفاوت طرف هستید و کارگردان بقیهی ماجرا را به شیوهای معمول پیش میبرد، سخت اشتباه میکنید.
تئو آنجلوپولوس پا را از این نوآوری فراتر گذاشته و قصهاش را به گونهای پیش میبرد که انگار در حال ساختن یک فیلم مستند است و همه چیز خارج از کنترل او روی داده و او فقط کسی است که اتفاقات را به وسیلهی دوربین ضبط کرده. حتی گاهی دیوار چهارم بین مخاطب و عوامل شکسته میشود تا این حس مستندگونه بیش از پیش به من و شما منتقل شود. در چنین شرایطی است که فیلم از یک هیجان بینظیر بهره میبرد که کمتر نشانی از آن میتوان در بین فیلمهای رایج یافت؛ چرا که مخاطب مدام در حال تجربه کردن احساسی است که در ظاهر از یک واقعیت بدون روتوش سود میبرد. نکته این که همهی ما در نهایت میدانیم آن چه که بر پرده نقش بسته کار کارگردان است و او فقط از یک حادثهی واقعی الهام گرفته اما آنجلوپولوس چنان این مرز میان سینمای مستند و سینمای داستانی را مخدوش میکند که ما مدام به اشتباه بیفتیم و این دو را اشتباه بگیریم.
در ظاهر ایجاد این احساس سردرگمی به تنها نقطه قوت فیلم تبدیل میشود اما کارگردان پا را فراتر گذاشته و داستان سادهی خود را که به شیوهای در ظاهر واقعگرایانه تعریف میشود به اسطورههای کشورش پیوند میزند تا از میان تاریخ، واقعیت و اسطوره جهانی بسازد از روابط انسانی و دنیایی که در آن زیست میکنیم. در نهایت این که فیلم «بازسازی» که اولین تجربهی کارگردانی آنجلوپولوس به حساب میآید توسط انجمن منتقدان یونان به عنوان سومین فیلم برتر تاریخ سینمای این کشور انتخاب شده است.
«در یک روستای دورافتاده زنی به همراه مرد دیگری شوهرش را میکشد. حال قاضی، پلیس و یک روزنامهنگار در تلاش هستند که روند اتفاقات را کنار هم قرار دهند و متوجه شوند که بر مرد در لحظات پایانی عمرش چه گذشته است؛ چرا که سکانس قتل در هیچ جای فیلم نمایش داده نمیشود …»
۶. بازجویی از یک شهروند دور از سوءظن (Investigation Of A Citizen Above Suspicion)
- کارگردان: الیو پتری
- بازیگران: جیان ماریا ولونته، فلوریندا بولکن و سالوو رندونه
- محصول: ۱۹۷۰، ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
سال ۱۹۷۰ بود. دوره و عرصهی ترکتازی تفکرات چپ بین فیلمسازان اروپایی به ویژه ایتالیاییها. الو پتری هم یکی از همین فیلمسازان بود که محتوای سینمایش نقد تندی بود به تفکرات حاکم بر کشورش. پتری گاهی کمدی سیاه را با روایتهایی اجتماعی در هم ادغام میکرد و آثاری میساخت که هنوز هم این جا و آن جا محل بحث هستند. معروفترین فیلم او همین فیلم «بازجویی از یک شهروند دور از سوءظن» است که در سال ۱۹۷۰ میلادی توانست جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را برای سینمای ایتالیا به ارمغان آورد. در چنین چارچوبی طبیعی است که سینماگری چون یورگوس لانتیموس به دلیل تشابهاتی در اندیشه او را دوست داشته باشد و بهترین فیلم پتری هم در لیست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس راه یابد.
داستان فیلم «بازجویی از یک شهروند دور از سوءظن» دربارهی پلیسی است که معشوقهاش را میکشد و سپس نشانههایی از خود به جا میگذارد که نشان دهند قاتل خود او است. اما مشکل این جا است که به دلیل قدرتش در تشکیلات پلیس کسی نمیتواند او را دستگیر کند و این پلیس از این قدرت لذت میبرد. این زمینه به پتری فرصتی داده که بتواند کمدی سیاه را با نقد تند خود در هم آمیزد و تصویری از جامعهای ارائه دهد که رو به ویرانی و تباهی است و نمیتوان به پلیسهایش به عنوان برقرار کنندگان نظم و صلح اعتماد کرد، چه رسد به دیگران.
البته فیلم الیو پتری هنوز چیزهای دیگری هم برای رو کردن دارد. به عنوان نمونه همهی نقدهایش را به شکلی کاملا عریان و رو توی صورت مخاطب نمیکوید. او داستانگوی خوبی است و میداند که ابتدا باید قصهای خوب و شخصیتهایی معرکه داشته باشد تا بتواند محتوای تاثیرگذاری خلق کند. جیان ماریا ولونته هم دیگر نقطه قوت فیلم است. بازی او در «بازجویی از یک شهروند دور از سوءظن» شاید بهترین بازی کارنامهی این بازیگر جاسنگین ایتالیایی باشد که فهرستی از نقشهای درخشان از خود به جا گذاشته است.
میماند روایت داستان که بر مبنای ایجاد عنصر تعلیق است. روایت به گونهای است که هر لحظه ممکن است شخصیت اصلی داستان چیزی تازه از آستین خود درآورد و ترفندی تازه رو کند. او آشکارا نمایندهی فساد در یک جامعهی رو به ویرانی است؛ چرا که خود را بالاتر از قانون میپندارد. از سوی دیگر کارگردان از نماهای درشت و کلوزآپ برای نمایش چهرهی شخصیت اصلی خود استفاده بسیار میکند. این گونه با دقیق شدن در احوالات فرد، بعدی ترسناک به او میبخشد که انگار همه چیز را تحت تسلط خود دارد. شاید استفادهی بسیار از این نماهای درشت باعث شود که تصور کنید با شخصیتی تک بعدی طرف هستید که انگار جز تشنهی قدرت بودن از هیچ چیز دیگری لذت نمیبرد اما موضوع این است که اصلا هدف فیلمساز همین بوده و او درست به هدف زده است.
نکتهی دیگر این که الیو پتری با استفاده از این نماهای درشت طوری شخصیتش را بر پرده ترسیم کرده که انگار روانی است و از آزار دیگران لذت میبرد. این نمایش لذت بدون عذاب وجدان دیگر هدف کارگردان برای ترسیم فساد در یک حکومت فاشیستی است. در کنار همهی موارد گفته شده فیلم «بازجویی از یک شهروند دور از سوءظن» فضایی کافکایی دارد. پوچی این دنیا به همان اندازه است که تلخ بودنش و نکته این که انگار هیچ چارهای هم برای رد کردن و نپذیرفتنش وجود ندارد. درست برخلاف فیلم آخر یورگوس لانتیموس یعنی «بیچارگان» که پایانبندیاش انگار اعادهی حیثیتی است از تمام قربانیان فیلمی چنین که به دست جلادی رنج میبرند.
«در یک حکومت فاشیستی، مردی که رییس پلیس جنایی است و قدرت بالایی دارد، معشوقه خود را میکشد و نشانههایی از خود به جا میگذارد که همه حکایت از دست زدن خودش به این جنایت دارند. نکته این که او میداند دیگران توان دستگیر کردنش را ندارند و از این قدرت لذت میبرد. در این میان او به واسطهی قدرتش شبکهای از کارهای غیرقانونی چون شنود تلفن آدمهای بیگناه یا
دستگیریهای بدون مجوز انجام میدهد و از همهی این کارها لذت میبرد. تا این که …»
۷. پیشخدمت (The Servant)
کارگردان: جوزف لوزی
- بازیگران: درک بوگارد، سارا مایلز و جیمز فاکس
- محصول: ۱۹۶۳، بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
جوزف لوزی فیلمساز بزرگی در میان کارگردانان کلاسیک است که متاسفانه نامش تا حدود بسیاری در بین نامهای بزرگ آن دوران مهجور مانده است. فیلمسازان بزرگی هم دورهی او بودند اما کارهای لوزی تا مدتها مانند آثار آن بزرگان دیده نمیشد. خوشبختانه این موضوع در حال تغییر است و جوزف لوزی در عصر حاضر بیشتر دیده میشود و جایگاهش را رفته رفته به دست میآورد. البته بخشی از این دیده نشدن به حضور نامش در لیست سیاه هالیوود هم بازمیگشت.
جوزف لوزی یکی از افراد حاضر در لیست سیاه هالیوود در دوران سناتور مککارتی بود که به انگلستان رفت و در آن جا فیلم ساخت. دوران سناتور مککارتی دورانی است که در آن افراد به خاطر باورهایشان به تفکرات چپ و ظن عضویت در دل تشکیلات کمونیستی ممنوعالکار شدند و جوزف لوزی هم یکی از آنها بود. او به انگلستان رفت، فیلمنامهای از هارولد پینتر که بر اساس نوشته ای از رابین موام بود را انتخاب کرد و اثری معرکه و در عین حال شدیدا سیاسی ساخت که طبیعی است با عقاید فیلمسازی چون یورگوس لانتیموس جور درآید.
اگر به فیلم «بیچارگان» لانتیموس با دقت بیشتری نگاه کنید، متوجه چرایی علاقهی او به این اثر جوزف لوزی خواهید شد. فیلم «پیشخدمت» در واقع یک بیانهی سیاسی است که بحران اخلاقی ناشی از اختلافات طبقاتی در یک جامعهی در حال فروپاشی را نشانه میرود و این دقیقا در زیرلایههای آثار مختلف لانتیموس از جمله «بیچارگان» هم قابل شناسایی است. از سوی دیگر چنین نگاهی را میتوان در فیلم «کشت گوزن مقدس» او هم دید؛ همان جا که وی با انتخاب یک خانوادهی ثروتمند آمریکایی و تلاش آنها برای سرپوش گذاشتن روی همه چیز و پیش گرفتن یک زندگی عادی، به انتقاد از مناسباتی میپردازد که علاقهای به آنها ندارد. از سوی دیگر از جایی به بعد جایگاه افراد در روند داستانهای «کشتن گوزن مقدس» و «بیچارگان» عوض میشود و قربانی، در نقش شکارچی قرار میگیرد. همهی اینها در فیلم «پیشخدمت» لوزی هم هست و به همین دلیل فیلمش در لیست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس حضور دارد.
یکی از نقاط قوت اصلی فیلم «پیشخدمت» فضاسازی جوزف لوزی است که فضای دورانی شبیه به فضای دوران ویکتوریایی خلق کرده است. این فضاسازی ما را به یاد آثار گوتیک میاندازد و البته داستانگویی هم آشکارا تحت تاثیر آلفرد هیچکاک بزرگ است. کنار هم قرار گرفتن این دو موضوع و تبحر درخشان جوزف لوزی در روایتگری در کنار شخصیتپردازی عالی هارولد پینتر سبب شده که ذره ذره بر تنش درون قاب افزوده شود و مخاطب را حسابی روی صندلی سینما میخکوب کند.
از سوی دیگر میتوان الهام از مکتب سینمایی اکسپرسیونیسم را هم در جای جای فیلم دید. این تاثیر فقط به قاببندیها و نورپردازیها هم خلاصه نمیشود؛ نمایش رشد یک رابطهی بیمارگونه که انگار راهی برای خلاصی از آن وجود ندارد و یک سرش غرق شدن است و سر دیگرش دیوانگی، ما را به این نتیجه میرساند. در ضمن فیلمهای لانتیموس هم پر از چنین روابط بیمارگونهای هستند. همهی اینها را ما را به این نتیجه میرساند که قرار گرفتن فیلم «پیشخدمت» در لیست ۱۰ فیلم هیجانانگیز به توصیه یورگوس لانتیموس کاملا بدیهی است.
«تونی جوانی ثروتمند است که در یک قصر زندگی میکند. او آدم بیعرضهای است و توان انجام امورات خود را ندارد. پس پیشخدمتی به نام بارت را استخدام میکند تا امورات خانه را انجام دهد. پس از چندی رابطهی این دو به سمت تیرگی میرود و تونی، بارت را اخراج میکند. اما پس از مدتی از سر عجز او را بازمیگرداند. اما این بار همه چیز عوض شده و با حضور خواهر بارت در خانه، رابطهی تونی و او عوض شده و انگار جایگاه هر کس تغییر کرده است …»
۸. بازی (The Game)
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: مایکل داگلاس، شان پن و دبورا کارا انگر
- محصول: ۱۹۹۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
این که انتخاب یورگوس لانتیموس از میان سیاههی درخشان آثار دیوید فینچر این فیلم است، نشان دهندهی اولویت محتوای پنهان شده در اثری است که بیش از هر فیلم دیگر فینچر داستانش را به اطراف دنیا میکشاند. اگر دیوید فینچر در آثار مختلفش آشکارا به انتقاد از وضعیت موجود میپردازد و جامعهی آمریکا را به باد انتقاد میگیرد، در «بازی» این کار را به شکل عیانتری انجام میدهد و به زندگی افرادی نزدیک میشود که مناسبات تمام دنیا را بازیچهی خود ساختهاند. نکته این که این بار و در این فیلم فقط جامعهی آمریکا هم زیر ذرهبین دیوید فینچر نیست و او تمام دنیا را نشانه رفته است. پس قرار گرفتن نام فیلم «بازی» ساختهی دیوید فینچر در فهرست ۱۰ فیلم هیجانانگیز به توصیه یورگوس لانتیموس اصلا عجیب نیست.
ایدهی اصلی فیلم، بازیچه قرار گرفتن کسی است که خودش تا چند لحظه پیش تمام سرنخهای بازی در این دنیا را در دست داشته است. مرد ثروتمندی در مرکز قاب قرار دارد که میداند چگونه باید از دیگران استفاده کند. او به راحتی آدمهایی که برایش منفعت خاصی ندارند را از زندگیاش حذف میکند و افراد دیگر را نکه میدارد. یکی از این افراد بیاهمیت برادرش است که در ظاهر آدم بیعرضهای است. از لحظهی ملاقات این دو برادر و پس زده شدن جوانک بخت برگشته، ورق برمیگردد و مرد در ظاهر قدرتمند خود را در خطر میبیند.
یکی از تواناییهای بزرگ دیوید فینچر، روایتگری است. در فیلمهای او پیچشهای داستانی این جا و آن جا حضور دارند و بدون این که مخاطب را پس بزنند، به نقطه قوت فیلمها تبدیل میشوند. یکی از درجه یکترین و معرکهترین پیچشهای داستان آثار دیوید فینچر هم مربوط به پایانبندی همین اثر است که ما را وا میدارد زبان به تحسین کار وی بگشاییم. اما از آن پیچش داستانی پایانی گذشته، در میانههای اثر هم دیوید فینچر مدام مخاطب خود را با تغییر ناگهانی روند قصه، غافلگیر میکند.
در آثار لانتیموس هم مانند این فیلم دیوید فینچر شخصیتها در تلاش هستند که یکدیگر را بازی دهند تا به میل آنها رفتار کنند. از فیلم «سوگلی» تا فیلم «کشتن گوزن مقدس» یا «بیچارگان» چنین هستند. در «سوگلی» نبرد میان سه زن و تلاش دو تن از آنها برای مصادرهی قدرت در جریان است، در «کشتن گوزن مقدس» جوانکی تلاش میکند که خانوادهای را به میل خود اداره کند تا آنها کفارهی گناهان خود را بپردازند و در «بیچارگان» هم همه قصد دارند شخصیت اصلی را به بازی بگیرند. در فیلم «بازی» هم هر دو طرف چنین ماجرایی حاضر هستند؛ هم قربانی و هم قربانیکننده.
از سوی دیگر دیوید فینچر یک کمالگرای مطلق در داستانگویی است. او کوچکترین اجزای فیلمش را زیر نظر دارد؛ کمالگرایی او تا حدی است که میشود آن را به وسواس بیش از حد تعبیر کرد. خشک بودن او سر صحنه و برداشتهای متعددی که برای درست در آمدن یک پلان میگیرد، دلیلی بر وجود این وسواس و کمالگرایی او است. او سالها پیش با ساختن آگهیهای تبلیغاتی و ساخت موزیک ویدئو برای خوانندگان سرشناس، کار خود را شروع کرد و حال با گذشت بیش از سه دهه از آن زمان به عنوان یکی از بهترین فیلمسازهای زندهی دنیا شناخته میشود. عناصر ثابتی در این مدت در فیلمهای او وجود داشته است که مهمترینها آنها حضور فرد یا افرادی در جستجوی کشف حقیقت، فضاهایی تیره و خشمی فرو خورده است. تمام اینها در فیلمهای لانتیموس هم وجود دارد. مثلا قهرمان داستان «بیچارگان» در تمام مدت به دنبال کشف حقیقت است، در حالی که فضایی تیره و گذشتهای تلخ او را احاطه کردهاند.
در آثار دیوید فینچر عموما جستجوگری وجود دارد که به دنبال کشف معما است و در پی پرده برداشتن از حقیقت میسوزد. گاهی این جستجوگر یک پلیس است و گاهی هم ممکن است این شخص خبرنگار وسواسی و سمجی باشد که خانه و زندگی را رها میکند و به آب و آتش میزند تا جوابی بیابد. گاهی هم خود قربانی جنایت در تلاش است تا راز معما را حل کند و به پاسخ برسد و عدالت را اجرا کند. حال فیلمهای او را مرور کنید: از «هفت» (Seven) گرفته تا همین «بازی» و «زودیاک» (Zodiac). میبینید که اغلب یکی یا چندتایی از این جستجوگران حقیقت در فیلمهای او حضور دارند. حتی در فیلمی مانند «منک» (Mank) هم چنین فردی حاضر است؛ گرچه نمیتوان «منک» را تریلر یا هیجانانگیز به مفهوم کلاسیکش به حساب آورد.
دیگر نقطه قوت فیلم بازیهای بازیگران آن است. گرچه شان پین حضوری طولانی در فیلم ندارد اما همان حضور کوتاه هم ما را متقاعد میکند. اما مایکل داگلاس بدون شک یکی از بهترین بازیهای کارنامهاش را در این جا به نمایش گذاشته است؛ بازی او ترکیبی است از ترس و سرگردانی در وجود مردی که دوست ندارد ضعیف به نظر برسد. همهی آن چه که گفته شد پرده از راز حضور «بازی» در لیست ۱۰ فیلم هیجانانگیز به توصیه یورگوس لانتیموس برمیدارد.
«نیکلاس ون اورتون بانکدار ثروتمندی است که ۴۸ ساله شده. پدر او دقیقا در همین سن خودکشی کرده و این موضوع مدتها است که نیکلاس را آزار میدهد تا آن جا که خودش تصور میکند افسرده شده. در روز تولد نیکلاس، برادرش به دیدن او میآید. این برادر برای نیکلاس هدیهای تدارک دیده است. این هدیه شرکت در یک بازی ماجراجویی است که یک کمپانی بزرگ آن را طراحی کرده است. اعضای این کمپانی ادعا میکنند که بازیهای آنها باعث میشوند که افراد درگیر افسردگی از این مشکل رهایی پیدا کنند. اما اتفاقات آن طور که باید پیش نمیرود و انگار خطری جان نیکلاس را تهدید میکند …»
۹. سرخ و سفید (The Red And White)
- کارگردان: میکلوش یانچو
- بازیگران: نیکیتا میخالکوف، یوژف ماداراش و تیبور مولنار
- محصول: ۱۹۶۷، مجارستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
حتما باید میکلوش یانچو را یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ و تمام دورانها نامید. او قطعا مهمترین فیلمساز مجارستانی تاریخ است و نامش را بالاتر از کسانی چون بلا تار، که در بزرگی او هم شکی نیست، میبیند. میکلوش یانچو از جمله کسانی است که به سینمای اروپای شرقی ارج و قربی دوباره پس از دوران باشکوه مکتب مونتاژ شوروی بخشید و البته سینمای مجارستان را صاحب ارزش و اعتبار کرد.
میکلوش یانچو استاد داستاگویی و فضاسازی با امکاناتی محدود است. او با کمترین امکانات عمیقترین فیلمها را میساخت و تاریخ کشورش را چنان زیر ذرهبین میبرد که انگار در حال بازگو کردن تمام دردهای بشری است و البته این کار را هم از زاویهی نگاه یک روشنفکر چپ انجام میداد که همین موضوع نشان از علاقهی یورگوس لانتیموس به سینمای او دارد و توضیح میدهد که چرا فیلمی از میکلوش یانچو در لیست ۱۰ فیلم هیجانانگیز به توصیه یورگوس لانتیموس حضور دارد.
اما یانچو قطعا کارگردانی صرفا ایدئولوژیک نیست که اگر چنین بود نامی از او و آثارش در تاریخ باقی نمیماند. او یک فرمگرای معرکه هم هست و میداند چگونه از ابزار سینما و امکانات دم دستش به بهترین شکل ممکن استفاده کند. تماشای فیلمهای وی هم قطعا مخاطب ورزیده طلب میکند و کسانی که از سینما فقط سرگرمی میخواهند و اهل مرور آثار بزرگان نیستند، فیلمی از وی را نخواهند پسندید. از سوی دیگر شیوهی نمایش خشونت در آثار او است که کسی چون لانتیموس را به فیلمش جذب میکند. در این جا نبرد بین دو سوی درگیر در ماجرا به خشونتی ختم میشود که تر و خشک را با هم میسوزاند و البته چیزی به نام انسانیت باقی نمیگذارد.
میکلوش یانچو مانند تمام کارگردانهای بزرگ تاریخ سینما، دغدغههایی انسانی دارد و آدمی با تمام رنجهایش در مرکز قاب او است. یانچو این چنین به انسان و تاریخش میپردازد و گرچه در نگاه اول میتوان جهتگیری به سمت یک تفکر خاص را در آثارش شناسایی کرد اما در نهایت آن چه که باقی میماند نگاه او به سمت انسان و دغدغههایش است که خودنمایی میکند.
داستان فیلم در زمان جنگهای داخلی روسیه پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ جریان دارد. ارتش سفید یا طرفداران حکومت گذشته قصد دارند که افراد یک منطقهی روستایی را از بین ببرند. این داستان در دستان یانچو تبدیل به فرصتی شده که به تبعات قدرت افسارگسیخته بپردازد؛ یعنی دقیقا همان چیزی که در فیلمهای دیگر او هم وجود دارد ما در این جا رنگ و روی خشنتری گرفته است.
فیلم پر است از برداشتهای بلند. یانچو از این برداشت های بلند استفاده کرده تا به هیچ شخصیتی به طور خاص نزدیک نشود و روی خود رویداد تمرکز کند. برای او آن چه که در جریان است فقط منحصر به یک ناحیهی خاص نیست و این دوری از شخصیتها و استفاده از نماهای بلند خیره کننده به او کمک کرده تا به اثرش رنگ و بویی جهان شمول ببخشد. در واقع او سعی داشته از این طریق نمایش خشونت در یک نقطهی خاص و در یک زمان خاص به نمایش خشونت در پهنهی گیتی برسد.
«سال ۱۹۱۷. جنگ داخلی روسیه. ارتش سفید یکی از سربازان ارتش سرخ را دستگیر میکند و به روستایی میبرد. تمام اهالی این روستا و از جمله آن اسیر مجار هستند و به همین دلیل سربازان ارتش به آنها اجازهی فرار میدهند. اما این فقط یک فریب است چرا که کسانی در جنگل پنهان شدهاند تا آنها را سلاخی کنند …»
۱۰. هلی (Heli)
- کارگردان: آمات اسکالانته
- بازیگران: آرماندو اسپیتیا، آندرهآ ورگارا و لیندا گونزالز
- محصول: ۲۰۱۳، مکزیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۲٪
حتما این عجیبترین اثر سینمایی فهرست فیلمهای پیشنهادی یورگوس لانتیموس است. این تعجب البته از بابت سر و شکل فیلم نیست، بلکه به گمنامی و البته معمولی بودنش بازمیگردد. «هلی» در بهترین حالت فیلمی متوسط است که لحظات خوبی هم دارد اما این که کسی چون لانتیموس از بین آثار بزرگ تاریخ سینما سراغ چنین فیلم را بگیرد و آن را چنین شایسته بداند، کمی عجیب است. اما در عین حال باید سراغ فیلم رفت و آن را بررسی کرد.
باید به این نکته توجه داشت که در بین آثار یورگوس لانتیمس فیلمهای خشن کم نیستند. اصلا لانتیموس اهل نمایش خشونت بدون پرده است اما نحوهی نمایش این خشونت در سینمای او تفاوتی اساسی با نحوهی نمایش خشونت در فیلمهای کسی چون کوئنتین تارانتینو دارد. اگر کسی چون تارانتینو از خشونت استفاده میکند تا کمی بازیگوشی کند و البته معتقد است نمایش این خشونت فیلمش را به اثر مفرحتری تبدیل میکند، لانتیموس به دلیل نمایش عواقب وحشتناک آن است که دست به این کار میزند. در واقع لانتیموس آشکارا اعلام میکند که از خشونت نفرت دارد و با نمایشش قصد هشدار دارد در حالی که در سینمای کسانی چون تارانتینو ساز و کار دیگری در جریان است و اتفاقات دیگری میافتد.
«هلی» چنین رویکردی به خشونت دارد و به دنبال روتوش آن نیست. مکزیک سرزمین خشنی است و کارگردان فیلم در حال نمایش عواقب این خشونت است. او هیچ ابایی از نمایش خشونت افسارگسیخته ندارد اما او این کار را به شکلی انجام داده که مخاطب را منزجر کند و به فکر فرو برد. این چنین نه تنها خشونت روتوش نمیشود، بلکه مخاطب را پس میزند. یکی از روشهای فیلمساز برای رسیدن به این موضوع استفاده از فضایی رئالیستی است. به همین دلیل خشونت هم به شکلی واقعگرایانه نمایش داده میشود که فرسنگها با شیوهی نمایش استیلیزهی آن در سینمای کسانی چون تارانتینو و حتی لانتیموس تفاوت دارد. گرچه این کارگردان مکزیکی به دلیلی پایبندی به اخلاقیاتی خاص مانند لانتیموس در نهایت به دنبال منزجر کردن ما از اتفاقات روی پرده و نمایش این خشونت است.
داستان فیلم «هیلی» در دل تشکیلات زیرزمینی مواد مخدر مکزیک میگذرد و کارگردان تلاش میکند با نزدیک شدن به قصهی مردی که به طور اتفاقی مورد غضب گروههای خلافکار قرار گرفته، از اجتماعی بگوید که در آن تر و خشک در حال سوختن هستند. از سوی دیگر پلیس حاضر در محل هم چندان به فکر نجات مردم عادی نیست. این پلیس فاسد که بیشتر غرق در گرفتن رشوه از کارتل مواد مخدر است، نه تنها پناهی برای قهرمان درام به حساب نمیآید، بلکه خطرناک هم هست. این چنین است که قهرمان فیلم در یک بیپناهی محض به سر میبرد و چارهای جز ایستادگی ندارد. البته تصور نکنید که با فیلمی از جنس آثار آمریکایی اکشن سر و کار دارید که در آن قهرمان داستان یک تنه از پس همه چیز برمیآید. در این جا همه قربانی هستند، از همه بیشتر دخترکی که تمام بار عاطفی داستان بر روی دوش او است.
«هلی» در سال ۲۰۱۳ در جشنواره کن حاضر بود و توانست کمی در آن جا بدرخشد.
«هلی به همراه خانوادهاش در روستایی دورافتاده در مکزیک زندگی میکند. خواهر او استلا به جوانی در همان حوالی دل میبازد اما این جوان عضو یک گروه کارتل مواد مخدر خطرناک است. همین موضوع تبعاتی برای خانواده دارد و پای آنها را به ماجراهای خطرناکی باز میکند …»