فیلم Caddo Lake، چیز تازه‌ای برای گفتن ندارد، نه در داستان نه در روایت، به طوری که برجسته‌ترین نکته‌ی آن، تنها بازی لورن آمبروز در نقش فرعی به شمار می‌رود. با این حال اگر به فیلم‌های سفر یا بهتر بگویم، جابه‌جایی در زمان علاقه‌مندید، مخصوصاً اگر فاکتور علمی‌تخیلی نه بر اساس تکنولوژی، بلکه بر اساس ذات خود طبیعت عمل کند، مطمئناً تماشای این فیلم می‌تواند سرگرم‌تان کند. برای باقی تماشاچیان، فیلم نه قصه‌ی جدیدی دارد و نه روایت تازه‌ای، و با همان رویاپردازی در طول روز می‌توانید داستان‌های تازه‌تری نسبت به این فیلم خلق کنید.
چارسو پرس: فیلم Caddo Lake پروژه‌ای به تهیه‌کنندگی کارگردان معروف سینما و سازنده‌ی فیلم‌های ماندگاری همچون The Sixth Sense، ام.نایت شیامالان و کارگردانی سلین هلد است که جزو کارگردان‌های تازه‌کار صنعت سینما به شمار می‌رود. فیلم رگه‌هایی از تأثیر شایامالان را در خود دارد و آن را می‌توان در گره زدن مسائل ماورالطبیعه به زندگی روزمره انسان پیدا کرد. اما به هیچ وجه نباید تأثیر فراگیر آثار اولیه‌ی او را داشته باشید، در بهترین حالت، فیلم Caddo Lake اثری مناسب برای کسانی است که به شکل خاصی به موضوعات ماورالطبیعه و تأثیر آن بر زندگی عادی انسان باور دارند، بیشتر از این چیزی نصیب‌تان نمی‌شود.

آب دریاچه Caddo، در بازه‌های زمانی به فاصله‌ی چند دهه، به سطح بسیار پایینی فروکش می‌کند. پاریس(با بازی دیلن اوبرایان) ، مرد جوانی که بر روی سدی که بر دریاچه Caddo زده شده کار می‌کند، اخیراً مادر خود را از دست داده است. او با مادرش سوار ماشین بوده که ناگهان حمله‌ی عصبی به مادرش دست می‌دهد و با ماشین به داخل دریاچه پرت می‌شوند. پاریس موفق می‌شود خودش را نجات دهد اما از پس نجات مادرش برنمی‌آید. تأثیر این واقعه روی پاریس مانده و زندگی و روحیات او را به کل دگرگون کرده است.



اِلی(با بازی الیزا اسکانلن)، دختری جوان با مادر و ناپدری و ناخواهری‌اش زندگی می‌کند. به علت مشکلات مداومی که او با خانواده‌اش دارد، یک شب مثل باقی شب‌ها، به خانه‌ی رفیقش فرار می‌کند. آنا، ناخواهری کوچک الی که با او رابطه‌ی خوبی دارد، درست در همان شب ناپدید می‌شود. حالا کل خانواده، منطقه، پلیس‌ها و خود الی، به دنبال پیدا کردن آنا می‌روند. الی وقتی از جستجو برای پیدا کردن آنا بازمی‌گردد، دوباره با همان دیالوگ‌های تکراری مادر و ناپدری‌اش مواجه می‌شود. او می‌فهمد که در واقع در سه روز در گذشته قرار دارد و این اتفاقات، برای سه روز پیش است.

به پاریس هم دقیقاً بعد از مرگ مادرش و همانند او، حمله‌ها و لرزش‌های عصبی دست می‌دهد. او با توجه به بررسی تاریخ حمله‌های عصبی مادرش متوجه می‌شود که این حمله‌های عصبی، ارتباط مستقیمی با پایین آمدن سطح آب دریاچه دارد. با جستجوی بیشتر، پاریس گردنبند مادرش را که به موتور قایق گیر کرده، پیدا می‌کند. الی هم در همان موقعیت، متوجه می‌شود که منطقه‌ای از دریاچه به عنوان یک پورتال زمان عمل کرده و حالا که به علت پایین آمدن سطح آب رفتن انسان به آن جا امکان‌پذیر شده، انسان با جابجایی در آن مکان می‌تواند به زمان‌های دیگری پرت شود.



سفر در زمان، یا بهتر بگویم جابجایی در زمان، اصلی‌ترین المان فیلم Caddo Lake است. جابجایی شخصیت‌های اصلی داستان، یعنی الی و پاریس، یکی برای پیدا کردن مادرش و دیگری برای پیدا کردن ناخواهری‌اش، هسته‌ی اصلی فیلم Caddo Lake را تشکیل می‌دهد. تقریبا تا یک چهارم پایانی فیلم، مخاطب سردر نمی‌آورد که دقیقاً چه خبر است، اما این مشکلی برای پیگیری روایت توسط او ایجاد نمی‌کند، چون دل خود را خوش کرده که در نهایت، با یک پایان‌بندی جواب تمام ابهامات را بگیرد.

به بیان دیگر، شما واقعا تا یک چهارم پایانی فیلم، هیچ چیز از داستان آن سر در نمی‌آورید، فقط آن قدر می‌دانید که آنا گم شده، و دریاچه قابلیتی به عنوان جابجایی در زمان دارد. با این که اطلاعات کمی در دسترس است، اما همین گنگی زیاد مخاطب را با خود همراه می‌کند تا بالاخره سر از امور کار در بیاورد.در انتها هم فیلم جواب خوبی به ابهامات و رازهای خود می‌دهد و چاله‌های داستانی در کار نیست. اما وقتی که مخاطب تمام و کمال داستان را دریافت کرد، به نظرش ارزشش را داشت یا نه؟



به نظرم این فیلم، حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد. حتی اگر در تخیلات روزمره خود پرسه بزنید، احتمالاً می‌توانید یک داستان کلیشه‌ای در همین حد برای خود بسازید. به بیانی دیگر، چنین داستانی، داستانی متعارف و کلیشه برای این دهه به حساب می‌آید، و گره زدن آن به احساسات انسانی و ارزش خانواده، آن‌قدرها هم چیز منحصر به فردی به آن نمی‌افزاید. مگر این واقعاً و اساساً عاشق این ژانر و این گونه داستان‌های علمی-تخیلی نه با تکیه بر تکنولوژی، بلکه تکیه بر ذات طبیعت باشید آن وقت برای نود دقیقه سرگرم خواهید شد.

اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلم‌های خارجی


یکی از مشکلات فیلم، سبک فیلم‌برداری آن است. دوربین روی دست، زیادی به شخصیت‌ها یا گاهاً اشیا نزدیک می‌شود و در اکثر اوقات می‌بینیم که مثلاً نصف بدن بازیگر، صفحه‌ی نمایش را پر کرده است. به مرور این موضوع حسی از آشفتگی که پدید می‌آورد که این آشفتگی در خدمت روایت داستان و درگیر کردن مخاطب عمل نمی‌کند و در عمل به جای درگیر کردن مخاطب، او را از ماجرا و جو فیلم، دورتر می‌کند. این مشکل زمانی برجسته‌تر می‌شود که فیلم تأکید زیادی روی ستینگ خود یعنی دریاچه دارد و حتی نام فیلم هم برگرفته از ان است، بدین ترتیب نماهای دورتر می‌تواسنت بهتر تأثیر محیط و جو دریاچه را روی شخصیت‌های فیلم نشان دهد.



در واقع تکنیک‌های استفاده شده برای روایت داستان، بر ضد خود روایت عمل می‌کنند، به طوری که اگر چنین داستانی در قالب رمان روایت می‌شد، شاید می‌توانست تأثیر بیشتری روی مخاطب بگذارد. اما از آن جا که نمی‌شود یک داستان سرراست ساده را در قالب سینمایی تعریف کرد، سازندگان بر تکنیک‌های سینمایی همانند تدوین‌های غیرخطی تکیه می‌کنند که اگر هم نتیجه‌ای داشته باشد، همانند فیلمبرداری، جز به سردرگمی و آشفتگی مخاطب نمی‌افزاید.
ایفای نقش بازیگران در نقش‌های مربوطه خیلی خوب است اما چون تمامی شخصیت‌ها تنها یک حالت روانی را بر اساس خواست سناریو از ابتدا تا انتها باید بازی کنند، کار سختی در نمایش اجراهای خود نخواهند داشت. پاریس از همان اول، نقش فردی تروما و ماتم‌زده با آسیب‎‌های روحی دارد و الی هم یک دختر سرکش شجاع و با حسی از گناه و عذاب وجدان است و تقریباً تا انتهای فیلم، همین احساسات کمی کمتر و بیشتر، توسط آن‌ها اجرا می‌شود.



شخصیت‌های فرعی هم بازی‌های خوبی دارند اما نقشی هم که برای آن‌ها نوشته شده هم بالطبع تک‌بعدی است، به جز مادر اِلی که لورن آمبروز در آن نقش، کاری تحسین‌برانگیز انجام می‌دهد. در واقع این نقش با این که نقش اصلی نیست، از پیچیدگی و انعطاف بسیار بیشتر نسبت به شخصیت‌های اصلی برخوردار است و آمبروز هم در نمایش آن، سنگ تمام می‌گذارد. او توانسته نقش مادری را به تصویر بکشد که شوهر اولش او را ترک کرده، مادری که فرزند سرکشش او را به سطوح درآورده و مادری که در تلاش هست با تمام مشکلات، بالاخره یک خانواده با ثبات را در کنار هم داشته باشد... همه‌ی این‌ احساسات متنوع را می‌توان در ادای دیاالوگ‌ها و میمیک‌های صورت آمبروز پیدا کنید. به بیانی دیگر، ایفای نقش لورن آمبروز یک سر و گردن از کیفیت کلی فیلم بالاتر است.