«قطب شمال» می‌توانست با فیلمنامه‌نویسی آگاه‌تر و مجرب‌تر، کارگردانی واقف به زبان و مدیوم تصویر و انتخاب بازیگرانی مناسب‌تر به یک سریال قابل تحمل و استاندارد برای مخاطبان تبدیل شود، اما حالا به زعم نگارنده هیچ کدام از این مولفه‌ها را ندارد.
چارسو پرس: یکی از تولیدات ناموفق و بسیار ضعیف پلتفرم فیلیمو که این روزها در حال پخش است، بی‌شک سریال «قطب شمال» به کارگردانی امین محمودی یکتا است که ضعیف بودن آن را می‌توان از هر منظری مورد ارزیابی قرار داد. ابتدا اینکه فیلمنامه‌ی این اثر که برچسب اقتباس از رمان معروف ادبیات داستانی جهان یعنی «کنت مونت کریستو» را بر پیشانی خود دارد، فیلمنامه‌ای بسیار دم‌دستی و غیرمنطقی و به نوعی برگرفته از تخیلاتی غیرواقع‌گرایانه از جهت عناصر علی و معلولی منتج به رویدادهاست که در بسیاری از مواقع به شکلی آشکار منطق مخاطب را به سخره می‌گیرد.

قهرمان قصه در یک مقدمه ناکافی و عجولانه و بدون پرداختن به جنبه‌های منطقی روابط میان کاراکترها دچار یک مخمصه شده و از طرف دوستان و نزدیکان خود با دسیسه‌ای مواجه می‌شود که در نهایت او را در شب عروسی‌اش روانه زندان می‌کند. حالا او در زندان با فردی آشنا می‌شود که نشانی یک گنج گرانبها را به او می‌دهد تا وقتی که او از زندان رهایی پیدا کرد، اجازه ندهد این ثروت به دست دشمنان آن فرد بیفتد. همایون با بازی روح‌الله زمانی، وقتی متوجه خیانت رفقای خود می‌شود، لحظه‌شماری می‌کند تا از زندان آزاد شده و انتقام تمام این روزها را از آنان بگیرد و این در واقع انگیزه‌ای است که به نظر می‌رسد برای ادامه داستان کافی باشد. اما چگونگی ادامه این داستان بسیار مهم است.

باز هم پای یک حادثه به میان می‌آید و همایون در یک نزاع در زندان مرگ را در آغوش می‌گیرد و هنگام انتقال جسد او برای دفن کردن، دوباره سانحه‌ای رخ می‌دهد و راننده نعش‌کش متوجه می‌شود که همایون نمرده و او را پیش خود و دو دوست خلافکار دیگرش می‌برد. تمام این اتفاقات بدون هیچ منطقی شکل می‌گیرد. چطور جسد کسی که زندانش به پایان نرسیده به یک فرد بدون هیچ نظارتی سپرده می‌شود و بعد هم هیچ پیگیری درباره مفقود شدن آن صورت نمی‌گیرد؟ آیا به راحتی تمام دستگاه قضایی و ماموران زندان و مسئولان پذیرفتند که او در آمبولانس سوخته و دیگر رهایش کردند؟

از اینکه بگذریم وارد فاز جدید و البته عجیب‌تر سریال می‌شویم. همایون تصمیم می‌گیرد با پیدا کردن گنج و به دست آوردن سرمایه‌ای هنگفت، با یک عمل جراحی زیبایی چهره خود را تغییر داده و با نام جدیدی در مسیر انتقام از دوستانش حرکت کند! باز هم در مدت‌زمانی غیرمنطقی او تشکیلات بزرگ اقتصادی به هم زده و به ادعای فیلمنامه، در شهر شناخته شده است و همه برای او عزت و احترام خاصی قائل هستند و از او حساب می‌برند! حالا قصه با ظهور «آرشام» که همان «همایون» است وارد فاز انتقام‌گیری می‌‎شود. فرزاد فرزین در نقش «آرشام» نشان می‌دهد که به هیچ وجه ظرافت‌ها، باید و نبایدها و الزامات بازیگری را نمی‌شناسد و اساسا انتخاب او به عنوان نقش اصلی سریال، یک گاف بزرگ است که در مواقع بسیاری به موقعیت‌های حساس قصه بار کمیک می‌دهد. البته که باید این را اضافه کرد که مجموع بازی‌های این سریال در نازل‌ترین شکل آن قرار دارند و بیشتر بازی‌ها همچون ساختمان فیلمنامه و کاراکترهای ناقص و معلولی که وجود دارند، پس‌زننده، بی‌حس و حال، تصنعی و اغراق‌آمیز هستند.

شکی نیست که «کنت مونت کریستو» یکی از رمان‌های ماجراجویانه و پرکشش ادبیات داستانی است که البته نقطه قوت آن فضاسازی‌ها و ایجاد روابط منطقی منطبق با زمانه خود و نگاه جامعه‌شناسانه و در زیرلایه‌های آن نگاه انسانی است، اما آیا یک برداشت دم‌دستی و سطحی از خط اصلی این رمان، نجات‌بخش خواهد بود؟ پاسخ این است که وقتی وارد مدیومی تصویری می‌شوید، همه چیز متفاوت خواهد شد و اتفاقا نابلدی در به کارگیری ابزار تصویر برای روایت یک داستان، موجب هدر دادن و نابود کردن یک قصه خوب می‌شود.

کپی برداری سریال «قطب شمال» از سریال ترکی «ازل»


این نقایص را جدا از فیلمنامه و شخصیت‌پردازی و بازی‌ها، می‌توان در کارگردانی اثر و طراحی و چیدمان صحنه‌ها نیز به خوبی مشاهده کرد. لوکیشن‌هایی که رنگ و نور و فضای آنها نمی‌تواند در خدمت ذهنیت کلی قهرمان فیلم و متناسب با کاراکترهایی که در فضاهای مختلف قرار می‌گیرند، باشد. استفاده از رنگ‌های غیرمرتبط با اتمسفر حاکم بر بطن قصه و چیدمان تصنعی و اگزجره برای نشان دادن طبقه اجتماعی افراد و از سوی دیگر بدسلیقگی در انتخاب لباس‌ها، در تمامی قسمت‌های سریال به چشم خورده و حس می‌شود. برای نمونه به سکانس تولدی که «آرشام» و همسر قلابی او با بازی نازنین بیاتی دعوت شده‌اند نگاه کنید. در همین سکانس پلان‌هایی که قرار است حال غیرطبیعی افراد را نشان دهد، دکور به شدت افتضاح، اکسسوری تصنعی و بد رنگ، بازی‌های غلوآمیز و در نهایت هم تدوین و موسیقی غیرکاربردی است که در مجموع فضایی دافعه‌برانگیز را ایجاد می‌کند.

«قطب شمال» می‌توانست با فیلمنامه‌نویسی آگاه‌تر و مجرب‌تر، کارگردانی واقف به زبان و مدیوم تصویر و انتخاب بازیگرانی مناسب‌تر به یک سریال قابل تحمل و استاندارد برای مخاطبان تبدیل شود، اما حالا به زعم نگارنده هیچ کدام از این مولفه‌ها را ندارد و البته که با همان کالبد زخمی و نابودشده سوژه دوما که به چاشنی سریال‌های سطحی ترکیه‌ای هم آغشته شده، لنگ‌لنگان پیش می‌رود تا به منزل برسد، اما هیچگاه در یادها نخواهد ماند و به عنوان اثری قابل قبول در کارنامه عوامل، از آن یاد نخواهد شد.
منبع: سینما اعتماد
نویسنده: میثم محمدی