دانش اقباشاوی کارگردان فیلم سینمایی «اسفند» عنوان کرد با ساخت این اثر تلاش داشته یک پرتره به مثابه یک تابلو فرش نفیس از شهید علی هاشمی و رفقایش بسازد.
چارسو پرس: فیلم سینمایی «اسفند» به نویسندگی و کارگردانی دانش اقباشاوی در سومین روز از چهل و سومین جشنواره فیلم فجر برای اهالی رسانه به نمایش در میآید. این اثر سینمایی به بخش مهم و حساسی از زندگی شهید علی هاشمی یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس میپردازد. «اسفند» روایتی است از تلاشهای شهید علی هاشمی در شناسایی و طرحریزی عملیات خیبر در قرارگاه سری نصرت. این عملیات که یکی از مهمترین نبردهای ایران در دوران جنگ تحمیلی بود که با هدف فتح جزایر مجنون در هورالعظیم انجام شد و به واسطه نقش ویژه سرداران بزرگی چون علی هاشمی، ابراهیم همت و حمید باکری، در تاریخ جنگ ایران ماندگار شده است. اقباشاوی در این فیلم تلاش دارد تا جنبههای کمتر شناخته شده این رویداد تاریخی را با شخصیتپردازی دقیق شهید هاشمی به تصویر بکشد.
دانش اقباشاوی دستیار کارگردان و کارگردان سینمای ایران تجربه دستیاری کارگردانان شاخصی چون ابراهیم حاتمیکیا، احمدرضا درویش، رسول صدرعاملی را دارد و ساخت فیلمهایی چون «تاج محل»، اپیزود دوم «هیهات»، «زاپاتا» و سریال «روزهای بهتر» (نامه آخر) را در کارنامه داشته است. به بهانه حضور این فیلم در بخش سودای سیمرغ جشنواره چهل و سوم فیلم فجر گفتگویی با این کارگردان سینمای ایران داشتیم که وی در این گفتگو درباره شکلگیری این فیلم سینمایی، دلائل انتخاب شهید علی هاشمی و این مقطع از زندگی اش برای ساخت فیلم، انتخاب بازیگری غیرچهره برای ایفای نقش شهید هاشمی و مواردی دیگر صحبت کرد.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید:
*در سالهای اخیر ساخت فیلمهای سینمایی پرتره از شهدا و قهرمانان ملی خیلی مورد توجه قرار گرفته است که البته از لحاظ کیفی و اقبال مخاطبان جای بحث دارد. چه شد که تصمیم گرفتید به سراغ شهید علی هاشمی بروید که شاید برای مخاطب عام کمتر شناخته شده باشد و اینکه چرا این مقطع از زندگی او را به نمایش گذاشتید چون فیلم «اشک هور» هم که درباره این شهید ساخته شده درباره مقطع دیگری از زندگی وی و زمان شهادت ایشان ساخته شده است.
واقعیت این است که من اهل خوزستان و آبادان هستم و دو رگه عرب و بختیاری. کودکی من در جنگ گذشته است، من متولد سال ۵۸ هستم. ما هم جنگزده بودیم و هم عمویم و دیگر اعضای خانوادهام در این تشکیلاتها و درگیر جنگ بودند. بنابراین جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را با پوست و گوشت و خونمان احساس کردیم. از طرف دیگر وقتی بچه بودم، حداقل یک یا دو بار به سپاه سوسنگرد رفتیم، جایی که علی هاشمی و دیگران بودند. در آن مقطع ما به اصفهان مهاجرت کرده بودیم و میخواستیم وسایلمان باقی مانده مان را از آبادان بیاوریم از این رو با خانواده به منطقه برگشتیم. البته من شهید هاشمی را به یاد نمی آورم اما چیزی که یادم میآید این است که در همان عالم بچگی چند روزی که آنجا بودیم خیلی به من خوش گذشت چون فضای شادابی در آنجا داشتند. من آن موقع نمیدانستم که علی هاشمی کیست، ولی خاطرهاش همیشه در ذهنم باقی ماند.
این خاطره برای من ماندگار شد. تا جنگ تمام شد و ما به آبادان برگشتیم. در این دوره یعنی سال ۶۸ من ۱۰ ساله بودم و عمویم من را با موتور در شهر میچرخاند و چیزهایی را نشانم میداد و خاطراتی را از دوران جنگ برایم تعریف میکرد. در طول مسیر زندگی بزرگ شدم و به سمت فیلمسازی رفتم. در فیلمهای کوتاه من، رگههایی از سینمای پرخون دیده میشد، اما هرگز دنبال سینمای دفاع مقدس و جنگی نرفته بودم.
* شما سالها دستیار احمدرضا درویش و ابراهیم حاتمی کیا بودید بنابراین با فضای فیلمهای جنگی آشنایی داشتید.
بله من سالها دستیار آقای درویش و آقای حاتمیکیا بودم و تجربه ساخت فیلمهای جنگی هم به تجربه زیسته زندگی من اضافه شد. شاید دلیل اینکه دستیار آنها شدم، مخصوصاً آقای درویش، این بود که آبادانی بودم و این فضا را میشناختم. در کنار بزرگانی چون آقای درویش و حاتمی کیا، چیزهای دیگری هم در اجرای صحنهای یاد گرفتیم. اما باز هم علاقه نداشتم و احساس میکردم ضرورتی ندارد حالا که جنگ تمام شده، در مورد دوران جنگ فیلم بسازم.
حتی همه فکر میکردند فیلم اولم جنگی خواهد بود، اما من «تاج محل» را ساختم که بعد از جنگ را روایت میکرد. تا اینکه بعد از ساخت اپیزود دوم «هیهات» که در سال ۹۴ کارگردانی کردم خیلیها به من میگفتند؛ تو که دیگر پکیجت کامل است، هم خودت در جنگ بزرگ شدی، هم دستیاری فیلمهای بزرگ جنگی را کردی؛ «دوئل»، «رستاخیز»، «به رنگ ارغوان» و … و هم اینکه عرب هستی و عربها حداقل یک فیلم از سینمای جنگ طلبکار هستند. پس چرا نمیسازی؟ که باز هم میگفتم ضرورتی ندارد.
سالها گذشت و فیلمنامههای مختلف من ساخته نشد. بعد «زاپاتا» را ساختم که یک فیلم اکسپریمنتال و مدرن بود تا اینکه در سال ۱۴۰۰، در جلسهای با دوستان کارگردان جوان بودیم که یکی از آنها داشت از قصه جنگیاش میگفت که میخواست در قالب سریال بسازد. بعد قصهاش را تعطیل کرد و گفت «آقا جان مادرت بیا برو یک فیلم جنگی بساز!» گفتم «چرا؟» گفت «چون وقتی من قصه ام را میگفتم تو چشمانت برق میزد. تو خودت هم عربی، پس چرا نمیروی سراغ علی هاشمی. فیلمساز جوان برای فیلم اجتماعی زیاد است اما برای جنگی کم هست.»
* دقیقاً درست است چون در نسل جدید فیلمسازانی که بیشتر سراغ سینمای جنگ میروند کمتر کسی وجود دارد که خودش تجربه این فضا را داشته و در آن موقعیت زندگی کرده باشد و بیشتر در نقش تکنسین-کارگردان ظاهر میشوند.
بله درست است. دوستم میگفت «تو مثل هاردی میمانی که همه اطلاعات و تجربیات داخلش است، حیف است از بین برود. پس تا جان داری، یک فیلم بساز. عرب هم هستی پس قصه علی هاشمی را بساز.» ماجرا جایی دراماتیک میشود که شب همان روزی که جلسه داشتیم من تا صبح فکر کردم و صبح زنگ زدم به شوهر عمه ام و از او پرسیدم، علی هاشمی که میگویند چه جور آدمی است؟ خب، دورادور او را میشناختم و درباره اش شنیده بودم ولی خیلی کلی. شوهر عمه ام خیلی از او تعریف کرد و گفت از هفت سالگی با او بزرگ شده بود. بعد همانطور که تعریف میکرد، گفت «دانش تو علی هاشمی را دیدهای؟» و تعریف کرد همان اردیبهشت ۶۲ که برای بردن وسائلمان به سوسنگرد آمده بودیم او را دیدم و کسی که برگه تردد به ما داد و میزبانمان بود، همان علی هاشمی بود. دیگر من از خود بی خود شدم. چون واقعاً بچههای مخلص، باحال و شادابی بودند و انگار نه انگار که نظامی بودند و مقل عموها و داییها هوای ما را داشتند.
شوهر عمه ام به من پیشنهاد داد که در وهله اول تعدادی کتاب که درباره زندگی شهید علی هاشمی بود، بخوانم. کتاب «راز گمشده مجنون» نوشته مرضیه نظرلو که در سال ۸۶ نوشته شده است؛ همان موقعهایی که هنوز پیکر شهید پیدا نشده بود و حرف و حدیثهایی درباره اش وجود داشت. کتاب «پنهان زیر باران خاطرات» نوشته سردار علی ناصری، کتاب «هوری» و کتاب «قرارگاه سری نصرت» نوشته عباس هواشمی. بعد از اینها شروع به تحقیق درباره شهید هاشمی کردم و نزدیک به ۴۰ کتاب دیگر از زوایای مختلف خواندم که اسامی شان در تیتراژ هست.
ابتدا کار را به دوستان حوزه هنری پیشنهاد دادم که گفتند فعلاً آمادگی ساخت آن را نداریم. بعد به سراغ سازمان اوج رفتم که درخواستم بیشتر از ۱۰ دقیقه هم طول نکشید و پذیرفتند که این فیلم را بسازیم و خدا را شکر بعداً فارابی هم پای کار آمد. نکتهای که می خوام به آن اشاره کنم این است که هیچکس برای ساخت این فیلم به من پیشنهاد نداد. من خودم به دنبال ساخت آن بودم.
اما تازه مشکلات ما شروع شد که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. ولی خدا کمک کرد تا فیلم به نتیجه رسید. پروسه تحقیقات را شروع کردیم. خود سازمان اوج تحقیقات زیادی در این زمینه داشت و از سال ۹۵ و ۹۶ با تمام یاران شهید مصاحبه کرده بود. من ۲۰۰ ساعت مصاحبه گوش دادم. بعد از گذشت یک ماه به این نتیجه رسیدم که باید برههای از خودشکوفایی علی هاشمی را بسازیم یعنی بین بهمن ۶۱ تا اسفند ۶۲. این برهه زیباترین قسمت
از زندگی او بود. طرح اولیه را در پنج صفحه نوشتم که حتی فینال فیلم هم در همان ۵ صفحه بود.
بیشتر بخوانید: مطالب و اخبار سینمای ایران
* همان موقع سیناپس را نوشتید؟
نه، سیناپس نبود، طرح پنج صفحهای بود که بعداً به سیناپس تبدیل شد و جلو رفتیم. در مهر ۱۴۰۱ درخواست پروانه ساخت دادیم که صادر شد. اما شرایط مملکت طوری بود که نمیشد فیلم ساخت، چه برسد به فیلم جنگی. شروع اتفاقات پاییز ۱۴۰۱ باعث شد که سرعت پروژه به دلیل بزرگی و مشکلات لوجستیکی کم شود و به سال ۱۴۰۲ بیافتد.
در ۲۸ آبان ۱۴۰۲ فیلمبرداری را شروع کردیم و در ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ در ۹۸ جلسه کار به پایان رسید.
نکنه جالبی که باید بگویم این است که در این فاز تحقیقات، فرصت شد حضوری یاران و خانواده علی هاشمی را ببینم. مخصوصاً فرصت مغتنمی پیش آمد که با مادر علی هاشمی دیدار کنم. با فرزند علی هاشمی، حسین آقا و مادر و برادرانش، سه-چهار ساعتی در اهواز نشستیم و مفصل صحبت کردیم. که مادرشان زمان پیش تولید فیلم در مرداد گذشته، به رحمت خدا رفت و فوت کرد. من خیلی حسرت میخورم و دوست داشتم فیلم را ببینند.
* درباره انتخاب بازیگران هم صحبت میکنید. معمولاً برای نقشهای قهرمانان ملی و شهدا از بازیگران چهره استفاده میکنند و در اکران هم روی آنها مانور میدهند اما شما در فیلم «اسفند» به سراغ یک بازیگر گمنام و کمتر شناخته شده رفتید.
رضا مسعودی دستیار کارگردان و دستیار فیکس آقای کیانوش عیاری است و در زمینه بازیگری هم تجربیاتی داشته است.
سوال شما، سوال خیلی خوبی است به دلیل اینکه وقتی تحقیقاتم تمام شد، قبل از اینکه آن پنج صفحه را بنویسم که روزش را هم دقیقاً به یاد دارم؛ ۲۲ بهمن ۱۴۰۰ بود چون داور بودم و داشتم آماده میشدم برای اختتامیه فجر. مدام در این مدت یکی دو ماه فکر میکردم چه کسی میتواند نقش علی هاشمی را بازی کند. وقتی صداهای علی هاشمی را میشنیدم، تصاویر و ویدیوهاش را میدیدم. با خودم میگفتم چه کسی میتواند خصلتهای مهم درونی و روحیاتش، منهای چهره و کاراکترش را بازی کند. این ویژگیها برای من خیلی آشنا بود و انگار می شناختمش ولی نمیدانستم کیست. با خودم میگفتم بدون تعارف اگر شخص مورد نظرم را پیدا نکنم فیلم را نمیسازم چون باید بتوانیم درون کاراکتر را در فیلم افشا کنیم.
یک دفعه یادم افتاد به رضا مسعودی که دستیار کارگردان است و در فیلم «رستاخیز» هم دستیار من در واحد برنامهریزی بود. علی هاشمی فرد بسیار ساکت و کم حرفی بوده و اصلاً به نظر نمیآید که یک فرمانده باشد در عین حالی که خیلی باهوش و توانمند بوده است. یادم افتاد که ویژگیهایی که درباره علی هاشمی میگفتند در رضا مسعودی هم صدق میکند. بخش عمده کارها را در «رستاخیز» او هماهنگ میکرد. ما در «رستاخیز» ۱۱۹ بازیگر داشتیم. هماهنگیها و همه کارهایشان را میکرد ولی در سکوت مطلق. علاوه بر این، رضا مسعودی عرب بود و این خیلی مهم بود که بتواند عربی حرف بزند. همچنین، خودش بچه اهواز بود و فضاها را میشناخت.
مسعودی وقتی کوچک بود، مثلاً ۱۲ سالش بود، در فیلمهای کوتاه من هم بازی کرده بود. در فیلم «زاپاتا» هم بازی کرده بود و توانمندیاش را در «زاپاتا» دیده بودم. نقش اول زاپاتا بود.
* مقاومتی برای انتخاب بازیگر چهره وجود نداشت؟
تا آخرین لحظه همه مخالف بودند و طرفدار حضور ستاره در فیلم بودند. ولی ما ستارهای که شبیه کاراکتر علی هاشمی باشد، از لحاظ درونی و مشخصاً عرب باشد، نداشتیم و پیدا نکردیم. من هم طرفدار سینمای رئالیستی هستم و در «تاج محل» هم همینطور بود. خیلی پای رضا مسعودی ایستادم که بشود تا طبیعتاً اطرافیانش هم بازیگرهای ناشناخته اما توانمند باشند.
* بقیه بازیگران هم تئاتری و تعدادی زیادی از آنها جنوبی هستند و لازم نبود لهجه سازی کنند.
بله از بازیگران خوزستانی استفاده کردم. بازیگرانی درونی عربی فکر میکردند و فارسی حرف میزدند یا عربی فکر میکردند و عربی هم حرف میزدند. اصالت چه در انتخاب بازیگر، چه انتخاب لوکیشن و جزییات برای من خیلی اهمیت داشت چون این فیلم بر پایه علاقه بود و سینمای مورد علاقهام را هم میساختم اما دوست داشتم که این دفعه تجربه ترکیب یک فرم اپیک و حماسی و پرپلان با یک سینمای نئورئالیستی باشد.
به همین دلیل تیم بازیگران اینگونه شد و لوکیشنها هم اصرار کردیم که بکر باشند و دوربین را ببریم در مناطقی که واقعاً این اتفاقها رخ داده است.
* فضاسازی و فرم فیلم من را یاد فیلمهای رسول ملاقلیپور و فیلمهای اولیه حاتمیکیا میاندازد.
خب با آقای ملاقلیپور که خیلی دوست بودم. ایشان مهر و محبت و لطف زیادی نسبت به من داشت. آرزویش هم این بود که از بازیگرهای بومی و ماهر استفاده کند مخصوصاً در فیلم «مزرعه پدری». در فیلم «دوئل» احمدرضا درویش هم خیلی از بچههای خوزستان را بردیم که در فیلم بازی کردند.
به هر حال من ملاقلیپور را خیلی دوست داشتم و ممکن است به شکل ناخودآگاه یا حتی خودآگاه فیلم به فضای کارهای ملاقلیپور نزدیک شده باشد. اما من کار خودم را کردم و بیشتر تاثیرم شاید ناخودآگاه بوده است. بیشتر از تاثیر از ملاقلی پور تاثیر من بیشتر از پیوست پژوهشی و یاران و رفقا و خانواده علی هاشمی که در موردشان مطالعه کردم و با آنها دیدار داشتم و همچنین تجربه زیسته خودم بوده است اما شاید در فرم از ملاقلی پور یا درویش تاثیر پذیرفته باشم.
* در مورد سختی سکانسهای جنگی و فیلمبرداری روی آب صحبت کنید. هیچ اتفاق یا حادثهای در طول کار رخ نداد؟
فیلمبرداری صحنههای جنگی خیلی سخت بود اما خوشبختانه به دلیل تجربهای که هم من و هم بچههای گروه داشتند هیچ حادثهای رخ نداد. مشخصاً خودم در زمان دستیاریام هم هیچ حادثهای را تجربه نکردم. به نظرم درباره صحنههای فیلم تماشاگر باید ببیند و نظر بدهد اما آن چیزی که ادعا داریم و خوشحالیم و در واقع خدا را بابتش شکر میکنیم این است که با این همه صحنههای شلوغ و جنگی و لوکیشنهای دور افتاده که لازمه اش رفت و آمد بود، هیچ اتفاقی نیفتاد و هیچ آسیبی به کسی نرسید.
* کل فیلمبرداری در خوزستان انجام شد؟ در شهرک دفاع مقدس فیلمبرداری نداشتید؟
بله کل فیلمبرداری فیلم در خوزستان بود. همین اتفاق به فیلم اصالت داده است. رابرت مککی نویسنده و منتقد سینمایی میگوید «فیلمها در خلا ساخته نمیشوند در تاریخ و جغرافیا ساخته میشوند.» ما این حرف را کپی کرده و به دیوار زده بودیم و به همه گروه صحنه، لباس، گروه کارگردانی، گروه تولید، گروه فیلمبرداری، صدا، گریم و … مدام یادآوری میکردیم که اصالت تاریخی و اصالت جغرافیایی را حفظ کنیم.
* شاید تنها چیزی که با فضای نئورئالیستی و بکری که در فیلم روایت میکنید در تضاد است موسیقی فیلم بود که گل درشت و پرحجم ساخته شده است.
ما سعی کردیم موسیقی هم نئورئالیستی باشد، هم سرگرمکننده و گرم. چه در پلانبندی و مونتاژ و چه در موسیقی تلاش کردیم این گرما برای مخاطب تداعی شود. مثلاً خودم ترومپت و کارن همایونفر را خیلی دوست دارم. الان هم تلاش کردیم در لحظات دراماتیک از موسیقی استفاده کنیم و به هرحال این فیلم ترکیبی از سینمای رئالیستی و سینمای حماسی است یعنی مثلاً حتی گیت فیلم، واید اسکرین یک به دو و ۳۹ پرده عریض است. این در فیلمهای رئالیستی زیاد استفاده نمیشود، ولی مثلاً فیلمهای «مزرعه پدری» ملاقلی پور و «رستاخیر» احمدرضا درویش هم همینطور بودند و قاب اسکوپ دارند.
* پیشبینیتان از اکران و بازخورد مخاطبان چگونه است؟
هیچ پیش بینی ندارم. حرفم حرف سعدی است: «تو نیکی میکن و در دجله انداز». سه سال تمام، تمام انرژی، وقت، روح، روان و تجربههایم را گذاشتم تا این فیلم ساخته شود. به هر حال، ذائقه و سلیقه ام همین قدر است. به اینها مساله تامین سرمایه و اقناع کردن ابر و باد و مه و خورشید و فلک و تامین لجستیک و همه اینها را هم اضافه کنید.
امیدوارم که فیلم بر وجدان تماشاگران بنشیند و خوششان بیاید. چون واقعاً الان انقدر گیجم که نمیدانم چه برخوردی با فیلم میشود. روی این فیلم واقعاً با نهایت عشق و تمرکز کار کردم و نمیدانم نتیجهای که تماشاگر بر پرده خواهد دید چه خواهد بود.
من جملهای از اول داشتم که با خانواده شهید هاشمی هم مطرح کردم؛ دنبال این هستم که یک پرتره و یک تابلو فرش نفیس از علی هاشمی و رفقایش بسازم و ادعای دیگری ندارم.
منبع: خبرگزاری مهر
نویسنده: آروین موذن زاده
https://teater.ir/news/68745