بعضی پیچش‌های داستانی فقط پایانی غافلگیرکننده دارند؛ اما برخی دیگر، اساساً ژانر و فضای کلی روایت را تغییر می‌دهند. در این گزارش، با نمونه‌هایی آشنا می‌شوید که در میانه مسیر، ورق را برای همیشه برمی‌گردانند.

چارسو پرس: یکی از کلیشه‌های محبوب و همیشگی در جهان داستان‌گویی — چه در ادبیات و چه در سینما — «پایان غیرمنتظره» یا همان پیچش داستانی کلاسیک است. تماشاگران معمولاً از این حس که ناگهان زمین زیر پایشان خالی شود، لذت می‌برند. گاه این تغییر مسیر، تصویری کامل‌تر از داستان به ما می‌دهد؛ مثل زمانی‌که در فیلم همشهری کین – Citizen Kane می‌فهمیم که سورتمه‌ی رزباد چه معنایی دارد، یا وقتی آشکار می‌شود که دارث ویدر، پدر لوک اسکای‌واکر است.


اما گاهی پیچش داستانی تنها یک شگفتی نیست، بلکه لحن و فضای اثر را به‌طور کامل دگرگون می‌کند. در چنین مواردی، ممکن است یک درام جنایی به فیلمی در ژانر وحشت تبدیل شود، یا یک داستان انتقام به تراژدی روان‌شناختی بدل گردد. حتی ممکن است یک معمای کلاسیک جنایی به داستانی درباره‌ی "چطور می‌خواهند فرار کنند؟" تغییر شکل دهد.


فیلم‌هایی چون از گرگ‌ومیش تا سحر – From Dusk Till Dawn، انگل – Parasite و سیاره‌ی میمون‌ها – Planet of the Apes به‌خوبی در ابتدا مخاطب را وارد فضایی مشخص می‌کنند، اما ناگهان با چرخشی شدید، مسیر روایت را به‌سوی ژانری کاملاً متفاوت هدایت می‌کنند.


بدیهی است که در ادامه‌ی این مطلب، هشدار اسپویل وجود دارد.


۱۰. ترس ابتدایی – Primal Fear (۱۹۹۶)

به کارگردانی گِرِگوری هابلِت


فیلم ترس ابتدایی یک تریلر حقوقی است با شروعی نسبتاً متزلزل اما پیچشی شوکه‌کننده. «مارتین ویل» (با بازی ریچارد گی‌یر)، وکیل مدافعی است که پرونده‌ی «آرون استَمپلر» (با بازی ادوارد نورتون) — پسر خدمت‌گزاری جوان که به قتل یک اسقف اعظم متهم شده — را می‌پذیرد. با پیشرفت تحقیقات، چهره‌ی تاریک‌تری از گذشته‌ی اسقف نمایان می‌شود و در این میان، آرون نشانه‌هایی از آسیب‌های روانی و حتی اختلال شخصیتی از خود بروز می‌دهد.


این فیلم، نخستین حضور سینمایی ادوارد نورتون بود و به‌خوبی توانست او را به‌عنوان بازیگری قابل‌توجه معرفی کند. مخاطب تا پایان گمان می‌کند با نوجوانی شکنجه‌دیده مواجه است که قربانی شرایط هولناک شده، اما پیچش پایانی حقیقت را برملا می‌کند: اختلال روانی آرون ساختگی است. او با آگاهی کامل مرتکب قتل شده و از ابتدا در کنترل کامل وضعیت بوده. همین افشاگری، حتی غرور و اعتمادبه‌نفس شخصیت اصلی یعنی ویل را هم به لرزه می‌اندازد.


۹. حس ششم – The Sixth Sense (۱۹۹۹)

به کارگردانی ام. نایت شیامالان


فیلم حس ششم در ابتدا به‌عنوان یک اثر ترسناک فراطبیعی معرفی می‌شود، اما با گذشت زمان، به داستانی تأمل‌برانگیز درباره‌ی مرگ و سوگ بدل می‌گردد. «مالکوم کرو» (بروس ویلیس)، روان‌شناس کودک که مدتی پیش از گلوله‌خوردن جان سالم به در برده، تلاش می‌کند به «کول سیر» (هیلی جوئل آزمنت)، پسربچه‌ای که مدعی است ارواح را می‌بیند، کمک کند. مالکوم ابتدا تردید دارد، اما به‌زودی درمی‌یابد شاید یکی از بیماران قبلی‌اش هم همین توانایی را داشته است.

وقتی مشخص می‌شود ادعای کول حقیقت دارد، مالکوم او را تشویق می‌کند با ارواح ارتباط بگیرد تا آن‌ها بتوانند کار ناتمام خود را به پایان برسانند. فیلم در عین حال‌وهوای غم‌انگیزش، امیدی کم‌نظیر ارائه می‌دهد؛ اما در نهایت، پیچش اصلی داستان فاش می‌کند که مالکوم در تمام این مدت مرده بوده است. این افشا، بار عاطفی فیلم را چند برابر کرده و تجربه‌ای عمیق و انسانی از یک فیلم ترسناک ارائه می‌دهد.


بیشتر بخوانید: معرفی فیلم‌های سینمایی


۸. چاقوکشی – Knives Out (۲۰۱۹)

به کارگردانی رایان جانسون


در ابتدای فیلم چاقوکشی، نویسنده‌ی سرشناس جنایی، «هارلان ترومبی» (کریستوفر پلامر)، مرده پیدا می‌شود. اعضای خانواده‌اش هرکدام رازی برای پنهان‌کردن دارند و به نظر می‌رسد همگی انگیزه‌ی قتل او را داشته‌اند. اما در پایان پرده‌ی اول، تماشاگر می‌فهمد که خدمتکار و دوست مورداعتماد هارلان، «مارتا کابررا» (آنا د آرماس)، به‌صورت تصادفی با جا‌به‌جا کردن داروها باعث مرگ او شده است. هارلان، پیش از مرگ، نقشه‌ای دقیق برای صحنه‌سازی خودکشی طراحی می‌کند تا مارتا از اتهام نجات یابد.


در ادامه، مارتا که حالا دستیار کارآگاه «بِنوا بلانک» (دنیل کریگ) شده، سعی می‌کند حقیقت را پنهان کند و در عین حال در تحقیقات همکاری نماید. هنگامی که مشخص می‌شود او تنها وارث دارایی‌های هارلان است، خشم و دشمنی خانواده فوران می‌کند. فیلم در ابتدا مانند نقدی ساختارشکن بر ژانر معمایی به نظر می‌رسد، اما با نزدیک‌شدن به پایان، بار دیگر با افشای نقشه‌های پیچیده‌ی پشت پرده، ساختار کلاسیک ژانر را بازسازی می‌کند.


۷. محله چینی‌ها – Chinatown (۱۹۷۴)

به کارگردانی رومن پولانسکی


فیلم محله چینی‌ها در ابتدا به‌عنوان ادای دینی به فیلم‌های نوآر کلاسیک هالیوود آغاز می‌شود؛ اما پیچش نهایی آن را به روایتی به‌مراتب تلخ‌تر و تراژیک‌تر تبدیل می‌کند. در لس‌آنجلس دهه‌ی ۱۳۱۰ (۱۹۳۰ میلادی)، کارآگاه خصوصی «جیک گیتس» (جک نیکلسون) از سوی «اِوِلین مالری» (فی داناوی)، همسر مدیر منابع آب شهر، مأمور می‌شود تا ببیند شوهرش خیانتی در کار دارد یا نه. اما خیلی زود شوهر را مرده در آب پیدا می‌کنند. تحقیقات ساده‌ی قتل به کشف شبکه‌ای از فساد بزرگ‌تر منجر می‌شود — و پدر اِوِلین، «نوآ کراس» (جان هیوستون)، در مرکز آن قرار دارد. و بدتر از آن، رازهای شخصی‌تری در راه است.


پایان‌بندی اصلی فیلم قرار بود در مسیر آشنای نوآر پیش برود؛ با مرگ نوآ کراس به‌دست دخترش و اجرای نوعی عدالت شاعرانه. اما پولانسکی، با بهره‌گیری از فضای آزادتر سانسور در دهه ۷۰ میلادی، تصمیم گرفت مسیر تلخ‌تری را انتخاب کند: اِوِلین کشته می‌شود، نوآ کراس با جنایاتش می‌گریزد، و جیک گیتس هیچ کاری از دستش برنمی‌آید. نتیجه، اثری‌ست که به‌جای داستانی تلخ و شیرین از موفقیت کارآگاه، به کابوسی بی‌رحم از ناتوانی در برابر شرارت تبدیل می‌شود.


۶. اولدبوی – Oldboy (۲۰۰۳)

به کارگردانی پارک چان-ووک


فیلم اولدبوی که اغلب به‌عنوان یکی از تحسین‌شده‌ترین آثار سینمای کره جنوبی شناخته می‌شود، دارای یکی از تکان‌دهنده‌ترین پیچش‌های داستانی در تاریخ سینماست. «اوه دائه-سو» (چوی مین-شیک)، تاجر الکلی، ربوده شده و به‌مدت پانزده سال در آپارتمانی حبس می‌شود، بدون آن‌که بداند چرا یا توسط چه‌کسی. پس از آزادی ناگهانی، او با ظاهری شکسته و روانی آسیب‌دیده، در پی انتقام از فرد مسئول این کابوس است.


در مسیر این انتقام، دائه-سو به آرامی به «می-دو» (کانگ هه-جونگ)، آشپز سوشی، دل می‌بندد. اما در چرخشی هولناک، شخصیت منفی داستان «لی وو-جین» (یو جی-تائه) فاش می‌کند که همه‌ی این نقشه، برای انتقام از دائه-سو طراحی شده — به‌دلیل آن‌که سال‌ها پیش، رابطه‌ی عاشقانه‌ی پنهانی لی با خواهرش را برملا کرده بود. و بدتر آن‌که، مشخص می‌شود می-دو، در واقع دختر بی‌خبر اوه دائه-سو است. این افشا، فیلم را از یک داستان انتقام‌جویانه‌ی کلاسیک به تراژدی‌ای بی‌رحم بدل می‌کند؛ تماشای دوباره‌اش نیز به‌واقع آزاردهنده می‌شود.


۵. مرد حصیری – The Wicker Man (۱۹۷۳)

به کارگردانی رابین هاردی


فیلم مرد حصیری از همان آغاز فضایی ناآرام دارد، اما در ده دقیقه‌ی پایانی‌اش است که مسیر واقعی‌اش را روشن می‌کند. ماجرا درباره‌ی افسر مؤمن پلیسی است به نام «سرجوخه نیل هاوی» (ادوارد وودوارد) که برای یافتن دختر گمشده‌ای، به جزیره‌ای دورافتاده سفر می‌کند — جایی که ساکنان آن سبک زندگی و باورهای پاگانی دارند. فیلم در آغاز تلفیقی از ژانر معمایی، دلهره‌آور و حتی موسیقایی است و لحظاتی از واقع‌گرایی جادویی یا سورئالیسم طنزآلود در آن به چشم می‌خورد.

اما پیچش نهایی آن را به‌روشنی در قلمرو وحشت قرار می‌دهد. هاوی که گمان می‌کرد دختر گمشده قربانی مراسمی خواهد شد، در نهایت درمی‌یابد که خود او قربانی حقیقی این آیین است. پایان فیلم، که هاوی را در حال سوختن در مجسمه‌ای چوبی و غول‌پیکر به تصویر می‌کشد، جدال نمادینی میان باورهای مسیحی و آیین‌های باستانی ارائه می‌دهد — بی‌آن‌که برنده‌ای مشخص داشته باشد. نتیجه، اثری عمیقاً نمادین و شوکه‌کننده در تاریخ سینمای جهان است.


۴. از گرگ‌ومیش تا سحر – From Dusk Till Dawn (۱۹۹۶)

به کارگردانی رابرت رودریگز


در نیمه‌ی نخست فیلم از گرگ‌ومیش تا سحر، با داستانی جنایی و تاریک مواجه هستیم. دو برادر مجرم، «ست گکو» (جرج کلونی) و «ریچی گکو» (کوئنتین تارانتینو)، خانواده‌ای را گروگان گرفته‌اند تا به مکزیک فرار کنند. ست شخصیتی سرد و محاسبه‌گر دارد و ریچی، روان‌پریشی است که تنها به غرایز خود اهمیت می‌دهد. در این بخش، فیلم شبیه یک درام جنایی تلخ است با کاراکترهایی به‌شدت ناپسند.


اما با ورود برادران به یک کلوپ شبانه در دل بیابان مکزیک، فیلم چرخشی غیرقابل‌پیش‌بینی به ژانر ترسناک/فانتزی عامه‌پسند پیدا می‌کند. کلوپی که در واقع پاتوق خون‌آشام‌ها است. حضور شخصیت‌هایی مثل «سکس ماشین» (تام ساوینی)، «سانتانیکو پاندومونیوم» (سلما هایک) و «ریزر چارلی» (دنی ترخو)، فضای فیلم را به اثری خونین، دیوانه‌وار و پر از اغراق تبدیل می‌کند؛ به‌طوری‌که جنایات گکوها در برابر وقایع جدید ناچیز به‌نظر می‌رسد.


بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان


۳. انگل – Parasite (۲۰۱۹)

به کارگردانی بونگ جون-هو


نخستین فیلم غیرانگلیسی‌زبان تاریخ که موفق به کسب جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم شد، انگل با داستان غیرقابل پیش‌بینی و لایه‌مند خود، مخاطبان جهانی را شگفت‌زده کرد. خانواده‌ی «کیم» در زیرزمین نمور آپارتمانی در سئول زندگی می‌کنند و با مشکلات مالی شدید دست‌وپنجه نرم می‌زنند. اما پس از آن‌که پسر خانواده، «کی‌وو» (چوی وو-شیک)، به‌عنوان معلم خصوصی زبان انگلیسی وارد خانه‌ی خانواده‌ی ثروتمند «پارک» می‌شود، سایر اعضای خانواده به‌تدریج در نقش‌های مختلف (مربی هنر، راننده، خدمتکار) وارد خانه‌ی پارک‌ها می‌شوند – بدون آن‌که کسی بداند همه‌ی آن‌ها با هم فامیل هستند.


تا این نقطه، فیلم به‌نظر می‌رسد یک کمدی اجتماعی با طنزی گزنده درباره نابرابری‌های اقتصادی و هوشمندی طبقه فرودست باشد. اما با کشف حضور شوهر خدمتکار سابق در زیرزمین مخفی خانه‌ی پارک‌ها، فیلم وارد قلمرو تریلر تاریک و خشونت‌بار می‌شود که پایانی تراژیک و خونین دارد – بدون برنده‌ای مشخص. این چرخش داستانی، سؤالات مهم‌تری مطرح می‌کند: چه بهایی باید برای صعود طبقاتی پرداخت؟ و واقعاً «انگل» در این معادله چه کسی است؟


۲. سیاره میمون‌ها – Planet of the Apes (۱۹۶۸)

به کارگردانی فرانکلین جی. شافنر


فیلم سیاره میمون‌ها با ظاهری شبیه به یک ماجراجویی علمی‌تخیلی کمپ آغاز می‌شود، اما با پایانی کوبنده و تاریک، به یکی از مهم‌ترین انتقادات اجتماعی تاریخ سینمای جهان تبدیل می‌شود. فضانورد «جورج تیلور» (چارلتون هستون) به‌همراه تیمش در سیاره‌ای ناشناخته فرود می‌آیند که ابتدا خالی به‌نظر می‌رسد، اما خیلی زود با انسان‌های بدوی و سپس با جامعه‌ای پیشرفته از میمون‌های سخنگو مواجه می‌شوند که قدرت را در دست دارند.


در ظاهر، فیلم داستانی علمی‌تخیلی با مضمون وارونه‌سازی جایگاه بشر و حیوان است؛ اما افشای نهایی‌اش، معنای کاملاً متفاوتی به آن می‌دهد: این سیاره، در واقع زمین است — زمینِ پسا-آخرالزمانی که پس از جنگ هسته‌ای ویران شده است. این پایان، به‌جای آن‌که صرفاً شوکه‌کننده باشد، نقدی دردناک بر ماهیت مخرب بشر ارائه می‌دهد و نشان می‌دهد که تمدن میمون‌ها و انسان‌ها آن‌قدرها هم تفاوتی با هم ندارند.


۱. بربر – Barbarian (۲۰۲۲)

به کارگردانی زک کرگر


گاهی اوقات قوی‌ترین پیچش‌های داستانی از ساده‌ترین موقعیت‌ها آغاز می‌شوند. بربر نمونه‌ی عالی یک فیلم مدرن با چند لحن متغیر و پیچشی ویرانگر است. داستان با ورود «تس» (جورجینا کمپبل) به یک خانه‌ی اجاره‌ای (Airbnb) در محله‌ای متروکه از دیترویت آغاز می‌شود — خانه‌ای که به‌طور تصادفی برای همان شب توسط مردی به‌نام «کیت» (بیل اسکارزگارد) نیز رزرو شده است. با توجه به بازیگر و فضای مبهم، بیننده ممکن است فکر کند کیت فردی خطرناک است.


اما در چرخشی غیرمنتظره، معلوم می‌شود خانه دارای زیرزمینی عظیم و پنهان است که موجودی جهش‌یافته و زن‌نمای در آن زندگی می‌کند. این موجود به‌شکل خشنی کیت را می‌کشد و تس را گروگان می‌گیرد. پس از این، فیلم بار دیگر لحن خود را تغییر می‌دهد و به کمدی سیاه با محوریت شخصیت جدیدی به‌نام «ای‌جی» (جاستین لانگ) می‌پردازد — بازیگری که با رسوایی مواجه شده و حالا وارد همین خانه می‌شود.


بربر با استفاده از ژانرهای متفاوت – ترس روان‌شناختی، وحشت جسمی، کمدی تاریک – پیام روشنی درباره‌ی خشونت علیه زنان ارائه می‌دهد، اما به‌جای اتکا به یک لحن، از تنوع ژانری بهره می‌گیرد تا تجربه‌ای منحصربه‌فرد و تکان‌دهنده خلق کند.


منبع: collider
نویسنده: نسرین پورمند