«مکس دیوانه: جاده خشم» اثر مهمی در تاریخ سینما است. دلیل این موضوع به برآورده شدن آرزوی بسیاری از اکشنسازان در آن فیلم بازمیگردد.
چارسو پرس: سال ۱۹۷۹ که نسخه اول «مکس دیوانه» با بودجهای نزدیک به صد هزار دلار بر پرده افتاد، خود جرج میلر، سازندهی فیلم هم گمان نمیکرد که قرار است یکی از مهمترین فرنچایزهای امروز سینما از دل آن قصهی یک خطی جمع و جور بیرون بیاید. میلر داستان خیرهسریهای جوانان نسل دههی هفتاد میلادی را که رفته رفته میرفت آرام بگیرد، به قدرت مردی پیوند زد که گویی از دل فیلمهای وسترن بیرون آمده بود و مانند قهرمانان آن فیلمها نمایندهی نسلی از مردان بود که برای اجرای عدالت لحظهای درنگ نمیکردند و اگر لازم میشد جلوی گلولهی دشمن میایستادند. زمانه یواش یواش دگرگون و آن مرد عبوستر شد. به واسطهی همین دگرگونی کمی هم جایش را به زنان اطرافش داد. حال او کناری نشسته تا یکی از همان زنان سینه سپر کند و از انتقام شخصی به اجرای عدالت اجتماعی برسد. نقد فیلم «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» (Furiosa: A Mad Max Saga) روایت همین مسیری است که این زن طی میکند.
قصه که شروع میشود، فیوریوسا، یکی از قهرمانان فیلم قبلی در کنار مکس، کودکی خود را سپری میکند. اما این کودکی و خامی فقط به سن و سالش ارتباط ندارد. او خیرهسرانه تصور میکند که شجاع است و به همین دلیل خود و مادرش را به دردسر میاندازد. داستان آغاز میشود تا فیوریوسا راهی را طی کند که انتهایش جهنم است. در واقع داستان او از بهشت آغاز میشود و جایی در اعماق جهنم پایان میپذیرد. در چنین قابی مسیری که فیوریوسا پس از دزدیده شدن طی میکند همان مسیر قهرمانی است؛ انگار از دل اسطورهها بیرون آمده تا شکست خودش و فلاکت مردمی را به پیروزی نهایی پیوند بزند. در این شرایط او باید مانند تمام قهرمانان اساطیری ابتدا سقوط کند تا شجاعت ایستادگی پیدا کند.
جرج میلر به همین دلیل وی را در حد یک کالا پایین میآورد. سقوط فیوریوسای کودک از بچهای شجاع اما نه چندان باهوش به یک برده که قابل معاوضه است از همین رو است. سپس مردان بدهیبت اطرافش او را به مکانی میبرند که آماده شود و در آینده برای ارباب فرزند به دنیا بیاورد. عصیان او در برابر این تلاش مردان، دقیقا بسط همان ایدهی پشت فیلم است که قهرمان مردی چون مکس را کنار میزند و فیوریوسا را به جایش مینشاند؛ انگار برای نجات زنان در بند، هیچ کس به اندازهی زنی که راه قهرمانی را طی کرده، مناسب نیست. میتوان همین ایده را به شکل جمع و جورتر در فیلم قبلی این مجموعه یعنی «مکس دیوانه: جاده خشم» هم دید. همان زمانی که سازندگان تلاش میکنند قهرمان زنی همسنگ مکس در کنارش قرار دهند.
از این پس فیوریوسا تلاش میکند که راهی برای نجات از وضعیت موجود پیدا کند. اما مشکل این جا است که برای تبدیل شدن از یک قهرمان فردی به قهرمانی جمعی، اول باید حسابش را با دشمنش تسویه کند؛ وگرنه در دور باطلی خواهد افتاد که راه نجاتی از آن نیست. «مکس دیوانه: جاده خشم» روایت زمانی است که فیوریوسا به این قهرمان جمعی تبدیل شده و «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» داستان این طی طریق است. در چنین بستری است که قصهی فیلم بیش از هر چیزی داستان دختری است که یاد میگیرد پس از هر سقوطی دوباره بلند شود و راهش را ادامه دهد. در انتها و پس از گذر از پنج خان او آماده میشود تا به هیبت قهرمانی از جنس اساطیر درآید.
آن چه که به این طی طریق آسیب میزند و آن را در ذهن من و شما دور از ذهن نمایان میکند، انتخاب بد بازیگر نقش اصلی است. این درست که شخصیت فیوریوسا چیزی جز خشم و کینه در زندگی نیاموخته و به هیچ چیز جز این نیاندیشیده که زنده بماند تا روزی بتواند انتقام بگیرد، اما برای قابل باور شدن چنین شخصیتی که تا خود جهنم سفر میکند و زنده از آن سویش خارج میشود به چیزی بیش از اخم کردنهای دائمی نیاز است. آنا تیلور جوی متاسفانه بازیگر چندان قابلی نیست و در طول این سالها چیزی جز نمایش همین اخمهای بدون هدف چیزی به مخاطبش تحویل نداده است. حتی در فیلمی مانند «مرد شمالی» به کارگردانی رابرت اگرز که یک سمت روایتی عاشقانه است یا در سریال «گامبی وزیر» که طیف وسیعی از احساسات را قرار است منتقل کند، بیشتر به آدمی بداخلاق و حتی غُرغُرو میماند. انگار او توانایی القای هیچ احساسی حتی خشم را ندارد.
برای درک بهتر این موضوع نیازی نیست چندان جای دوری بروید. در فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» کاریزمای چارلیز ترون در نقش فیوریوسا حتی نقش اصلی یعنی مکس با بازی تام هاردی را هم تحت تاثیر خودش قرار داده بود. چارلیز ترون چنان طیف متنوعی از احساسات، از خشم و عصبانیت گرفته تا مهربانی، را به نمایش گذاشت که جا برای عرض اندام نقشی چون مکس که به تیپی ثابت میماند، نگذاشته بود. اصلا دلیل دیده شدن آن نقش، برجسته شدنش و بعد ساخته شدن این فیلم حاضر هم همان حضور درخشان چارلیز ترون در قالب فیوریوسا است. حال برای لحظهای تصور کنید که آنا تیلور جوی در کنار تام هاردی در آن اثر حاضر بود؛ در چنین شرایطی طبعا خبری از فیلم «فیوریوسا: حماسه مد مکس» هم نبود.
بیان موضوع دیگری به روشن شدن بحث کمک میکند؛ کریس همسورث هم مانند آنا تیلور جوی کارنامهی قابل دفاعی ندارد. او هم در درست از کار درآوردن طیفهای متنوع احساسات، بازیگر ناتوانی است. اما او برای نقشی انتخاب شده که همه چیزش فانتزی است و نیاز به دست و پا زدنهای آن چنانی ندارد. نقش وی، نقش مردی است که پس از پایان دنیا تصمیم گرفته همه چیز را به سخره بگیرد و این پوچی دقیقا متناسب با جهان فانتزی و دیوانهواری است که در آن زندگی میکند. حتی در همان سکانس ماقبل پایانی که کمی از این تیپ ثابت فاصله میگیرد و کمی نقشش عمق پیدا میکند، باز هم اجرایش در ادامهی همان دنیای جنونآمیز است. از سوی دیگر فیوریوسا چنین نیست و نباید هم باشد. او باید راهی طولانی را طی کند تا بتواند لیاقت درک جهان اطرافش را پیدا کند. آنا تیلور جوی نه در اجرای جنبههای فانتزی این نقش توانا است و نه در درآوردن احساسات مختلف وی؛ از دلدادگی گرفته تا کینه و خشم.
«مکس دیوانه: جاده خشم» اثر مهمی در تاریخ سینما است. دلیل این موضوع به برآورده شدن آرزوی بسیاری از اکشنسازان در آن فیلم بازمیگردد. دههها است که برای ساخته شدن یک فیلم اکشن خوب فیلمساز مجبور است که بین سکانسهای اکشن وقفه بیاندازد و مقدمهچینی کند. بالاخره هم باید داستان فیلم پیش برود و هم شخصیتپردازی مناسبی شکل بگیرد تا در پرتو آنها مخاطب نگران سرنوشت شخصیتها شود و داستان را تا انتها دنبال کند. اما اکشنسازان همواره رویای ساختن فیلم اکشنی داشتند که یک نفس به سکانسهای اکشن بپردازد و در همان حال هم قصهی خود را پیش ببرد و هم شخصیتها را قابل باور از کار درآورد. آثاری مانند «جان ویک» و دنبالههایش تا حدودی به این سمت رفتند اما آنها نه قصه داشتند و نه شخصیت به معنای متعارفش. داستان آن مجموعه روی هم رفته یک خط هم نبود و هیچ کدام از افراد حاضر در قاب از یک تیپ ثابت فراتر نمیرفت.
سالها پیش و در دههی هشتاد میلادی، فیلم «اولین خون» با بازی سیلوستر استالونه توانسته بود چنین چیزی را تا حدودی محقق کند. در آن جا قهرمان داستان پس از دستگیر شدن و فرار کردن از دست پلیس در همان نیمهی ابتدایی اثر یک سر با دشمنانش رخ به رخ میشود و ریتم اثر اصلا سقوط نمیکند. دههها باید میگذشت که جرج میلری پیدا شود و فیلمی بسازد که تمامش یک سکانس اکشن و تعقیب و گریز مفصل است که هم میتواند شخصیت بسازد و هم داستان تعریف کند. آن دستاورد باشکوه و آن شیوهی قصهگویی اما چندان مناسب قصهی تازه نیست. خوشبختانه جرج میلر میداند که نمیتوان یک قصهی انتقاممحور دور و دراز را که داستانش در چند سال میگذرد و قهرمانش باید آزمونهای بسیاری را پشت سر بگذارد، به یک نبرد یا یک سکانس تعقیب و گریز مفصل خلاصه کرد.
این داستان نیاز به فراز و فرودهای عاطفی بسیار دارد و باید روی هر کدام وقت کافی گذاشت. پس «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» بیشتر به لحاظ روایتگری به همان فیلمهای اکشن متعارف شبیه است تا به اثری چون «مکس دیوانه: جاده خشم»؛ همان آثاری که بین سکانسهای سراسر زد و خورد خود وقفه میاندازند تا هم قصه تعریف کنند و هم روایت شخصیتها را پیش ببرند. پس نمیتوان این اثر تازه را مانند فیلم قبلی این مجموعه دستاوردی برای سینمای اکشن به حساب آورد اما مشکل این جا است که بنا به دلیل دیگری هم با یک عقبگرد نسبت به «مکس دیوانه: جاده خشم» روبه رو هستیم.
نکات مثبت
برای درک این موضوع هم نیازی به تماشای دوبارهی فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» نیست. فقط کافی است به همان تیتراژ فیلم «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» توجه کنید که قابهایی از اثر قبلی مجموعه و ادامهی قصهی فیوریوسا و مکس را نمایش میدهد. آن قابهای تیره و تار و استفادهی نبوغآمیز از تاریکی شب در دل یک صحرای بیانتها و نمایش آرامش دروغین این تاریکی، بسیار بهتر از تمام تلاشهای فیلمساز در فیلم فعلی برای ساختن دنیای پساآخرالزمانی که تنها امیدش مرد و زنی به ته خط رسیده هستند، از کار درآمده است.
اما همهی اینها به آن معنا نیست که با اثری هدر رفته طرف هستیم؛ جرج میلر هنوز هم میتواند خوب قصه تعریف کند. سکانسهای اکشن فیلم هم هنوز هوشربا هستند و میخکوب کننده. مشکل از جای دیگری است؛ خود او با ساختن فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» توقع ما را چنان بالا برده که راهی جز قیاس با آن اثر باشکوه باقی نمیگذارد. در ضمن مسیری که قهرمان داستان طی میکند تا به آن سکانس پایانی برسد و زنان را نجات دهد، هم خوب نوشته و هم خوب در کارگردانی اجرا شده است. بزرگترین مشکل فیلم همان حضور آنا تیلور جوی است که اگر او نبود (در صورت اجرای بهتر هم این بازیگر از کاریزمای کافی برای حاضر شدن در قالب یکی از مهمترین قهرمانان زن تاریخ سینما برخوردار نیست) بسیاری از این ایرادات هم به چشم نمیآمد.
منبع: دیجیمگ
هشدار: در نقد فیلم «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
قصه که شروع میشود، فیوریوسا، یکی از قهرمانان فیلم قبلی در کنار مکس، کودکی خود را سپری میکند. اما این کودکی و خامی فقط به سن و سالش ارتباط ندارد. او خیرهسرانه تصور میکند که شجاع است و به همین دلیل خود و مادرش را به دردسر میاندازد. داستان آغاز میشود تا فیوریوسا راهی را طی کند که انتهایش جهنم است. در واقع داستان او از بهشت آغاز میشود و جایی در اعماق جهنم پایان میپذیرد. در چنین قابی مسیری که فیوریوسا پس از دزدیده شدن طی میکند همان مسیر قهرمانی است؛ انگار از دل اسطورهها بیرون آمده تا شکست خودش و فلاکت مردمی را به پیروزی نهایی پیوند بزند. در این شرایط او باید مانند تمام قهرمانان اساطیری ابتدا سقوط کند تا شجاعت ایستادگی پیدا کند.
جرج میلر به همین دلیل وی را در حد یک کالا پایین میآورد. سقوط فیوریوسای کودک از بچهای شجاع اما نه چندان باهوش به یک برده که قابل معاوضه است از همین رو است. سپس مردان بدهیبت اطرافش او را به مکانی میبرند که آماده شود و در آینده برای ارباب فرزند به دنیا بیاورد. عصیان او در برابر این تلاش مردان، دقیقا بسط همان ایدهی پشت فیلم است که قهرمان مردی چون مکس را کنار میزند و فیوریوسا را به جایش مینشاند؛ انگار برای نجات زنان در بند، هیچ کس به اندازهی زنی که راه قهرمانی را طی کرده، مناسب نیست. میتوان همین ایده را به شکل جمع و جورتر در فیلم قبلی این مجموعه یعنی «مکس دیوانه: جاده خشم» هم دید. همان زمانی که سازندگان تلاش میکنند قهرمان زنی همسنگ مکس در کنارش قرار دهند.
از این پس فیوریوسا تلاش میکند که راهی برای نجات از وضعیت موجود پیدا کند. اما مشکل این جا است که برای تبدیل شدن از یک قهرمان فردی به قهرمانی جمعی، اول باید حسابش را با دشمنش تسویه کند؛ وگرنه در دور باطلی خواهد افتاد که راه نجاتی از آن نیست. «مکس دیوانه: جاده خشم» روایت زمانی است که فیوریوسا به این قهرمان جمعی تبدیل شده و «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» داستان این طی طریق است. در چنین بستری است که قصهی فیلم بیش از هر چیزی داستان دختری است که یاد میگیرد پس از هر سقوطی دوباره بلند شود و راهش را ادامه دهد. در انتها و پس از گذر از پنج خان او آماده میشود تا به هیبت قهرمانی از جنس اساطیر درآید.
آن چه که به این طی طریق آسیب میزند و آن را در ذهن من و شما دور از ذهن نمایان میکند، انتخاب بد بازیگر نقش اصلی است. این درست که شخصیت فیوریوسا چیزی جز خشم و کینه در زندگی نیاموخته و به هیچ چیز جز این نیاندیشیده که زنده بماند تا روزی بتواند انتقام بگیرد، اما برای قابل باور شدن چنین شخصیتی که تا خود جهنم سفر میکند و زنده از آن سویش خارج میشود به چیزی بیش از اخم کردنهای دائمی نیاز است. آنا تیلور جوی متاسفانه بازیگر چندان قابلی نیست و در طول این سالها چیزی جز نمایش همین اخمهای بدون هدف چیزی به مخاطبش تحویل نداده است. حتی در فیلمی مانند «مرد شمالی» به کارگردانی رابرت اگرز که یک سمت روایتی عاشقانه است یا در سریال «گامبی وزیر» که طیف وسیعی از احساسات را قرار است منتقل کند، بیشتر به آدمی بداخلاق و حتی غُرغُرو میماند. انگار او توانایی القای هیچ احساسی حتی خشم را ندارد.
برای درک بهتر این موضوع نیازی نیست چندان جای دوری بروید. در فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» کاریزمای چارلیز ترون در نقش فیوریوسا حتی نقش اصلی یعنی مکس با بازی تام هاردی را هم تحت تاثیر خودش قرار داده بود. چارلیز ترون چنان طیف متنوعی از احساسات، از خشم و عصبانیت گرفته تا مهربانی، را به نمایش گذاشت که جا برای عرض اندام نقشی چون مکس که به تیپی ثابت میماند، نگذاشته بود. اصلا دلیل دیده شدن آن نقش، برجسته شدنش و بعد ساخته شدن این فیلم حاضر هم همان حضور درخشان چارلیز ترون در قالب فیوریوسا است. حال برای لحظهای تصور کنید که آنا تیلور جوی در کنار تام هاردی در آن اثر حاضر بود؛ در چنین شرایطی طبعا خبری از فیلم «فیوریوسا: حماسه مد مکس» هم نبود.
بیان موضوع دیگری به روشن شدن بحث کمک میکند؛ کریس همسورث هم مانند آنا تیلور جوی کارنامهی قابل دفاعی ندارد. او هم در درست از کار درآوردن طیفهای متنوع احساسات، بازیگر ناتوانی است. اما او برای نقشی انتخاب شده که همه چیزش فانتزی است و نیاز به دست و پا زدنهای آن چنانی ندارد. نقش وی، نقش مردی است که پس از پایان دنیا تصمیم گرفته همه چیز را به سخره بگیرد و این پوچی دقیقا متناسب با جهان فانتزی و دیوانهواری است که در آن زندگی میکند. حتی در همان سکانس ماقبل پایانی که کمی از این تیپ ثابت فاصله میگیرد و کمی نقشش عمق پیدا میکند، باز هم اجرایش در ادامهی همان دنیای جنونآمیز است. از سوی دیگر فیوریوسا چنین نیست و نباید هم باشد. او باید راهی طولانی را طی کند تا بتواند لیاقت درک جهان اطرافش را پیدا کند. آنا تیلور جوی نه در اجرای جنبههای فانتزی این نقش توانا است و نه در درآوردن احساسات مختلف وی؛ از دلدادگی گرفته تا کینه و خشم.
«مکس دیوانه: جاده خشم» اثر مهمی در تاریخ سینما است. دلیل این موضوع به برآورده شدن آرزوی بسیاری از اکشنسازان در آن فیلم بازمیگردد. دههها است که برای ساخته شدن یک فیلم اکشن خوب فیلمساز مجبور است که بین سکانسهای اکشن وقفه بیاندازد و مقدمهچینی کند. بالاخره هم باید داستان فیلم پیش برود و هم شخصیتپردازی مناسبی شکل بگیرد تا در پرتو آنها مخاطب نگران سرنوشت شخصیتها شود و داستان را تا انتها دنبال کند. اما اکشنسازان همواره رویای ساختن فیلم اکشنی داشتند که یک نفس به سکانسهای اکشن بپردازد و در همان حال هم قصهی خود را پیش ببرد و هم شخصیتها را قابل باور از کار درآورد. آثاری مانند «جان ویک» و دنبالههایش تا حدودی به این سمت رفتند اما آنها نه قصه داشتند و نه شخصیت به معنای متعارفش. داستان آن مجموعه روی هم رفته یک خط هم نبود و هیچ کدام از افراد حاضر در قاب از یک تیپ ثابت فراتر نمیرفت.
سالها پیش و در دههی هشتاد میلادی، فیلم «اولین خون» با بازی سیلوستر استالونه توانسته بود چنین چیزی را تا حدودی محقق کند. در آن جا قهرمان داستان پس از دستگیر شدن و فرار کردن از دست پلیس در همان نیمهی ابتدایی اثر یک سر با دشمنانش رخ به رخ میشود و ریتم اثر اصلا سقوط نمیکند. دههها باید میگذشت که جرج میلری پیدا شود و فیلمی بسازد که تمامش یک سکانس اکشن و تعقیب و گریز مفصل است که هم میتواند شخصیت بسازد و هم داستان تعریف کند. آن دستاورد باشکوه و آن شیوهی قصهگویی اما چندان مناسب قصهی تازه نیست. خوشبختانه جرج میلر میداند که نمیتوان یک قصهی انتقاممحور دور و دراز را که داستانش در چند سال میگذرد و قهرمانش باید آزمونهای بسیاری را پشت سر بگذارد، به یک نبرد یا یک سکانس تعقیب و گریز مفصل خلاصه کرد.
این داستان نیاز به فراز و فرودهای عاطفی بسیار دارد و باید روی هر کدام وقت کافی گذاشت. پس «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» بیشتر به لحاظ روایتگری به همان فیلمهای اکشن متعارف شبیه است تا به اثری چون «مکس دیوانه: جاده خشم»؛ همان آثاری که بین سکانسهای سراسر زد و خورد خود وقفه میاندازند تا هم قصه تعریف کنند و هم روایت شخصیتها را پیش ببرند. پس نمیتوان این اثر تازه را مانند فیلم قبلی این مجموعه دستاوردی برای سینمای اکشن به حساب آورد اما مشکل این جا است که بنا به دلیل دیگری هم با یک عقبگرد نسبت به «مکس دیوانه: جاده خشم» روبه رو هستیم.
نکات مثبت
- سکانسهای اکشن مفصل و خوشساخت
- هماهنگی میان شیوهی روایت و مسیری که قهرمان داستان طی میکند
- انتخاب بد بازیگر نقش اصلی
- جذابیت بصری کمتر نسبت به فیلم قبلی مجموعه
برای درک این موضوع هم نیازی به تماشای دوبارهی فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» نیست. فقط کافی است به همان تیتراژ فیلم «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» توجه کنید که قابهایی از اثر قبلی مجموعه و ادامهی قصهی فیوریوسا و مکس را نمایش میدهد. آن قابهای تیره و تار و استفادهی نبوغآمیز از تاریکی شب در دل یک صحرای بیانتها و نمایش آرامش دروغین این تاریکی، بسیار بهتر از تمام تلاشهای فیلمساز در فیلم فعلی برای ساختن دنیای پساآخرالزمانی که تنها امیدش مرد و زنی به ته خط رسیده هستند، از کار درآمده است.
اما همهی اینها به آن معنا نیست که با اثری هدر رفته طرف هستیم؛ جرج میلر هنوز هم میتواند خوب قصه تعریف کند. سکانسهای اکشن فیلم هم هنوز هوشربا هستند و میخکوب کننده. مشکل از جای دیگری است؛ خود او با ساختن فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» توقع ما را چنان بالا برده که راهی جز قیاس با آن اثر باشکوه باقی نمیگذارد. در ضمن مسیری که قهرمان داستان طی میکند تا به آن سکانس پایانی برسد و زنان را نجات دهد، هم خوب نوشته و هم خوب در کارگردانی اجرا شده است. بزرگترین مشکل فیلم همان حضور آنا تیلور جوی است که اگر او نبود (در صورت اجرای بهتر هم این بازیگر از کاریزمای کافی برای حاضر شدن در قالب یکی از مهمترین قهرمانان زن تاریخ سینما برخوردار نیست) بسیاری از این ایرادات هم به چشم نمیآمد.
شناسنامه فیلم «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» (Furiosa: A Mad Max Saga)
کارگردان: جرج میلر
نویسنده: جرج میلر، نیکو لاتوریس، بر اساس داستانی از جرج میلر و بایرون کندی
بازیگران: آنا تیلور جوی، کریس همسورث، تام برک و آلیلا براون
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا و استرالیا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
امتیاز سایت راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰٪
خلاصه داستان: دنیا پس از جنگی دیوانهوار به انتها رسیده و نسل بشر در آستانهی نابودی است. در این میان تمام سطح کرهی زمین به بیابان تبدیل شده و فقط چند نقطهی کوچک حاصلخیز باقی مانده است. در یکی از این نواحی زنانی قبیلهای را میگردانند که مردمش نسبت به دیگران در رفاه بیشتری به سر میبرند. این زنان تلاش میکنند که خود را مخفی نگه دارند تا مورد هجوم دیگران واقع نشوند. در این میان یک گروه موتورسوار بیابان گرد به دل جنگل اطراف آن قبیله میزنند و دختری به نام فیوریوسا را میدزند و با خود به بیابان میبرند. مادر فیوریوسا برای پس گرفتن فرزندش آنها را دنبال میکند اما …
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/62840