در این مطلب نقد فیلم «ترساننده ۳» (Terrifier 3) را با تمرکز بر تاکید فیلمساز بر ادغام بین کلیشههای مختلف زیرگونههای متفاوت ژانر وحشت را بخوانید.
چارسو پرس: «ترساننده ۳» چهارمین فیلمی است که شخصیت هولناک و درندهخوی «آرت دلقک» در آن حضور دارد. اولین حضور او در اثری ترسناک به یک مجموعه فیلم کوتاه اکران شده در سال ۲۰۱۳ بازمیگردد که در یکی از اپیزودهایش این موجود خونخوار بر پرده ظاهر میشود و سپس کارگردان آن یعنی دیمین لئون سراغ یک سهگانه با محوریت این قاتول دیوانه میرود. یکی از ویژگیهای آرت دلقک که آن را از قاتلان سینمای اسلشر جدا میکند به قدرتهای ماورالطبیعی وی بازمیگردد. گرچه در ظاهر او همان قاتل معمول سینمای اسلشر است که ماسکی بر صورت دارد و با چاقو و ادوات تیز به جان قربانیان خود میافتد اما وی از نیرویی شیطانی هم تغذیه میکند که ربطی به این دنیا ندارد.
سابژانر یا زیرگونهی اسلشر نوعی از فیلم ترسناک است که در آن قاتلی نقابدار با وسیلهای تیز و برنده به جان قربانیان بخت برگشته میافتد و آنها را مثله میکند. در عمدهی این فیلمها قصهی لاغر اثر شامل پیرنگی اصلی است که دلیل وجودیاش رسیدن از یک سکانس ترسناک به سکانس ترسناک دیگری است. عمدهی فیلم هم به تعقیب و گریز بین قاتل و قربانی اختصاص دارد و اگر در این میان فیلمساز فرصتی هم برای نفس کشیدن در اختیار قربانی و مخاطب قرار میدهد، به دلیل تلاش برای شخصیتپردازی حداقلی در بین قربانیان یا توضیحی در باب چرایی تبدیل شدن قاتل به چنین موجودی است. داستان فیلمهای این چنینی هم عمدتا در خرابهها و مکانهای پرت روایت میشود.
از آن سو ژانر وحشت زیرگونهی دیگری دارد که آن را باید ترسناکهای فراطبیعی نامید. در این فیلمها یا قصه به تمامی با عناصری فراطبیعی مانند خانههای جنزده یا اشخاص تسخیر شده توسط یک روح خبیث سر و کار دارد یا قهرمان درام میتواند از نیرویی جادویی برای از سر راه برداشتن عامل ایجاد وحشت و کشتار استفاده کند. البته باید این نکته را در نظر داشت که محدودهی سینمای ترسناک فراطبیعی بسیار وسیعتر از این چند مورد است و به زیرمجموعههای دیگری مانند حضور موجودات ترسناک فرازمینی هم گسترش مییابد که در این نوشته مورد بحث ما نیست و ارتباطی به فیلم «ترساننده ۳» ندارند.
در فیلم اول مجموعه یا همان «ترساننده ۱» کارگردان چندان با کلیشههای ژانر ترسناک فراطبیعی کاری ندارد. به جز اشاراتی محدود و گذرا به مولفههای این زیرگونه، مخاطب به تمامی با اثری اسلشر روبه رو است که در آن همان قاتل نقابدار به دنبال قربانیان بخت برگشته میافتد و یکی یکی آنها را به مسلخ میفرستد. استفادهی فیلمساز از مولفههای اسلشرهای دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی به عنوان دوران اوج این زیرگونه چشمگیر بود و حتی شیوهی تصویربرداری و کیفیت قابها هم خبر از فیلمی وابسته به آن دوران میداد. در این میان شیوهی نمایش خشونت و دست و دلبازی کارگردان در تصویر کردن سکانسهای خونریزی باعث شد که فیلم «ترساننده ۱» مورد توجه ترسناک دوستان قرار بگیرد، گرچه اهالی دلنازک جامعهی منتقدان و مخاطبان را به خاطر نمایش خشونت افسارگسیخته و بیپروا پس زد.
در فیلم اول دیمین لئون هنوز به اندازهی فیلمهای بعدی اعتماد به نفس استفاده از المانهای ترسناکهای فراطبیعی و ادغام کردن آنها با کلیشههای زیرگونهی اسلشر را نداشت. او بیشتر به دنبال ساختن یک فیلم جمع و جور بود که بتواند بودجهی خود را بازگرداند و اثرفیلم قابل دفاعی هم باشد و راهش را به جهان سینما باز کند. «ترساننده ۱» توانست به این موفقیت برسد و به فیلمی قابل توجه در زیرگونهی اسلشر تبدیل شود. از سوی دیگر بودجهی فیلم اول هم چندان زیاد نبود و اجازهی بلندپروازیهای زیاد به سازندگانش نمیداد. این موضوع تا حدود بسیاری در فیلم دوم برطرف شد و هم بودجهی اثر بیشتر شد و هم اعتماد به نفس سازندهاش.
دیمین لئون در فیلم دوم شخصیتی را به قصه اضافه کرد که در سوی دیگر ماجرا یا در واقع در همان سمت قربانیان قرار میگرفت. البته او تفاوتی با قربانیان مرسوم آثار اسلشر داشت؛ این قربانی از قدرتی ماورالطبیعه برخوردار بود و در واقع زاده شده بود که از پس «آرت دلقک» برآید. اگر در فیلم اول فقط در سکانس پایانی جلوهای از قدرت فراطبیعی آرت دلقک نمایش داده شده و شخصیتی به نام ویکی هم که زنی از ریخت افتاده بود به عنوان قاتلی تازه که توسط شیطان تسخیر شده به مخاطب معرفی شده بود، حال این فرصت وجود داشت که جلوههایی از قدرتهای فراطبیعی این قاتلان به طور کامل بر پرده نقش ببندد. البته این به آن معنا نیست که از این پس قرار است سکانسهای مفصل اسلشر و مثله کردن قربانیان جایش را به نوع دیگری از سکانسهای خشن بدهد.
در فیلم دوم هم مانند فیلم سوم عمدهی سکانسهای ترسناک از جنس سکانسهای ترسناک سینمای اسلشر است و هنوز هم قاتل داستان همان مرد نقابداری است که وسیلهای برنده در دست دارد و به شکل غریبی و با خونسردی دیگران را به آن دنیا میفرستد و کارگردان هم در نمایش این خشونت هیچ باجی به مخاطبش نمیدهد. تفاوت در این جا است که نمیتوان این قاتل را مانند قاتلان دیگر سینمای اسلشر به ضرب گلوله یا فرو کردن یک چاقو در بدنش کشت. باید راه دیگری وجود داشته باشد که به قدرتهای فراطبیعی همان شخصیت تازه که دختری به نام سیهنا است بازمیگردد. او شمشیری در اختیار دارد که از پدرش به ارث رسیده و البته ظاهرا از سمت قدرتی برتر انتخاب شده که جلوی آرت دلقک و زن همراهش را بگیرد.
در فیلم دوم سیهنا و برادرش هنوز از وجود ویکی (قربانی نجات یافتهی قصهی فیلم اول که حال تسخیر شده و همراه آرت دلقک است) به عنوان شریک و همراه آرت دلقک خبر ندارند. ویکی در آخر فیلم خودش را نمایان میکند و نشان میدهد که نمیتوان این قاتل عجیب و غریب را به راحتی از بین برد. اگر در پایان فیلم اول بخشی از قدرت فراطبیعی آرت دلقک نمایش داده میشود و او ناگهان از روی تخت پزشکی قانونی برمیخیزد و از مرگ بازمیگردد و در فیلم دوم سرش که قطع شده توسط ویکی که در آن سوی شهر در یک بیمارستان روانی بستری است، دوباره متولد میشود! در واقع قدرتهای فراطبیعی آرت دلقک در فیلم دوم هم مانند فیلم اول بیشتر به همان سکانس پایانی اختصاص دارد و کلیشههای ترسناکهای فراطبیعی بیشتر در وجود قهرمان خودش را نشان میدهد که او هم ظاهرا توان بازگشت از مرگ را دارد.
در چنین شرایطی است که فیلم سوم از راه میرسد. دیگر کارگردان آن قدر ایده دارد و به اعتماد به نفس رسیده که مفصل از کلیشههای سینمای اسلشر و ترسناکهای فراطبیعی به شکل توامان استفاده کند. سکانس اول که پیش از تیتراژ بر پرده نقش میبندد، رسما یک سکانس کلاسیک سینمای اسلشر است. آرت دلقلک به جان قربانیان میافتد و خانوادهای را سلاخی میکند و البته نشانههایی هم از دو فیلم قبلی مجموعه و ریشههای شکلگیری این قاتل در خود دارد. پس از آن و با آغاز فلاشبک و برخاستن قاتل بدون سر و بازگشتش به بیمارستان روانی و پیدا کردن سر تازه و همراهی ویکی با او تا خانهی طرد شده، ترساننده ۳ بیش از هر چیزی یک فیلم ترسناک فراطبیعی است تا یک اثر اسلشر.
در تمام این لحظات با دو موجود ترسناک طرف هستیم که به خانهی خود بازمیگردند تا استراحت کنند و به خواب فرو روند؛ در حالی که یکی سر ندارد و دیگری سر او را از بطن خود متولد کرده است. از آن سو همان دختر فیلم دوم با قدرتهای فراطبیعی هم تلاش میکند تا از پس حوادث گذشته برآید و به زندگی طبیعی خود برسد و همه چیز را فراموش کند. طبیعتا تا پایان داستان چنین نخواهد ماند و هم قاتلان به محل جنایت بازمیگردند و هم قربانی/ قهرمان ماجرا دوباره مجبور است که با آنها روبه رو شود. پس آرت دلقک پس از بیدار شدن از یک خواب پنج ساله تصمیم میگیرد که به کارش برگردد و این بار در شب کریسمس به جان قربانیانش بیفتد. اما این بار تنها نیست و همراهی دارد.
از این پس کارگردان در حین نمایش سکانسهای اسلشر و قربانی کردن آدمهای فلک زده، برخلاف دو فیلم قبلی گاهی توسط همان همراه مسخ شده سری به سینمای ترسناک فراطبیعی میزند؛ به عنوان نمونه در زمان بیدار شدن ویکی و آرت دلقک در آن خانهی مطرود، ویکی همزمان با به قتل رساندن مردی توسط دلقک ماجرا چنان با شیشهی شکسته خودش را مجروح میکند که اصلا طبیعی نیست. میزان خونی که وی با این کار از دست میدهد، بسیار بیشتر از میزان خون یک انسان طبیعی است و همین خبر از وجود تسخیر شدهی او میدهد. نکته اینکه او از این کار لذت هم میبرد.
این شیوهی برخورد با سکانسهای ترسناک در فصل پایانی به اوج میرسد. همان جایی که بالاخره دو طرف درگیر با هم روبه رو میشوند و این بار سیهنا یا همان قربانی/ قهرمان ماجرا مجبور میشود که هم با ویکی و هم با آرت دلقک بجنگد. البته که این نبرد با دو قاتل داستان مانند فیلم دوم با دردها و فقدانهای بسیاری برای سیهنا همراه است اما از پس نبرد این بار سیهنای قدرتمندتری امکان بروز مییابد و فیلمساز هم ویکی را از قصه حذف میکند و آرت دلقک را در سکانس درجه یکی با اتوبوس به خانه میفرستد؛ در حالی که در همان حال زنی را نمایش میدهد که در حال خواندن کتابی به نام «نهمین حلقه» است که نویسندهی آن همین دیمین لئون کارگردان فیلم است. به نظر میرسد که لئون قصد دارد قصهی تازهای را با محوریت قاتل خوفناک خود شروع کند و احتمالا این بار او باید از دست سیهنایی که دیگر میتواند زخمهایش را در لحظه از بین ببرد، فرار کند.
از سوی دیگر سهگانهی «ترساننده» بسیار وامدار آثار شاخص اسلشر پیش از خود است. کاملا از سر و شکل این فیلمها و شیوهی قصهگویی آنها این وابستگی به سنت ژانری اسلشرها مشخص است. این وابستگی فقط به تصویربرداری هم منحصر نمیشود. این درست که قابها با آن حالت برفکی خود ما را به یاد فیلمهای اسلشر مستقل و کم بودجهی دهههای هفتاد و هشتاد میلادی میاندازند اما در شیوهی روایت هم این سه فیلم بسیار وامدار آثار برجستهی اسلشر در تاریخ سینما هستند. به عنوان نمونه اولین فیلمی که در این جا به ذهن میرسد، فرنچایز «کابوس در خیابان الم» وس کریون است. در آن جا هم با تعدادی دختر و پسر نوجوان طرف هستیم که قربانی قاتلی میشوند که قدرتهایی فراطبیعی دارد.
پس قاتل «ترساننده» اولین فیلمی نیست که سعی در ادغام دو زیرگونهی متفاوت از سینمای ترسناک دارد و میخواهد راهی پیدا کند که اسلشرها را با فراطبیعیها آشتی دهد. قبلا بزرگانی چون وس کریون چنین کردهاند. حتی در سری فیلمهای اسلشر «جمعهی سیزدهم» هم قاتل ماجرا توانایی بسیاری در بازگشت از مرگ دارد و به راحتی نمیتوان او را کشت و مثلا میتواند ته دریاچهای مدتها زنده بماند. از سوی دیگر در مجموعه فیلمهای «کابوس در خیابان الم» دختری حاضر است که می داند چگونه باید با «فردی کروگر» یا همان قاتل داستان درگیر شد و او را از بین برد. این که موفق میشود یا نه موضوع دیگری است که به جدال دائمی میان خیر و شر بازمیگردد و قطعا هیچگاه با پیروزی یک سمت خاتمه نمییابد.
از سوی دیگر هر سه فیلم «ترساننده» در شیوهی روایت بسیار وامدار سهگانهی اول فیلم «جیغ» دیگر شاهکار وس کریون هم هستند. مهمترین خصوصیت مجموعه فیلمهای «جیغ» بهره بردن و استفاده از آگاهی مخاطب از کلیشههای سینمای اسلشر و دست انداختن آنها است. وس کریون میداند که مخاطب اهل سینمای ترسناک آن قدر فیلمهای این چنینی دیده که دیگر با زیر و بم آنها آشنا است. پس دست به ساختن یک مجموعه فیلم میزند که هدفش بازی با آن کلیشههای آشنا است. در واقع او مخاطب را هم در پیشرفت قصه شریک میکند و مدام از وی میخواهد که حدس بزند کدام کلیشه در ادامه از راه خواهد رسید و کدام نه؟ نکته این که «جیغ» چنان شاهکاری است که از همهی کلیشههای مرسوم زیرگونهی اسلشر استفاده میکند و با استفاده از این تمهید کاری میکند که همه تازه به نظر برسند.
یکی از راههای رسیدن به این توانایی قرار دادن شخصیتی در دل ماجرا است که میداند قاتل قصه در حال استفاده از کلیشههای ژانری است و به تمام آنها مسلط است. در فیلم «ترساننده» چنین برخوردی با سینما دیده نمیشود اما شخصیتی وجود دارد که میداند قاتل ماجرا در حال انجام چه کاری است و چگونه باید از پس کشتن و گیر انداختن او برآمد. این شخصیت جاناتان یا همان برادر سیهنا است. از سوی دیگر بخش عمدهای از ماجرا در محیطهای دانشگاهی یا محلههای طبقهی متوسط در شهری کوچک روایت میشود که باز هم یادآور فیلمهایی چون «جیغ» یا شاهکار دیگر سینمای اسلشر یعنی «هالووین» ساختهی بزرگ دیگری در گونهی وحشت به نام جان کارپنتر است.
این آگاهی فیلمساز از المانهای سینمای ترسناک فارغ از این که باعث شده بتواند از آنها به خوبی استفاده کند، این امکان را در اختیار او قرار داده که بتواند با مخاطب خود بازی کند. پس مخاطب هم در بازی راه افتاده بین قاتل و قربانیان شریک میشود و البته اگر اهل سینمای ترسناک باشد، پاداش این همراهی را خواهد گرفت. یکی دیگر از ویژگیهای فیلمهای ترسناک اصیل و آثار شاخص اسلشر که گاها مورد استفادهی فیلمسازان ژانر وحشت قرار میگیرد و اگر کارگردان بداند در حال انجام چه کاری است و در واقع آگاهانه باشد، استفاده از خصوصیات سینمای کمدی است! اشتباهی رخ نداده و نیازی به تعجب نیست؛ هر فیلم ترسناک اصیلی، به ویژه اگر اسلشر باشد، اول یک فیلم کمدی است.
از همان زمان ساخته شدن فیلمهایی چون «کشتار با اره برقی در تگزاس» در سال ۱۹۷۴ توسط توبی هوپر و «هالووین» توسط جان کارپنتر در سال ۱۹۷۸ که زیرگونهی اسلشر به زیرگونهای محبوب در بین ترسناکسازان تبدیل شد و فقط محدود به آثار موردی چون «روانی» آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۶۰ باقی نماند، کارگردانهای مختلف سعی کردند کمدی را با وحشت ادغام کنند. توبی هوپر در شاهکارش با قرار دادن خانوادهای دیوانه به این هدف رسید و جان کارپنتر با استفاده از دیوانهبازیهای پلیس و اهالی محل. وس کریون هم در مجموعه فیلمهای ترسناک خود چون «کابوس در خیابان الم»، «جیغ» و حتی «تپهها هم چشم دارند» پارودی را با وحشت در هم آمیخت و نه تنها قاتلانی خندهدار ساخت بلکه ساختار فیلم را هم بر پایهی کمدی بنا کرد.
حال دیمین لئون هم گویا از این درس آن بزرگان آگاه است و به خوبی کارش را یاد گرفته. در تمام مدت سهگانهی «ترساننده» به ویژه در این سومی منطق سینمای کمدی از سر روی فیلم میبارد؛ «ترساننده» نه تنها از منطق فانتزی حاکم بر کمدیها که مبتنی بر اغراق است، استفاده میکند و سر و شکل قاتلانش را همچون آثار کمدی با اغرق میسازد، بلکه رفتاری کاریکاتوری هم به آنها میبخشد. اما این کار به چه دردی میخورد و چرا فیلمسازان ژانر وحشت چنین میکنند؟ این تلاش برای همراه کردن حال و هوا و لحن کمدی با یک اثر ترسناک دو کارکرد دارد.
اول این که فیلمساز موفق می شود اثری مفرح بسازد. بالاخره هدف هر فیلمی در وهلهی اول باید سرگرم کردن تماشاگر باشد و حتی فیلمسازان به اصطلاح روشنفکر و هنریساز هم اگر چنین نکنند و نتوانند همان مخاطب به اصطلاح نخبهی خود را به روشی که دوست دارند، سرگرم کنند، از ساختن یک فیلم خوب بازماندهاند. اما کارکرد دوم کارکرد جذابتری است که قفقط ترسناکسازان بزرگ از پس رسیدن به آن برمیآیند: این کارکرد بازی با احساسات مخاطب در حین تماشای سکانسهای وحشتناک و سلاخی شدن شخصیتها است. این که تماشاگر در حین انجام جنایت نداند که باید بترسد یا لبخندی هم بر لب داشته باشد، اوج توانایی یک کارگردان را در بازی با احساسات مخاطب میرساند. بسیاری به غلط گمان میکنند که کارگردانان سینمای ترسناک برای گرفتن زهر سکانسهای ترسناک دست به چنین کاری میزنند که کاملا اشتباه است.
اگر کارگردانی قصد داشته باشد از زهر فیلم ترسناک خود بکاهد راههای دیگری هم وجود دارد. مثلا در همین مورد «ترساننده ۳» میتواند سراغ نمایش بیپروای خشونت نرود و کمتر فواره زدن خون را در قاب بگیرد. اما اگر موفق شود که احساسات مخاطب را به دست بگیرد و او را در دو راهی خنده و ترس گرفتار کند، به بزرگترین دستاورد سینمای ترسناک رسیده که همان بازی با احساسات ما و گرفتار کردنمان در دو دنیای یکسر متفاوت است. تصور کنید در حین نمایش سکانس ترسناک توامان هم تمایل به خنده دارید و هم از واقعهی جاری بر پرده ترسیدهاید. چنین رفت و آمدی بین دو احساس کاملا متناقض از ترس مطلق بسیار هولناکتر است.
برای فهم این موضوع میتوان از چند سکانس «ترساننده ۳» کمک گرفت. به عنوان نمونه در جایی از فیلم دختری از معشوق خود میخواهد که ترتیب ملاقات او با بازماندگان فیلم قبل یا همان قهرمانان قصه برای حضور در یک پادکست را بدهد. در این جا صحبتهای دو طرف همزمان میشود با سررسیدن آرت دلقک. آرت دلقک به جای آن که سراغ قربانیان خود برود، پشت در میایستد و به حرفهای آنها گوش میدهد. دخترک از این میگوید که دوست دارد در چشمان آرت دلقک نگاه کند و بفهمد او چه بویی میدهد. همزمان واکنشهای آرت دلقک را هم به حرفهای دخترک میبینیم که خود را بو میکند و چندانی از بوی خودش خوشش نمیآید و حتی احساس شرمساری دارد؛ گویی برای لحظهای تصور کرده که واقعا دخترک در حال بوییدن او است و از این که بوی خوبی نمیدهد، ناراحت است.
در ادامهی همین سکانس و پس از کشتن دخترک و پسر جوان همراهش در حمام به آن شیوهی بسیار شنیع و البته حال به هم زن، فیلم ساز سراغ نمایش نمایی نمادین میرود که احتمالا بیش از هر نمای فیلم در ذهن میماند؛ آرت دلقک روی حمام خونی که راه انداخته دراز میکشد و همچون بچهای که روی برف دراز کشیده و با بازی با دست و پایش نقشی از خود برجا میگذارد، با خون ریخته شدن روی زمین چنین میکند و مانند همان کودک خیالی ذوق میکند و معصومانه میخندد و لذت میبرد. این سکانس که اتفاقا قهرمان ماجرا در آن هیچ نقشی ندارد، هم بهترین سکانس فیلم میشود و هم برای درک استفاده از لحن کمدی در یک فیلم ترسناک به بهترین مثال میماند.
کمتر پیش میآید که قسمت سوم یک سهگانهی ترسناک به این خوبی از کار دربیاید و حتی بهترین فیلم مجموعه لقب بگیرد. حتی بزرگی چون وس کریون هم موفق نشد با مجموعه فیلم «جیغ» چنین کند و همان فیلم اول بهترین آنها باقی ماند. اما «ترساننده» چنین نیست و گرچه فیلم اول اثری قابل قبول از کار درآمده بود اما رفته رفته بهتر شد و در این سومی اوج گرفت و حال میتوان مطمئن بود که «ترساننده» میتواند در بین آثار برجستهی سینمای ترسناک جایی برای خود رزرو کند. باید اعتراف کرد که سال ۲۰۲۴ با آثاری چون «ماده» و همین فیلم «ترساننده ۳» تاکنون سالی پربار برای ژانر وحشت بوده است.
هشدار: در نقد فیلم «ترساننده ۳» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
سابژانر یا زیرگونهی اسلشر نوعی از فیلم ترسناک است که در آن قاتلی نقابدار با وسیلهای تیز و برنده به جان قربانیان بخت برگشته میافتد و آنها را مثله میکند. در عمدهی این فیلمها قصهی لاغر اثر شامل پیرنگی اصلی است که دلیل وجودیاش رسیدن از یک سکانس ترسناک به سکانس ترسناک دیگری است. عمدهی فیلم هم به تعقیب و گریز بین قاتل و قربانی اختصاص دارد و اگر در این میان فیلمساز فرصتی هم برای نفس کشیدن در اختیار قربانی و مخاطب قرار میدهد، به دلیل تلاش برای شخصیتپردازی حداقلی در بین قربانیان یا توضیحی در باب چرایی تبدیل شدن قاتل به چنین موجودی است. داستان فیلمهای این چنینی هم عمدتا در خرابهها و مکانهای پرت روایت میشود.
از آن سو ژانر وحشت زیرگونهی دیگری دارد که آن را باید ترسناکهای فراطبیعی نامید. در این فیلمها یا قصه به تمامی با عناصری فراطبیعی مانند خانههای جنزده یا اشخاص تسخیر شده توسط یک روح خبیث سر و کار دارد یا قهرمان درام میتواند از نیرویی جادویی برای از سر راه برداشتن عامل ایجاد وحشت و کشتار استفاده کند. البته باید این نکته را در نظر داشت که محدودهی سینمای ترسناک فراطبیعی بسیار وسیعتر از این چند مورد است و به زیرمجموعههای دیگری مانند حضور موجودات ترسناک فرازمینی هم گسترش مییابد که در این نوشته مورد بحث ما نیست و ارتباطی به فیلم «ترساننده ۳» ندارند.
در فیلم اول مجموعه یا همان «ترساننده ۱» کارگردان چندان با کلیشههای ژانر ترسناک فراطبیعی کاری ندارد. به جز اشاراتی محدود و گذرا به مولفههای این زیرگونه، مخاطب به تمامی با اثری اسلشر روبه رو است که در آن همان قاتل نقابدار به دنبال قربانیان بخت برگشته میافتد و یکی یکی آنها را به مسلخ میفرستد. استفادهی فیلمساز از مولفههای اسلشرهای دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی به عنوان دوران اوج این زیرگونه چشمگیر بود و حتی شیوهی تصویربرداری و کیفیت قابها هم خبر از فیلمی وابسته به آن دوران میداد. در این میان شیوهی نمایش خشونت و دست و دلبازی کارگردان در تصویر کردن سکانسهای خونریزی باعث شد که فیلم «ترساننده ۱» مورد توجه ترسناک دوستان قرار بگیرد، گرچه اهالی دلنازک جامعهی منتقدان و مخاطبان را به خاطر نمایش خشونت افسارگسیخته و بیپروا پس زد.
در فیلم اول دیمین لئون هنوز به اندازهی فیلمهای بعدی اعتماد به نفس استفاده از المانهای ترسناکهای فراطبیعی و ادغام کردن آنها با کلیشههای زیرگونهی اسلشر را نداشت. او بیشتر به دنبال ساختن یک فیلم جمع و جور بود که بتواند بودجهی خود را بازگرداند و اثرفیلم قابل دفاعی هم باشد و راهش را به جهان سینما باز کند. «ترساننده ۱» توانست به این موفقیت برسد و به فیلمی قابل توجه در زیرگونهی اسلشر تبدیل شود. از سوی دیگر بودجهی فیلم اول هم چندان زیاد نبود و اجازهی بلندپروازیهای زیاد به سازندگانش نمیداد. این موضوع تا حدود بسیاری در فیلم دوم برطرف شد و هم بودجهی اثر بیشتر شد و هم اعتماد به نفس سازندهاش.
دیمین لئون در فیلم دوم شخصیتی را به قصه اضافه کرد که در سوی دیگر ماجرا یا در واقع در همان سمت قربانیان قرار میگرفت. البته او تفاوتی با قربانیان مرسوم آثار اسلشر داشت؛ این قربانی از قدرتی ماورالطبیعه برخوردار بود و در واقع زاده شده بود که از پس «آرت دلقک» برآید. اگر در فیلم اول فقط در سکانس پایانی جلوهای از قدرت فراطبیعی آرت دلقک نمایش داده شده و شخصیتی به نام ویکی هم که زنی از ریخت افتاده بود به عنوان قاتلی تازه که توسط شیطان تسخیر شده به مخاطب معرفی شده بود، حال این فرصت وجود داشت که جلوههایی از قدرتهای فراطبیعی این قاتلان به طور کامل بر پرده نقش ببندد. البته این به آن معنا نیست که از این پس قرار است سکانسهای مفصل اسلشر و مثله کردن قربانیان جایش را به نوع دیگری از سکانسهای خشن بدهد.
در فیلم دوم هم مانند فیلم سوم عمدهی سکانسهای ترسناک از جنس سکانسهای ترسناک سینمای اسلشر است و هنوز هم قاتل داستان همان مرد نقابداری است که وسیلهای برنده در دست دارد و به شکل غریبی و با خونسردی دیگران را به آن دنیا میفرستد و کارگردان هم در نمایش این خشونت هیچ باجی به مخاطبش نمیدهد. تفاوت در این جا است که نمیتوان این قاتل را مانند قاتلان دیگر سینمای اسلشر به ضرب گلوله یا فرو کردن یک چاقو در بدنش کشت. باید راه دیگری وجود داشته باشد که به قدرتهای فراطبیعی همان شخصیت تازه که دختری به نام سیهنا است بازمیگردد. او شمشیری در اختیار دارد که از پدرش به ارث رسیده و البته ظاهرا از سمت قدرتی برتر انتخاب شده که جلوی آرت دلقک و زن همراهش را بگیرد.
در فیلم دوم سیهنا و برادرش هنوز از وجود ویکی (قربانی نجات یافتهی قصهی فیلم اول که حال تسخیر شده و همراه آرت دلقک است) به عنوان شریک و همراه آرت دلقک خبر ندارند. ویکی در آخر فیلم خودش را نمایان میکند و نشان میدهد که نمیتوان این قاتل عجیب و غریب را به راحتی از بین برد. اگر در پایان فیلم اول بخشی از قدرت فراطبیعی آرت دلقک نمایش داده میشود و او ناگهان از روی تخت پزشکی قانونی برمیخیزد و از مرگ بازمیگردد و در فیلم دوم سرش که قطع شده توسط ویکی که در آن سوی شهر در یک بیمارستان روانی بستری است، دوباره متولد میشود! در واقع قدرتهای فراطبیعی آرت دلقک در فیلم دوم هم مانند فیلم اول بیشتر به همان سکانس پایانی اختصاص دارد و کلیشههای ترسناکهای فراطبیعی بیشتر در وجود قهرمان خودش را نشان میدهد که او هم ظاهرا توان بازگشت از مرگ را دارد.
در چنین شرایطی است که فیلم سوم از راه میرسد. دیگر کارگردان آن قدر ایده دارد و به اعتماد به نفس رسیده که مفصل از کلیشههای سینمای اسلشر و ترسناکهای فراطبیعی به شکل توامان استفاده کند. سکانس اول که پیش از تیتراژ بر پرده نقش میبندد، رسما یک سکانس کلاسیک سینمای اسلشر است. آرت دلقلک به جان قربانیان میافتد و خانوادهای را سلاخی میکند و البته نشانههایی هم از دو فیلم قبلی مجموعه و ریشههای شکلگیری این قاتل در خود دارد. پس از آن و با آغاز فلاشبک و برخاستن قاتل بدون سر و بازگشتش به بیمارستان روانی و پیدا کردن سر تازه و همراهی ویکی با او تا خانهی طرد شده، ترساننده ۳ بیش از هر چیزی یک فیلم ترسناک فراطبیعی است تا یک اثر اسلشر.
در تمام این لحظات با دو موجود ترسناک طرف هستیم که به خانهی خود بازمیگردند تا استراحت کنند و به خواب فرو روند؛ در حالی که یکی سر ندارد و دیگری سر او را از بطن خود متولد کرده است. از آن سو همان دختر فیلم دوم با قدرتهای فراطبیعی هم تلاش میکند تا از پس حوادث گذشته برآید و به زندگی طبیعی خود برسد و همه چیز را فراموش کند. طبیعتا تا پایان داستان چنین نخواهد ماند و هم قاتلان به محل جنایت بازمیگردند و هم قربانی/ قهرمان ماجرا دوباره مجبور است که با آنها روبه رو شود. پس آرت دلقک پس از بیدار شدن از یک خواب پنج ساله تصمیم میگیرد که به کارش برگردد و این بار در شب کریسمس به جان قربانیانش بیفتد. اما این بار تنها نیست و همراهی دارد.
از این پس کارگردان در حین نمایش سکانسهای اسلشر و قربانی کردن آدمهای فلک زده، برخلاف دو فیلم قبلی گاهی توسط همان همراه مسخ شده سری به سینمای ترسناک فراطبیعی میزند؛ به عنوان نمونه در زمان بیدار شدن ویکی و آرت دلقک در آن خانهی مطرود، ویکی همزمان با به قتل رساندن مردی توسط دلقک ماجرا چنان با شیشهی شکسته خودش را مجروح میکند که اصلا طبیعی نیست. میزان خونی که وی با این کار از دست میدهد، بسیار بیشتر از میزان خون یک انسان طبیعی است و همین خبر از وجود تسخیر شدهی او میدهد. نکته اینکه او از این کار لذت هم میبرد.
این شیوهی برخورد با سکانسهای ترسناک در فصل پایانی به اوج میرسد. همان جایی که بالاخره دو طرف درگیر با هم روبه رو میشوند و این بار سیهنا یا همان قربانی/ قهرمان ماجرا مجبور میشود که هم با ویکی و هم با آرت دلقک بجنگد. البته که این نبرد با دو قاتل داستان مانند فیلم دوم با دردها و فقدانهای بسیاری برای سیهنا همراه است اما از پس نبرد این بار سیهنای قدرتمندتری امکان بروز مییابد و فیلمساز هم ویکی را از قصه حذف میکند و آرت دلقک را در سکانس درجه یکی با اتوبوس به خانه میفرستد؛ در حالی که در همان حال زنی را نمایش میدهد که در حال خواندن کتابی به نام «نهمین حلقه» است که نویسندهی آن همین دیمین لئون کارگردان فیلم است. به نظر میرسد که لئون قصد دارد قصهی تازهای را با محوریت قاتل خوفناک خود شروع کند و احتمالا این بار او باید از دست سیهنایی که دیگر میتواند زخمهایش را در لحظه از بین ببرد، فرار کند.
از سوی دیگر سهگانهی «ترساننده» بسیار وامدار آثار شاخص اسلشر پیش از خود است. کاملا از سر و شکل این فیلمها و شیوهی قصهگویی آنها این وابستگی به سنت ژانری اسلشرها مشخص است. این وابستگی فقط به تصویربرداری هم منحصر نمیشود. این درست که قابها با آن حالت برفکی خود ما را به یاد فیلمهای اسلشر مستقل و کم بودجهی دهههای هفتاد و هشتاد میلادی میاندازند اما در شیوهی روایت هم این سه فیلم بسیار وامدار آثار برجستهی اسلشر در تاریخ سینما هستند. به عنوان نمونه اولین فیلمی که در این جا به ذهن میرسد، فرنچایز «کابوس در خیابان الم» وس کریون است. در آن جا هم با تعدادی دختر و پسر نوجوان طرف هستیم که قربانی قاتلی میشوند که قدرتهایی فراطبیعی دارد.
پس قاتل «ترساننده» اولین فیلمی نیست که سعی در ادغام دو زیرگونهی متفاوت از سینمای ترسناک دارد و میخواهد راهی پیدا کند که اسلشرها را با فراطبیعیها آشتی دهد. قبلا بزرگانی چون وس کریون چنین کردهاند. حتی در سری فیلمهای اسلشر «جمعهی سیزدهم» هم قاتل ماجرا توانایی بسیاری در بازگشت از مرگ دارد و به راحتی نمیتوان او را کشت و مثلا میتواند ته دریاچهای مدتها زنده بماند. از سوی دیگر در مجموعه فیلمهای «کابوس در خیابان الم» دختری حاضر است که می داند چگونه باید با «فردی کروگر» یا همان قاتل داستان درگیر شد و او را از بین برد. این که موفق میشود یا نه موضوع دیگری است که به جدال دائمی میان خیر و شر بازمیگردد و قطعا هیچگاه با پیروزی یک سمت خاتمه نمییابد.
از سوی دیگر هر سه فیلم «ترساننده» در شیوهی روایت بسیار وامدار سهگانهی اول فیلم «جیغ» دیگر شاهکار وس کریون هم هستند. مهمترین خصوصیت مجموعه فیلمهای «جیغ» بهره بردن و استفاده از آگاهی مخاطب از کلیشههای سینمای اسلشر و دست انداختن آنها است. وس کریون میداند که مخاطب اهل سینمای ترسناک آن قدر فیلمهای این چنینی دیده که دیگر با زیر و بم آنها آشنا است. پس دست به ساختن یک مجموعه فیلم میزند که هدفش بازی با آن کلیشههای آشنا است. در واقع او مخاطب را هم در پیشرفت قصه شریک میکند و مدام از وی میخواهد که حدس بزند کدام کلیشه در ادامه از راه خواهد رسید و کدام نه؟ نکته این که «جیغ» چنان شاهکاری است که از همهی کلیشههای مرسوم زیرگونهی اسلشر استفاده میکند و با استفاده از این تمهید کاری میکند که همه تازه به نظر برسند.
اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلمهای خارجی
یکی از راههای رسیدن به این توانایی قرار دادن شخصیتی در دل ماجرا است که میداند قاتل قصه در حال استفاده از کلیشههای ژانری است و به تمام آنها مسلط است. در فیلم «ترساننده» چنین برخوردی با سینما دیده نمیشود اما شخصیتی وجود دارد که میداند قاتل ماجرا در حال انجام چه کاری است و چگونه باید از پس کشتن و گیر انداختن او برآمد. این شخصیت جاناتان یا همان برادر سیهنا است. از سوی دیگر بخش عمدهای از ماجرا در محیطهای دانشگاهی یا محلههای طبقهی متوسط در شهری کوچک روایت میشود که باز هم یادآور فیلمهایی چون «جیغ» یا شاهکار دیگر سینمای اسلشر یعنی «هالووین» ساختهی بزرگ دیگری در گونهی وحشت به نام جان کارپنتر است.
این آگاهی فیلمساز از المانهای سینمای ترسناک فارغ از این که باعث شده بتواند از آنها به خوبی استفاده کند، این امکان را در اختیار او قرار داده که بتواند با مخاطب خود بازی کند. پس مخاطب هم در بازی راه افتاده بین قاتل و قربانیان شریک میشود و البته اگر اهل سینمای ترسناک باشد، پاداش این همراهی را خواهد گرفت. یکی دیگر از ویژگیهای فیلمهای ترسناک اصیل و آثار شاخص اسلشر که گاها مورد استفادهی فیلمسازان ژانر وحشت قرار میگیرد و اگر کارگردان بداند در حال انجام چه کاری است و در واقع آگاهانه باشد، استفاده از خصوصیات سینمای کمدی است! اشتباهی رخ نداده و نیازی به تعجب نیست؛ هر فیلم ترسناک اصیلی، به ویژه اگر اسلشر باشد، اول یک فیلم کمدی است.
از همان زمان ساخته شدن فیلمهایی چون «کشتار با اره برقی در تگزاس» در سال ۱۹۷۴ توسط توبی هوپر و «هالووین» توسط جان کارپنتر در سال ۱۹۷۸ که زیرگونهی اسلشر به زیرگونهای محبوب در بین ترسناکسازان تبدیل شد و فقط محدود به آثار موردی چون «روانی» آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۶۰ باقی نماند، کارگردانهای مختلف سعی کردند کمدی را با وحشت ادغام کنند. توبی هوپر در شاهکارش با قرار دادن خانوادهای دیوانه به این هدف رسید و جان کارپنتر با استفاده از دیوانهبازیهای پلیس و اهالی محل. وس کریون هم در مجموعه فیلمهای ترسناک خود چون «کابوس در خیابان الم»، «جیغ» و حتی «تپهها هم چشم دارند» پارودی را با وحشت در هم آمیخت و نه تنها قاتلانی خندهدار ساخت بلکه ساختار فیلم را هم بر پایهی کمدی بنا کرد.
حال دیمین لئون هم گویا از این درس آن بزرگان آگاه است و به خوبی کارش را یاد گرفته. در تمام مدت سهگانهی «ترساننده» به ویژه در این سومی منطق سینمای کمدی از سر روی فیلم میبارد؛ «ترساننده» نه تنها از منطق فانتزی حاکم بر کمدیها که مبتنی بر اغراق است، استفاده میکند و سر و شکل قاتلانش را همچون آثار کمدی با اغرق میسازد، بلکه رفتاری کاریکاتوری هم به آنها میبخشد. اما این کار به چه دردی میخورد و چرا فیلمسازان ژانر وحشت چنین میکنند؟ این تلاش برای همراه کردن حال و هوا و لحن کمدی با یک اثر ترسناک دو کارکرد دارد.
نمره: ۴خوب
نکات مثبت- توانایی فیلمساز در ادغام کلیشههای زیرگونههای ترسناک فراطبیعی و اسلشرها
- بهره بردن از خصوصیات فیلمهای اسلشر دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰
- استفاده از یک لحن کمدی در سرتاسر اثر!
- همگن نبودن قطبهای مثبت و منفی قصه
اگر کارگردانی قصد داشته باشد از زهر فیلم ترسناک خود بکاهد راههای دیگری هم وجود دارد. مثلا در همین مورد «ترساننده ۳» میتواند سراغ نمایش بیپروای خشونت نرود و کمتر فواره زدن خون را در قاب بگیرد. اما اگر موفق شود که احساسات مخاطب را به دست بگیرد و او را در دو راهی خنده و ترس گرفتار کند، به بزرگترین دستاورد سینمای ترسناک رسیده که همان بازی با احساسات ما و گرفتار کردنمان در دو دنیای یکسر متفاوت است. تصور کنید در حین نمایش سکانس ترسناک توامان هم تمایل به خنده دارید و هم از واقعهی جاری بر پرده ترسیدهاید. چنین رفت و آمدی بین دو احساس کاملا متناقض از ترس مطلق بسیار هولناکتر است.
برای فهم این موضوع میتوان از چند سکانس «ترساننده ۳» کمک گرفت. به عنوان نمونه در جایی از فیلم دختری از معشوق خود میخواهد که ترتیب ملاقات او با بازماندگان فیلم قبل یا همان قهرمانان قصه برای حضور در یک پادکست را بدهد. در این جا صحبتهای دو طرف همزمان میشود با سررسیدن آرت دلقک. آرت دلقک به جای آن که سراغ قربانیان خود برود، پشت در میایستد و به حرفهای آنها گوش میدهد. دخترک از این میگوید که دوست دارد در چشمان آرت دلقک نگاه کند و بفهمد او چه بویی میدهد. همزمان واکنشهای آرت دلقک را هم به حرفهای دخترک میبینیم که خود را بو میکند و چندانی از بوی خودش خوشش نمیآید و حتی احساس شرمساری دارد؛ گویی برای لحظهای تصور کرده که واقعا دخترک در حال بوییدن او است و از این که بوی خوبی نمیدهد، ناراحت است.
در ادامهی همین سکانس و پس از کشتن دخترک و پسر جوان همراهش در حمام به آن شیوهی بسیار شنیع و البته حال به هم زن، فیلم ساز سراغ نمایش نمایی نمادین میرود که احتمالا بیش از هر نمای فیلم در ذهن میماند؛ آرت دلقک روی حمام خونی که راه انداخته دراز میکشد و همچون بچهای که روی برف دراز کشیده و با بازی با دست و پایش نقشی از خود برجا میگذارد، با خون ریخته شدن روی زمین چنین میکند و مانند همان کودک خیالی ذوق میکند و معصومانه میخندد و لذت میبرد. این سکانس که اتفاقا قهرمان ماجرا در آن هیچ نقشی ندارد، هم بهترین سکانس فیلم میشود و هم برای درک استفاده از لحن کمدی در یک فیلم ترسناک به بهترین مثال میماند.
کمتر پیش میآید که قسمت سوم یک سهگانهی ترسناک به این خوبی از کار دربیاید و حتی بهترین فیلم مجموعه لقب بگیرد. حتی بزرگی چون وس کریون هم موفق نشد با مجموعه فیلم «جیغ» چنین کند و همان فیلم اول بهترین آنها باقی ماند. اما «ترساننده» چنین نیست و گرچه فیلم اول اثری قابل قبول از کار درآمده بود اما رفته رفته بهتر شد و در این سومی اوج گرفت و حال میتوان مطمئن بود که «ترساننده» میتواند در بین آثار برجستهی سینمای ترسناک جایی برای خود رزرو کند. باید اعتراف کرد که سال ۲۰۲۴ با آثاری چون «ماده» و همین فیلم «ترساننده ۳» تاکنون سالی پربار برای ژانر وحشت بوده است.
شناسنامه فیلم «ترساننده ۳» (Terrifier 3)
نویسنده و کارگردان: دیمین لئون
بازیگران: دیوید هوارد تورنتون، سمانتا اسکافیدی، لورن لاورا، الیوت فولام و الکسا بلر رابرتسون
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
امتیاز سیات راتن تومیتوز به فیلم: ۷۷٪
خلاصه داستان: در شب کریسمس خانهای مورد هجوم آرت دلقک میگیرد و همهی اعضای آن کشته میشوند. قصه به پنج سال پیش بازمیگردد و جنازهی بدون سر آرت دلقک نمایش داده میشود که روی زمین افتاده و پلیسی بالای سر آن است. پلیس احساس میکند که تنها نیست و به همین دلیل درخواست نیروی کمکی میکند. در همان زمان آرت دلقک بلند شده و با وجود آن که سر ندارد به پلیس حملهور میشود و سر وی را جدا کرده و روی بدن خود قرار میدهد. او به بیمارستان روانی شهر رفته تا ویکی را ببیند. در همان زمان ویکی در حالی که سر آرت دلقک را در دست دارد، در حال کشتن یکی از پرستاران است. آرت دلقک از راه میرسد و سرش را برمیدارد و روی بدنش قرار میدهد. او به همراه ویکی به عمارت خود بازمیگردد و ویکی توی وان حمام خودکشی میکند و دلقک هم روی صندلی مقابل پنجره مینشیند. پنج سال میگذرد و آرت دلقک و ویکی به همان حالت باقی ماندهاند و حتی تار عنکبوت سرتاسر بدنشان را پوشانده که نشان از عدم تحرک آنها دارد. دو نفر که مامور تخریب خانهی آرت دلقک هستند وارد آن جا میشوند و …
https://teater.ir/news/65871