نمایش «رام کردن اسب چوبی» به کارگردانی سینا رازانی، از سوی همایون علی‌آبادی، منتقد تئاتر، به عنوان یک «لودگی تمام‌عیار» مورد نقد جدی قرار گرفته است. علی‌آبادی معتقد است که علیرغم تلاش بازیگران و کارگردان، عدم شناخت کافی از ژانر فارس، کار را به یک «کمدی-تراژدی کم‌رمق» تبدیل کرده است.
چارسو پرس: به یاد دارم که در سالیان دیر و دور، هر فرهیخته‌ای که در رشته تئاتر کارآمد می‌شد و از خارج به ایران می‌آمد، اولین کارش این بود که یک مقاله در مجله نگین از او چاپ می‌شد. این مهره مار یا چارچوب شناخت کارگردانان از فرنگ به وطن برگشته بود. محمد کوثر با شناختی که از گروه برلینر آن‌سامبل داشت، مقاله‌ای راجع به گلیله برشت چاپ و با همین یک کار، نامش را در جرگه کارگردانان تثبیت کرد. فرهاد ناظر‌زاده‌کرمانی، با جستاری درباره طنز و کمدی در آثار اوژن یونسکو، خود را به ثبت رساند و حسین پرورش مقاله‌ای درباره فارس به عنوان کمدی لودگی چاپ کرد که او هم شناخته شد.

از این دست بسیار بود و همگی جواز کارگردانی خود را یا از نگین یا رودکی می‌گرفتند. حسین پرورش درباره فارس نوشت: کمدی فارس یکی از جذاب‌ترین ژانرهای کمدی است که در امریکا طرفداران بسیار دارد و بدین‌گونه شد که تمامی این کارها تثبیت شد و در کارنامه کاری آنها آمد. نمایش رازانی یک فارس یا لودگی و جلافت تمام‌عیار است. حتی گاهی اوقات به کمدی‌های بزن بکوب یا اسلپ استیک شبیه می‌شود. کار را که می‌دیدم در این اندیشه بودم که ژانر لودگی در تئاتر ما معمولا با تخته حوضی و نمایش‌هایی از این دست خلط می‌شود، حال آنکه ژانر فارس ژانری شناخته و همه دیالوگ‌ها و ساختمان کارش در تمام دایره‌المعارف‌های معتبر جهان ثبت شده است.

بیشتر بخوانید:  نقد نمایش‌های روی صحنه


رازانی در این کار کوشیده است کارش را از حد فکاهه، هزل، هجو و مزاح و مزیح پیش‌تر ببرد، اما دریغ که بازیگران و شخص کارگردان، چندان از ژانر فارس بی‌خبر بوده که کارش در مجموع به یک کمدی تراژدی کم رمق و کم جان شبیه شده است. رغمارغم همه کوشش‌های بازیگران و خود کارگردان که ظاهرا نخستین تجربه کارگردانی‌اش نیز هست، نمی‌توانند از مرز فکاهه‌پردازی و فی‌البداهه کاری پیش‌تر بروند و خنده‌ای هم اگر بر سرزمین لب می‌نشیند، از سر ناگزیری و ناچاری است وگرنه تمام ابزار یک ابتذال واضح و کامل برای سقوط یک ژانر کمیک یعنی فارس به قعر نمایش تخت حوضی فراهم است. من در تعجبم که چگونه بازیگری مانند اتابک نادری، خود را مهیای بازی در کاری می‌کند که از آن شناخت علمی و پژوهشی ندارد و در نتیجه آن چه به جا می‌ماند فقط رفت و آمدهایی و گشت و گذارهایی بر صحنه است که در نهایت با ابزاری نه چندان متنوع، تنها یادآور گونه‌ای روزمرّگی‌های لس‌آنجلسی می‌ماند و شوخی‌های پیش پا افتاده.

 شاید تنها ویژگی این کار، شناخت کارگردان از هنرهای پلاستیک و تجسمی است که کار پیت موندریان یا بوگی‌ووگی او را به همراه اثری از جکسون پالاک همراه می‌کند و در نتیجه در این داد و ستد صحنه‌ای، چند لحظه‌ای با کپی کاری‌هایی از پالاک و موندریان خوش می‌گذرانیم. در شرایطی که تئاتر ما گرفتار مبرم‌ترین تنافرها و کمبودهای آشکار برای اجرا در سالن‌های خوبی مانند تئاتر چهارسو له‌له می‌زند، فی‌الواقع اجرای اثری از جلافت و لودگی، آن هم نه در ژانر خودش، بلکه تنها به دلیل شناخت ما از انواع کمدی، جانی می‌گیرد و خویش را تا حد قلمی کردن این سطور میسر می‌سازد، وگرنه کو آن کسی که نرنجد به حرف راست؟

بیشتر بخوانیدمطالب مربوط به تئاتر ایران


آقای رازانی نخستین کارش در تالار چهارسو که ویژه آثار حرفه‌ای و تمام عیاری که دست‌کم کارگردانش بر انواع ژانرها مسلط باشد، آماده شده نه کاری که تا زمان پخته شدن راه درازی دارد و در نگاه اول باید ابزار تئاتر فارس یا لودگی را به خوبی بشناسد، تحلیل کند و پژوهشی کامل العیار از این نوع تئاتر برای تک‌تک بازیگران به وجود بیاورد. در این شرایط خنده و گریه پیشکش، فقط گلایه می‌ماند، از بازیگرانی که هر کدامشان وزنه‌ای هستند، مانند اتابک نادری و کامران تفتی. من نمی‌دانم که ما تا کی باید چوب عدم شناخت درست تئوری‌های تئاتر را با انتخاب‌های نادرست‌ترمان بدهیم، وگرنه قهقاه خنده و تبسم تلخ، حتی اگر بر لب‌های جان جانان یعنی اتابک نادری نیز قدرت مانور داشته باشد، آن خنده درونی و قوت قلبی که همیشه در آثار اتابک نادری شاهدش هستیم، دیگر اثر نمی‌کند.

 در هر حال غرض از این یادداشت این است که باید اول تئوریسین بود، پژوهشگر بود و خاک صحنه خورد و بعد در جایی مانند چهارسو تاخت و تاز نمایشی را همراه کرد و ما دیگر مجبور نباشیم یک نقد حرفه‌ای را به نقدی آموزشی و تعلیمی بدل کنیم. فعلا حرفی نمی‌ماند مگر اینکه سالن‌های ما بیهوده پر و خالی می‌شود. اگر قرار باشد هر سالنی تنها به تماشاگر و بلیت‌های تیوال بیندیشد، چاره‌ای برای ما باقی نمی‌ماند مگر آنکه بگوییم: «شرح این هجران و این خون جگر / این زمان بگذار تا وقت دگر»

منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: همایون علی‌آبادی