فهرست برترین فیلم‌های ترسناک که سر از جشنواره کن درآورده‌اند، کمک می‌کند تا به درک بهتری از این نوع فیلم‌ها برسیم.
چارسو پرس: ژانر وحشت از دیرباز ژانری مهجور بین منتقدان سینما بوده و به همین دلیل هم فیلم‌های ترسناک کمی در طول این سال‌ها سر از جشنواره‌های سینمایی الف که به جشنواره‌های نخبه پسند معروف هستند، درآورده‌اند. اما در چنین شرایطی باز هم فیلم‌هایی وجود داشته که توانسته‌اند همان مخاطب سخت‌گیر را راضی کنند و اولین رونمایی خود را در جایی مانند جشنواره‌ی کن تجربه کنند. سازندگان فیلم‌های ترسناک این چنینی در اکثر مواقع موفق شده‌اند که بین المان‌های ژانر وحشت و سینمای هنری پلی بزنند و کاری کنند که اعضای هیات انتخاب جشنواره‌ی کن را راضی به حضور فیلمشان در بخش مسابقه یا خارج از مسابقه کنند. فهرست برترین فیلم‌های ترسناک که سر از جشنواره کن درآورده‌اند، کمک می‌کند تا به درک بهتری از این نوع فیلم‌ها برسیم.

نکته‌ای که باید به آن توجه کرد میزان خشونت موجود در فیلم‌های ترسناک حاضر در جشنواره سینمایی رده‌ی الف -مانند کن- است. عموما این فیلم‌های ترسناک به جز در مواردی استثنایی را نمی‌توان آثاری تماما ترسناک، که به قصد ترساندن تماشاگر ساخته‌ شده‌اند، در نظر گرفت؛ چرا که سازندگان آن‌ها به دنبال رسیدن به تصویری زیبایی‌شناسانه از خشونت هستند و در واقع نمایش خشونت و ساختن سکانس‌های ترسناک فقط بهانه‌ای است برای رسیدن به چیزهای دیگری و گفتن از محتوایی که گاهی اصلا ربطی به ژانر وحشت و یک فیلم ترسناک سنتی ندارد. در چنین قابی است که عموم علاقه‌مندان به ژانر وحشت با تماشای این فیلم‌ها چنان که از تماشای آثار ترسناک دیگر لذت می‌برند، اقناع نمی‌شوند و گاهی تصور می‌کنند که اصلا فیلم ترسناکی را به تماشا ننشسته‌اند.

۵ نویسنده‌ برتر ژانر وحشت؛ از مری شلی تا استیون کینگ


از سوی دیگر باید نکته‌ای را در نظر داشت. عموم منتقدان سینما نگاهی اشتباه و پر از غلط به ژانر وحشت دارند. سال‌ها است که این نگرش غلط نسبت به ژانر وحشت وجود دارد که عمده‌ی این فیلم‌ها آثار سطحی و به درد نخوری هستند که نهایتا به درد یک بار تماشا می‌خورند و در نهایت می‌توانند کسی را برای ساعتی سرگرم کنند. حال این نکته که سرگرم شدن اصلا اشکالی ندارد و اتفاقا می‌تواند نقطه قوت فیلمی باشد، به کنار. اما چنین تصوری نه تنها بسیار کوته‌بینانه است، بلکه از چنته‌ی خالی گوینده خبر می‌دهد؛ چرا که ژانر وحشت تنها ژانری در تاریخ سینما است که از ابتدای پیدایش سینما وجود داشته و با وجود چند فراز و فرود در مقاطع مختلف حیاتش، با قدرت به کارش ادامه داده و مانند ژانرهایی چون وسترن یا موزیکال به قهقرا نرفته است.

دلیل این حضور پر دامنه و تاثیر گذار هم به نکته‌ای بازمی‌گردد که اکثر مخالفان این ژانر آن را نادیده می‌گیرند؛ ژانر وحشت بیش از هر ژانر دیگری نسبت به پلشتی‌های جامعه حساس است و بیش از هر ژانر دیگری بدون روتوش آن‌ها را به نمایش می‌گذارد. به همین دلیل است که این همه سال دوام آورده و نه تنها از تعداد آثارش در هر سال کاسته نشده، بلکه بر تعداد فیلم‌هایش افزوده شده و مخاطب بیشتری را روز به روز به خود جلب کرده است. نکته این که مخالفان ژانر وحشت و فیلم‌های ترسناک با نادیده گرفتن این موضوع، این دوام و حضور بی‌وقفه و اقبال مخاطب را به همان ساده‌انگاری و سطحی‌نگری ربط می‌دهند و معتقد هستند که این حیات دراز دامن فقط به دلیل ایجاد سرگرمی است که وجود داشته است. مثال‌‌های نقض بی‌شمارند و مثلا می‌توان به سینمای اکشن اشاره کرد که اتفاقا هدف اصلی‌اش ایجاد سرگرمی است اما امروزه حسابی قافیه را به فانتزی‌های ابرقهرمانی باخته است.

همه‌ی این موارد گفته شد تا به همان نکته‌ی اول بازگردیم؛ این فهرست فیلم‌های ترسناک اکران شده در جشنواره کن (به جز «خام» و «قطار بوسان» و «تسخیر») با معیارهای ترسناک دوستان جدی چندان ترسناک نیستند. دلیلش هم همان نکته‌ای است که گفته شد؛ اعضای هیات انتخاب جشنواره‌ی کن این فیلم‌ها را نه به دلیل برخورداری از المان‌های ژانر وحشت یا توانایی در ترساندن تماشاگر، بلکه به دلیل چیزهای دیگر برگزیده‌اند. به عنوان نمونه فیلم «جنایات آینده» اثر دیوید کراننبرگ که یکی از بهترین فیلم‌های سینمایی یک دهه‌ی گذشته در سینما است، اثری است در باب راهی که آدمی به سوی عدم می‌رود یا فیلمی چون «پوستی که در آن زندگی می‌کنم» از روابط آدمی می‌گوید و از این که چگونه ممکن است در روابط خود دیگری را به استثمار درآوریم.

۱۰. پوستی که در آن زندگی می‌کنم (The Skin I live In)


  • کارگردان: پدرو آلمودووار
  • بازیگران: آنتونیو باندراس، النا آیانا و ماریسا پاردس
  • محصول: ۲۰۱۱، اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
اساسا و به هیچ عنوان نمی‌توان پدرو آلمودووار را یک کارگردان سنتی ژانر وحشت در نظر گرفت. فیلم‌های او بیشتر حال و هوایی به اصطلاح روشنفکرانه دارند و روی روابط آدم‌ها تمرکز می‌کنند تا چیز دیگری. در چنین قابی است که می‌توان به تحلیل فیلم «پوستی که در آن زندگی می‌کنم» نشست. این فیلم هم در ادامه‌‌ی همان نگاه سینمایی و جهان‌بینی همیشگی پدرو آلمودووار است و چندان تفاوتی با دیگر آثارش ندارد؛ چرا که باز هم اصل قضیه زیر ذره‌بین بردن روابط آدمی است و فقط برخی المان‌های ژانر وحشت به آن اضافه شده است.

شاید بگویید که «پوستی که در آن زندگی می‌کنم» به اندازه‌ی کافی ترسناک است که آن را تماما ترسناک بدانیم. تا حدودی می‌توان به گوینده‌ی چنین نظری حق داد اما این را هم نمی‌توان انکار کرد که پدرو آلمودووار از المان‌های فیلم‌های ترسناک برای رسیدن به اهداف دیگری استفاده کرده است. در واقع نفس ترساندن تماشاگر هدف فیلم‌ساز نیست و او قصد دیگری دارد. در واقع آن چه که فیلم را تلطیف می‌کند و از فیلم‌های ترسناک سنتی دور، همان نگاه شاعرانه‌ی کارگردانی است که آثاری مانند «با او حرف بزن» (Talk To Her) یا «همه چیز درباره‌ی مادرم» (All About My Mother) را در کارنامه دارد.

۱۰ فیلم ترسناک تاریخی برتر که باید تماشا کنید


یکی از سنت‌های فیلم‌های ترسناک که یک راست از رمان فرانکنشتاین مری شلی در قرن نوزدهم راهش را به سینما باز کرده، حضور پزشکی دیوانه در مرکز قاب است که سعی می‌کند تحقیقات دیوانه‌وارش در زمینه‌ی علوم تجربی را روی انسان‌ها پیاده کند. این سنت سینمایی منجر به ساخته شدن فیلم‌های ترسناک بسیاری شده است؛ از فیلم‌های ترسناک لطیفی مانند همان «فرانکنشتاین» (Frankenestein) به کارگردانی جیمز وال و بازی بوریس کارلف که شاهکاری است برای تمام فصول تا اثر دیوانه‌وار، جنون‌آمیز و طاقت‌فرسایی چون «هزار پای انسانی» (The Human Centipede) که تماشایش فقط از یک علاقه‌مند جدی ژانر وحشت برمی‌آید و کار هر کسی نیست.

در این جا پدرو آلمودووار از همین سنت سینمایی در فیلم‌های ترسناک استفاده کرده است. او پزشکی را در مرکز قابش قرار داده که به شکلی جنون‌آمیز دوست دارد آزمایشات خود را در خصوص ساختن یک پوست مقاوم‌تر برای بدن آدمی تکمیل کند. این کار نیاز به یک مورد آزمایشگاهی دارد؛ یعنی حضور کسی که بتوان تحقیقات را روی او انجام داد و نتایجش را سنجید. این فرد در نهایت پیدا می‌شود اما آلمودووار علاقه‌ای به حرکت کردن به سمت نمایش خشونت و سکانس‌های ترسناک ندارد و روی روابط شخصیت‌ها تمرکز می‌کند.

فیلم «پوستی که در آن زندگی می کنم» در سال ۲۰۱۱ و در شصت و چهارمین جشنواره‌ی فیلم کن رونمایی شد. در آن سال آثاری چون «رانندگی» (Drive) با بازی رایان گاسلینگ و کارگردانی نیکلاس ویندینگ رفن، «آرتیست» (The Artist) که همان سال جایزه‌ی اسکار را برد، «روزی روزگاری در آناتولی» ساخته‌ی نوری بیگله جیلان، «درخت زندگی» (Tree Of Life) شاهکار ترنس مالیک و … در جشنواره‌ی فیلم کن حاضر بودند که خوشبختانه عدالت برقرار شد و «درخت زندگی» که لیاقت دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم را داشت، نخل طلا را به خانه برد.

«یک پزشک بسیار ثروتمند به همراه مادر و همسرش در یک عمارت اعیانی زندگی می‌کند. او به نتایجی دست یافته که نشان می‌دهد می‌توان از پوست خوک استفاده کرد و به پوست مقاوم‌تری برای انسان رسید. تحقیقات او چنان دیوانه‌وار است که عملا همکارانش را عصبانی کرده تا جایی که او را از خود رانده‌اند. این پزشک که حالا گوشه نشین شده به دنبال راهی می‌گردد تا حقانیتش را ثابت کند. در این میان پوست همسرش بر اثر یک تصادف در آتش می‌سوزد. این پزشک دیوانه تصمیم می‌گیرد که از همسرش به عنوان یک نمونه‌ی آزمایشگاهی استفاده کند و …»

۹. خام (raw)


  • کارگردان: جولیا دوکورنائو
  • بازیگران: گارانس ماریلر، الا رومف و لورن لوکاس
  • محصول: ۲۰۱۶، فرانسه و بلژیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
قطعا می‌توان فیلم «خام» را ترسناک‌ترین فیلم فهرست و یکی از فیلم‌های ترسناک مهم چند سال گذشته جشنواره کن نامید. جولیا دوکورنائو که دو فیلم در این فهرست دارد، در این جا در نمایش سکانس‌های ترسناک هیچ باجی به مخاطبش نمی‌دهد و با بهره بردن از المان‌های زیرژانر هراس جسمانی از زندگی کسانی می‌گوید که به خوردن گوشت خام عادت دارند. اما استفاده از این موضوع فقط برای منزجر کردن تماشاگر نیست، گرچه این کار را می کند. کارگردان قصد دارد که مفهومی چون معصومیت را زیر سوال ببرد.

شخصیت اصلی داستان در ابتدا گیاه خوار است. او علاقه‌ای به خوردن گوشت ندارد و چون طفلی مظلوم به نظر می‌رسد. رفته رفته و با خوردن گوشت خام، این معصومیت از بین می‌رود اما نکته این که کارگردان سمت شخصیت می‌ایستد و جانب او را می‌گیرد تا از دنیای دیگری بگوید و مفاهیم جاافتاده را زیر سوال ببرد. یکی از این مفاهیم مظلومیت و معصومیت است. شخصیت مظلوم ابتدای قصه، از جایی به بعد دیگر نه تنها معصوم نیست، بلکه موجود ترسناکی است که طمع خوردن گوشت خام دارد و بردی به دست آوردن گوشت حتی حاضر است آدم هم بکشد.
یکی از خصوصیات زیرژانر هراس جسمانی در فیلم‌های ترسناک عینیت بخشیدن به دغدغه‌های درونی است. در این جا هم با کلنجار رفتن‌های شخصیت اصلی داستان همراه هستیم و هم او را می‌بینیم که مسیر پیش رویش را با سختی و تردید‌های بسیار طی می‌کند. از سویی از فاصله گرفتن از زندگی گذشته هراس دارد و از سوی دیگر نمی‌تواند تغییرات به وجود آمده در درونش را انکار کند و با وسوسه‌های تازه کنار بیاید. یکی از سنت‌های ژانر وحشت و فیلم‌های ترسناک پرداختن به آدمخواری است. داستان‌های بسیاری با چنین مضامینی تاکنون ساخته شده‌اند. یکی از ویژگی‌های این داستان‌ها ترسناک بودن ذاتی آن‌ها است. تا آن جا که اگر کارگردان هم در نمایش سکانس‌های خشن به مخاطبش باج بدهد، باز هم نمی‌توان فیلم را دید و نترسید. البته جولیا دوکورنائو همین باج را هم نداده است.

از این منظر فیلم «خام» به موضوع دیگری هم می‌پردازد. داستان فیلم، داستان دختری است در آستانه‌ی ورود به دوران مسئولیت‌پذیری. چنین دورانی به معنای از دست رفتن همان معصومیت کودکی است. حال این دختر با ورود به جهان بزرگسالی باید قانون زیستن در جهان بزرگسالان را بیاموزد. جهانی که دوکورنائو ترسیم می‌کند، چندان تفاوتی با یک جهان بدوی ندارد و فقط ظاهر آدم‌هایش تفاوت دارد. البته در بسیاری از سکانس‌های ترسناک این ظاهر هم به هم می‌ریزد و با نمایش شتک زدن خون روی لباس شخصیت‌ها، آن ظاهر بدوی هم پدیدار می‌شود.

در سال ۲۰۱۶ و به محض نمایش فیلم در جشنواره‌ی کن، گزارش شد که کسانی در زمان نمایش فیلم از حال رفته‌اند و کارشان به بیمارستان کشیده. همین موضوع خبر از عادت نداشتن جشنواره‌روهای سنتی به تماشای فیلم‌های ترسناک دارد. «خام» به راستی فیلم ترسناکی است و هر کسی توانایی تماشایش را ندارد. اما اگر تماشاگر سنتی این ژانر هستید، حتما از دیدنش لذت خواهید برد.

«خام» از جشنواره‌ی کن شصت و نهم جایزه‌ی هفته‌ی کارگردانان را دریافت کرد و البته در بخش مسابقه اصلی نبود. در آن سال «الی» (Elle) پل ورهوفن، «تونی اردمان» (Toni Erdman) از مارن اده، «فروشنده» به کارگردانی اصغر فرهادی که در نهایت در همان سال موفق به کسب جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان شد، «دختر ناشناس» (The Unknown Girl) از برادران داردن، «من، دنیل بلیک» (I, Daniel Blake) به کارگردانی کن لوچ و … برای دریافت نخل طلا رقابت می‌کردند که در نهایت فیلم کن لوچ موفق شد آن را به خانه ببرد.

«جاستین دختر گیاه‌خواری است که به عنوان دانشجوی دامپزشکی تحصیل می‌کند. او در حال گذراندن اولین ترم خود است که متوجه می‌شود رشته‌اش با سبک زندگی او سازگار نیست. در این میان دوستی جاستین را وسوسه می‌کند که گوشت خام خرگوشی را امتحان کند. همین وسوسه آغاز قدم گذاشتن او در راهی ترسناک است که کشتن آدمیان می‌انجامد. تا این که …»

۸. قطار بوسان (Train To Busan)


  • کارگردان: یئون سانگ- هو
  • بازیگران: گنگ یو، دون لی و ما دونگ سئوک
  • محصول: ۲۰۱۶، کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
حضور فیلمی زامبی‌محور در جشنواره‌ی کن به اندازه‌ی کافی باعث تعجب است. اصولا مخاطب جشنواره‌رو چندان از این نوع فیلم‌ها لذت نمی‌برد و اگر هم چنین لذتی می‌برد، آن را در خفا نگه می‌دارد و چندان اهل گفتن از این لذت‌های گناه‌آلود در فضای عمومی نیست. البته او دلیل خوبی هم برای این کارش دارد؛ سال‌ها است که آثار زامبی‌محور خوبی ساخته نمی‌شوند و شاهکاری از این نوع در حوالی سینمای ترسناک ساخته نشده است.
این در حالی است که فیلم‌های ترسناک و سریال‌های ترسناک بسیاری با محوریت حضور زامبی‌ها به عنوان عاملان ایجاد وحشت در این سال‌ها ساخته شده‌اند. شاید مهم‌ترین آن‌ها سریال «مردگان متحرک» (The Walking Dead) باشد که هنوز تعداد زیادی از اسپین آف‌هایش در حال پخش است. با تماشای همین سریال «مردگان متحرک» می‌توان به آسیب شناسی فیلم‌های ترسناک زامبی‌محور در این سال‌ها پرداخت.

در گذشته و با به وجود آمدن فیلم‌های ترسناک زامبی‌محوری چون «شب مردگان زنده» (The Night Of The Living Dead) ساخته جرج رومرو، هدف از ساخته شدن این آثار چیزی فراتر از ایجاد سرگرمی صرف و پول درآوردن بود. در سال ۱۹۶۸ که آن شاهکار جرج رومرو بر پرده افتاد ناگهان علاقه‌مندان سینما دریافتند که هیچ فیلمی بهتر از آن نتوانسته در ترسیم آمریکای ترسان دهه‌ی ۱۹۶۰ بهتر عمل کند. اما این رویه کم کم تغییر کرد. البته می‌شد هنوز آثاری این چنین که هم مخاطب را می‌ترسانند و هم حرف‌هایی برای گفتن دارند این جا و آن جا دید. نمونه‌اش فیلم «۲۸ روز بعد» (۲۸ Days Later) به کارگردانی دنی بویل و محصول سال ۲۰۰۲ که شخصا آن را بهترین فیلم ترسناک قرن حاضر می‌دانم.

اما رفته رفته هم ایده‌ها ته کشید و هم خلاقیت‌ها از بین رفت. حال کار به جایی رسیده بود که مانند مورد «مردگان متحرک» فیلم‌های ترسناک زامبی‌محور تبدیل به آثاری شدند که فقط به قصد پول درآوردن ساخته می‌شوند و پول زیادی هم خرج آن‌ها می‌شود. ضمن این که این حجم از پول پاشی پای این فیلم‌ها، دست کارگردانان خوش ذوق را هم می‌بست. اما در کره جنوبی هنوز هم می‌شد ریسک کرد و کار خود را انجام داد. «قطار بوسان» چنین کرده و نتیجه به فیلمی معرکه تبدیل شده است. ذکر چند نکته برای فهم توفیق این فیلم ضروری است.

اول این که سازندگان «قطار بوسان» تا آن جا که نیاز بوده به کلیشه‌های سنتی فیلم‌های ترسناک زامبی‌محور پایبند بوده‌اند؛ وجود خانواده‌ای به هم ریخته، استفاده از دخترکی معصوم برای به دوش کشیده بار عاطفی درام، استفاده از محیطی بسته که امکان فرار از آن وجود ندارد و بی‌خبری از نزدیکان استفاده از همین کلیشه‌ها است. نکته‌ی دوم هم به عدول از کلیشه‌هایی بازمی‌گردد که با توجه به شرایط و قصه‌ی اثر، به نتیجه‌ی نهایی آسیب می‌ر‌سانده است.

به عنوان نمونه سازندگان «قطار بوسان» به جای استفاده از زامبی‌های کند و آرام کلیشه‌ای، از زامبی‌هایی استفاده کرده‌اند که چون برق و باد می‌دوند. این موضوع از این جهت به فیلم کمک کرده که داستان فیلم ریتمی سرسام‌آور دارد و حضور زامبی‌های کند به این ریتم آسیب می‌زند. در واقع سازندگان «قطار بوسان» هر کجا که لازم بوده به کلیشه‌ها پایبند مانده‌اند و هر کجا که لازم بوده آن‌ها را کنار گذاشته‌اند.

اما شاید مهم‌ترین نکته در تبدیل شدن فیلم «قطار بوسان» به یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک جشنواره کن در چند سال گذشته، بهره بردن از شخصیت‌های درجه یک باشد. تنها راهی که می‌توان یک فیلم ترسناک زامبی‌محور را به اثری قابل قبول تبدیل کرد، خلق شخصیت‌هایی است که مخاطب نگران سرنوشت آن‌ها باشد و از گاز گرفته شدن آن‌ها بترسد، وگرنه آن فیلم با سر زمین خواهد خورد. فیلم «قطار بوسان» در بخش خارج از مسابقه‌ی جشنواره کن شصت و نهم در سال ۲۰۱۶ اولین بار پخش شد. این همان سالی است که «خام» در آن موفق شد جایزه هفته کارگردانان را از آن خود کند.

«دخترکی پس از جدا شدن پدر و مادرش، با پدر و مادربزرگ خود زندگی می‌کند. پدر به دلیل گرفتاری‌های کاری وقت کمی با دخترش می گذراند و عملا وظیفه‌ی بزرگ کردن دختر بر عهده‌ی مادر بزرگ است. دخترک بی‌تاب دیدن مادرش است. پدر تصمیم می‌گیرد دخترش را از سئول به بوسان، شهری که مادرش در آن زندگی می‌کند، ببرد. هر دو سوار قطار می‌شوند. در این میان یکی از مسافران قطار حال خوشی ندارد. او خیلی زود به دیگران حمله می‌کند. طولی نمی‌کشد که کل قطار به زامبی تبدیل می‌شوند و …»

۲۱ سکانس ترسناک برتر که در تاریخ ژانر وحشت ماندگار شدند


۷. فانوس دریایی (The Lighthouse)


  • کارگردان: رابرت اگرز
  • بازیگران: ویلم دفو، رابرت پتینسون
  • محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و کانادا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
رابرت اگرز با همان اولین فیلم بلند ترسناک خود یعنی «ساحره» (The Witch) در سال ۲۰۱۵ نامی برای خود در بین سازندگان فیلم‌های ترسناک دست و پا کرد. هنوز هم آن فیلم بهترین فیلم او است. اما وی اثر خوب دیگری هم به نام «فانوس دریایی» در کارنامه دارد که حسابی تماشایی است و حتما هر علاقه‌مند به فیلم ترسناکی را راضی می‌کند.

«فانوس دریایی» به لحاظ ژانرشناسی متعلق به زیرگونه‌ی وحشت روانشناختی است. در این گونه فیلم‌های ترسناک با شخصیت‌هایی طرف هستیم که از دردی درونی رنج می‌برند و با گذشت زمان این درد درونی و ذهنی حالتی عینی پیدا می‌کند و باعث به خطر افتادن جان خود و دیگران می‌شود. نکته این که فیلم «فانوس دریایی» فقط دو شخصیت دارد و هر دوی آن‌ها از این عارضه رنج می‌برند. گرچه داستان روی یکی از آن‌ها تمرکز بیشتری دارد اما در نهایت هر دو عامل ایجاد وحشت را از حالتی ذهنی به حالتی عینی تبدیل می‌کنند.

رابرت اگرز از همان فیلم «ساحره» نشان داد که علاقه‌ی بسیاری به استفاده از تاریخ، اسطوره و البته خرافات در داستان‌گویی دارد و تمایل دارد که شخصیت‌های خود را در دل داستان‌هایی قرار دهد که انگار از یک قصه‌ی فولکلور قدیمی به قصه‌ی فیلم قدم گذاشته‌اند. او از این راه موفق به خلق محیطی بدوی با شخصیت‌هایی بدوی می‌شود که فقط به ارضای غرایز خود پایبند هستند. تراژدی هم از همین‌جا رقم می خورد. حتی می‌توان چنین نشانه‌هایی را در فیلم آخرش یعنی «مرد شمالی» (The Northman) هم دید که در واقع داستانی است درباره‌ی عشق و انتقام و تاثیری که یک جنایت بر سرنوشت شخصیت‌ها می‌گذارد. اگرز تمام این داستان را با یک روایت فانتزی ادغام کرده است.

داستان «فانوس دریایی» داستان ترسناکی است و تعریف کردنش هم می‌تواند به اندازه‌ی کافی ترسناک باشد، چه رسد به این که یکی بخواهد از دل آن یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک یک دهه‌ی گذشته را بیرون بکشد. قصه، قصه‌ی دو مرد است که باید ماه‌های طولانی برای درآوردن کمی پول در یک فانوس دریایی، جایی میان دریا و به دور از تمدن سر کنند. این چندین ماه تنهایی مطلق تاثیرش را خیلی زود روی آن‌ها می‌گذارد و این دو به سمت جنون حرکت می‌کنند. رفته رفته فانوس دریایی بالای سر آن‌ها و روشن ماندن دائمی‌اش به تنها دلیل زنده ماندن آن‌ها تبدیل شده و تلاش برای دیدن این روشنایی به رقابتی جنون‌آمیز منتهی می‌شود.

در چنین قابی است که بازی بازیگران اهمیت خاصی پیدا می‌کند. دیگر نمی‌توان بازی‌های بد را در اثری این چنین پذیرفت که اگر چنین شود نتیجه نه تنها یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک یک دهه‌ی اخیر، بلکه اثری از دست رفته خواهد بود. رابرت پتینسون و ویلم دفو هر دو به خوبی از پس نقش خود برآمده و به کارگردان کمک کرده‌اند که در پرتو استفاده از تصاویر سیاه و سفید خود که تاکیدی است بر وجود جدال دائمی میان خیر و شر، به آن چه که مد نظرش بوده دست یابد.

«فانوس دریایی» اولین اکرانش را در بخش دو هفته‌ی کارگردانان جشنواره‌ی کن تجربه کرد. در آن سال و در بخش اصلی فیلم‌هایی نظیر «باکورائو» (Bacurau) از کلبر مندوزا، «انگل» (Parasite) از بونگ جون هو، «یک زندگی مخفی» (A Hidden Life) از ترنس مالیک، «مرده‌ها نمی‌میرند» (The Dead Don’t Die) به کارگردانی جیم جارموش که اثری است کمدی و ترسناک که می‌توانست در این فهرست باشد اما به دلیل وجود همان لحن کمدی در نهایت حذف شد و غیره حضور داشتند. نخل طلا را هم فیلم «انگل» بونگ جون هو به خانه برد در حالی که باید به فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon A Time In Hollywood) ساخته‌ی کوئنتین تارانتینو و با بازی لئوناردو دی‌کاپریو، برد پیت و مارگو رابی می‌رسید.

«در اواخر قرن نوزدهم، دو نگهبان فانوس دریایی، یکی جوان و دیگری سالخورده عازم ماموریتی در یک جزیره‌ی دورافتاده می‌شوند تا اجازه ندهند فانوس دریایی خاموش شود. رفته رفته دور ماندن از جهان متمدن و تنهایی بی‌انتها در اعماق اقیانوس تاثیرش را روی آن‌ها می‌گذارد و هر دو شروع به نشان دادن رفتارهایی جنون‌آمیز می‌کنند …»

معرفی ۱۰ شخصیت شرور فیلم‌های ترسناک با بیشترین آمار قتل


۶. توئین پیکس: آتش با من گام بردار (Twin Peaks: Fire Walk With Me)

  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: شرلی لی، مویرا کلی، دیوید بویی، کریس آیزاک، هری دین استنتون، ری وایز و کایل مک‌لاکلن
  • محصول: ۱۹۹۲، آمریکا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۴٪
بسیاری از آثار دیوید لینچ روی مرز باریک میان سینمای تریلر روانشناختی و ترسناک روانشناختی حرکت می‌کنند. برخی از این آثار او به سمت ژانر وحشت و برخی دیگر هم به سمت ژانر تریلر میل می‌کنند. گاهی فیلم‌هایش با متر و معیارهای آثار هیجان‌انگیز تعریف می‌شود و گاهی با متر و معیار ژانر وحشت. آن دسته از آثار او که تحولات ذهنی شخصیت‌ها سمت و سویی عینی پیدا می‌‌کند، آثاری عموما تریلر هستند تا ترسناک درحالی که فیلم‌های ترسناکش حالات روانی شخصیت‌ها را در همان چهارچوب‌های ذهنی نگه می‌دارند و مرز چندانی میان خیال و واقعیت قائل نمی‌شوند.

از این منظر می‌توان آثاری چون «کله پاک کن» (Eraserhead‌) یا همین «توئین پیکس: آتش با من گام بردار» را بیشتر فیلم‌های ترسناک دانست و فیلم‌هایی چون «مخمل آبی» (Blue velvet) را اثری تریلر. البته دیوید لینچ اساسا فیلم‌ساز پیچیده‌تری است و آثارش مانند بسیاری از بزرگان سینمای پست مدرن از دسته بندی‌های ژانری فرار می‌کنند و در این چهارچوب‌ها و حد و مرزهای از پیش تعیین شده قرار نمی‌گیرند. فیلم‌هایی چون «بزرگراه گمشده» (The Lost Highway) و «مالهالند درایو» (Mulholland Drive) شاهد این مدعا هستند که از هو سو به داوری و تفسیر آن‌ها بنشینی، باز هم دست منتقد را در دسته‌بندی‌های ژانری درون پوست گردو قرار می‌دهند.

در چنین شرایطی است که باید آثار او را با اغماض ذیل ژانر خاصی دسته‌بندی کرد. اصلا به همین دلیل هم فیلم «توئین پیکس: آتش با من گام بردار» موفق شده سر از جشنواره‌ی کن درآورد و برای خود جایی در آن جا دست و پا کند. در این جا بیشتر با اثری طرف هستیم که از حال و هوا و فضاسازی ترسناک برای خلق یک محیط پر ار توهم بهره می‌برد و چندان خبری از مولفه‌ها و کلیشه‌های آشنای ژانر وحشت نیست. اگر سری به آثار این فهرست بزنید متوجه خواهید شد که فیلم‌های ترسناک این چنینی اقبال بیشتری نزد کن‌نشینان دارند تا فیلم‌هایی از کارگردانان شاخص ژانر وحشت که به استفاده یا دست انداختن کلیشه‌های فیلم‌های ترسناک مشهور هستند.

اصلا یکی از دلایلی که کسانی چون وس کریون، جان کارپنتر یا جرج رومرو فیلمی در این فهرست ندارند، همین موضوع است. کیست که نداند آن‌ها بزرگترین ترسناک‌سازان نیم قرن اخیر هستند اما از آن جایی که خود آن‌ها به وجود آورنده‌‌های کلیشه‌های اصلی ساب‌ژانرهای فیلم‌های ترسناک هستند و مدام با آن‌ها بازی کرده‌اند، جایی در بین فیلم‌های هیات انتخاب کن‌نشینان ندارند (برای درک بهتر این موضوع سری به مقدمه‌ی همین مطلب بزنید). در چنین قابی است که باید حضور فیلم‌هایی مانند «توئین پیکس: آتش با من گام بردار» را در جشنواره کن به چیزهای دیگری غیر از ترسناک بودنشان ربط داد.

دیوید لینچ بزرگ سال‌ها یکی از فیلم‌سازان مورد علاقه‌ی جشنواره‌ی کن بود و یک بار هم موفق شد برای فیلم‌ «از ته دل وحشی» (Wild At Heart) با بازی نیکلاس کیج نخل طلای کن را به خانه ببرد. این در حالی است که اکثر فیلم‌های او از سوی اهالی این جشنواره همواره مورد احترام بودند و قبول می‌شدند. البته باید جانب انصاف را رعایت کرد و گفت که اساسا کارگردانانی مانند دیوید لینچ هستند که به جشنواره‌ها، حتی اگر آن جشنواره کن باشد، ارزش و اعتبار می‌بخشند. اما نمی‌توان این نکته را از نظر دور داشت که پذیرفتن فیلم‌های ترسناک از سوی آن‌ها همواره با تبصره همراه است؛ حتی اگر کارگردانش لینچ بزرگ باشد.

«توئین پیکس: آتش با من گام بردار» اثری است که باید توسط هر علاقه‌مندی به سریال «توئین پیکس» دیوید لینچ دیده شود؛ چرا که داستانش به ماجراهای قبل از آغاز آن سریال اختصاص دارد و درواقع پیش درآمدی است بر آن. در سال ۱۹۹۲ و در جشنواره‌ی چهل و پنج کن فیلم‌هایی چون «آدم‌های ساده» (Simple Men) از هال هارتلی، «بازیگر» (The Player) از رابرت آلتمن، «رویای روشنایی» (Dream Of Light) به کارگردانی ویکتور اریسه، «بیگانه ای در میان ما» (A Stranger Among Us) ساخته‌ی سیدنی لومت، «غریزه‌ی اصلی» (Basic Instinct) به کارگردانی پل ورهوفن و … رقبای فیلم دیوید لینچ برای کسب جایزه‌ی نخل طلا بودند و در نهایت نخل طلا به «بهترین نیات» (The Best Intentions) ساخته‌ی بیله آگوست رسید.

«دو تن از ماموران اف بی آی به شهری دورافتاده فرستاده می‌شوند تا پرده از قتل دختری به نام ترزا بنکس که در بستر رودخانه پیدا شده بردارند. آن‌ها در آغاز تحقیقات متوجه می‌شوند جای انگشتری روی دستان دخترک وجود دارد اما خود انگشتر گم شده. تحقیقات ادامه دارد تا این که …»

۵. دومی‌ها (Seconds)


  • کارگردان: جان فرانکنهایمر
  • بازیگران: راک هادسون، سالومه جنس و ویل گیر
  • محصول: ۱۹۶۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
«دومی» یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک ساب‌ژانر روانشناسانه‌ و یکی از مهم‌ترین فیلم‌های ترسناک کلاسیک تاریخ سینما است. از آن آثار معرکه که نمی‌توان چشم از آن برداشت و حسابی مخاطب را سر ذوق می‌آورد. کارگردانش یعنی جان فرانکنهایمر هم از داستان‌گویان قهاری است که تعدادشان در دوران سینمای کلاسیک بسیار بود و امروزه چندان نام و نشانی از آن‌ها نیست. جان فرانکنهایمر را کلاسیک دوستان با فیلمی چون «کاندیدای منچوری» (The Manchurian Candidate) می‌شناسند و طرفداران سینمای اکشن با فیلم معرکه‌ای چون «رونین» (Ronin) با بازی رابرت دنیرو و ژان رنو در دهه‌ی نود میلادی.

یکی از دلایل حضور فیلم «دومی‌ها» در جشنواره‌ی کن به شخصیت‌پردازی آن بازمی‌گردد. اساسا ترسناک‌های روانشناسانه فیلم‌هایی هستند که در آن شخصی با یک درگیری روانی در مرکز قاب قرار دارد و سینماگر تلاش می‌کند برای این درگیری درونی او، ترجمانی تصویری پیدا کند. از سوی دیگر این درگیری‌های ذهنی در اکثر مواقع همان شکل ذهنی خود را حفظ می‌کنند و فقط در قالب همان ترجمان تصویری است که بر پرده ظاهر می‌شوند. یعنی در فیلم‌های ترسناک روانشناسانه حالات ذهنی شخصیت سویه‌ی عینی پیدا نمی‌کند.

یکی دیگر از خصوصیات این ساب‌ژانر فیلم‌های ترسناک بهره بردن از فضاسازی تیره و تاری است که همه چیز را مبهم می‌کند تا مخاطب مدام مرز بین خیال و واقعیت را گم کند. در چنین چارچوبی است که فیلم «دومی‌ها» را باید اثری معرکه دانست که بسیاری از المان‌ها و کلیشه‌های زیرژانر وحشت روانشناختی را پایه‌ریزی می‌کند. جان فرانکنهایمر در این جا شخصیتی را در مرکز قابش قرار داده که یک مشکل اساسی دارد: پیری. او نمی‌تواند با این موضوع کنار بیاید و به همین دلیل دعوت یک موسسه‌ی جوان‌سازی را می‌پذیرد. حال قرار گرفتن این شخص در این موسسه و شیوه‌ی برگزار کردن داستان به شکلی است که گاهی مخاطب مجبور به دزدیدن چشمانش از روی پرده‌ی سینما می‌شود.

دوربین جان فرانکنهایمر در ترسیم موقعیت پیش رو معرکه است. او چنان به درون ذهن شخصیت اصلی نفوذ کرده و ترس‌هایش را بر پرده انداخته که مخاطب با تمام وجودش درگیری‌های او را احساس کند. از سوی دیگر راک هادسون یکی از بهترین بازی‌های کارنامه کاری‌اش را ارائه داده است. مخاطب ناآشنا با تاریخ سینما شاید با دیدن «دومی‌ها» احساس کند که با بازیگری پیرو مکتب متد چون مارلون براندو یا رابرت دنیرو روبه‌رو است. کسانی هم که او را در فیلم‌های دیگرش دیده‌اند، ممکن است در وهله‌ی اول وی را نشناسند.

«دومی‌ها» در جشنواره‌ی نوزدهم فیلم کن در سال ۱۹۶۶ برای اولین مرتبه رونمایی شد. در آن سال سوفیا لورن رییس هیات داوران بود و کسانی چون موریس لمان در امر داوری فیلم‌ها او را یاری می‌کردند. در آن سال دو فیلم نخل طلا را به خانه برند: فیلم‌های «یک مرد و یک زن» (A Man And A Woman) به کارگردانی کلود للوش و با بازی والری لاگرانژ و آنوک آمه و «پرندگان، زنبورهای عسل و ایتالیایی‌ها» (The Birds, The Bees, And The Italians) به کارگردانی پیتر جرمی و بازیگری کسانی چون ویرنا لیزی و آنتونیو آکوآ. فیلم «دومی‌ها» در آن سال حسابی از سوی منتقدان تحویل گرفته شد اما در کسب جایزه توفیق چندانی نداشت.

«پیرمردی در عزای دوست درگذشته‌ی خود به سر می‌برد که ناگهان تلفنی از سوی او دریافت می‌کند. پیرمرد باور نمی‌کند که دوستش زنده است. اما دوستش خبری برای او دارد؛ موسسه‌ای وجود دارد که در ازای دریافت مبلغی پول هم آدم‌ها را جوان می‌کند و هم هویت تازه‌ای برای آن‌ها دست و پا می‌کند. پیرمرد پیشنهاد دوستش برای سر زدن به آن جا را می‌پذیرد اما …»

۴. بازی‌های مسخره (Funny Games)


  • کارگردان: میشاییل هانکه
  • بازیگران: اولریش موهه، سوزان لوتار و آرنو فریش
  • محصول: ۱۹۹۷، اتریش
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۳٪
میشاییل هانکه از معدود کارگردان‌‌هایی است که تاکنون موفق شده دو بار نخل طلای جشنواره‌ی کن را به خانه برد. بار اول با فیلم «روبان سفید» (The White Ribbon) در سال ۲۰۰۹ و جشنواره‌ی شصت و دوم کن بود و مرتبه‌ی دوم با فیلم «عشق» (Amour) در سال ۲۰۱۲ و در جشنواره‌ی شصت و پنجم. او خیلی زودتر می‌توانست به چنین افتخاری دست یاید؛ چرا که شاهکارهای دیگری چون «پنهان» (Cache) یا همین «بازی‌های مسخره» را در کارنامه‌اش داشت که در کن درخشیده بودند.

باز هم مانند بسیاری از آثار این فهرست فیلم «بازی‌های مسخره» را به تمامی نمی‌توان متعلق به ژانر وحشت دانست و ذیل فیلم‌های ترسناک دسته بندی کرد. چرا که این فیلم هم مانند اثر دیوید لینچ در همین فهرست یعنی «توئین پیکس: آتش با من گام بردار» علاقه‌ای ندارد که خود را محدود به دسته‌بندی‌های ژانری مشخص کند و از این تعاریف می‌گریزد اما اگر قرار باشد آن را فقط منتسب به یک ژانر بدانیم، قطعا آن ژانر وحشت خواهد بود.

این در حالی است که میشاییل هانکه استاد بازی با روح و روان مخاطب است. او به شیوه‌ی معرکه‌‌ای می‌تواند تماشاگر را به بازی بگیرد و حتی از دل درامی در ظاهر معمولی فیلمی ترسناک که اعصاب تماشاگرش را به هم می‌ریزد، درآورد. حال تصور کنید که او به سراغ عده‌ای قاتل سریالی برود که مانند قاتلان فیلم‌های اسلشر، از بازی دادن قربانیان خود لذت می‌برند و آن‌ها را پس از شکنجه‌های طولانی روحی و روانی، روانه‌ی مسلخ می‌کنند.

در چنین قابی است که بازی با روح و روان مخاطب هم شروع می‌شود. من و شما عادت داریم بلافاصله پس از دیدن قاتلانی که هیچ رحم و مروتی ندارند و فیلم‌ساز هم فقط سمت و سوی روانی و جنون‌آمیز آن‌ها را نشان می‌دهد، سمت قربانی بایستیم و برای سرنوشتش نگران شویم و از دست قاتلان حرص بخوریم. به ویژه که در این جا فیلم‌ساز قاتلان ماجرا را آدم‌های دیوانه‌ای ترسیم می‌کند که از هیچ کاری برای اذیت و آزار دیگران فروگذار نیستند. در این شرایط هر پیروزی و موفقیتی از سمت قربانی تماشاگر را خوشحال خواهد کرد. اما میشاییل هانکه در این جا با این پیش فرض هم بازی می‌کند و در سکانسی با شکوه آن را به تمسخر می‌گیرد تا مخاطب را هم تا آستانه‌ی جنون پیش ببرد. برای لو نرفتن روش کار او اشاره‌ای به این سکانس و کار هانکه نخواهم کرد و صرفا شما را دعوت به تماشای فیلم می‌کنم تا ببینید به جز بهره بردن از کلیشه‌های ژانر وحشت به گونه‌های دیگری هم می‌توان یکی از بهترین فیلم های ترسناک دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی را ساخت.

اما چرا نمی‌توان این فیلم را تمامی ترسناک دانست؟ چرا که میشاییل هانکه در این جا هدفش تنها ترساندن تماشاگر نیست و از بهره بردن از المان‌های ژانر وحشت، قصد دیگری دارد. یکی از این اهداف زیر سوال بردن شیوه‌ی زیستن انسان مدرن و البته اختلاف طبقاتی است. گرچه در بسیاری از آثار سرشناس ژانر وحشت چنین مفاهیمی وجود دارد اما سازندگان فیلم‌های ترسناک خلق موقعیت وحشتناک را به هر چیز دیگری ترجیح می‌دهند؛ در حالی که در این جا اولویت‌ها فرق دارد. هدف بعدی بازی با توقعات مخاطب از سینما است. هانکه تلاش می‌کند تعریف تازه‌ای از ابزار سینما ارائه دهد؛ پس چه بهتر که به سمت مولفه‌های یک ژانر مشخص برود و آن‌ها را از نو بازتعریف کند.
در سال ۱۹۹۷ و در جشنواره‌ی پنجاهم فیلم کن فیلم‌های «شجاع» (The Brave) به کارگردانی جانی دپ، «به سارایوو خوش آمدی» (Welcome To Sarajevo) ساخته‌ی مایکل وینترباتم، «آخرت شیرین» (The Sweet Hereafter) به کارگردانی اتوم اگویان، «محرمانه لس آنجلس» (L. A Confidential) از کرتیس هانسون، «پایان خشونت» (The End Of Violence) به کارگردانی ویم وندرس و … رقبای «بازی‌های مسخره» برای دریافت نخل طلا بودند.

اما در نهایت در آن سال دو فیلم به طور مشترک موفق به دریافت نخل طلا شدند: فیلم‌های «طعم گیلاس» عباس کیارستمی از سینمای ایران و «مارماهی» (Eel‌) به کارگردانی شوهی ایمامورا از سینمای ژاپن. این چنین یکی از فیلم‌های ترسناک درجه‌یک حاضر در تاریخ جشنواره کن نتوانست به نخل طلا برسد.
«دو جوان به خانه‌ی تفریحی یک خانواده‌ی ثروتمند سر می‌زنند. این دو جوان در ظاهر بی آزار هستند اما نیت آن‌ها از ورود به خانه چیز دیگری است. آن‌ها قاتلانی هستند که از آزار دیگران لذت می‌برند …»

۳. تیتان (Titane)


  • کارگردان: جولیا دوکورنائو
  • بازیگران: آگاته راسل، وینسنت لیندن و میریم آکدیو
  • محصول: ۲۰۲۱، فرانسه و بلژیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
این دومین فیلم جولیا دوکورنائو در این فهرست و دومین فیلم از سه فیلم ترسناک منتسب به ساب‌ژانر هراس جسمانی این لیست است. فیلم بعدی فهرست یعنی «جنایات آینده» هم به این دسته تعلق دارد. «تیتان» یکی از پرافتخارترین فیلم‌های ترسناک تاریخ سینما است و گرچه به اندازه‌ی فیلم «خام» از همین کارگردان ترسناک نیست اما باز هم مخاطب ورزیده‌ی ژانر وحشت توان تحمل آن‌ را تا به انتها دارد. در این جا جولیا دوکورنائو از تعریف کردن یک داستان ترسناک به عواطف بشری می‌رسد و محبت و دوست داشتن را در جایی می‌جوید که مخاطب تصوری از آن ندارد.
در «تیتان» هم مانند فیلم «خام» دخترکی در مرکز قاب قرار دارد که وسوسه‌ای عجیب و غریب دارد؛ او علاقه‌مند به اتوموبیل‌ها است و از خوردن روغن موتور و بنزین لذت می‌برد. بدن او مدام در حال تغییر است و انگار در حال تبدیل شدن به موجود دیگری است. از این جا است که ما به یاد فیلم‌های دیوید کراننبرگ بزرگ در دهه‌ی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی می‌افتیم. چرا که در آثار شاخص او هم می‌توان چنین امیال عجیب و غریبی را از سوی شخصیت‌ها مشاهده کرد و البته تغییرات فیزیکی آن‌ها را هم دید.

جولیا دوکورنائو که در فیلم قبلی خود یعنی «خام» هیچ باجی به مخاطبش در نمایش المان‌های ژانر وحشت و سکانس‌های ترسناک نداده بود، در این جا تا حدود زیادی خوددارتر است. دیگر خبری از آن سکانس‌های خشن خوردن گوشت خام آدمیان نیست. گرچه سکانس‌های چندش‌آور این فیلم کم نیستند اما نمی‌توان به تمامی آن‌ها را ترسناک دانست. یکی دو سکانس فیلم توان تحمل مخاطب را به چالش می‌کشند اما عمده‌ی آن‌ها چنین نیستند.
از سوی دیگر جولیا دوکورنائو با ساختن «تیتان» فرانسه‌ی زمان حال را زیر سوال می‌برد و از دنیایی می‌گوید که در آن زندگی می‌کند. این جا جهانی است که در آن مانند برق و باد آدم‌ها یا گم یا کشته می‌شوند و کسی هم ککش نمی‌گزد. از سوی دیگر خانواده آن چیزی نیست که باید باشد؛ خانواده‌ی آدمی خیلی راحت می‌تواند از بین برود و جایش را به کسانی بدهد که خود شخص انتخابش کرده است. حضور این خانواده‌ی انتخابی و از بین بردن خانواده‌ی بیولوژیکی تیغ تند انتقادی است که دوکورنائو بر تن جامعه‌ی فرانسه‌ی امروز می‌کشد.

آن سو تر این فیلم‌ساز صاحب سبک فرانسوی خیلی زود به جامعه‌ی مردسالار کشورش می‌تازد. او مدام وجود پدر را به چالش می‌کشد و مهر پدرانه را در جایی پیدا می‌کند که فقدانش بیش از هر جای دیگری احساس می‌شود؛ نزد پدری که فرزندش را از دست داده است. از این منظر هم با اثر ساختارشکنی طرف هستیم؛ چرا که تمام این موارد در چارچوب یک اثر ترسناک به مخاطب عرضه می‌شوند. یکی از مولفه‌های ژانر هراس جسمانی وجود همین عواطف انسانی است که آن‌ها را از آثار ترسناک دیگر جدا می‌کند؛ نمونه‌‌های درخشانش باز هم می‌تواند شاهکارهای دیوید کراننبرگ بزرگ باشند.

در جشنواره‌ی کن سال ۲۰۲۱ که هفتاد و چهارمین دوره‌ی آن بود فیلم «تیتان» توانست نخل طلا را در رقابت با فیلم‌هایی چون «آنت» (Annette) به کارگردانی لئوس کاراکس، «بندتا» (Benedetta) ساخته‌ی پل ورهوفن، «جزیره برگمان» (Bergman Island) از میا هانس لوو، «ماشینم را بران» (Drive My Car) به کارگردانی ریوسوکه هاماگوچی، «گزارش فرانسوی» (The French Dispatch) ساخته‌ی وس اندروسن و غیره، برباید. این تنها فیلم فهرست است که موفق به دریافت جایزه‌ی نخل طلای کن شده و همین هم آن را در فهرست فیلم‌های ترسناک درخشان تاریخ سینما به اثری متمایز تبدیل می‌کند.

«دختری در کودکی پس از تصادف با اتوموبیل تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد. پزشکان برای زنده نگه داشتن او مجبور هستند که قطعه‌ای تیتانیومی را در سرش قرار دهند. همین هم باعث می‌شود که او رفتارهای عجیب و غریبی پیدا کرده و نسبت به وسایل فلزی وسوسه پیدا کند. سال‌ها می‌گذرد و او به دختر جوانی تبدیل می‌شود اما مدام از سوی خانواده، مخصوصا پدرش مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد و درک نمی‌شود. او روزی تصمیم می‌گیرد که همه‌ی خانواده‌اش را از بین برده و فرار کند. تا این که …»

۲. جنایات آینده (Crimes Of The Future)


  • کارگردان: دیوید کراننبرگ
  • بازیگران: ویگو مورتنسن، اسکات اسپیدمن، لئا سیدوس و کریستین استیوارت
  • محصول: ۲۰۲۲، کانادا، فرانسه، انگلستان و یونان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
«جنایات آینده» از هر نظر اثری بسیار پیچیده و معرکه است. دیوید کراننبرگ را بیشتر به خاطر ایده‌های جنون‌آمیزش می‌شناسیم. برخلاف بسیاری از کارگردان‌های این فهرست، او اساس یک ترسناک‌ساز ماهر است که فیلم‌های ترسناک بسیاری در کارنامه‌ی خود دارد. از دوره‌ی اول فیلم‌سازی‌اش تاکنون او به یکی از بهترین ترسناک‌سازان تاریخ تبدیل شده است. فیلم‌های معرکه‌ای چون «مگس» (Fly)، «ویدئودروم» (Videodrome)، «تصادف» (Crash) یا «اسکنرها» (Scanners) شاهدی هستند بر این مدعا.

یکی از توانایی‌های دیوید کراننبرگ بهره بردن از المان‌های زیرژانر هراس جسمانی است. او تا آن جا در ساختن فیلم‌هایی این چنین به توانایی رسیده که عملا امروزه بسیاری این ژانر را با او می‌شناسند و کارگردانانی مانند جولیا دوکورنائو عملا خود را مدیون او می‌دانند. «جنایات آینده» هم اثری است متعلق به این گونه‌ی سینمایی. داستان فیلم در یک جهان پساآخرالزمانی می‌گذرد که قصه‌ی فیلم را سمت ژانر فانتزی هم هل می‌دهد. در دنیای دیوید کراننبرگ هیچ راهی برای رستگاری وجود ندارد و حضور شری دائمی، خبر از یک تقدیرگرایی شوم می‌دهد. «جنایات آینده» هم یکی دیگر از همین فیلم‌های ترسناک است که در ظاهر راهی تلخ برای رستگاری بشر پیشنهاد می‌دهد.

اما این راه حل چنان جنون‌آمیز و غیر قابل باور است که نمی‌توان آن را مسیری به سمت خوشبختی نامید. کراننبرگ با تاکید بر این راه حل، بر هیولای موجود در وجود هر آدمی هم تاکید می‌کند. یکی دیگر از موارد اشاره شده در فیلم «جنایات آینده» از بین رفتن هنر به همان معنایی است که ما می‌شناسیم. قرن‌ها است که بشر این گزاره را تکرار می‌کند که هنر همیشه پا برجا است و هنر اصیل راهش را از میان زمان باز می‌کند و جاودانه می‌شود. کراننبرگ با بدبینی نشان می‌دهد که این خیال خامی بیش نیست و وقتی بزرگترین دغدغه‌ی آدمی سیر کردن شکمش باشد، جنون جای زیبایی را خواهد گرفت.

«جنایات آینده» چندان مخاطبش را نمی‌ترساند. سکانس‌هایی در فیلم وجود دارد که ممکن است برای مخاطب گریزان از ژانر وحشت چندان جذاب نباشند و او را پس بزنند. اما همان سکانس‌ها هم به قصد ترساندن تماشاگر ساخته نشده‌اند و هدف دیگری پشتشان نهفته است که همان تبدیل شدن بدن آدمی به جایی برای خلق هنر است. این سکانس‌ها برای مخاطب جدی‌تر ژانر وحشت نه تنها ترسناک نیست، بلکه او را فقط به یاد دوران اوج کارنامه‌ی هنری دیوید کراننبرگ می‌اندازد. یکی از نقاط قوت اصلی فیلم بازی بازیگران است. سه ستاره‌ی فیلم یعنی ویگو مورتنسن، لئا سیدوس و کریستین استیوارت در قالب نقش‌های خود قابل قبول ظاهر شده‌اند.

«جنایات آینده» در سال ۲۰۲۲ و در جشنواره هفتاد و پنجم فیلم کن رونمایی شد. در آن سال فیلم‌هایی چون «تصمیم رفتن» (Decision To Leave) از پارک چان ووک، «برادران لیلا» از سعید روستایی، «آر. آم. آن» (R.M.N) از کریستین مونجیو، «خواهر و برادر» (Brother And Sister) از آرنو دپشلین، «مثلث اندوه» (Triangle Od Sadness) از روبن استلند و غیره برای دریافت نخل طلا رقابت می‌کردند. متاسفانه بهترین فیلم همان سال و یکی از برترین فیلم‌های ترسناک این چند سال گذشته که همین اثر دیوید کراننبرگ بزرگ بود به جایزه نرسید و نخل طلا را فیلم معمولی روبن استلند به خانه برد.

«در زمانی در آینده‌ای نه چندان معلوم و در ناکجاآبادی بشر از کمبود منابع رنج می‌برد. در این میان زنی فرزندش را می‌کشد؛ چرا که فرزند او به خوردن پلاستیک عادت دارد و راحت آن را هضم می‌کند. زن به تصور این که فرزندش یک هیولا است چنین می‌کند. از آن سو زن و مردی از طریق کار هنری روزگار می‌گذرانند. شیوه‌ی کار آن‌ها بسیار عجیب است؛ چرا که مرد قادر است اندام‌های تاز‌ه‌ای درون بدنش پرورش دهد و زن هم روی آن‌ها خالکوبی می‌کند. در این میان گروهی از مخالفان این نظم هم وجود دارند که قصد دارند دیگران را قانع کنند که شیوه‌ی قدیمی زندگی جواب نمی‌دهد و بشر باید به خوردن پلاستیک عادت کند. حال کسی در حال جاسوسی در تشکیلات آن‌ها است …»

اینفوگرافیک / چطور از فیلم ترسناک بیشتر بترسیم؟


۱. تسخیر (Possession)
  • کارگردان: آنژی زولافسکی
  • بازیگران: ایزابل آجانی، سم نیل و مارگیت کارستنسن
  • محصول: ۱۹۸۱، فرانسه و آلمان غربی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
در سی و چهارمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم کن در سال ۱۹۸۱ علاوه بر فیلم «تسخیر» از آنژی زولافسکی، فیلم‌های بی‌نظیری چون «شور عشق» (Passion Of Love) از اتوره اسکولا، «اکس کالیبور» (Excalibur) به کارگردانی جان بورمن، «نگاه کنید و لبخند بزنید» (Looks And Smiles) ساخته‌ی کن لوچ، «دزد» (Thief) شاهکار مایکل مان، «تراژدی آدم مضحک» (Tragedy Of A Ridiculous Man) به کارگردانی برناردو برتولوچی، «مرد آهنین» (Man Of Iron) شاهکار آندری وایدا و غیره حضور داشتند. در نهایت هیات داوران به ریاست ژاک درای فرانسوی تصمیم گرفت نحل طلا را به فیلم آندری وایدا، این کارگردان شهیر لهستانی بدهد. این در حالی است که ایزابل آجانی به خاطر نقش‌آفرینی خیره‌کننده‌ی خود در «تسخیر» موفق شد جایزه‌ی بهترین بازیگر زن را از آن خود کند.

«تسخیر» را باید یکی از فیلم‌های ترسناک شاخص تاریخ سینما دانست. این یکی از آن فیلم‌ها است که واقعا اعصاب مخاطب خود را به چالش می‌کشد و هر کسی نمی‌تواند آن را تا به انتها ببیند. زولافسکی فیلم‌نامه‌ی فیلم را در زمان طی کردن مراحل طلاق دردناک و سختش از همسرش نوشته و مشخص است که چندان به لحاظ روانی در شرایط متعادلی نبوده است. او آشکارا قصد بر هم زدن حال و هوای تماشاگر را دارد و انصافا هم که به این هدف خود به خوبی می‌رسد. نکته‌ی جالب این که «تسخیر» که از دل چنین شرایطی بیرون آمده، بهترین فیلم و معروف‌ترین اثر کارنامه‌ی زولافسکی است و اساسا تماشاگران سینما او را با این فیلم می‌شناسند.

اگر چندان اهل تماشای آثار ترسناک نیستید، دیدن این فیلم را مانند تماشای فیلم «خام» جولیا دوکورنائو در همین فهرست، توصیه نمی‌کنم. این درست که در این مقاله گفته شد اکثر فیلم‌های ترسناک پذیرفته شده در جشنواره فیلم کن به تمامی ترسناک نیستند، اما استثنایی برای همه چیز وجود دارد. «تسخیر» یک فیلم ترسناک معرکه است که به خوبی از کلیشه‌های این ژانر بهره می‌برد. «تسخیر» مدام بین ساب‌ژانرهای وحشت فراطبیعی و وحشت روانشناختی در حرکت است و از این منظر یک فیلم منحصر به فرد در بین فیلم‌های ترسناک به حساب می‌آید.
«تسخیر» چندتایی سکانس حال به هم زن دارد که تحملش برای همه آسان نیست. در ضمن فیلم‌ساز تلاش کرده که شهر محل زندگی انسان مدرن را به جایی خوفناک تبدیل کند که نمی‌توان آن را چندان متمدن نامید. تصویری که او از شهر ارائه می‌دهد واقعا تصویر ترسناکی است. در ضمن سایه‌ی یک تقدیرگرایی شوم در سرتاسر فیم احساس می شود؛ انگار هیچ راه گریزی از شر نهفته در این شهر نیست. این موضوع از نگاه بدبینانه‌ی فیلم‌ساز و شرایط روانی تلخی که در آن دوران داشته سرچشمه می‌گیرد. در چنین قابی است که مفهوم جا خوش کرده پشت قاب‌های فیلم هم می‌تواند حال و هوای مخاطب نازک دل را به هم بریزد.

بازی ایزابل آجانی در قالب نقش زنی به هم ریخته، معرکه است. او یکی از بهترین اجراهای یک بازیگر در یک فیلم ترسناک را انجام داده است. ما عادت به دیدن بازی‌‌های درخشان در آثار ترسناک نداریم، چرا که عموم فیلم‌های ترسناک وابسته به بازی‌های بازیگران نیستند. نمونه‌ها انگشت‌شمار هستند اما هر فیلمی که به روح و روان شخصیت اصلی خود بپردازد، قطعا نیاز به یک هنرنمایی خوب از سمت بازیگر اصلی خود دارد؛ این مورد ربطی به ژانر فیلم هم ندارد؛ چه ترسناک باشد، چه غیر از آن. خوشبختانه از این منظر دست فیلم «تسخیر» پر است و آجانی سنگ تمام گذاشته است تا یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک تاریخ سینما ساخته شود.

«زنی به شوهر خود شک دارد. او تصور می‌کند که مرد در حال خیانت کردن به او است. مرد به سفری رفته و همین هم شک زن را بیشتر کرده است. پس از بازگشت مرد از سفر، همسرش ناگهان خانه را ترک کرده و بی‌خبر می‌رود. مرد تصور می‌کند که این رفتار زنش طبیعی است؛ چرا که هنوز به او شک دارد. مرد که نمی‌خواهد همسرش را اذیت کند، یک کارآگاه خصوصی استخدام می‌کند تا او را تعقیب کند. اما یافته‌های جناب کارآگاه بسیار ترسناک هستند؛ به نظر می‌رسد زن رفتاری جنون‌آمیز دارد و در تسخیر یک موجود شیطانی است. تا این که …»



منبع: دیجی‌مگ