تاد فیلیپس در حال نمایش چگونگی تبدیل شدن یک آدم معمولی به جوکر است و بعدا قرار است در فیلمهای آینده به دنبال قصههای وی در شهر گاتهام برای بر هم زدن نظم برود و احتمالا با بتمن مبارزه کند. این برداشت کمی مبهم به نظر میرسید؛ چرا که آرتور فلک آشکارا آدم کودنی بود و نمیتوانست هیچگاه به آن ابرشرور دیوانه تبدیل شود که هوشی سرشار دارد. نقد فیلم «جوکر ۲» یا همان «جوکر: جنون مشترک» را با تکیه بر همین بر هم زدن توقعات مخاطب توسط تاد فیلیپس آغاز میکنیم.
چارسو پرس: سال ۲۰۱۹ نمایش فیلم «جوکر» شور و هیجانی بین جوانان آمریکایی راه انداخت که ارتباطی به کیفیت فیلم نداشت. دولت دونالد ترامپ سر کار بود و بسیاری از جوانان طبقه متوسط خود را سر خورده میدیدند و تاد فیلیپس اثری ساخته بود که این سرخوردگی را در قالب یک شورش کور نمایش میداد. شخصیتی که وی ساخته بود گرچه نامش جوکر بود اما آرتور فلک نام داشت و این جناب آرتور در داستان همانقدر مهم بود که دیگر سمت و سوی تاریکش یا همان جوکر. مخاطب در آن زمان ممکن بود تصور کند که تاد فیلیپس در حال نمایش چگونگی تبدیل شدن یک آدم معمولی به جوکر است و بعدا قرار است در فیلمهای آینده به دنبال قصههای وی در شهر گاتهام برای بر هم زدن نظم برود و احتمالا با بتمن مبارزه کند. این برداشت کمی مبهم به نظر میرسید؛ چرا که آرتور فلک آشکارا آدم کودنی بود و نمیتوانست هیچگاه به آن ابرشرور دیوانه تبدیل شود که هوشی سرشار دارد. نقد فیلم «جوکر ۲» یا همان «جوکر: جنون مشترک» را با تکیه بر همین بر هم زدن توقعات مخاطب توسط تاد فیلیپس آغاز میکنیم.
در اغلب آثار ساخته شده بر اساس قصهی جوکر که مستقیما از کامیک بوکها الهام گرفتهاند، جوکر شخصیت شروری است که گذشتهای مبهم دارد و کسی نمیداند که واقعا از کجا آمده است. البته این موضوع و قصهی زندگی گذشتهی جوکر هم چندان اهمیت ندارد؛ چرا که این گذشتهی مبهم او را مرموزتر میکند و بیشتر به تفاسیر فرامتنی راه میدهد. گویی سازندگان در حال گفتن از این هستند که در چنین شهر فاسد و تاریکی باید هم توقع بروز ناگهانی چنین جانی دیوانهای داشت و اگر غیر از این باشد، باید تعجب کرد. اما تاد فیلیپس در هر دو فیلمش با محوریت این شخصیت و عدم حضور بتمن، به ویژه در فیلم دوم به دنیای دیگری سفر میکند. در واقع او فقط از نام جوکر و شهر گاتهام بهره میبرد تا دنیای خود را برپا کند و از قصهی دیگری حرف بزند.
در چنین شرایطی ممکن مخاطب اهل جهان کامیک بوکها و دوستدار شخصیت جوکر که برای دیدن فیلمی از شخصیت محبوبش محصول کمپانی دی سی بلیط خریده، احساس سرخوردگی کند و تصور کند که سازندگان این فیلم تازه سرش کلاه گذاشتهاند و اثری ساختهاند که فقط نام و شمایل جوکر را به عاریت گرفته و هیچ چیز دیگرش به آن شرور نمیماند. چنین مخاطبی احتمالا پس از تماشای فیلم سری به شبکههای اجتماعی خواهد زد و بلافاصله چند کلامی نثار سازندگان میکند و به دیگران میگوید که اگر برای دیدن همان جوکر آشنا به سینما میروند که در فیلمهای دیگر حاضر است، پول خود را دور نریزند که ارزشش را ندارد. اما باید این نکته را متذکر شد که جوکر تافتهی جدابافته در عالم نیست و هر سازنده و کارگردانی به هر شکلی که دوست دارد میتواند وی را تصویر کند و اصلا شرط اقتباس از هر اثری، چه متعلق به جهان کامیک بوکها باشد و چه نه، همین است.
پس این ایراد به اثر تاد فیلیپس وارد نیست؛ چرا که او در فیلم دوم فقط از نام شخصیتهای مطرح موجود در جهان کامیک بوکهای دی سی استفاده کرده و کاری به چگونگی حضور آنها در فیلمهای پیش از خود و البته کامیک بوکها ندارد؛ نه هارلی کوئینش آن هارلی کوئین آشنا است و بیشتر عاشق دلخستهای است که شیفتهی جوکر شده و نه هاروی دنت در مقام دادستان شهر همان هاروی دنت موجود در دیگر آثار است و نه خود شخص شخیص جوکر. در چنین قابی فیلم راه دیگری میرود و قصهی مردی را تعریف میکند که زندگی اصلا با او سر سازگاری ندارد و ناگهان شعلهی یک عشق او را به زندگی امیدوار میکند و اصلا تمام دلیل وجودش در عالم میشود و زنده نگهش میدارد. پس ایرادی بر این تصمیم سازندگان وارد نیست؛ «جوکر: جنون مشترک» ایرادات بزرگ دیگری دارد.
مهمترین ایرادش استراتژی سازندگان در استفاده از کلیشههای سینمای موزیکال است. سازندگان هر جا که دوست دارند ناگهان این کلیشهها را احضار میکنند و هر جا که تمایلی ندارند سراغ تعریف کردن قصه به شیوهی معمول خود میروند. در واقع آنها تصمیم گرفتهاند که سکانسهای احساسی را در قاب کلام و ترانه برگزار کنند و فیلمی بسازند که احساسات شخصیتها را در قالب رقص و آواز نمایش میدهد. حال اگر این رقص و آواز هم حال و هوایی تلخ و دردناک داشت، چه باک. اما مشکل زمانی ظهور میکند و بزرگ میشود که این استراتژی برای نور انداختن بر برخی سکانسها و اهمیت دادن به آنها ضد خودش عمل کند و نقض غرض شود؛ چرا که مخاطب ممکن است دستخوش این احساس شود که دیگر سکانسهای فیلم اهمیت ندارند و خود سازندگان هم به این موضوع اعتراف کردهاند.
در چنین قابی است که تمام آن سکانسهای پر تاکید بر فضای بیرون از دادگاه و بیرون از زندان که مملو از احساس همراهی با جوکر است، اهمیت خود را از دست میدهند و فقط بهانهای جلوه میکنند تا فیلمساز از عشقی آتشین بگوید. پس دیگر نیازی به جوکر وجود ندارد؛ میشد تمام این سکانسها را حدف کرد، نام شخصیت را چیز دیگری گذاشت، داستان زندگی فلاکتبارش را تعریف کرد و از این گفت که چگونه عاشق شدن او را به زندگی امیدوار میکند و نرسیدن به محبوب هم او را بیهدف و بیآینده رها میکند. اصلا به همین دلیل است که اختتامیهی فیلم و مرگ جوکر/ آرتور فلک هیچ شوری برنمیانگیزد و هیچ جذابیتی در برندارد. خود سازندگان از وی آدمی معمولی ساختهاند که پس از رفتن معشوق دلیلی برای ادامه دادن ندارد.
پس نفس اقتباس از یک شخصیت و تبدیل کردنش به چیزی دیگر نه تنها ایرادی ندارد، بلکه میتواند نقطه قوت فیلم هم باشد اما وقتی آن شخصیت کسی چون جوکر است که شهری را به هم ریخته و پیروان بسیاری دارد و خود فیلمساز هم مدام در این جا و آن جا آن را بازگو میکند و به این مینازد که در حال بر هم زدن بازی است، پس باید به این شور و هیجان جاری در فضا همان اندازه توجه شود که به عشق آتشین او به یک زن یا دست کم گذرا برگزارش نکند تا مخاطب احساس کند در حال تماشای اثری عاشقانه است که بدون دلیل خاصی ضدقهرمانش مردی است که پیروان بسیاری در خارج از محیط زندان دارد و بر حسب تصادف لقبش جوکر است.
اما خواستههای فیلمساز به همین جا ختم نمیشود؛ فیلم «جوکر: جنون مشترک» دوست دارد فیلمی آکنده از غم و اندوه باشد. حتی عشق زن به مرد و برعکس هم به جای روشن کردن فضا و ایجاد احساس خوشبختی، بیشتر ناراحت کننده است. اما مشکل این جا است که این عشق درست ساخته نمیشود و قابل باور از کار در نمیآید تا آن احساس غم هم به مخاطب منتقل شود و احساس کند که در حال تماشای فیلمی غمانگیز است. هیچ کدام از دو طرف نمیدانند به دنبال چه هستند و چه کاری دوست دارند انجام دهند و از این عشق چه میخواهند. قصه که آغاز میشود به نظر تکلیف ما با هارلی کوئین مشخص است. او خود را بستری کرده تا به دیدار یارش برسد. به نظر تکلیف ما با جوکر هم معلوم است؛ او بیپناه و درمانده است و هر نگاهی میتواند شیفته و شیدایش کند.
اما رفته رفته این بده و بستان جذابیتش را از دست میدهد که ناشی از تصمیمات ناگهانی فیلمساز در تغییر ناگهانی مسیر قصه است. وکیل جوکر/ آرتور از او میخواهد که فقط آرتور باشد و جوکر را رها کند تا در دادگاه پیروز شوند و راهی به بیرون بیابند. به نظر این استراتژی منطقی است؛ چرا که آزادی او از هر چیز دیگری مهمتر است اما ما در این جا با شخصیتی عصیانگر طرف هستیم که تمایلی ندارد مانند انسانهای معمولی رفتار کند. اصلا ویژگی او فرارش از معمولی بودن است و هارلی هم دلبستهی همین سرگشتگی و جنون موجود در او شده است. پس هارلی در مقام معشوق در برابر وکیل قرار میگیرد و جوکر را طلب میکند و علاقهای به آرتور ندارد.
در این مبارزه پیروزی نهایی با هارلی است. او موفق میشود در وجود معشوق شخصیت جوکر را ظاهر کند و آرتور را پس بزند. اما باز هم ناگهان قصه تغییر مسیر میدهد و این بار بدون هیچ پیشزمینه و پس زمینهی مشخصی خود آرتور تصمیم میگیرد که جوکر را شخصیتی ساخته و پرداختهی ذهنش معرفی کند و آن را پس بزند و از این بگوید که در تمام مدت در حال بازی در نقشی بوده که حتی خودش هم باورش ندارد. پس طبیعتا هارلی که عاشق جوکر است، احساس سرخوردگی میکند و از این رابطه خارج میشود. این رفت و برگشتهای مداوم بین تمناهای شخصیتها از یکدیگر بدون زمینهچینیهای مناسب و با تاکید بر جزییات بدون توجیهی چون باردار بودن هارلی، این عشق آتشین را هم مانند سرنوشت خود آرتور/ جوکر فاقد اهمیت لازم جلوه میدهد.
در چنین بستری است که سکانسهای موزیکال که اصلا هدف از وجودشان تاکید بر همین عشق است هم جذابیت چندانی ندارند و اهمیت خود را از دست میدهند. پس با فیلمی طرف هستیم که بخشهای غیرعاشقانهاش به دلیل تاکید بر سکانسهای موزیکال در نظر مخاطب معمولی جلوه میکند و مهم نیستند و سکانسهای موزیکال یا همان عاشقانهاش هم به دلیل درست ساخته نشدن عشق دو طرف جذابیت چندانی ندارند. به اینها اضافه کنید بازی ضعیف لیدی گاگا را در قالب هارلی کوئین که گویی فقط به خاطر توان خوانندگیاش فراخوانده شده و عملا تمام تلاش واکین فینیکس برای اجرای درست شخصیت جوکر/ آرتور را از بین میبرد و بر باد میدهد.
اما باید بر همین بازی واکین فینیکس به عنوان برگ برندهی فیلم و تنها نکتهی مثبتش تاکید کرد. واکین فینکیس شاید در اجرای شخصیتهای درونگرا چندان توانایی محیرالعقولی نداشته باشد و در آثاری با محوریت شخصیتهای معمولی، بازیگری معمولی باشد اما در حین اجرای شخصیتهای روانپریش و فروریخته، حسابی توانا است. این توانایی تا به آن جا است که حتی در همان چند نمای رقصان هم گوی سبقت را از لیدی گاگا که طبعا باید این سکانسها را از خود کند، میرباید و تمام قاب را از آن خود میکند.
بنا به همهی آن چه که گفته شد اشارات آشکار و واضح فیلم به برخی از آثار تاریخ سینما هم چندان به دل نمینشینند و گل درشت به نظر میرسند. فارغ از این که برای درست از کار درآمدن اشاره به اثری در تاریخ سینما اول باید فیلم اصلی صاحب نگاه باشد و هویت خودش را پیدا کند، استفاده از واضحترین و گل درشتترین نماها برای ارجاع به آثار شاخص تاریخ سینما این احساس را به مخاطب منتقل میکند که کارگردان مخاطبش را دست کم گرفته یا خودش آشنایی چندانی با تاریخ سینما ندارد. به عنوان نمونه سکانس تلفن زدن آرتور به هارلی و التماس کردن برای بازگشت او پیش از قرائت حکم دادگاه آشکارا یادآور سکانس تماس تلفنی تراویس بیکل با بازی رابرت دنیرو به معشوق در فیلم «راننده تاکسی» مارتین اسکورسیزی است. این واضحترین و گل درشتترین نمایی بوده که کارگردان میتوانسته به عنوان ادای دین در چنین شرایطی استفاده کند.
قسمت اول «جوکر» با وجود آن که ربطی به کامیکهای دی سی نداشت، توانست به دلیل همان احساس سرخوردگی دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ در دل بسیاری جا باز کند و دلهای بسیاری را با خود ببرد. آن فیلم، چه درست و چه غلط فرزند زمانهی خود بود و از کسانی میگفت که سردرگم بودند و نمیدانستند در این وانفسا چه کنند. پس دست به شورش کور زده و زیر میز میزدند. گویی فیلم حرف دل آنها را میزد و در حال گفتن از این بود که اگر من سهمی از این شهر ندارم، دیگری هم نباید موهبتی ببرد. اما چند سالی از آن دوران گذشته و چیزهایی تغییر کرده. دیگر کسی تمایلی به چنین شورشهای کوری ندارد و «جوکر: جنون مشترک» که هنوز بر شرایط همان زمانه پایهریزی شده و دنیا را همان طور میبیند، اعتباری کسب نمیکند و سردرگمی شخصیتهایش به سردرگمی ساختارش هم سرایت میکند.
در چنین قابی است که تا پایان مشخص نمیشود که آیا شخصیت جوکر فقط بهانهای است برای تعریف کردن یک داستان عاشقانهی اندوهگین و هولناک یا یک فیلم دربارهی جامعهای در آستانهی انفجار؟ این حالت معلق از رویکرد عقب ماندهی فیلم که زور میزند به روز جلوه کند، ناشی میشود. شاید باید باور کرد که عصر جوکر و قرار دادن او به عنوان شخصیت محوری فیلمی تمام شده و بتمنی نیاز است که به حضور این شخصیت مخوف روی پرده دلیلی وجودی ببخشد.
– پینوشت: عنوان نقد فیلم «جوکر: جنون مشترک» تکه شعری از نیما یوشیج است
هشدار: در نقد فیلم «جوکر: جنون مشترک» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
در چنین شرایطی ممکن مخاطب اهل جهان کامیک بوکها و دوستدار شخصیت جوکر که برای دیدن فیلمی از شخصیت محبوبش محصول کمپانی دی سی بلیط خریده، احساس سرخوردگی کند و تصور کند که سازندگان این فیلم تازه سرش کلاه گذاشتهاند و اثری ساختهاند که فقط نام و شمایل جوکر را به عاریت گرفته و هیچ چیز دیگرش به آن شرور نمیماند. چنین مخاطبی احتمالا پس از تماشای فیلم سری به شبکههای اجتماعی خواهد زد و بلافاصله چند کلامی نثار سازندگان میکند و به دیگران میگوید که اگر برای دیدن همان جوکر آشنا به سینما میروند که در فیلمهای دیگر حاضر است، پول خود را دور نریزند که ارزشش را ندارد. اما باید این نکته را متذکر شد که جوکر تافتهی جدابافته در عالم نیست و هر سازنده و کارگردانی به هر شکلی که دوست دارد میتواند وی را تصویر کند و اصلا شرط اقتباس از هر اثری، چه متعلق به جهان کامیک بوکها باشد و چه نه، همین است.
اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلمهای خارجی
پس این ایراد به اثر تاد فیلیپس وارد نیست؛ چرا که او در فیلم دوم فقط از نام شخصیتهای مطرح موجود در جهان کامیک بوکهای دی سی استفاده کرده و کاری به چگونگی حضور آنها در فیلمهای پیش از خود و البته کامیک بوکها ندارد؛ نه هارلی کوئینش آن هارلی کوئین آشنا است و بیشتر عاشق دلخستهای است که شیفتهی جوکر شده و نه هاروی دنت در مقام دادستان شهر همان هاروی دنت موجود در دیگر آثار است و نه خود شخص شخیص جوکر. در چنین قابی فیلم راه دیگری میرود و قصهی مردی را تعریف میکند که زندگی اصلا با او سر سازگاری ندارد و ناگهان شعلهی یک عشق او را به زندگی امیدوار میکند و اصلا تمام دلیل وجودش در عالم میشود و زنده نگهش میدارد. پس ایرادی بر این تصمیم سازندگان وارد نیست؛ «جوکر: جنون مشترک» ایرادات بزرگ دیگری دارد.
مهمترین ایرادش استراتژی سازندگان در استفاده از کلیشههای سینمای موزیکال است. سازندگان هر جا که دوست دارند ناگهان این کلیشهها را احضار میکنند و هر جا که تمایلی ندارند سراغ تعریف کردن قصه به شیوهی معمول خود میروند. در واقع آنها تصمیم گرفتهاند که سکانسهای احساسی را در قاب کلام و ترانه برگزار کنند و فیلمی بسازند که احساسات شخصیتها را در قالب رقص و آواز نمایش میدهد. حال اگر این رقص و آواز هم حال و هوایی تلخ و دردناک داشت، چه باک. اما مشکل زمانی ظهور میکند و بزرگ میشود که این استراتژی برای نور انداختن بر برخی سکانسها و اهمیت دادن به آنها ضد خودش عمل کند و نقض غرض شود؛ چرا که مخاطب ممکن است دستخوش این احساس شود که دیگر سکانسهای فیلم اهمیت ندارند و خود سازندگان هم به این موضوع اعتراف کردهاند.
در چنین قابی است که تمام آن سکانسهای پر تاکید بر فضای بیرون از دادگاه و بیرون از زندان که مملو از احساس همراهی با جوکر است، اهمیت خود را از دست میدهند و فقط بهانهای جلوه میکنند تا فیلمساز از عشقی آتشین بگوید. پس دیگر نیازی به جوکر وجود ندارد؛ میشد تمام این سکانسها را حدف کرد، نام شخصیت را چیز دیگری گذاشت، داستان زندگی فلاکتبارش را تعریف کرد و از این گفت که چگونه عاشق شدن او را به زندگی امیدوار میکند و نرسیدن به محبوب هم او را بیهدف و بیآینده رها میکند. اصلا به همین دلیل است که اختتامیهی فیلم و مرگ جوکر/ آرتور فلک هیچ شوری برنمیانگیزد و هیچ جذابیتی در برندارد. خود سازندگان از وی آدمی معمولی ساختهاند که پس از رفتن معشوق دلیلی برای ادامه دادن ندارد.
پس نفس اقتباس از یک شخصیت و تبدیل کردنش به چیزی دیگر نه تنها ایرادی ندارد، بلکه میتواند نقطه قوت فیلم هم باشد اما وقتی آن شخصیت کسی چون جوکر است که شهری را به هم ریخته و پیروان بسیاری دارد و خود فیلمساز هم مدام در این جا و آن جا آن را بازگو میکند و به این مینازد که در حال بر هم زدن بازی است، پس باید به این شور و هیجان جاری در فضا همان اندازه توجه شود که به عشق آتشین او به یک زن یا دست کم گذرا برگزارش نکند تا مخاطب احساس کند در حال تماشای اثری عاشقانه است که بدون دلیل خاصی ضدقهرمانش مردی است که پیروان بسیاری در خارج از محیط زندان دارد و بر حسب تصادف لقبش جوکر است.
اما خواستههای فیلمساز به همین جا ختم نمیشود؛ فیلم «جوکر: جنون مشترک» دوست دارد فیلمی آکنده از غم و اندوه باشد. حتی عشق زن به مرد و برعکس هم به جای روشن کردن فضا و ایجاد احساس خوشبختی، بیشتر ناراحت کننده است. اما مشکل این جا است که این عشق درست ساخته نمیشود و قابل باور از کار در نمیآید تا آن احساس غم هم به مخاطب منتقل شود و احساس کند که در حال تماشای فیلمی غمانگیز است. هیچ کدام از دو طرف نمیدانند به دنبال چه هستند و چه کاری دوست دارند انجام دهند و از این عشق چه میخواهند. قصه که آغاز میشود به نظر تکلیف ما با هارلی کوئین مشخص است. او خود را بستری کرده تا به دیدار یارش برسد. به نظر تکلیف ما با جوکر هم معلوم است؛ او بیپناه و درمانده است و هر نگاهی میتواند شیفته و شیدایش کند.
اما رفته رفته این بده و بستان جذابیتش را از دست میدهد که ناشی از تصمیمات ناگهانی فیلمساز در تغییر ناگهانی مسیر قصه است. وکیل جوکر/ آرتور از او میخواهد که فقط آرتور باشد و جوکر را رها کند تا در دادگاه پیروز شوند و راهی به بیرون بیابند. به نظر این استراتژی منطقی است؛ چرا که آزادی او از هر چیز دیگری مهمتر است اما ما در این جا با شخصیتی عصیانگر طرف هستیم که تمایلی ندارد مانند انسانهای معمولی رفتار کند. اصلا ویژگی او فرارش از معمولی بودن است و هارلی هم دلبستهی همین سرگشتگی و جنون موجود در او شده است. پس هارلی در مقام معشوق در برابر وکیل قرار میگیرد و جوکر را طلب میکند و علاقهای به آرتور ندارد.
در این مبارزه پیروزی نهایی با هارلی است. او موفق میشود در وجود معشوق شخصیت جوکر را ظاهر کند و آرتور را پس بزند. اما باز هم ناگهان قصه تغییر مسیر میدهد و این بار بدون هیچ پیشزمینه و پس زمینهی مشخصی خود آرتور تصمیم میگیرد که جوکر را شخصیتی ساخته و پرداختهی ذهنش معرفی کند و آن را پس بزند و از این بگوید که در تمام مدت در حال بازی در نقشی بوده که حتی خودش هم باورش ندارد. پس طبیعتا هارلی که عاشق جوکر است، احساس سرخوردگی میکند و از این رابطه خارج میشود. این رفت و برگشتهای مداوم بین تمناهای شخصیتها از یکدیگر بدون زمینهچینیهای مناسب و با تاکید بر جزییات بدون توجیهی چون باردار بودن هارلی، این عشق آتشین را هم مانند سرنوشت خود آرتور/ جوکر فاقد اهمیت لازم جلوه میدهد.
در چنین بستری است که سکانسهای موزیکال که اصلا هدف از وجودشان تاکید بر همین عشق است هم جذابیت چندانی ندارند و اهمیت خود را از دست میدهند. پس با فیلمی طرف هستیم که بخشهای غیرعاشقانهاش به دلیل تاکید بر سکانسهای موزیکال در نظر مخاطب معمولی جلوه میکند و مهم نیستند و سکانسهای موزیکال یا همان عاشقانهاش هم به دلیل درست ساخته نشدن عشق دو طرف جذابیت چندانی ندارند. به اینها اضافه کنید بازی ضعیف لیدی گاگا را در قالب هارلی کوئین که گویی فقط به خاطر توان خوانندگیاش فراخوانده شده و عملا تمام تلاش واکین فینیکس برای اجرای درست شخصیت جوکر/ آرتور را از بین میبرد و بر باد میدهد.
اما باید بر همین بازی واکین فینیکس به عنوان برگ برندهی فیلم و تنها نکتهی مثبتش تاکید کرد. واکین فینکیس شاید در اجرای شخصیتهای درونگرا چندان توانایی محیرالعقولی نداشته باشد و در آثاری با محوریت شخصیتهای معمولی، بازیگری معمولی باشد اما در حین اجرای شخصیتهای روانپریش و فروریخته، حسابی توانا است. این توانایی تا به آن جا است که حتی در همان چند نمای رقصان هم گوی سبقت را از لیدی گاگا که طبعا باید این سکانسها را از خود کند، میرباید و تمام قاب را از آن خود میکند.
بیشتر بخوانید: معرفی فیلمهای سینمایی
بنا به همهی آن چه که گفته شد اشارات آشکار و واضح فیلم به برخی از آثار تاریخ سینما هم چندان به دل نمینشینند و گل درشت به نظر میرسند. فارغ از این که برای درست از کار درآمدن اشاره به اثری در تاریخ سینما اول باید فیلم اصلی صاحب نگاه باشد و هویت خودش را پیدا کند، استفاده از واضحترین و گل درشتترین نماها برای ارجاع به آثار شاخص تاریخ سینما این احساس را به مخاطب منتقل میکند که کارگردان مخاطبش را دست کم گرفته یا خودش آشنایی چندانی با تاریخ سینما ندارد. به عنوان نمونه سکانس تلفن زدن آرتور به هارلی و التماس کردن برای بازگشت او پیش از قرائت حکم دادگاه آشکارا یادآور سکانس تماس تلفنی تراویس بیکل با بازی رابرت دنیرو به معشوق در فیلم «راننده تاکسی» مارتین اسکورسیزی است. این واضحترین و گل درشتترین نمایی بوده که کارگردان میتوانسته به عنوان ادای دین در چنین شرایطی استفاده کند.
امتیاز منتقد: ۱بیارزش
نکات مثبت- بازی خوب واکین فینیکس
- سردرگمی در شیوهی قصهگویی
- عدم پرداخت مناسب رابطهی شخصیتهای اصلی!
در چنین قابی است که تا پایان مشخص نمیشود که آیا شخصیت جوکر فقط بهانهای است برای تعریف کردن یک داستان عاشقانهی اندوهگین و هولناک یا یک فیلم دربارهی جامعهای در آستانهی انفجار؟ این حالت معلق از رویکرد عقب ماندهی فیلم که زور میزند به روز جلوه کند، ناشی میشود. شاید باید باور کرد که عصر جوکر و قرار دادن او به عنوان شخصیت محوری فیلمی تمام شده و بتمنی نیاز است که به حضور این شخصیت مخوف روی پرده دلیلی وجودی ببخشد.
– پینوشت: عنوان نقد فیلم «جوکر: جنون مشترک» تکه شعری از نیما یوشیج است
شناسنامه فیلم «جوکر: جنون مشترک» (Joker: Folie a Deux)
کارگردان: تاد فیلیپس
نویسندگان: تاد فیلیپس و اسکات سیلور. براساس شخصیتهای دی سی کامیکز
بازیگران: واکین فینیکس، لیدی گاگا، برندن گلیسون و کاترین کینر
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۳ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۲٪
خلاصه داستان: آرتور فلک پس از ارتکاب پنج قتل که یکی از آنها قتل موری فرانکلین، مجری تلویزیونی روی آنتن زنده بوده به بیمارستان روانی فوق امنیتی شهر گاتهام فرستاده شده و تحت مداوا است. او هر روز باید تحت نظر باشد و قرصهایش را مدام مصرف کند. در این میان شهر گاتهام به دلیل جنایتهای او در آشوب است و بسیاری به دلیل کارهای او در نقش جوکر ستایشش میکنند و تصور میکنند که وی در آن زمان بازی قدرتمندان را به هم زده و در نهایت این که قهرمانی است که شهر به وی نیاز دارد. پس این مردم از او میخواهند که دیگر آرتور فلک نباشد و همان جوکر باقی بماند. در این میان وکیل آرتور ترتیبی میدهد که او بتواند دادگاهی شده و از بیمارستان فوق امنیتی خارج شود. وکیلش از او میخواهد که ادعا کند در زمان ارتکاب به آن جنایتها هودش نبوده است و به همین خطری برای جامعه ندارد. در رفت و آمد میان زندان و دادگاه آرتور با دختری به نام هارلی کوئین آشنا میشود که عاشق و شیدای او است. آرتور هم عاشق هارلی میشود اما رابطه این دو به نفع نتیجه دادگاهش نیست …
https://teater.ir/news/65970