نمایش «زندانی در دانمارک» به کارگردانی محمد مساوات، خوانشی جسورانه و پستدراماتیک از «هملت» شکسپیر است که به جای وفاداری به متن اصلی، بر واسازی رویداد اجرایی تمرکز دارد. در این اثر، شبح هملت از تابوت تاریکی برمیخیزد تا در جهانی از فساد و تباهی، مخاطب را به رویارویی با «امر واقعی» دعوت کند و با دستکاری لذت تئاتری سنتی، تجربهای متفاوت رقم بزند.
اجرای امیررضا کوهستانی سعی دارد معاصر ما باشد. فیالمثل استفاده از موتورسیکلت تلاشی است برای دور شدن از موقعیت انتزاعی متن بکت و نزدیک شدن به مناسبات ما. حتی مکان بجای بیابان، خیابان را بازنمایی کرده تا خلا کمتری را به تماشاگران منتقل کند. به هر حال کوهستانی نشان داده که همیشه دوست دارد با نامهایی که بزرگ هستند، مواجههای انتقادی و خلاقانه داشته باشد.
شايد بتوان گفت اجراي چنگيزيان صرفا يك بازخواني از يك متن مهم است. در چنين شرايطي رويكرد او، رويكردي زيباشناختي است. قرار است تئاتر رسانهاي باشد كه نثر سخت فردوسي را براي مخاطب اكنون، امروزي كند. چيزي ميشود شبيه كلاس درس.
در انتظار گودوی کوهستانی حاوی تغییرات و تفاوتهای اساسی و محتوایی با متن اصلی بکت که مشخصا ابزورد و تئاترپوچی یا معناباختگیست، دارد و هرچند خوانش و اقتباسِ منحصر او از این درام مهم جنجالی و بنوعی معاصرسازی آنست، با اینحال، با توجه به انتخاب چنین بستر و بنیادی، مسیری کاملا متفاوت را میپیماید، و تغییرات بهروزشده، سهلانگارانه، اساسا با روح در انتظارگودوی بکت، در تناقض است.
«بین یه عالمه ماهی» اگرچه در برهه تاریخی خود با جنگ پیوند دارد اما نمایشی دربارهی جنگ نیست.. بلکه تئاتری اجتماعی، درباره نسلیست که فرجامشان تراژدی خون و دردست.
آرش دادگر در نشست نقد نمایشنامه «ادیسه» گفت: ما ایرانیان متخصصان قصهگویی هستیم چون هیچ وقت برای رسیدن به رویاهایمان تلاش نمیکنیم.
اسموکینگ روم، واجد امتیازاتی برای نقد وانمودههایی رسانهایست که در خدمت و تسخیر قدرت، یکی از مهمترین ابزارهای بازنمایی وقایع به شکل و وصفی جعلی و دستکاریشده، و فرآیندهای نظارتی در سطوح عمومیست، همچنان که میتواند یک انفجار مهیب با تلفانی جانی بسیاری را در یک فرودگاه، بجای وجه واقعی آن که انفجاری بدون تلفات و هیاهویِ سیاسی بوده است را جعل و به مخاطبانش القاکند با این وجود نیازمندست با بازبینی بیشتر از الکن بودن نیز عبورکرده و به سطحی قابل قبول از انسجام و تعادل معنایی و اجرا برسد.
نمایشنامه «پلکان»، اثر یکی ازبزرگترین نمایشنامهنویسان معاصر؛ یعنی اکبر رادی ضمن بازگویی وضعیت جامعه ایران در دوره حساسی از تاریخ، صعود و سقوط شخصیت اصلی را روایت میکند.
جوالدوز نويسنده نمايش «عباسميرزا» با استمساك او به ريشههاي كنايهآميز موجود در متن، دريچهاي ميگشايد كه مخاطب امروز همچنان بين آن تاريخ گذشته و حال سرگردان بماند و از اين رهگذر به دركي سياسي از وضعيت كنوني خود برسد. نقل قولهاي خالهزنكي از محله قديمي نيز دستاويزي است به زبان طنز كه تلخي گروتسك و ريشخندش از پيرامون نمايشنامه و اجرا بيرون ميزند. محله نمونهاي در خاطرات ايرانيان با زناني تصوير شده در اندروني، تحتالحمايه مردان كه مهمترين كار روزمرهشان نُقل محافل بودن است.
ملكيجو همانند «نان» يا «كرگدن» در انديشه پستمدرن است. او دنيايي ميآفريند كه نه زمان دارد و نه مكان. از دل راديويي عظيمالجثه ميان صحنه گفتارهايي به زبان انگليسي و آلماني بيان ميشود و پدر و پسر روي صحنه، به زبان فارسي سخن ميگويند.
«جانكاه» قرار است واقعا جانكاه باشد، ما را زجركش كند. مدام ببينيم چند جمله تكرار ميشود و گويي از آن مربع نوري روي زمين امكان خروجي وجود ندارد. ما در اسارت نمايش قرار ميگيريم و شكنجه ميشويم.
شخصيت خارج از اثر عليزاد همواره با انتقاد از سيستم آموزشي همراه بوده است و شايد شدت گرفتن آن در يك سال گذشته، «اولئانا» را بدل به يك مانيفست آموزشي كند. هر چند به نظر چنين رويكردي تقليلگرايانه است چرا كه او در گذشتهاي نه چندان دور و با شرايطي متفاوت نمايشنامه ممت را اجرا كرده بود.
سالگشتگي نمايشي خود ارجاع در آثار كوهستاني محسوب ميشود كه به روايت دو شخصيت نخستين نمايش موفق كوهستاني يعني رقص روي ليوانها اشاره دارد. موفقيت رقص روي ليوانها و اتمسفر غريب و جذابي كه به همراه داشت دستمايه و ايده اصلي نمايش سالگشتگي قرار گرفته است.
نمايشنامه «فرشته تاريخ» آنچه را كه با تواضع فراوان هديه ميكند يك لذت تراژيك است. مسيري كه شخصيت در آن به پيش ميرود تا به تراژيكترين لحظه خود يعني گذر از زيستن به خاطر نفس زيستن برسد.
وقتی مخاطبی پای نمایشی رئالیستی مینشیند، میخواهد هنر بازیگری ببیند و لذتش را ببرد. متاسفانه این لذت از ما دریغ شد و نتوانستیم آنطور که باید با اثر ارتباط برقرار کنیم. اما حداقل خوبی کار این جوانان این بود که نمیخواستند تحت تاثیر بازیهای ورژن سینمایی اثر قرار گرفته و تقلیدی کورکورانه از آن داشته باشند.
نمایش هرچند کوچک اما توانسته از پس فضای گروتسکی که ادعا میکند بربیاید و از این بابت دل مخاطب را نزند. ایدهی کار بسیار خوب است اما میتوانست بیشتر از این حرفها بسط و تعمیم پیدا کند.
میگوید بدت نیاید اما تو خیلی نفهمی. میگویم چطور؟ میگوید: من از تو توقع داشتم که من را بفهمی. آن چکمههای سفید را بفهمی. آن تابلو انتزاعی در عمق صحنه را بفهمی. آن همه قرص را بفهمی. دیگر به تو لازم نیست بگویم که استعاره یعنی چه. تو نمیفهمی زخممعده چیست؟!
کارگردان اثر قصد دارد عیوب اجرایش را بر سر اداره بازبینی بیاندازد (که تقریبا این روزها در میان کارگردانان به یک رسم و رسوم بدل شده) اما ناغافل به خود و اثرش چنگ میاندازد. شما خودتان کلاهتان را قاضی کنید که یک اجرا تا چه میزان میتواند خاکبرسری باشد که حتی اگر یک ساعت از آن را نیز حذف کنند، باز هم میتواند در صحنه حاضر شده و علیالظاهر لطمه چندانی نبیند.
بنده لازم میدانم از این موقعیت استفاده کرده و از همه کسانی که در تئاترآزاد کشور فعالیت میکنند عذرخواهی میکنم. در این سالها با آثار آنها به چشم نمایشهایی نازل و سخیف برخورد شده اما بنده میخواهم تمام قد از شرافت کارهای آنها دفاع کنم. چرا که حداقل میدانند کجا ایستادهاند و به گونهی کاری خود اشراف کامل دارند.
شیرخشک نمایشی بدون کلام، استعاری، و سراسر درهزار توی زبان و تصویرست. و قرارست مخاطب را در فضایی که ساخته و پرداخته از میزانسهایِ هنریست، به مفاهیمی نزدیک کند که در سایهی این قابها به اِدراکی در محتوا برسد.
اگرچه بخش اعظم تقليلها و تعديلهايي كه منيژه محامدي بر متن نمايشنامه اعمال كرده است، به صحنههايي مربوط ميشوند كه غير از مطولسازي نهچندان معنادار زمان اجرا، بازتابي از شرايط اجتماعي، فرهنگي و گفتماني خاص جامعه مبدا هستند اما، بخش ديگرآن، چنانچه از خلال فرآيندهاي اجرا قابل رديابي است، به تمركز بيش از حد كارگردان بر زيباسازي ميزانسنها و تسريع ريتم و ضرباهنگ رويدادها و شناخت احتمالي او از كم توجهي ذاتي مخاطبان ايراني به ماهيت و كيفيت ديالوگ و مواجهه عمدتا سطحي آنان با تئاتر و كاركردهاي آن مربوط ميشود و به همين دليل هم او، بخش عمده توجه خود را بر فرآيندهاي مربوط به انتقال درونمايه متن متمركز كرده و به نقش و كاركرد ديالوگها در ارتقاي فرهنگ گفتوگو و منطق تعاملِ زباني، توجه كمتري داشته است.