The Boy and the Heron دست مخاطبش را گرفته و به جهانی خارق العاده و جذاب میبرد. انیمیشن اثر تماماً آن حس رویایی آثار میازاکی را حفظ کرده و موسیقی بینظیر هیسایشی حال و هوای آن را زیباتر کرده است. اما برخلاف آثار قبلی او، میازاکی چنان زیر و بم مکانها و جهان جدیدش را نشان میدهد و بیشترشان به صورت رمز و راز باقی میمانند. به هر حال، با اثری رو به رو هستیم که شاهکار است و به تجربهای خاص و فراموش نشدنی برای مخاطبش تبدیل خواهد شد.
چارسو پرس: آخرین اثر میازاکی، The Boy and the Heron، نشان میدهد که ذرهای از قدرت رویاپردازی و خلاقیت این کارگردان کم نشده است.
یکی از مواردی که همواره با نگرانی یا گارد با آن رفتار میکنیم، جدیدترین فیلم کارگردانی است که پا به پیری گذاشته است. از اسکورسیزی بگیرید تا ریدلی اسکات و همین میازاکی، این ترس در وجودمان است که نکند بخواهند داستانهای از پیش گفتهشان را دوباره تعریف کنند. آخرین اثر میازاکی، The Boy and The Heron به دام چنین کلیشهای نیافتاده و به اثری خاص تبدیل میشود که همانند دیگر آثارش، مفاهیم عمیقش را در لایههای زیرین دنیای زیبا، رنگارنگ و بامزه (و گاهی ترسناکش!) قایم کرده است. اثری که از مخاطبش میخواهد بارها و بارها به سراغش بیاید تا داستان پر از نماد و استعارهاش درباره جهان و آدمها را بهتر متوجه شود.
یک اثر شخصی؟
معمولاً در کارنامه کاری هر کارگردانی، اثری است که درک آن از دیگر آثارش سختتر است. به عنوان مثال، آخرین اثر وس اندرسون یعنی Asteroid City با فیلمنامهای درون فیلمنامه درون فیلمنامه بودنش، درکش را برای مخاطب سنگین کرده بود و بسیاری با گفتن "یک اثر شخصی" سعی داشتند پیچیده بودن مفهومش را توجیه کنند. نکتهای که وجود دارد، این است که هر اثری، اثر شخصی کارگردان است و حتی اگر اقتباسی باشد، سعی دارد تفسیرها و ایدههای خودش را در داستان پیاده کند.
انیمه The Boy and The Heron پر شده از تفسیرها و نمادهایی که برای فهمیدن آنان باید تحقیق کنید، فکر کنید و دوباره اثر را تماشا کنید. اثر به گونهای ساخته نشده که در استعارههای فراوانش غرق شود و مخاطبش را مجبور کند که تنها یک تفسیر خاص داشته باشد. بسیاری برای آخرین اثر میازاکی گفتهاند هرکسی مخاطب هدف این اثر نیست. جملهای که به شدت با آن مخالفم و اگر شخصی در طول زندگیاش با آن حس فقدان و از دست دادن عزیزی رو به رو شده، قطعاً میتواند برداشت خاصی از این اثر داشته باشد و با جهانش ارتباط بگیرد.
آثاری که درباره از دست دادن عزیزی حرف میزنند، کم نیستند. از Beginners بگیرید که شخصیت داستان پس از فوت پدرش، سعی میکند نگاه بهتری به زندگی عاشقانه و شخصی خود داشته باشد و Hereditary که با داستانی خشن و ترسناک، میگوید که باید با غم مرگ عزیزان کنار آمد وگرنه این غم، آرام آرام همه چیز را مانند آتش نابود خواهد کرد. مفهوم یکی است: کنار آمدن. از نگاه کلی، داستانی که میازاکی تعریف میکند بارها و بارها گفته شده و چیز جدیدی نیست.
اما اینجا است که قدرت نویسندگی و خلاقیت کارگردان نمایان میشود: جهانی که میازاکی میسازد همانقدر که زیبا است، همانقدر هم ترسناک است و همانقدر هم فریبنده و جذاب. دلتان میخواهد به یک ماجراجویی خطرناک بروید و درهای تمام قصر را باز کنید و در گوشهای مخفیانه ضیافت طوطیها را شاهد باشید. برخلاف Spirited Away و Howl’s Moving Castle، میازاکی آنچنان گوشه و کنارهای جهانش را نشان نمیدهد و اگرچه این موضوع در کل مشکلی محسوب نمیشود، شاید به مذاق برخی از هواداران میازاکی خوش نیاید. در نهایت، همین جهان سازی خاص میازاکی سبب شده که چنین داستان چندین و چندین بار روایت شدهای، شکل خاص خودش را بگیرد و باز به تجربهای خاص و اثرگذار برای مخاطب تبدیل شود.
روایتهایی که به سراغ نمادگرایی و استعاره میروند، معمولاً در دریایی که خودشان خالقش هستند، غرق میشوند و نتیجه اثری است که اگر مخاطب هیچ پیش زمینهای درباره استعارهها و نمادها نداشته باشد، از اثر لذتی نمیبرد. The Boy and The Heron هم نمادهایی دارد که به فولکور ژاپنی برمیگردد و هم استعارههای خاص خودش را میسازد.
در فرهنگ ژاپنی، مرغ ماهیخوار به عنوان پیام رسان دو جهان شناخته میشود و از آن طرف، طوطیها نمادی از ارتش خارج از کنترل و وحشی ژاپن آن زمان هستند که مختص خود اثر است. در نتیجه، فهمیدن این موضوع سخت نیست که شاه طوطیها نه تنها نمادی از هیروهیتو است، بلکه میتواند به عنوان نمادی از تمامی دیکتاتورها و خون خوارانی باشد که میخواستند صلح و آرامش را به جهان بازگردانند و در انجام این کار نه تنها خودشان شکست میخورند، بلکه جان خودشان و هزاران نفر دیگر را به خطر میاندازند.
از آن سو، ما پلیکانها را داریم که برخلاف رفتار خشنی که از خود نشان میدهند، به ادعای یکیشان پرندگانی بیآزار بوده و به خاطر کمبود ماهی، به خوردن واراواراها روی آوردند. واراواراهایی که خود نماد ذات پاک کودکان در معرض جنگ هستند. پلیکانها همان مردمانی هستند که به ناچار، درگیر جنگ شده و در نهایت، این خرابی جهان کاری میکند که خودشان به وحشیگری روی بیاورند که بالاجبار، خرابیهای بیشتری را پدید آورند و جان افراد بیگناهی را بگیرند، هرچند که خودشان از آن دوری کنند.
میازاکی آشکارا روی این تفکر پافشاری میکند: جهانی خالی از جنگ، غم و درد توهمی بیش نیست. شخصیت خان دایی خودش را در جایی، دور از دسترس همگان قایم کرده و سعی دارد با سنگهایی نظم و آرامشی به این جهان بدهد. اما این تصور خان دایی کاملاً پوچ است. هیچ جهانی نمیتوان یافت که آرامش همیشه در آن در جریان باشد حتی اگر سنگ بناهای آن عاری از هر کثیفی باشند. حقیقت تلخی که نمیتوان آن را نادیده گرفت، این است که تا وقتی تضادی برای چیزی وجود نداشته باشد، آن حقیقت درکش غیرممکن است.
تا وقتی درد نباشد، راحتی بیمعنا میشود. چگونه میتوان خیر را بیان کرد اگر شری در کار نباشد؟ این دو نیاز دارند در کنار هم باشند تا به یکدیگر ارزش بدهند و این جهان را شکل بدهند. بله، متاسفانه راه فراری از جنگ نیست. هر لحظه ممکن است آدم با غمی بزرگ رو به رو شود و اگر قدرت کنار آمدن با آن را نداشته باشیم، در دوری باطل قرار میگیریم که هیچ خروجی مثبتی برایمان ندارد و تنها سعی میکنیم با نابود ساختن زیربناهای چیزی، آن را بسازیم.
اثر راه حل کنار آمدن با غم را بهمان معرفی میکند: فراموشی. فراموشی کاملاً عادی است. انسان گاه مجبور است اتفاقاتی از زندگیاش را به طور کامل فراموش کند تا بتواند ادامه بدهد. این احساس غم، میتواند به احساس گناهی تبدیل شود که شاید انسان از حضور آن عزیز به اندازه کافی قدردانی نکرده و باید به هر طریقی که شده، او را برگرداند. به نوعی، حتی میازاکی به مخاطبانش این پیشنهاد را میکند که فراموشش کنند.
فراموش کنند هر اثر شگفت انگیز را از او دیدهاند و اگر قصد رفتن و بازنشستگی را داشت، بتوانند از دیگر آثار کارگردانان و نویسندگان لذت ببرند. شاید وقتی که میبینیم بعد از مرگ عزیزی، افرادی نزدیک به او شروع به خندیدن میکنند و سعی دارند با شرایط کنار بیایند، برایمان اعصاب خورد کن باشد، اما راه درست زندگی برای انسان همین است. باید آن غم را فراموش کرده تا بتواند دیگر اتفاقات و احساسات این جهان را تجربه کند.
The Boy and the Heron اثری است که تمرکز زیادی بر روی سکوت دارد. موسیقی زیبا و بینظیر جو هیساشی به کمک نماهای زیبای اثر آمده و تماماً این احساس را به مخاطب میدهد که دارد یک رویا را به صورت واضح بر روی تصویر میبیند. قهرمان داستان ما، به جای آنکه احساسات را به زبان بیاورد و نشان دهد چقدر از همه چیز خشم دارد، با حرکاتش آن را به نمایش میگذارد و به همین دلیل، میازاکی توانسته تصویری واقعی از غم را نشان دهد.
همیشه سوگواری به صورت گریه و زاری مداوم نیست و ماهیتو با عصبانیت و آسیب زدن به خودش (که به مدرسه نرود و کمتر احساس اذیت شدن کند)، به مخاطب میفهماند که عزادار مادرش است. دیگر واقعیتی که میازاکی از آن سخن میگوید، همین عدم توانایی انسان در استفاده از کلمات برای نشان دادن احساساتش است. با اضافه کردن و تاکید بر سکوت در طول داستان، میازاکی احساسات را در قالب موسیقی، منظرهها و صورت شخصیتها نمایش میدهد و نتیجه کار، باورپذیرتر کردن احساسات شخصیتها شده است.
The Boy and the Heron در مقایسه با دیگر آثار نامزد اسکار، از انسجام بیشتری برخوردار بود و شاید این همان دلیلی باشد که توانست برنده جایزه بهترین انیمیشن شود. همانقدر که میازاکی سعی کرده اثری بسازد تا حرفها و عقاید شخصیاش را در قالب استعاره و نماد به مخاطب نشان بدهد، همانقدر هم اثری زیبا و لایه لایه را ساخته که بیننده را ترغیب به دیدن کند و تبدیل به اثری نشود که بگوییم چون کار میازاکی است، پس با شاهکاری بیچون و چرا طرف هستیم.
از سویی، The Boy and the Heron شاید یک سری از هواداران را ناامید کند، زیرا آنچنان میازاکی به جهان جدیدش سرک نمیکشد و عجایب بیشتری را نشانمان نمیدهد. در آخر به قول یکی از دوستان عزیز، باید بگویم که این میازاکی نیست که به ستاره نیاز داشته باشد، این ستاره است که نیازمند میازاکی است!
یکی از مواردی که همواره با نگرانی یا گارد با آن رفتار میکنیم، جدیدترین فیلم کارگردانی است که پا به پیری گذاشته است. از اسکورسیزی بگیرید تا ریدلی اسکات و همین میازاکی، این ترس در وجودمان است که نکند بخواهند داستانهای از پیش گفتهشان را دوباره تعریف کنند. آخرین اثر میازاکی، The Boy and The Heron به دام چنین کلیشهای نیافتاده و به اثری خاص تبدیل میشود که همانند دیگر آثارش، مفاهیم عمیقش را در لایههای زیرین دنیای زیبا، رنگارنگ و بامزه (و گاهی ترسناکش!) قایم کرده است. اثری که از مخاطبش میخواهد بارها و بارها به سراغش بیاید تا داستان پر از نماد و استعارهاش درباره جهان و آدمها را بهتر متوجه شود.
معرفی کوتاه انیمه
The Boy and the Heron انیمهای به کارگردانی و نویسندگی هایایو میازاکی است. صداپیشگان این اثر عبارتند از: سوما سانتوکی، ماساکی سودا، ایمیون، یوشینو کیمورا و... . داستان اثر درباره پسری است که سعی دارد با مرگ مادرش به خاطر بمباران جنگ کنار بیاید. پس از آنکه با پدرش به خانه جدیدشان میروند، با نامادریاش رو به رو میشود و باید سعی کند با زندگی جدیدش کنار بیاید. در این میان، مرغ ماهیخواری مدام برای پسر مزاحمت ایجاد میکند و بعد از یک سری اتفاق عجیب، او سعی میکند سر از راز مرغ ماهیخوار و آن مکان عجیب در بیاورد.بیشتر بخوانید: ۱۰ انیمه شبیه «پسر و مرغ ماهیخوار» که باید تماشا کنید
یک اثر شخصی؟
معمولاً در کارنامه کاری هر کارگردانی، اثری است که درک آن از دیگر آثارش سختتر است. به عنوان مثال، آخرین اثر وس اندرسون یعنی Asteroid City با فیلمنامهای درون فیلمنامه درون فیلمنامه بودنش، درکش را برای مخاطب سنگین کرده بود و بسیاری با گفتن "یک اثر شخصی" سعی داشتند پیچیده بودن مفهومش را توجیه کنند. نکتهای که وجود دارد، این است که هر اثری، اثر شخصی کارگردان است و حتی اگر اقتباسی باشد، سعی دارد تفسیرها و ایدههای خودش را در داستان پیاده کند.
انیمه The Boy and The Heron پر شده از تفسیرها و نمادهایی که برای فهمیدن آنان باید تحقیق کنید، فکر کنید و دوباره اثر را تماشا کنید. اثر به گونهای ساخته نشده که در استعارههای فراوانش غرق شود و مخاطبش را مجبور کند که تنها یک تفسیر خاص داشته باشد. بسیاری برای آخرین اثر میازاکی گفتهاند هرکسی مخاطب هدف این اثر نیست. جملهای که به شدت با آن مخالفم و اگر شخصی در طول زندگیاش با آن حس فقدان و از دست دادن عزیزی رو به رو شده، قطعاً میتواند برداشت خاصی از این اثر داشته باشد و با جهانش ارتباط بگیرد.
آثاری که درباره از دست دادن عزیزی حرف میزنند، کم نیستند. از Beginners بگیرید که شخصیت داستان پس از فوت پدرش، سعی میکند نگاه بهتری به زندگی عاشقانه و شخصی خود داشته باشد و Hereditary که با داستانی خشن و ترسناک، میگوید که باید با غم مرگ عزیزان کنار آمد وگرنه این غم، آرام آرام همه چیز را مانند آتش نابود خواهد کرد. مفهوم یکی است: کنار آمدن. از نگاه کلی، داستانی که میازاکی تعریف میکند بارها و بارها گفته شده و چیز جدیدی نیست.
اما اینجا است که قدرت نویسندگی و خلاقیت کارگردان نمایان میشود: جهانی که میازاکی میسازد همانقدر که زیبا است، همانقدر هم ترسناک است و همانقدر هم فریبنده و جذاب. دلتان میخواهد به یک ماجراجویی خطرناک بروید و درهای تمام قصر را باز کنید و در گوشهای مخفیانه ضیافت طوطیها را شاهد باشید. برخلاف Spirited Away و Howl’s Moving Castle، میازاکی آنچنان گوشه و کنارهای جهانش را نشان نمیدهد و اگرچه این موضوع در کل مشکلی محسوب نمیشود، شاید به مذاق برخی از هواداران میازاکی خوش نیاید. در نهایت، همین جهان سازی خاص میازاکی سبب شده که چنین داستان چندین و چندین بار روایت شدهای، شکل خاص خودش را بگیرد و باز به تجربهای خاص و اثرگذار برای مخاطب تبدیل شود.
بیشتر بخوانید: نقد انیمه «پسر و مرغ ماهیخوار»؛ پرتره شخصی میازاکی از اندوه، مرگ و زندگی
اثری که در استعاره و نماد غرق نمیشود
روایتهایی که به سراغ نمادگرایی و استعاره میروند، معمولاً در دریایی که خودشان خالقش هستند، غرق میشوند و نتیجه اثری است که اگر مخاطب هیچ پیش زمینهای درباره استعارهها و نمادها نداشته باشد، از اثر لذتی نمیبرد. The Boy and The Heron هم نمادهایی دارد که به فولکور ژاپنی برمیگردد و هم استعارههای خاص خودش را میسازد.
در فرهنگ ژاپنی، مرغ ماهیخوار به عنوان پیام رسان دو جهان شناخته میشود و از آن طرف، طوطیها نمادی از ارتش خارج از کنترل و وحشی ژاپن آن زمان هستند که مختص خود اثر است. در نتیجه، فهمیدن این موضوع سخت نیست که شاه طوطیها نه تنها نمادی از هیروهیتو است، بلکه میتواند به عنوان نمادی از تمامی دیکتاتورها و خون خوارانی باشد که میخواستند صلح و آرامش را به جهان بازگردانند و در انجام این کار نه تنها خودشان شکست میخورند، بلکه جان خودشان و هزاران نفر دیگر را به خطر میاندازند.
از آن سو، ما پلیکانها را داریم که برخلاف رفتار خشنی که از خود نشان میدهند، به ادعای یکیشان پرندگانی بیآزار بوده و به خاطر کمبود ماهی، به خوردن واراواراها روی آوردند. واراواراهایی که خود نماد ذات پاک کودکان در معرض جنگ هستند. پلیکانها همان مردمانی هستند که به ناچار، درگیر جنگ شده و در نهایت، این خرابی جهان کاری میکند که خودشان به وحشیگری روی بیاورند که بالاجبار، خرابیهای بیشتری را پدید آورند و جان افراد بیگناهی را بگیرند، هرچند که خودشان از آن دوری کنند.
میازاکی برای کنار آمدن با غم به مخاطب راه حلی نشان میدهد
میازاکی آشکارا روی این تفکر پافشاری میکند: جهانی خالی از جنگ، غم و درد توهمی بیش نیست. شخصیت خان دایی خودش را در جایی، دور از دسترس همگان قایم کرده و سعی دارد با سنگهایی نظم و آرامشی به این جهان بدهد. اما این تصور خان دایی کاملاً پوچ است. هیچ جهانی نمیتوان یافت که آرامش همیشه در آن در جریان باشد حتی اگر سنگ بناهای آن عاری از هر کثیفی باشند. حقیقت تلخی که نمیتوان آن را نادیده گرفت، این است که تا وقتی تضادی برای چیزی وجود نداشته باشد، آن حقیقت درکش غیرممکن است.
تا وقتی درد نباشد، راحتی بیمعنا میشود. چگونه میتوان خیر را بیان کرد اگر شری در کار نباشد؟ این دو نیاز دارند در کنار هم باشند تا به یکدیگر ارزش بدهند و این جهان را شکل بدهند. بله، متاسفانه راه فراری از جنگ نیست. هر لحظه ممکن است آدم با غمی بزرگ رو به رو شود و اگر قدرت کنار آمدن با آن را نداشته باشیم، در دوری باطل قرار میگیریم که هیچ خروجی مثبتی برایمان ندارد و تنها سعی میکنیم با نابود ساختن زیربناهای چیزی، آن را بسازیم.
اثر راه حل کنار آمدن با غم را بهمان معرفی میکند: فراموشی. فراموشی کاملاً عادی است. انسان گاه مجبور است اتفاقاتی از زندگیاش را به طور کامل فراموش کند تا بتواند ادامه بدهد. این احساس غم، میتواند به احساس گناهی تبدیل شود که شاید انسان از حضور آن عزیز به اندازه کافی قدردانی نکرده و باید به هر طریقی که شده، او را برگرداند. به نوعی، حتی میازاکی به مخاطبانش این پیشنهاد را میکند که فراموشش کنند.
فراموش کنند هر اثر شگفت انگیز را از او دیدهاند و اگر قصد رفتن و بازنشستگی را داشت، بتوانند از دیگر آثار کارگردانان و نویسندگان لذت ببرند. شاید وقتی که میبینیم بعد از مرگ عزیزی، افرادی نزدیک به او شروع به خندیدن میکنند و سعی دارند با شرایط کنار بیایند، برایمان اعصاب خورد کن باشد، اما راه درست زندگی برای انسان همین است. باید آن غم را فراموش کرده تا بتواند دیگر اتفاقات و احساسات این جهان را تجربه کند.
زیبایی درآمیخته شده با سکوت
The Boy and the Heron اثری است که تمرکز زیادی بر روی سکوت دارد. موسیقی زیبا و بینظیر جو هیساشی به کمک نماهای زیبای اثر آمده و تماماً این احساس را به مخاطب میدهد که دارد یک رویا را به صورت واضح بر روی تصویر میبیند. قهرمان داستان ما، به جای آنکه احساسات را به زبان بیاورد و نشان دهد چقدر از همه چیز خشم دارد، با حرکاتش آن را به نمایش میگذارد و به همین دلیل، میازاکی توانسته تصویری واقعی از غم را نشان دهد.
همیشه سوگواری به صورت گریه و زاری مداوم نیست و ماهیتو با عصبانیت و آسیب زدن به خودش (که به مدرسه نرود و کمتر احساس اذیت شدن کند)، به مخاطب میفهماند که عزادار مادرش است. دیگر واقعیتی که میازاکی از آن سخن میگوید، همین عدم توانایی انسان در استفاده از کلمات برای نشان دادن احساساتش است. با اضافه کردن و تاکید بر سکوت در طول داستان، میازاکی احساسات را در قالب موسیقی، منظرهها و صورت شخصیتها نمایش میدهد و نتیجه کار، باورپذیرتر کردن احساسات شخصیتها شده است.
اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلمهای خارجی
سخن پایانی
The Boy and the Heron در مقایسه با دیگر آثار نامزد اسکار، از انسجام بیشتری برخوردار بود و شاید این همان دلیلی باشد که توانست برنده جایزه بهترین انیمیشن شود. همانقدر که میازاکی سعی کرده اثری بسازد تا حرفها و عقاید شخصیاش را در قالب استعاره و نماد به مخاطب نشان بدهد، همانقدر هم اثری زیبا و لایه لایه را ساخته که بیننده را ترغیب به دیدن کند و تبدیل به اثری نشود که بگوییم چون کار میازاکی است، پس با شاهکاری بیچون و چرا طرف هستیم.
از سویی، The Boy and the Heron شاید یک سری از هواداران را ناامید کند، زیرا آنچنان میازاکی به جهان جدیدش سرک نمیکشد و عجایب بیشتری را نشانمان نمیدهد. در آخر به قول یکی از دوستان عزیز، باید بگویم که این میازاکی نیست که به ستاره نیاز داشته باشد، این ستاره است که نیازمند میازاکی است!
https://teater.ir/news/63130