Ultraman: Rising یکی از چشم‌نوازترین و جذاب‌ترین آثار سینمایی ۲۰۲۴ است. اگر از ضعف اثر در خلق شخصیت منفی قابل قبولی و گنگ بودن بخش‌هایی از داستان چشم پوشی کنیم،‌ با انیمیشنی طرف هستیم که از هر لحاظ کامل،‌ زیبا و تاثیر گذار است و بدون ایراد،‌ در کنار سکانس‌های اکشن خارق العاده‌اش، پیامش را نیز به خوبی می‌رساند.
چارسو پرس: ساعت ده صبح است. به ساعتت نگاه می‌کنی و می‌بینی سر اولین کلاست خواب مانده‌ای و به شروع کلاس دومت چیزی نمانده است. اولین لباس‌هایی که دم دستت هست را می‌پوشی، با عجله و بدون صبحانه به سمت دانشگاه می‌دوی و خدا خدا میکنی که استادت چیزی نگوید. ده و بیست به دانشگاه میرسی و استاد اجازه ورود به کلاس نمی‌دهد. خسته و کوفته، در گرما به بوفه می‌روی که مثلاً صبحانه بخوری و در سکوت فکر کنی چگونه آن عنصر گمشده را به زندگی‌ات بازگردانی: تعادل. اما برای برگرداندن تعادل باید چه کرد؟ کارت را ترک کنی که تا دیر وقت بیدار نمانی؟ یا غرورت را بشکنی و همانطوری که چایلدیش گمبینو در Be Alone می‌گوید، به پدرت زنگ بزنی و درباره این زندگی پیچ در پیچ سوال بپرسی؟ Ultraman: Rising درباره این مشکل هر روزه ما در زندگی است: گم شدن در مسیر پیدا کردن تعادل.

معرفی کوتاه فیلم

Ultraman: Rising انیمیشنی اکشن ماجراجویی به کارگردانی شنون تیندل و جان آئوشیما و نویسندگی شنون تیندل و مارک هیمس است. از صداپیشگان اثر می‌توان به کریستوفر شان، تملین تامیتا، هیرو ناکامورا، جد واتانابه و... اشاره کرد. داستان درباره کن ساتو، بازیکن افسانه‌ای بیسبال است که در کنار محبوب بودن به عنوان یک ورزشکار، هویت مخفی‌اش را به عنوان اولترامن بسیار محبوب و دوست داشتنی باید مدیریت کند. در مبارزه با خطرناک‌ترین کایجو، جایگنترون، او نوزادش را پیدا کرده و حال باید آن را از دید دکتر اوندا مخفی نگه دارد.

نفرین ابرقهرمان بودن،‌ نفرین احساس ناکافی بودن داشتن


پدر ساتو، کسی که نمی‌داند آیا برای محافظت کردن از خانواده‌اش کافی است یا نه

کن ساتو در قالب یکی از تروپ‌های محبوب ابرقهرمانی به ما معرفی می‌شود: پسری با استعداد، پولدار و بسیار محبوب که دارای هویتی مخفی است. یک چیزی بین بتمن و آیرون من، اما کن غرق در قدرت و زیبایی ابرقهرمان بودن نیست، بلکه از آن تنفر دارد! در سکانس آغازین فیلم ما می‌بینیم که پدرش از او می‌خواهد بین اسطوره بیسبالش و اولترامن بودن، یکی را انتخاب کند و در سکانس‌های بعدی می‌بینیم که انگاری او از اول انتخابی نداشته است!

ساتو از دو طرف همواره در معرض آسیب دیدن است: ورزش بیسبال که هر لحظه ممکن است مصدوم شود و با مصدومیتش، هواداران تیمش را از خودش ناراضی کرده، اسپانسرها از او روی برمی‌گردانند و آرام آرام فراموش می‌شود و از آن سو با قهرمان بودنش، ممکن است هر لحظه بمیرد و با این کار، جان انسان‌های بیشتری در خطر خواهد افتاد. بنابراین او باید بین این دو مسئله یک نقطه تعادل پیدا کند که در نهایت، برای دیگران کافی باشد. هم به عنوان یک قهرمان و هم به عنوان یک ورزشکار افسانه‌ای.

اما سخت نیست که بفهمیم ساتو از ابرقهرمان بودن متنفر است! در واقع، او بیشتر ابرقهرمان بودن را به چشم یک وراثت می‌بیند تا انتخاب، اینکه باید جای پدرش را پر کند چون صرفاً "پسرش" است. ساتو تنها خودش را دارد و خانه/غار لاکچری‌اش. برخلاف بقیه، چندان چیزی به عنوان خانواده در زندگی‌اش تعریف نشده که بخواهد نگرانش باشد.
اما بعد از مواجه شدن با بیبی کایجو، آرام آرام آن ابرقهرمان بودن برایش معنا پیدا می‌کند. سخت نیست که بفهمد ورزشکاری افسانه‌ای قدرت محافظت از او را ندارد و به هویت دیگرش، اولترامن، نیاز دارد. Ultraman: Rising برخورد جالبی با موضوع ابرقهرمانی بودن دارد: اگر انتخاب ما نبود، واکنشمان به آن چه بود؟ با اینکه ابرقهرمان بودن در اینجا حالتی نمادین دارد، اما به مخاطبش می‌گوید که اگر در کنار این استعدادش، استعدادهای دیگری داشت، تمام استفاده را از آنان ببرد. به زبان دیگر، اثر مخاطبش را به تک بعدی نبودن دعوت می‌کند و با وقت گذاشتن بر روی شخصیت ساتو و تبدیل کردن او به آدمی پخته‌تر، پیامش را به خوبی می‌رساند.

تا وقتی که داستان شروع شود، ساتو زمان بیشتری را با مادرش گذرانده و باید به ژاپن برگردد تا جای پدرش را پر کند. تنفری که در این سالیان سال در ساتو از پدرش نهادینه شده، به خاطر تصور اشتباه او و به نوعی، حرکت اشتباه پدرش بوده: حس ناکافی بودن داشتن. ساتو سالیان سال تلاش کرده که در بیسبال بهتر و بهتر شود و خنده‌های مادرش را ببیند، چیزی که در لحظات سخت برایش مانند آرامش بخش عمل می‌کنند.

اما او در کنار خنده‌های مادرش، خنده‌های پدرش را نیز در ذهنش تصور می‌کرد. ساتو خودش را در سختی می‌گذاشت و مدام تمرین می‌کرد تا شاید روزی پدرش حاضر شود و فکر می‌کرد چون "ناکافی" است، پدرش هیچوقت به خودش زحمت نداد تا در مسابقاتش حاضر شود. از آن سو، پدر ساتو همواره این حس را داشت با تمامی این قدرت‌ها، باز هم برای نجات دادن و محافظت کردن از خانواده‌اش "ناکافی" است. اثر پاسخ دقیقی به احساسات شخصیت‌ها نمی‌دهد، بلکه حتی با تمام شدن فیلم ما مطمئن نیستیم که آیا آنان در مبارزه با این احساس سربلند بیرون آمده‌اند یا خیر.

اثری که شخصیت منفی ندارد... تقریباً


لحظه رونمایی از مکا جایگنرتون، یکی از زیباترین و میخکوب‌کننده‌ترین شات‌های ۲۰۲۴ است

با اینکه شخصیت پردازی Ultraman: Rising در سطح بسیار خوبی قرار دارد (شخصیتی اصلی که به لطف شخصیت‌های مکملش، آرام آرام بالغ‌تر می‌شود)، اما در یکی از دام‌های همیشگی فیلم‌های ابرقهرمانی می‌افتد: خلق نشدن شخصیت منفی در قد و قامت قهرمانان داستان. اثر در ابتدای کار با ما اتمام حجت می‌کند: کایجوها شروران داستان نیستند. شرور داستان، دکتر اوندا، کسی است که می‌خواهد با ردیابی بیبی کایجوی بامزه داستان، جزیره آنان را پیدا کرده و برای همیشه نابودشان کند. شخصیت پردازی اوندا در یک سری دیالوگ خلاصه می‌شود و مدت زمان حضور بسیار کمش تا مبارزه نهایی، دلیلی است که به آن نقطه از همذات پنداری نمی‌رسد و این وظیفه مخاطب می‌شود تا به شخصیتش عمق ببخشد.

قرار بود که اوندا نشان بدهد چه می‌شود اگر آدم نداند نقطه تعادل زندگی‌اش کجاست و بخواهد برای انتقام گرفتن خانواده‌اش، به موجوداتی دیگر آسیب وحشتناک‌تری برساند. آسیبی که ممکن است فاجعه بدتری را به دنبال داشته باشد. اما وجه شخصیتی جالب اوندا، این است که او شیطانی نیست! او از خدمه‌اش می‌خواهد قبل از آنکه دیر شود، سفینه را تخلیه کند ولی در نهایت، تصمیم می‌گیرد با خودکشی به کایجوها و زندگی خودش پایان بخشد، کاری که تنها مورد دومش محقق شد. اوندا می‌توانست به شخصیت پیچیده‌ای در بیاید اما اثر فرصت کافی برای تمرکز بر روی او را نداشت.

اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلم‌های خارجی


نکته مثبت اثر، خارج کردن کایجوها از کلیشه‌ای بودن "کایجو بودن" است. در اثری مانند Pacific Rim، کایجوها صرفاً می‌خواهند جهان را نابود کنند. یک تهدید و دیگر هیچ. اما در Ultraman: Rising، از اینکه فقط هیولاهایی ترسناک هستند خارج شده و بهشان لایه و عمق بخشیده شده است. جایگانترون حتی بعد از آنکه تبدیل به مکا-کایجویی شده، باز هم میخواهد از فرزندش محافظت کند و می‌داند خانواده یعنی چه. شیرینی داستان، بیبی کایجو، هم خودش می‌داند خانواده یعنی چه و ساتو را همانند مادرش می‌بیند که سعی دارد همانند او باشد و هرجا او را ببیند، ذوق کرده و در بغل او احساس آرامش می‌کند. اثر به زیبایی نمایش می‌دهد این موضوع خانواده تنها محدود به انسان‌ها نیست و فقط قرار نیست یک "انسان" به انسان دیگری بفهماند مادری کردن و خانواده یعنی چه، بلکه هر موجود زنده‌ای توانایی درک این موضوع را دارد.

کارگردانی اثر فرای عالی است!


رنگ پردازی Ultraman: Rising هوشمندانه،‌ زیبا و از همه مهم‌تر، هنرمندانه است.

طراحی انیمیشن Ultraman: Rising چیزی است که گاهی درک اینکه چطور همچین لحظه‌ای طراحی و پویانمایی شده، برای آدم غیرممکن می‌شود! از خلاقیت در سیاه و سفید کردن لحظه‌ای تصویر تا سکانسی مکا جایگنترون  را در غروب آفتاب و آن حس و حال جهنمی را در مخاطب زنده می‌کند، با اثری طرف هستیم که کیفیتش در حد Spider-Man: Spider-Verse و TMNT است. آن حس و حال کمیکی به شدت در Ultraman: Rising زنده و پویا است که بخواهید لحظاتی همانند مسابقات بیسبال، مبارزات و حتی سکانس بچه‌داری ساتو را بارها و بارها ببینید. اثر زیبایی انیمیشنش را در همه‌ی بخش‌ها تقسیم کرده و نگذاشته لحظه‌ای از زیبایی کارش کم شود.

ما با انیمیشنی طرف هستیم که واقعاً بامزه‌ است و این بامزگی در دیالوگ‌های کلیشه‌ای و موقعیت‌های کمیک قابل پیش بینی خلاصه نشده است. بیبی کایجو یکی از بامزه‌ترین و دوست داشتنی‌ترین شخصیت‌های سال می‌تواند باشد و Ultraman: Rising حتی از تدوین نیز برای خلق موقعیت‌های کمیک نیز بهره گرفته است. صداپیشگان اثر، آن حس زنده بودن را به شخصیت‌ها اضافه کرده و حتی می‌توان گفت توانستند در کنار سکانس‌های اثر، به آنان عمق و لایه ببخشند. موسیقی اثر هم هیجان را بیشتر کرده و هم مخاطب را به راحتی احساسی می‌کند. در کل، Ultraman: Rising در بخش فرم و کارگردانی از آن چیزی که فکر می‌کنید، بی‌نظیرتر است و در نسل جدید انیمیشن، به راحتی جز بهترین آثار قرار می‌گیرد.

باید راهی برای دنباله سازی باز کرد


تیندل که سابقه کار در سریال Lost Ollie را داشته،‌ در این اثر ارجاعی به شخصیت اصلی این سریال می‌زند

چیزی که درمورد Ultraman: Rising ممکن است گاهاً گیج کننده شود و مخاطب را اذیت کند، گنگ بودن بخش زیادی از داستان است. تقریباً در هر اثر کایجویی دلیلی برای حضور آن کایجو ذکر می‌شود. در اثری همانند Colossal کایجوها چیزی عجیب غریب‌تر از موجودات زیر دریا بوده و با پیچشی خاص، مشخص می‌شود که به لطف یک سری اتفاقات آب و هوایی این کایجو در واقع توسط شخصیت اصلی کنترل می‌شود (اسپویل نکردم خلاصه داستان اثر این شکلی است!). یا حتی گودزیلا خود نماد آن بمباران اتمی آمریکا و پسامد این جنایت جنگی است. اما دلیل واضحی به ما داده نمی‌شود که چرا کایجوها به ژاپن مدام حمله می‌کنند.

چرا اولترامن نمی‌زند کایجوها را بکشد و کارها را به کی. دی. اف واگذار می‌کند. در واقع این نوع از داستانگویی برای دنباله سازی و فرنچایز کردن آثار لازم است. با سکانس پس از تیتراژ (که به شدت کلیشه‌ای است!) باید دید که چه داستانی پشت ناپدید شدن مادر ساتو است؟ Ultraman: Rising باید در اثر دومش به شدت بهتر عمل کند و داستانی تعریف کند که بتواند دوباره به عمق شخصیت‌هایش سفر و دلیلی قابل قبول برای ناپدید شدن مادر ساتو نشان بدهد، وگرنه از ارزش اثر نخست نیز کم خواهد شد.

سخن پایانی


کن ساتو و بیبی کایجو،‌ دو شخصیتی که بعد از اتمام انیمیشن قطعاً تا ابد به یادتان خواهند ماند

بازاریابی برای Ultraman: Rising شاید بزرگترین دشمن او برای معروف شدن باشد. اثری که توانایی رقابت در فصل جوایز را دارد و ممکن است برنده مهم‌ترین جوایز شود. اکشن اثر بی‌نظیر است، کمدی جذابی دارد و می‌تواند مخاطبش را تحت تاثیر قرار بدهد. اولترامن حتی برای کسانی که با آن اثر قدیمی آشنایی ندارد، به تجربه جذابی تبدیل شده که آن جهان آینده نگرانه‌اش نیز جذاب است. بخش‌هایی از داستان گنگ و مبهم بوده، اما باز هم می‌توانید از آن لذت ببرید و بخواهید دوباره تماشایش کنید. امیدوارم که به لطف این دهان به دهان گشتن و معرفی کردن Ultraman: Rising به دوستانتان، این اثر بیشتر دیده شود، زیرا ساتو و بیبی کایجو لیاقتش را دارند!
منبع: ویجیاتو