چارسو پرس: گویی این سنتی است مألوف که اغلب نمایشنامهنویسان و کارگردانان تئاتر، حداقل یکبار در طول زندگی هنری خویش به جهان اسطورهای یونان باستان رجعت کرده و از یک منظر تازه به میانجی شخصیتهای نامآشنای تراژدیهای برجامانده از دوران طلایی دموکراسی آتن، جهانی نو برپا کنند که لاجرم معاصر اینجا و اکنون ما باشد و گوشهای از مناسبات مغفول مانده شخصیتهای تراژیک یونانی را از نو روایت و تا حدودی برای ما آشکار کند. گو اینکه هر نوع خلق دوباره باید ضرورت خویش را برای امروز ما بیان کرده و به لحاظ بوطیقایی، توش و توان رقابت با آن دوره را داشته باشد. از یاد نبریم که چگونه در دوران پسامدرنیسم و سرمایهداری متأخر، با افول خصلت تراژیک زندگی مدرن روبهرو هستیم که نسبت چندانی با کنشورزی قهرمانان تراژدیهای یونان باستان ندارد. دوران میانمایگی است و تفوق روزمرّگی بر شؤونات زندگی و تقلیل لیبرالیسم سیاسی به آزادی مصرف. بنابراین تلاش برای نوشتن نمایشنامهای که با مختصات قهرمانان یونان باستان همتراز باشد و بخواهد برای مخاطب بیحوصله امروز، تئاتری تماشایی تولید کند امری است کمابیش محال. البته با رویکردی قفانگرانه، شاید بتوان جهانی باورپذیر از آن دوران ساخت که نوری بر نقاط تاریکش بتاباند و فهم ما انسانهای امروزی را نسبت به چیستی و چرایی مناسبات اجتماعی آن دوره افزایش دهد و همچنین توضیحی باشد در رابطه با سیاستورزی مردمان آن عصر طلایی. به این منظور یک نمایشنامهنویس معاصر باید دانش گستردهای از تراژدی و تاریخ یونان باستان در چنته داشته باشد و بنابر ضرورت و با تکیه بر خلاقیت، این دانش و آگاهی را در چارچوب فکری خویش به کار بسته و جهانی تازه بیافریند که علاوه بر اینکه حال و هوای آن دوره را زنده کند با اینجا و اکنون ما هم بیارتباط نباشد.
ایوب آقاخانی در نمایش «ترانههای تب» به این مسیر دشوار قدم گذاشته و در تلاش است روایتی تازه از شخصیت «ژوکاست» و «ادیپ» شهریار سوفکل ارائه بدهد. پس لاجرم در قسمتی از اجرا با نوعی گفتار زنانه روبهرو هستیم که شخصیت ژوکاست در خطاب کردن لویاتان بر زبان آورده و نسبت خویش را با تقدیرگرایی خدایان باستان به پرسش میکشد و به لحاظ اخلاقی تلاش دارد نظم سیاسی گذشته را از نو صورتبندی کند. گفتار زنانه ژوکاست مبتنی بر تقدیری است که برای او رقم زده شده و یکی از تراژیکترین سرنوشتها را در مسیر زندگی عاطفیاش قرار داده است. ژوکاست با به چالش کشیدن نسبت متناقضش با ادیپ از لویاتان میپرسد که چرا این سرنوشت شوم برای او تقویم شده است. پرسشی که حتی در این روزهای زیستن در یک وضعیت متافیزیکی چون دوزخ فراموش نشده و بیان میشود. ژوکاست گرفتار حرمان و حسرتی است بیپایان در رابطه با عشقی که صادقانه به ادیپ هدیه داده اما حاصلی نداشته به غیر از شوربختی و پادافره. در طرف مقابل، ادیپ شهریار حضور دارد که بعد از مواجهه با همهگیری طاعون و مرگ شهروندان تب، حقیقتجویی را انتخاب کرده و به لحاظ سیاسی، آیندهاش را نابود میکند. اکنون ادیپ با خطاب کردن کرئون، معترف است که از این بابت پشیمان شده و گویی این حقیقتجویی افراطی، دلیل اصلی فلاکت و تباهی این روزهایش است. میدانیم نابینایی و تبعید، عقوبتِ حقیقتجویی ادیپ و موجب دلزدگی و ملال بیپایانش است. بنابراین روایتی که ایوب آقاخانی تدارک دیده، بیان دو دیدگاه متعارض نسبت به گذشتهای است که به میانجی ژوکاست و ادیپ، تعین مادی یافته و آشکارکننده دو نظام اخلاقی است. عشق ممنوع ژوکاست و ادیپ، از دل تصمیم تقدیرگرایانه خدایان شکل یافته و پایانی فاجعهبار دارد. تمنای رسیدن به حقیقت و نابینا کردن خویش، ادیپ را به این بصیرت رسانده که انسان باید برای دستیابی به سعادت، علیه فرامین خدایان باشد و دست به طغیانزده و خودآیینی را طلب کند.
به لحاظ روایت، نمایشنامه «ترانههای تب» بیش از آنکه نمایشی باشد روایی است. از یاد نبریم که چگونه ارسطو در بخشش ششم کتاب «بوطیقا» در باب تراژدی بیان میکند که «پس، تراژدی تقلید از کنشی است جدی که اندازهای دارد و به خودی خود کامل است. زبان آن با آرایههای لفظی خوشایندی همراه است که هر کدام جداگانه در اجزای اثر تنیده شدهاند؛ شکل نمایشی دارد و نه روایی با وقایعی همراه است که ترس و ترحم برمیانگیزند که به وسیله آنها پالایش این عواطف حاصل میشود.» ایوب آقاخانی از نمایشی بودن فاصله گرفته و به جهان بهرام بیضایی در «سه برخوانی» نزدیک شده و لاجرم متنی کمابیش روایی خلق کرده که قرار است امکان گفتارهای طولانی ژوکاست و ادیپ را ممکن کند. از دل این شکل روایت است که زمان حال اهمیت خود را تا حدودی از دست داده و واکاوی گذشته در دستور کار قرار میگیرد. به این منظور با مکانی متعارف چون شهر تب روبهرو نبوده و فضایی چون هاویه و دوزخ انتخاب شده است. بدنها واجد ژستهایی ایستا و متافیزیکی بوده و دینامیسم درونی اجرا، کنترلشده است. زبان شخصیتها در این اجرا ادای دینی است ستایشگرانه نسبت به دستور زبانی که بهرام بیضایی در آثاری چون «آرش»، «اژدهاک» و «کارنامه بنداربیدخش» آفریده. از این منظر میتوان تلاش ایوب آقاخانی در نزدیکی به بیضایی را قابل قبول دانست و «ترانههای تب» را نوعی اتصال زبان نمایشی مجموعه «سه برخوانی» با ترجمه رشکبرانگیز شاهرخ مسکوب از افسانههای تبای. درهمآمیزی این دو ساحت زبانی، به ساخت و سازی تازه منجر شده که بیش از آنکه دغدغه نمایشی بودن داشته باشد روایی است و وفادار به بهرام بیضایی. این انتخاب تاحدودی موفق است اما برای ساختن یک جهان تراژیک مانند نمایشنامههای شاخص یونان باستان، به «شکل نمایشی» نیاز داریم و نه «بیان روایی» این اجرا در این زمینه بضاعت محدودی از خود نشان میدهد و لاجرم بیش از سوفکل به بیضایی نزدیک میشود.
بیشتر بخوانید: نقد نمایشهای روی صحنه
به لحاظ اجرایی طراحی صحنه سینا ییلاقبیگی در خدمت خلق فضایی است که کارگردانی این اثر مدنظر داشته است. صفحاتی چوبی که ابعاد مختلفی داشته و با آن سطوح نوک تیز و هندسی، یادآور تاج و تخت یک خاندان پرقدرت سلطنتی است، در عمق صحنه چنان تعبیه شده که فضای برهوتِ قسمتهای دیگر صحنه، شدت بیشتری یابد. البته این سازههای هندسی میتوانست بیش از این در خدمت اجرا باشد اگر که امکان جابهجایی میداشت و بازتابی از فضاهای متکثر اجرایی. ایوب آقاخانی ترجیح داده بازیگران نقش ژوکاست و ادیپ، یعنی سپیده نورصالح و محسن بهرامی، کمتحرک باشند و قدرت خویش را از طریق زبان انتقال بدهند. منطق اجرا این شکل از شیوه بازی را اولویت بخشیده و هر دو بازیگر تلاش دارند نسبت معقولی مابین حرکت بدن و روایتگری زبان برقرار کنند. در کنار این دو بازیگر، ایفاگرانی حضور دارند که بنابر نیازهای اجرایی، همچون موجوداتی هیبریدی عمل کرده و گویا در بعضی صحنهها، بدل به چهره هولناک لویاتان شده و در بعضی صحنهها ذهنیت ادیپ و ژوکاست را نمایندگی میکنند. صد البته که این سه اجراگر که سحر محمدزاده، درسا زرین و مهلا حسینی نام دارند، ما مخاطبان را به یاد حضور «همسرایان» در تراژدیهای یونان باستان انداخته و از یکنواختی اجرا میکاهند، اما همچنان اجراگریشان چندانکه باید بامهارت نیست و احتیاج به ممارست و هماهنگی بیشتری دارد.
موسیقی به واقع از نقاط قوت این اجراست. هنرنمایی آهنگسازی چون بردیا سراج در طول اجرا، توانسته در فضاسازی متافیزیکی و پیشاتاریخی «ترانههای تب» موفق عمل کرده و تماشاگران را به وجد آورد. این روزها شاهد هستیم که چگونه موسیقی بعضی اجراهای ناموفق، نقش بازاریابی و برطرفکردن ضعفها را برعهده گرفته است. اما اینجا موسیقی در خدمت کلیت اجرا بوده و در فضاسازی، توانا عمل میکند.
درنهایت میتوان اجرایی چون «ترانههای تب» را یک تجربه تازه برای ایوب اقاخانی در نظر گرفت که متفاوت است از رویکرد اجتماعیاش در تولید تئاتر در این سالهایی که گذشت. به هر حال نوع مواجهه با تراژدیهای یونان باستان و تمنای معاصر کردنشان، چالشی است همیشگی پیش پای هنرمندان عرصه نمایش. پرداختن به شخصیتی چون ژوکاست که چندان حضور پررنگی در تراژدیهای یونان باستان ندارد امری است دشوار. گویا سالها پیش محمد چرمشیر در نمایشنامهای به نام «یوکاسته» به این شخصیت پرداخته و محمد عاقبتی اجراهایی از آن را در کشورهایی چون هند، کرهجنوبی و ژاپن بر صحنه برده است. حال بعد از سالها، نمایشی بر صحنه آمده است که به هویت عاطفی پر فراز و نشیب ژوکاست میپردازد. به لحاظ هستیشناسی، چه ژوکاست و چه ادیپ، با خطاب کردن خدایان، تلاش دارند عاملیت انسانی خویش را بازیابند و علیه تقدیری باشند که برای آنان رقم زده شده. البته اجرا بیش از آنکه از طریق بدن، سیاسی شود بیان را میانجی این مقاومت درنظر گرفته و به نظر میآید رویکردش کم و بیش محافظهکارانه است. نظم سیاسی بیش از زبان، بدنها را به انقیاد خویش درمیآورد و مقاومت شخصیتها در مقابل اشکال مختلف سلطه باید بیش از گفتار، از طریق ژستهای بدنی به اجرا گذاشته شود. جایی که اجرا از روایتگری فاصله میگیرد و بر نمایشگری تاکید میکند میتوان به داشتن نظریه رهایی در این اثر امید داشت و به انتظار امیدی یوتوپیایی نشست.
بازخوانی تراژدیهای یونان باستان، اهمیت این نکته را عیان میکند که در جهان معاصر، زندگی روزمره میتواند عرصه مقاومت باشد. بدین منظور میتوان به خلق فضاهایی پرداخت که به زندگی اینجا و اکنونی ما میپردازد. پس جای تعجب نخواهد بود که با در یک بازخوانی مدرن و رادیکال، با ژوکاست و ادیپی روبهرو شویم که با آنکه گرفتار ملال زندگی روزمره هستند اما ایستادگی را در دل همین زندگی مدرن شهری پی میگیرند. در همان دقایقی که مشغول کار و روزمرّگی بوده و تجربه مدرنیته را از سر میگذرانند. چیزی شبیه اجرای جمعی و کارناوالی ترانههای عاشقانه تب در کوچه پسکوچههای شهرهای مدرن.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسنخدایی