در ادامه، فهرستی از تمام برندگان نخل طلای جشنواره کن از سال ۲۰۰۱ تا امروز را مشاهده می‌کنید.

چارسو پرس: نخل طلا، معتبرترین جایزه‌ی جشنواره فیلم کن، طی دو دهه اخیر بیشتر از همیشه به فیلم‌هایی تعلق گرفته که نه تنها ارزش هنری بالایی دارند، بلکه آگاهی عمیقی نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی جهان ارائه می‌کنند. در دنیای پرتحول سینمای جهان، این آثار با جسارت و نگاه انتقادی خود، توانسته‌اند در حافظه سینمادوستان ماندگار شوند.


فیلم‌هایی همچون "فارنهایت ۹/۱۱" ساخته مایکل مور که تنها مستند برنده نخل طلا تاکنون بوده، یا "کلاس درس" اثر لوران کانته که نگاهی دقیق به نظام آموزشی و نابرابری‌های اجتماعی دارد، نمونه‌هایی برجسته از این روند هستند. از سوی دیگر، آثار تأثیرگذاری مانند "چهار ماه، سه هفته و دو روز" از کریستین مونگیو با پرداختن به آسیب‌های اجتماعی خاص، توانسته‌اند تصویر واقعی‌تر و تلخ‌تری از جوامع ارائه دهند.


در برخی موارد، نخل طلا به فیلم‌هایی تعلق می‌گیرد که به خاطر جسارت، تجربه‌گرایی و حتی جنجال‌آفرینی‌شان شناخته می‌شوند. برای مثال، "عمو بونمی که می‌تواند زندگی‌های گذشته‌اش را به یاد آورد" از آپیچاتپونگ ویراستاکول و "درخت زندگی" به کارگردانی ترنس مالیک نمونه‌هایی از این رویکرد جسورانه‌اند. با این حال، در اغلب اوقات این جایزه به فیلم‌هایی تعلق می‌گیرد که اعضای هیئت داوران جشنواره بر کیفیت بالای آن‌ها به اجماع می‌رسند؛ مانند "بادی که بر مرغزار می‌وزد" و "من، دنیل بلیک" ساخته کن لوچ، "تیتان" اثر جولیا دوکورنو و "مثلث غم" به کارگردانی روبن اوستلوند.


در ادامه، فهرستی از تمام برندگان نخل طلای جشنواره کن از سال ۲۰۰۱ تا امروز را مشاهده می‌کنید.


۲۳. فارنهایت ۹/۱۱ (Fahrenheit 9/11) – مایکل مور

فیلم "فارنهایت ۹/۱۱" (Fahrenheit 9/11) ساخته مایکل مور که در سال ۲۰۰۴ موفق به کسب نخل طلای جشنواره کن شد، یکی از جنجالی‌ترین مستندهای تاریخ سینمای جهان به شمار می‌رود. مور، که بیشتر به عنوان کارگردانی متوسط اما استاد تبلیغات شناخته می‌شود، با سبک خاص خود شامل فونت‌های بزرگ، مونتاژهای سریع، حضور ستارگان مشهور و خلق صحنه‌های نمایشی توانست اثری تاثیرگذار ارائه دهد.


این مستند افشاگرانه به سیاست‌های دولت جورج بوش پس از حملات ۱۱ سپتامبر می‌پردازد و در زمان اکران خود مانند انفجاری رسانه‌ای عمل کرد. هرچند با گذر زمان، خودنمایی‌ها و سانتی‌مانتالیسم افراطی مور بیشتر به چشم می‌آید. با این حال، "فارنهایت ۹/۱۱" همچنان یکی از آثار شاخصی است که مرز بین سینما و سیاست را در سینمای معاصر جابه‌جا کرده است.



۲۲. اتاق پسر (The Son’s Room) – نانی مورتی

فیلم "اتاق پسر" (The Son’s Room) ساخته نانی مورتی، برنده نخل طلای جشنواره کن در سال ۲۰۰۱، اثری احساسی و انسانی درباره سوگ و از دست دادن است. مورتی در نیمه نخست فیلم تصویری سرشار از شادی خانوادگی ارائه می‌دهد، جایی که جووانی (با بازی مورتی)، روان‌درمانی مهربان، در کنار خانواده‌اش روزهای خوشی را سپری می‌کند.
اما فاجعه‌ای ناگهانی همه چیز را دگرگون می‌کند و فیلم به فضای ملودراماتیک می‌لغزد. موسیقی احساسی نیکولا پیوانی نقش مهمی در شدت‌بخشی به عواطف بازی می‌کند و مسیر فیلم را به سوی کاوشی دردناک در سوگواری و امید هدایت می‌کند. نقطه اوج احساسی فیلم زمانی است که آهنگ "By This River" از برایان اینو در کنار ساحل شنیده می‌شود؛ صحنه‌ای که خانواده با فقدانشان روبرو می‌شود اما در عین حال جرقه‌ای از رهایی را تجربه می‌کند.


۲۱. عشق (Amour) – میشائل هانکه

فیلم "عشق" (Amour) ساخته‌ی میشائل هانکه، برنده نخل طلای جشنواره کن در سال ۲۰۱۲، از آن دست آثاری در سینمای جهان است که بر لبه‌ی مرز میان صداقت و فریب حرکت می‌کند. در حالی که عنوان فیلم نویدبخش داستانی درباره‌ی عشق صادقانه میان دو انسان سالخورده است، هانکه با نگاهی موذیانه، از همان آغاز، مرگ را به عنوان سایه‌ای بر روایت مستولی می‌کند.


در آثار قبلی هانکه، بازی با ذهن مخاطب معمولاً با هدفی فلسفی صورت می‌گرفت، اما در "عشق"، این شیوه‌ی نیرنگ‌آمیز به نظر می‌رسد در تضاد با فضای احساسی و واقع‌گرایانه‌ی داستان باشد.


بسیاری از منتقدان معتقدند هانکه یا در تلاش برای زدودن بازی‌های ذهنی خود شکست خورده، یا اینکه با دقتی وسواس‌گونه، تلاشی برای فریب مخاطب و برانگیختن همدردی‌های مصنوعی انجام داده که هدف اصلی آن همچنان ناشناخته مانده است.


در هر صورت، "عشق" مخاطب را به دنیایی از درد، رنج و نابودی تدریجی dignity (کرامت انسانی) می‌کشاند؛ دنیایی که اشک یا ترس، پایانی برای آن نیست.



۲۰. مثلث غم (Triangle of Sadness) – روبن اوستلوند

فیلم "مثلث غم" (Triangle of Sadness) به کارگردانی روبن اوستلوند که در سال ۲۰۲۲ موفق به کسب نخل طلای کن شد، نمونه‌ای از طنز تلخ و ساختارشکنانه در سینمای جهان است.


این فیلم با ساختاری اپیزودیک و داستانی افسانه‌وار، تصویری از سرمایه‌داران خودخواه و فاسد ارائه می‌دهد؛ افرادی که سرانجام توسط کارگران غیرسفیدپوست – کسانی که پیشتر نادیده گرفته می‌شدند – تحقیر و سرکوب می‌شوند. این ساختار رضایت‌بخش، با منطق اخلاقی فیلم‌های اسلشر (کشتار) شباهت دارد: مجازات گناهکاران.


با این حال، اوستلوند در ادامه با افراط در بدبینی، فیلم را به ورطه‌ی بی‌معنایی می‌کشاند. در پرده‌ی پایانی که بار استعاره‌های سیاسی سنگین شده، فیلم به شکلی متناقض پیام خود را بی‌اثر می‌کند؛ گویی می‌گوید همان‌قدر که میلیاردرهای فرار مالیاتی خطرناک‌اند، طبقات پایین نیز می‌توانند تهدیدآمیز باشند.


در نهایت، حتی اگر تماشاگران مرفه جشنواره کن در ابتدا توسط نگاه کنایه‌آمیز فیلم به طبقه بالادست دچار عذاب وجدان شده باشند، در پایان فیلم با آرامش خیال سالن را ترک می‌کنند.



۱۹. من، دنیل بلیک (I, Daniel Blake) – کن لوچ

فیلم "من، دنیل بلیک" (I, Daniel Blake) به کارگردانی کن لوچ که در سال ۲۰۱۶ موفق به کسب نخل طلای جشنواره کن شد، نمونه‌ای از پیوند سینمای اجتماعی و کنشگری سیاسی در سینمای جهان است. دیو جانز، کمدین مشهور انگلیسی، با انرژی و خودانگیختگی تحسین‌برانگیزی نقش دنیل بلیک را ایفا می‌کند و به فیلم جانی تازه می‌بخشد.


هرچند فیلم در ابتدا با روایتی احساسی و ریشه‌دار آغاز می‌شود، در ادامه به سمت نمایش‌های شعاری و صحنه‌های اغراق‌آمیز - مشابه سبک مایکل مور - کشیده می‌شود.


اگرچه هر دو بازیگر اصلی، دیو جانز و هیلی اسکوارز (در نقش کتی)، توانسته‌اند شخصیت‌های خود را باورپذیر جلوه دهند، اما چیدمان بیش از حد موانع و بدشانسی‌ها در مسیرشان باعث شده فیلم بیشتر به یک بیانیه اجتماعی تبدیل شود تا یک درام واقعی. "من، دنیل بلیک" اثری تأثیرگذار در دفاع از حقوق طبقه کارگر است، اما نسبت به آثار قبلی لوچ مانند "کِس" (Kes) و "لیدی برد، لیدی برد" (Ladybird, Ladybird)، از حس طبیعی‌گرایی فاصله گرفته است.



۱۸. کلاس (The Class) – لوران کانته

فیلم "کلاس" (The Class) به کارگردانی لوران کانته، برنده نخل طلای جشنواره کن در سال ۲۰۰۸، از جمله آثار بحث‌برانگیز و مهم در حوزه سینمای جهان محسوب می‌شود. این فیلم در محیطی آموزشی روایت می‌شود که در آن کشمکش میان اصول، تجربه و ترجیحات شخصی معلمان و دانش‌آموزان شکل می‌گیرد.


با الهام از مناظرات سقراطی، "کلاس" بیشتر بر گفت‌وگو و تبادل نظر استوار است تا بر ایراد مونولوگ‌های قهرمانانه. لوران کانته در کنفرانس مطبوعاتی نیویورک تأکید کرده بود که "مدرسه جایی است که دموکراسی به بوته آزمایش گذاشته می‌شود."


در این فیلم، تضادها و اعتراضات نوجوانان آینه‌ای از تناقضات رفتاری بزرگترهایشان است؛ و در نهایت، هر شخصیت دلایل خودش را برای رفتارهایش با صراحت بیان می‌کند. "کلاس" نگاهی واقع‌گرایانه به نهاد آموزش و جامعه‌ای چندفرهنگی دارد که در حال جدال برای پیدا کردن زبان مشترک است.



۱۷. بادی که جو را تکان می‌دهد (The Wind that Shakes the Barley) – کن لوچ

فیلم "بادی که جو را تکان می‌دهد" (The Wind that Shakes the Barley) به کارگردانی کن لوچ، که در سال ۲۰۰۶ موفق به دریافت نخل طلا شد، اثری تاریخی و سیاسی درباره نبرد مردم ایرلند برای استقلال است.


این فیلم در سینمای جهان به عنوان مستندی تصویری از یک دوره پرتلاطم شناخته می‌شود، اما از لحاظ احساسی کمتر موفق به برقراری ارتباط عمیق با تماشاگر می‌شود. سبک دوربین منفعل لوچ، با تمرکز بر مشاهده صرف، از تبدیل این رویدادها به یک استعاره یا اثر هنری بازمانده است.


با وجود بازی‌های قوی و باورپذیر کیلین مورفی و پادریک دالینی، ابعاد عظیم سیاسی روایت باعث شده شخصیت‌ها گاه به سخنگویان ایدئولوژیک تقلیل پیدا کنند تا شخصیت‌های انسانی با تمام ابعاد وجودی‌شان.


با این حال، "بادی که جو را تکان می‌دهد" همچنان یکی از روایت‌های مهم درباره‌ی جنبش‌های آزادی‌خواهانه در سینمای معاصر به شمار می‌رود.


۱۶. میدان (The Square) – روبن اوستلوند

فیلم "میدان" (The Square) ساخته‌ی روبن اوستلوند، که در سال ۲۰۱۷ نخل طلای کن را از آن خود کرد، به شکل گسترده‌تری نسبت به آثار قبلی این کارگردان به نقد اجتماعی پرداخته است. اوستلوند که پیش‌تر با فیلم "فورس ماژور" (Force Majeure) شکست‌های انسانی در لحظات بحرانی را تحلیل کرده بود، در "میدان" به سراغ داستانی چندپاره و وینیتی رفته که روایت‌گر زنجیره‌ای از بحران‌ها در زندگی یک کیوریتور هنری (با بازی کلاس بنگ) در آستانه‌ی افتتاح نمایشگاهی معاصر در استکهلم است.


این اثر موضوعات داغی چون امتیازات طبقاتی، احساس گناه لیبرالی، فقر شهری، بازاریابی ویروسی و بی‌تفاوتی اجتماعی را درهم می‌آمیزد، اما در نهایت به اثری می‌انجامد که در عین جذابیت‌های تصویری، کمی شلوغ و ناپخته به نظر می‌رسد.
با اینکه اوستلوند همچنان در ایجاد تنش‌های بصری مهارت دارد، بلندپروازی تماتیک او گاهی باعث می‌شود موقعیت‌های کمدی-اجتماعی، بیش از حد واضح و صریح بیان شوند. "میدان" از آثار مهم و تاثیرگذار دهه اخیر در سینمای جهان محسوب می‌شود که نقد تیزبینانه‌ای به فضای فرهنگی و اجتماعی معاصر دارد.



۱۵. دیپان (Dheepan) – ژاک اودیار

فیلم "دیپان" (Dheepan) به کارگردانی ژاک اودیار، که در سال ۲۰۱۵ نخل طلای کن را کسب کرد، داستان مهاجرانی است که در جستجوی زندگی بهتر، از جنگ‌های خونین سریلانکا به حومه‌های پرتنش پاریس پناه می‌برند.


این تغییر زاویه دید - روایت داستان مهاجران بدون حضور نماینده‌ای از جامعه سفیدپوست فرانسوی - گامی نو در سینمای جهان محسوب می‌شود.


هرچند بازی درخشان سه بازیگر غیرحرفه‌ای فیلم یکی از نقاط قوت آن است، اما مقایسه‌ی مستقیم حومه‌های پاریس با میدان‌های جنگ جنوب آسیا، پیچیدگی‌های خاص هر موقعیت جغرافیایی را کمرنگ کرده و فیلم را به سمت یک رویکرد ساده‌انگارانه سوق می‌دهد.


با وجود این ایرادات، "دیپان" همچنان در نمایش آسیب‌های اجتماعی و جنگ‌های پنهان شهری، اثری قابل تأمل به شمار می‌آید.



۱۴. چهار ماه، سه هفته و دو روز (4 Months, 3 Weeks and 2 Days) – کریستیان مونگیو

فیلم "چهار ماه، سه هفته و دو روز" (4 Months, 3 Weeks and 2 Days) ساخته‌ی کریستیان مونگیو، که در سال ۲۰۰۷ نخل طلای کن را تصاحب کرد، یکی از نمونه‌های برجسته از سینمای موج نوی رومانی است.


این فیلم روایتی بی‌پرده و تلخ از یک سقط جنین غیرقانونی در دوران حکومت کمونیستی رومانی ارائه می‌دهد، و با فضایی سرد و بسته، واقعیتی تلخ را بی هیچ گونه روتوشی به تصویر می‌کشد.


با این حال، برخی منتقدان معتقدند که روایت فیلم، به دلیل تمرکز شدید بر جزئیات حادثه، از توسعه‌ی شخصیت‌ها غافل مانده و آن‌ها را به ساختارهایی بی‌روح تبدیل کرده است.


پایان‌بندی فیلم، با تصمیم قهرمانان برای فراموشی رویدادهای تلخ، کوششی برای ایجاد یک تأمل اخلاقی دارد، اما گسست ناگهانی از روایت تجربه‌گرایانه‌ی فیلم، انسجام کلی آن را تا حدی دچار آسیب کرده است.
با این وجود، "چهار ماه، سه هفته و دو روز" همچنان به عنوان اثری تاثیرگذار و مهم در سینمای جهان و تاریخچه‌ی سینمای اروپای شرقی شناخته می‌شود.



۱۳. روبان سفید (The White Ribbon) – میشائل هانکه

فیلم "روبان سفید" (The White Ribbon) ساخته‌ی میشائل هانکه، که در سال ۲۰۰۹ نخل طلای کن را به دست آورد، قدرت بی‌چون و چرای او در خلق فضاهای موشکافانه و دقیق را به نمایش می‌گذارد. در این داستان تلخ از یک روستای آلمانی پیش از جنگ جهانی اول، ده‌ها شخصیت معرفی و به شکلی منظم و جزئی‌نگرانه بررسی می‌شوند.


اگرچه این دقت بالا گاه فیلم را به اثری خشک و تزئینی نزدیک می‌کند، آنچه "روبان سفید" را از یک بیانیه‌ی آکادمیک صرف نجات می‌دهد، احترام هانکه به دردهای انسانی است: چه در همدردی پسر کشیش با پدرش پس از مرگ قناری محبوبش، و چه در عاشقانه‌ی خجولانه میان معلم و پرستار بچه‌ها.
هانکه در اینجا، هرچند همچنان سرد و سختگیر، برای نخستین بار گرمایی خفیف را به جهان یخ‌زده‌ی خود وارد می‌کند.



۱۲. تیتان (Titane) – جولیا دوکورنو

با فیلم "تیتان" (Titane) در سال ۲۰۲۱، جولیا دوکورنو افق‌های نوینی را در تلفیق بدن‌هراسی، خشونت آشکار و کاوش در بازتعریف خانواده گشود.


داستان درباره‌ی یک زن جوان است که در پی قتل‌های سریالی، درگیر یک دگردیسی جسمی-جنسی سوررئالیستی می‌شود که حتی ذهن جی.جی. بالارد را نیز به تحسین وامی‌دارد.


بخش دوم و سوم فیلم با انفجاری از تصاویری هذیانی، از جمله رقص‌های آتش‌نشانان در نور آتش و موسیقی Future Islands، به اوج می‌رسد.


"تیتان" سفری دیوانه‌وار به قلب اضطراب‌های جسمانی و هویت سیال است که مرز میان انسان و ماشین را محو می‌کند؛ تجربه‌ای منحصر به فرد از ترس و زیبایی جسم در حال تغییر.



۱۱. آنورا (Anora) – شان بیکر

فیلم "آنورا" (Anora) به کارگردانی شان بیکر، تازه‌ترین اثر اوست که در ۲۰۲۴ به نخل طلای کن دست یافت.
این بار بیکر، که با "نارنگی" (Tangerine) و "راکت قرمز" (Red Rocket) شناخته شده بود، داستان آنی (با بازی درخشان میکی مدیسن)، یک کارگر جنسی اهل بروکلین را روایت می‌کند که موفق می‌شود از زندگی سخت خود جدا شود و به دنیای پرزرق و برق الیگارش‌های روسیه نفوذ کند.


"آنورا" گرچه همچنان با طنز و انرژی نئورئالیستی جلو می‌رود، اما در مقایسه با آثار قبلی بیکر، کمی صیقل‌یافته‌تر به نظر می‌رسد. با این حال، شخصیت محوری فیلم چنان پرانرژی و جذاب است که نقص‌های روایی را جبران می‌کند؛ و مدیسن شخصیتی انفجاری و تماشایی از خود ارائه می‌دهد.


۱۰. کالبدشکافی یک سقوط (Anatomy of a Fall) – ژوستین تریه

فیلم "کالبدشکافی یک سقوط" (Anatomy of a Fall) ساخته‌ی ژوستین تریه، که در سال ۲۰۲۳ نخل طلا را ربود، در ابتدا شبیه به نسخه‌ای دادگاهی از "غریزه اصلی" (Basic Instinct) به نظر می‌رسد.


شخصیت اصلی، ساندرا (با بازی درخشان ساندرا هولر)، نویسنده‌ای مشهور است که نوشته‌هایش نشانه‌هایی از جنایتی که به آن متهم شده است را در خود دارند.


اما هرچه دادگاه پیش می‌رود، روشن می‌شود که هدف فیلم فراتر از یافتن گناهکار یا بی‌گناه است. "کالبدشکافی یک سقوط" تصویری بی‌رحم و دقیق از پیچیدگی‌های روابط بلندمدت و شکنندگی حقیقت در برابر قضاوت عمومی ارائه می‌دهد؛ اثری مدرن، جسور و بسیار تأمل‌برانگیز در میان فیلم‌های دهه‌ی اخیر.



9. پیانیست (2002)
تجربه‌ی ولادیسلاو اشپیلمان از هولوکاست به رومن پولانسکی این امکان را داد تا برای نخستین بار به‌طور آشکار خاطرات خود از لهستانِ درگیر جنگ را به تصویر بکشد. برای طرفداران این فیلمساز، «پیانیست» ممکن است تا حدی ناامیدکننده باشد؛ چرا که نیمه‌ی نخست فیلم، با رویدادهای زیاد، روایت تنبل، و ارجاعی آشکار (و تا حدی پیش پا افتاده) به شکسپیر بار سنگینی دارد. با این حال، در ساعت پایانی، فیلم به چیزی نزدیک به تعالی دست پیدا می‌کند. پولانسکی مرگ در گتو ورشو را با فاصله‌ای چشمگیر به تصویر می‌کشد که بلافاصله آن را از فیلم‌های پر زرق‌وبرق‌تر درباره‌ی هولوکاست متمایز می‌کند.


هنگامی که ولادیسلاو (با بازی آدریان برودی) و خانواده‌اش به سوی قطارهایی می‌روند که بیشترشان را به سوی مرگ خواهند برد، این پیانیست جوان با حسرت به خواهرش می‌گوید: «کاش تو رو بهتر می‌شناختم.» درست در همین لحظه، چرخشی از سرنوشت جان ولادیسلاو را نجات می‌دهد. پولانسکی با ظرافتی گیرا، هر لحظه‌ای که ولادیسلاو را یک گام به آزادی نزدیک‌تر می‌کند، ثبت می‌کند، و حس غریبی از پوچی در پس آن وجود دارد.



8. آبی گرم‌ترین رنگ است (2013)
عبداللطیف کشیش مرد ریتم است؛ او واقع‌گرایی شاعرانه‌ی رمان‌گونه‌ی فیلم‌هایش را با ظریف‌ترین نت‌ها می‌سازد: نگاه‌های پرمعنا، برش‌های پنهانی، دیالوگ‌هایی که انگار بداهه گفته شده‌اند. او پیش‌تر در «اسکیو» دنیای نوجوانان بدخلق و زبانی که چون سلاحی به کار می‌رفت را به تصویر کشید و سپس در «راز دانه» زندگی‌هایی پر از شور خانوادگی و عاشقانه را، حتی تا سنگینی غذاهای روی سفره‌ها، به گرمی ترسیم کرد.


«آبی گرم‌ترین رنگ است» که بر اساس رمان گرافیکی تحسین‌شده‌ی ژولی مارو ساخته شده، اگرچه پیش‌زمینه‌ی چندفرهنگی کمتری دارد، اما در بیان حس درخشان اتصال الکتریکی میان دو زن که برای اولین بار یکدیگر را در خیابانی شلوغ می‌بینند، به همان اندازه زنده و پرشور است.



7. انگل (2019)
فیلم «انگل» ساخته بونگ جون-هو در حقیقت یک چرخش ابسوردیستی بر اساس مفهومی است که در فیلم احساسی «دزدها» به کارگردانی هیروکازو کوره‌ئدا و همچنین نقد تلخ طبقاتی که در فیلم «پسر» به کارگردانی ناگیسا اوشیمای ژاپنی به چشم می‌خورد، دارد. همچنین، انتقاد تند و تیز فیلم از فرهنگ اجتماعی غیرانسانی کره جنوبی چیزی کم از نقد فیلم «سوختن» ساخته لی چانگ-دونگ ندارد، اما بونگ این نقد را با تسلطی خیره‌کننده بر آداب ژانر به شیوه‌ای کمدی ابسورد به اجرا در می‌آورد. «انگل» همچنین هسته احساسی‌ای را که در آثار اخیر بونگ گم شده بود، دوباره برقرار می‌کند و حتی ظاهراً یک ساختار روایی مختصر و مفهومی به خود می‌گیرد. این همان نوع اثر جسورانه و بی‌معذرتی است که ثابت می‌کند چرا او یکی از هیجان‌انگیزترین کارگردانان ماست؛ چرا که انتقادات جامعه‌شناسانه‌اش زمانی که با چنین دقت و هدفمندی پر شده‌اند، می‌توانند به شدت تیز و پُر از تأثیر باشند.


6. دزدها (2018)
فیلم «دزدها» به کارگردانی هیروکازو کوره‌ئدا به‌طور ملودراماتیک نشان می‌دهد که هاتسو (کیرین کیکی)، اوسامو (لیلی فرانکی) و نوبویو (ساکورا آندو) از آنچه که انتظار می‌رود، مجرمان پیشرفته و جدی‌تری هستند. کوره‌ئدا با زحمت فراوان آن‌ها را به شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی تبدیل می‌کند. دروغ‌های آن‌ها توسط کوره‌ئدا به‌عنوان استعاره‌ای از دروغ‌های تمامی خانواده‌ها و جامعه به‌طور کلی قرار می‌گیرد؛ دروغ‌هایی که به‌طور جزئی برای بزرگ‌نمایی شخصیت‌های کاهش‌یافته به‌منظور ساختن یک میکروسوسایت درون یک جامعه‌ی وسیع‌تر که شهروندان خود را رها کرده، طراحی شده‌اند. اما شخصیت‌های والدین در «دزدها» نیز به‌دنبال منافع خود هستند، و درام اخلاقی در چشم‌انداز کوره‌ئدا از کشمکشی می‌آید که شخصیت‌های بزرگسال برای آشتی دادن نیازهای خود با نیازهای خانواده و جامعه دارند. به‌طور طنزآلودی، بزرگسالان در این فیلم وقتی عشق فرزندان خود را به‌دست می‌آورند که حاضر می‌شوند، از روی فداکاری واقعی و بی‌غرض، آن را فدای خود کنند.


5. اونکل بوممی که می‌تواند زندگی‌های گذشته‌اش را به یاد بیاورد (2010)
بازسازی هنوز هم به نوعی در ذهن آپیچاتپون ویراستاکول است، و گرچه پر از انحرافات عجیب و غریب است، مانند صحنه‌ای که در آن یک شاهزاده‌خانم که به دنبال جوانی است توسط یک شمن که به شکل ماهی گربه است، خورده می‌شود، فیلم «اونکل بوممی که می‌تواند زندگی‌های گذشته‌اش را به یاد بیاورد» فضایی شبیه به یک طراحی ناخودآگاه را به نمایش می‌گذارد—چیزی که نیمه‌مفهوم است، اگرچه به شدت درگیر جزئیات آن است. در جذاب‌ترین بخش‌هایش، مانند زمانی که بوممی (ثانات ساتسایمار) خواب افرادی از گذشته‌اش مانند پسرش را می‌بیند که در آینده شکنجه می‌شود، ویراستاکول به‌طور موقت و با زبانی طنزآمیز، تحریکی به‌وجود می‌آورد، به‌طور زیرکانه نیروهای سرکوبگری را که نه تنها زندگی مردم تایلندی خود را کنترل می‌کنند بلکه به دقت بر روی آثار او نظارت دارند، مورد خطاب قرار می‌دهد. در این نقطه‌ی شوکه‌کننده است که متوجه می‌شویم صدای ویراستاکول صدایی نیست که بخواهد واقعیت سیاسی زندگی شخصیت‌هایش را فیلتر کند—به این معنی که انکار کند—بلکه صدایی است که می‌فهمد باید به آرامی صحبت کند تا اصلاً شنیده شود.


۴. Elephant (فیل) (2003)
در فیلم فیل (Elephant)، دوربین گاس ون‌سانت بارها و بارها همان عمل را ثبت می‌کند و به نوعی ارتباطی که بین جمعیت دانش‌آموزی یک دبیرستان وجود دارد، نشان می‌دهد، به‌طوری که این جمعیت به‌طور تدریجی و تهدیدآمیز به سوی یک خلا غیرقابل پیش‌بینی سقوط می‌کنند. ون‌سانت علاقه زیادی به معصومیت آداب نوجوانانه دارد، چه در پیاده‌روی‌های طولانی در راهروهای پر از کمدهای مدرسه و چه در صحنه‌هایی که دخترها در حال تشویق و پسرها در حال بازی فوتبال هستند. این کارگردان با شیوه‌ای زیرکانه دلایل خشونت فیلم را در جزئیات و دکور صحنه به‌صورت پنهانی وارد می‌کند و تا زمانی که دو قاتل نقشه مدرسه را روی یک میز می‌گذارند، مخاطب به‌خوبی با طراحی مدرسه آشنا شده است، از جمله مکان‌های به‌ظاهر امن آن: اتاق تاریک بخش عکاسی، انبار گوشت در آشپزخانه و دستشویی دختران. با وجود اینکه روش ون‌سانت ممکن است ناراحت‌کننده و به‌نظر بی‌رحمانه بیاید، اما حقیقت اینکه این مکان‌ها به‌همان اندازه‌ای که به نظر می‌رسند امن نیستند، برای پیام نهایی فیلم حیاتی است: اینکه باید با «فیل در اتاق» روبه‌رو شویم، همانطور که در این فیلم به مسأله خشونت در مدارس پرداخته می‌شود.

۳. Winter Sleep (خواب زمستانی) (۲۰۱۴)
در خواب زمستانی (Winter Sleep)، فیلمی از نوری بیلگه جیلان که در چشم‌اندازهای سرد و بی‌روح ترکیه به وقوع می‌پیوندد، سفرهایی به دل تاریکی‌های مختلف روایت می‌شود که فاصله‌های ذاتی در روابط انسانی و تفاوت‌های اجتماعی، اقتصادی و احساسی را که این شکاف‌های غیرقابل عبور را پر می‌کنند، به نمایش می‌گذارد. از شاهکار اخیر او روزی روزگاری در آناتولی (Once Upon a Time in Anatolia) تا تقلید طنزآمیز تارکوفسکی در دور (Distant)، که اولین جایزه او را در کن دریافت کرد، این فاصله‌ها عمدتاً از طریق روابط فضایی و شخصیت‌های گیج و مبهوت که در برابر محیط‌های بیرونی خود کوچک می‌شوند، منتقل شده‌اند. در خواب زمستانی این رویکرد کمی تغییر می‌کند و به‌طور عمده در یک فضای داخلی و به‌صورت یک درام فشرده پیش می‌رود که بر ساختار گفت‌وگوی تفکرآمیز تمرکز دارد و موضوعات همیشگی جیلان در مورد جابجایی و بی‌قراری را گسترش می‌دهد.


۲. L’Enfant (کودک) (۲۰۰۵)
کودک (L’Enfant) با حس چرخان و آشفته اخلاقی، ترس و شجاعت مداوم، داستانی را روایت می‌کند که از پسر (The Son) نیز الهام گرفته شده است و همانطور که در پسر، این امکان وجود دارد که خوبی از جهانی که می‌تواند بی‌رحمانه باشد، بیرون بیاید. دوربین ژان-پیر و لوک داردن به‌گونه‌ای است که برونو (ژرمی رنیه) را به‌طور طبیعی به حرکت درمی‌آورد؛ او تنها به حفظ خود توجه دارد و از نقشش به‌عنوان یک پدر بی‌خبر است. داردن‌ها کمک می‌کنند تا درماندگی برونو را درک کنیم، اما هرگز احساسات ما را دستکاری یا سوءاستفاده نمی‌کنند. آن‌ها ممکن است اقدامات برونو را به‌عنوان آسیب‌های باقی‌مانده از یک وجود اجتماعی بی‌رحم ببینند—یک بازار جهانی که در آن "سگ‌ها سگ‌ها را می‌خورند"—اما این حقیقت تلخ با باوری مهربانانه به مخاطب ارائه می‌شود که با وجود بی‌رحمی جهان، همچنان امکان تأثیرگذاری خوبی در آن وجود دارد.


۱. The Tree of Life (درخت زندگی) (۲۰۱۱)
قبل از آنکه کودک، حیوان و حتی درختی وجود داشته باشد، تنها تاریکی بود که به نور تبدیل شد و انفجارهایی به‌وجود آورد که زمین و دریا را ساختند، و از آن زندگی برای اولین بار سر بر آورد—یک داستان که یکی از شخصیت‌های فیلم در آن زمزمه می‌کند: "قبل از آنکه بتوانیم به یاد بیاوریم." در درخت زندگی (The Tree of Life)، تمرکز ترنس مالیک بر آفرینش سیاره ما و حیواناتی که برای اولین بار در آن زندگی می‌کردند، از جمله دایناسورهایی که یکدیگر را با کنجکاوی انسانی می‌نگرند، یک نمایش باشکوه و قدرتمند از نور و صدا است، یک اودیسه فضایی که به کارگردان این امکان را می‌دهد تا پارالل‌های هوشمندانه‌ای را در مسیر زندگی انسان ترسیم کند. در نهایت که در حومه‌ی دهه ۵۰ قرار می‌گیرد تا امواج پرورش یک پسر جوان را ثبت کند، دیدگاه مالیک به خانواده و روابط همانند دیدگاهش به سیاره است: ارگانیسمی که دچار اختلالات شگفت‌انگیز و نفرت‌انگیز می‌شود قبل از آنکه به‌طور غم‌انگیزی به انقراض بپیوندد.


منبع: slantmagazine



نویسنده: نسرین پورمند