«دزدیدن پالپ فیکشن» ساخته دنی ترکویچ، نخستین فیلم بلند کارگردان جوان، داستان دو دوست عاشق آثار کوئنتین تارانتینو را روایت می‌کند که قصد دارند نسخه شخصی ۳۵ میلی‌متری فیلم «پالپ فیکشن» را بدزدند. اما این کمدی سرقت با ترکیبی از شوخی‌های پراکنده و ارجاعات مکرر به تارانتینو، به جای یک اثر منسجم و جذاب، به نمونه‌ای از یک ادای دین ناتمام تبدیل شده است.

چارسو پرس: با اینکه «دزدیدن پالپ فیکشن» از دور حال و هوایی خوش‌بینانه و خودآگاه دارد، این کمدی سرقت به ندرت انرژی مثبت خود را در روایت یا سبک داستان منتقل می‌کند. این اثر نخستین فیلم بلند دنی ترکویچ است که داستان دو دوست صمیمی را دنبال می‌کند که درگیر ماجرایی بیش از حد بزرگ برایشان شده‌اند: دزدیدن نسخه ۳۵ میلیمتری شخصی کوئنتین تارانتینو از فیلم شاخص مستقل ۱۹۹۴ او، «پالپ فیکشن». اما کمدی نامتقارن و شخصیت‌پردازی ضعیف باعث شده فیلم حس یک پیش‌نویس ناهموار را داشته باشد.


موسیقی متن فیلم، که به یادآوری آهنگسازی «پالپ فیکشن» و همچنین قطعه «Funky Fanfare» از کیث منسفیلد است که در دهه ۶۰ میلادی روی کارت‌های «Our Feature Presentation» با طرح تای-دای اجرا می‌شد و برای نمایش‌های خاص بازسازی شده بود، پر است از شوخی‌های موسیقایی. اما این تنها نقطه قوت متنی فیلم است، باوجود ارجاعات بی‌وقفه به تارانتینو، هیچ گونه قدرت متا‌متنی دیگری ندارد.


ادای احترام به نابغه‌ی بازسازی هالیوود برای یک کارگردان جوان کار ساده‌ای است، اما «دزدیدن پالپ فیکشن» حتی تقلید را هم کاری دشوار نشان می‌دهد. فیلم با دو دوست صمیمی، جاناتان (جان رودنیتسکی) و استیو (کاران سونی)، آغاز می‌شود که در یک میز رستوران ایده‌های بلندپروازانه اما کم‌هوشانه‌ای برای کسب‌وکار مطرح می‌کنند، اشاره‌ای آشکار به صحنه شروع «پالپ فیکشن» در رستوران. سپس این دو به تماشای نمایش ویژه‌ای از فیلم محبوبشان در سینمای متعلق به تارانتینو می‌روند. یکی از طرح‌های عجیب استیو، تأسیس یک سالن سینما به سبک اسپیک‌اِزی است، و برای تحقق این هدف، آن‌ها تصمیم می‌گیرند نسخه خصوصی فیلم را در نمایش هفته بعد بدزدند. اما داستانی که قرار بود به شکل واقعی عشق وسواسی به سینما را به تصویر بکشد (جاناتان حتی لباس شخصیت پامکین تیم راث را به تن دارد) خیلی زود اهمیت تارانتینو، «پالپ فیکشن» یا حتی سینما را در زندگی این شخصیت‌ها به حاشیه می‌برد.


بیشتر بخوانید: نقد فیلم «بدون اجاره»: کمدی تلخ‌وشیرین درباره دوستی، بی‌خانمانی و بحران مالی نسل امروز


ماجرای سرقت به فروش فیلم برای پول بدل می‌شود، هرچند این تغییر حداقل به شکل اسمی همچنان به طرح اولیه متصل است، از طریق دوست طعنه‌آمیز آن‌ها، الیزابت (کازی دیوید)، که به برنامه دعوت می‌شود چون از آثار تارانتینو متنفر است و قصد دارد سهم خود از نسخه فیلم را بسوزاند. چگونگی کمک این تصمیم به نقشه‌شان در بلندمدت مشخص نیست و تنها یکی از چندین پیچش ناگهانی شخصیت و داستان است که حس می‌شود به شکل لحظه‌ای و بدون برنامه‌ریزی به داستان اضافه شده‌اند.


جاناتان و استیو مشترکاً پیش یک درمانگر کم‌اثر به نام دکتر مندلبام (جیسون الکساندر) می‌روند و برای جلب همکاری او، فیلم به طرز نامفهومی به یک سرقت فرعی از دفتر او کشیده می‌شود، جایی که جاناتان امیدوار است اطلاعاتی درباره یکی از بیماران جذاب دکتر، ریچل (تیلور هیل)، به دست آورد. با وجود مدت زمان کوتاه ۷۸ دقیقه‌ای و عنوان مستقیم و بی‌تعارفش، «دزدیدن پالپ فیکشن» پراکنده و دست‌پاچه به نظر می‌رسد. اکثر طنزهای فیلم به شکل بدی تحویل داده می‌شوند، به طوری که موسیقی ناگهان قطع می‌شود تا به مخاطب بفهماند شوخی تمام شده است.


دوستی جاناتان و استیو گاهی لذت‌بخش است، حداقل به خاطر شیمی راحت بازیگران که انگار از کودکی با هم آشنا هستند. این‌که این دو مثل این‌که وارد صحنه‌های دو فیلم کاملاً متفاوت شده باشند — سونی از یک فیلم طبیعی‌گرایانه و رودنیتسکی از یک اکشن استیلیزه — جای تعجب ندارد، اما با این وجود بازیگران خوب کنار هم کار می‌کنند. اما صمیمیت پلاتونیک آن‌ها (که ردهای ملایمی از موضوعات کوئیر دارد) به ندرت توسط داستان به چالش کشیده می‌شود و داستان خودش چندان پیچیدگی ندارد.


بیشتر بخوانید: نقد فیلم Off the Grid | تلاش نافرجام برای ساختن یک رمبوی مدرن


«پالپ فیکشن» برای سه دهه دروازه‌ای به دنیای سینما بوده است، همان‌طور که کارهای تارانتینو (که با بازسازی و ترکیب ب-مووی‌ها شهرت یافته) زبان خاص خودش را ساخته است. اما مشخص نیست «دزدیدن پالپ فیکشن» آیا به هیچ زبان سینمایی، چه به طور کلی و چه به طور خاص در مورد موضوع فیلم، تسلط دارد یا خیر. هر صحنه و شوخی به شکلی بی‌تعهد اجرا می‌شود و دوربین بدون تحرک و کم‌دغدغه، ترکیب‌بندی‌های خشک و بی‌روح را ثبت می‌کند.


با این حال، وقتی داستان به حرکت درمی‌آید — یعنی وقتی سرقت در سینمای تارانتینو آغاز می‌شود و جاناتان و استیو تلاش می‌کنند وارد کابین پروژکتور شوند — واضح می‌شود که نقطه مرجع اصلی سینمایی فیلم نباید «پالپ فیکشن» باشد. بلکه باید «بی‌آبروهای ناپرهیزکار» تارانتینو باشد که خونین‌تر و پرتنش‌تر است و در محیط سینما جریان دارد (که «دزدیدن پالپ فیکشن» هم به آن اشاره‌ای گذرا دارد، ولی به شکلی نامرتبط با سرقت).


فیلم سریع‌تر از آن‌چه می‌تواند هیجان ایجاد کند، انرژی خود را از دست می‌دهد. این عمدتاً به دلیل وابستگی خاصش به گم شدن در میان آن همه ارجاع است، اما عامل مهم دیگر تغییر مداوم موضوع و تمرکز داستان است. طنز فیلم باید هدف‌هایی را که دائم در حال حرکت‌اند بزند، به همین دلیل شخصیت‌ها هیچ‌گاه به شکل کامل شکل نمی‌گیرند و ما نمی‌توانیم در جوک‌های درون‌گروهی یا حتی رفتارهای طنزآمیز آن‌ها شریک شویم. اینکه «دزدیدن پالپ فیکشن» درباره اهمیت یک فیلم برای آن‌هاست یا فضای مشترکی که در زندگی هم دارند، هیچ کدام از ایده‌ها به اندازه کافی پایدار نمی‌مانند تا به نتیجه برسند. این مسئله حتی برای یک کمدی کاملاً صیقل یافته یا یک فیلم سرقت منظم هم مشکل‌آفرین است، چه برسد به فیلمی که می‌خواهد هردو باشد.


منبع: variety
نویسنده: نسرین پورمند