پایگاه خبری تئاتر: آنچه در پردههای متعدد، بر صحنه قابل رویتست ، سه فضاییست شاملِ اندرونی و خصوصی که نمایی از سرویس بهداشتی و حمام با حضور دو دختر جوان سیاهپوشست که یکی در وان در حالتی نشئه و خلسهوار، و دیگری با استفاده از هدفون در دنیای کلمه، زبان و معانی آن مشغولست؛ فضای بیرونی که شامل اتاقی وسیع، اشرافی با تزئینات لوکس، و حضور مرد/پدر و زن/مادرست و سوم فضاییست بین پردهها و درجلوی صحنه با تعدادی اجراگر که هویت جمعی دارند و شمایلهای متعدد و ژستیک و استعاری را ترسیم میکنند. گروهی از دختران جوان با لباسهای یکدست و یونیفرمی که همگی سبیلی تابخوردهای بالای لبشان کشیده شده، به اشارهی جنسیتی، دیده میشود؛ مرد جوانی در لباس اروپایی سدههای پیش، با ابزارهای مانند ماسک، سرهایِ عروسکی بزرگ، اسلحه و پسر خردسالی که گاه به آنها اضافه میشود، نیز همراه گروهند.
شیرخشک قصد دارد از صحنه و تئاتر، و تعویض فضاهای یادشده، پلی مرتبط بسازد از تلفیق موثر موسیقی در سبک امبینت، با خلاء مسلمِ دیالوگ بهعنوان یکی از عناصر اصلی ارتباط و تبلورِ زبان در حرکات بدنها، موجودیتِ اشیاء و تصاویری که درکنار وجهی از فرم اجرایی، خود شیوهی بیانی باشد در شناساییِ مفاهیمی که مد نظرِ نویسنده و کارگردانست. که بطور کلی حول و حوش "قدرت" و "مردسالاری" و "وضعیت جهانی انسان امروز"ست .
اما در این مسیر، استعارات مطرحشده در دو دستهی مشهود واقع میشوند. بعضی به واسطهی ساده و سهلپذیری تأویلش، بازنماییِ سطحی، دمدستی و تکراری دارد و از همان حکم عینی، فراتر نمیرود؛ و دوم ،برخی دیگر، چنان مفهومگریزست که اساسا بیربط و کمعمق جلوه مینماید و تنها به صرف بر صحنه آمدن، واجد معنا و اعتبار نمیشود.
شیرخشک، روایتی از خانوادهایست که پدر/مرد تحکمگراییاش در فضای خانه همراه با اقتداری سرکوبگرانه قابل تشخیصست، چنانکه فرزندان و مادر، تحت این سیطره، تمایل به برونرفت از این سایه مستبدانه را دارند. دو در ورودی که ورود و خروج دختران را نشان میدهد، تزریق هوای تازه و مقاومتگر به این جوّ اقتدارست اما درنهایت، دفع میشود و نه تنها قادر به اعمال تغییر نیست بلکه حتی همان فضای خصوصی اندرونی نیز توسط سلطه مردسالارانه، هرچند با نرمشی ظاهری، متصرفشده و به آن نفوذ میکند. و با نرمش و دلجویی، اما در جهتِ منافع خود، زنانگی و جنسیت را مصادره کرده و همچنان دختران را به حاشیهی اندرونی پسمیراند. همان جایی که جوانان این استیلا، یا در فاضلابهای اطلاعات و سردرگمی تناقضات جنسیتی و اجتماعی، بلعیده میشوند و یا با مواد روانگردان، و مخدر، به نشئگی میرسند
در نهایت حتی زن/مادر به عنوان نمادی از شکوه و اصالتِ واقعی، در تقابل با اقتدار مردمحورانه، حذف میشود. با حذف او، تمام آن اشرافیت و بنای ظاهری ازثبات فرو میپاشد. و ویرانی بر جای میماند.
قدرت در نقشهای کوچکتر از یک اجتماع جمعی مانند خانواده، تا ابعاد وسیعتر، مانند جامعه، و سراسر جوامع جهان، با نمونههایی کلیشهای بر صحنه میآید.
اما همچون روال دیگر متنهایی از این دست، نقد مردسالاری، به چند ژست مستبدانهی پدر و تمایل او به تحکم سنت، و نفوذش حتی در خصوصیترین احوال دختران/فرزندان، و یک تقابل با زن/ مادر محدود میشود.
همچنان گذشته هربار قرارست درمورد یک حاکمیت مستبد حرفی زده شود بازهم پای هیتلر،علامت نظامی حزب نازیسیم، استالین و سرهای بزرگ و توخالی رهبران سیاسی، و تودههای پیرو این پوچیها، به میان میآید. و باز هم چند تصویر کلی از وضعیتِ قدرتمدار ترسیم میشود که درهیچکدام از این موارد، نقطهی خلاقهانهای برای انتقال غیرتکراری به چشم نمیآید. هرچند تعویض صحنهها، و کنار رفتن پرده، قابهای ارائه شده در قالبِ هنری و زیباییشناسیست اما همین زیباییشناسی در تضاد محتوایی، هستیِ نمایش را مخدوش میکند و ماهیت انتقادیاش را زیر سوال می برد و آنرا به یک" نقضِ غرض" تبدیل میکند. تیغ را بر میدارد و رگ حیاتش را میزند؛ چرا که آنقدر تمرکز بر هرچیزی تمیز، شسته رفته، مرتب، و زیباست که تصنعی بودن محتوا را نیز دستکاری میکند و آن جنایات و کژی موجود از تسلط قدرت و فشار سالیان تبعیض جنسیتی را، به نوعی هنری و زیبا به تصویر میکشد.
در پیرو این وضعیت، تمام نقد اشرافیتی و فئودالی، زیر سوال میرود و در اجرا همان زیباییشناسی غالب، محقق و حفظ میشود. و وجهی از سانتیمالنتیسم را پیش میکشد که تنها به تحریک احساسات مخاطب با ژستی روشنفکرانه، ختم میشود.
چنین اجرایی نیازمند شدید ویرانشدگی، ازهمپاشیدگی و تخریبگری در قامتی بدرستی فروپاشیده شده است و نه چنین محافظهکارانه و نازپرورانه.. آنچه در صحنه میبینیم فیگورها و بازیهای خطکشیشدهایست که نمیتواند انهدام پایانی را در موقعیتی ضربهای فضاسازیکند. و وسایلی از صحنه را دچار ویرانی و تخریب میکند که اساسا متریال آنها چندان قابل آسیب نیست، چیزی نمیشکند، چیزی ویران نمیشود، شمعدانها و لوسترفلزی ( بی کمترین آسیبی) فقط از جایشان میافتند و تابلویی از جایش در میآید..این نهایتِ وضعیتِ فروپاشی سنت و تفکرِ دگمیست که قرارست بازنمایی شود.
"شیرخشک" اگر حامل پیامی از خلط هر بخشی از مصنوعی بودن به اصلیتِ ناب هرچیزیست، که ظاهری مشابه اما فاقد خصوصیاتِ اصلی دارد، مانند تفاوت شیرطبیعی و شیرخشک، نمیتواند حرف تازهای بزند و واضح آن را در محتوایِ طراحی شدهاش، ارائه دهد. و در ملاحظاتِ زیادی از سوی نویسنده و کارگردان، به چند تصویر کلیشهای از وضعیتِ نابسامان جهان و انسانها، بسنده شده که بارها تکرار و ارائهاش را شاهد بودهایم. "شیرخشک " با موسیقیِ درخشانِ خود و با جسارت طرح چنین مضامینی، اما از زیباییشناسی چند قاب، فراتر نمیرود و نمیتواند با عمق و متنی قوی، بازی ذهنی موفقی را با مخاطب برقرار کند.
منبع: پایگاه خبری تئاتر و سینما
نویسنده: نیلوفر ثانی