تئاتر به شکل تاریخی با تعریف و بازتعریف صحنه و هنرمند، در واقع به نوعی قدرتش را برای تسلط بر صحنه و مخاطب کانالیزه کرده است، مخاطبی که عموماً همچون تودهای صلب، تجزیهناپذیر و پذیرنده نقش بسته و لایههای متفاوت قدرت و آگاهی و هوش در او انکار شده است. تقسیمبندیها نیز در حد همان تقابل قلابی «مخاطب حرفهای/مخاطب عام» شکل گرفته است که خودِ این تقسیمبندی نیز در کنار شخصی بودن تعریف یا وابسته بودنش به اثر روی صحنه، باز نوعی تودهانگاری یا تقلیل جایگاه مخاطب است.
اگر بخواهم بدون مقدمه و حرف پیش، در مورد نمایش آمادئوس نظر بدهم باید بگویم آمادئوس نمایش بدی است. از آن نمایشهایی که بد بودنش اصولی است و گزینهی مناسبی برای اساتید دانشگاهی رشتهی نمایش است که ساعتها بخواهند در موردش توضیح بدهند و بگویند به چه دلایلی یک نمایش بد خواهد بود. البته من نه استاد نمایش هستم و نه قصد اظهار فضل به خوانندگان این نقد را دارم. به همین دلیل تنها از منظر نشانهشناسی تئاتر ارزشگذاریام را توضیح خواهم داد.
تاثیرات مشخصی که بعد از تماشای یک نمایش بد بهمان دست میدهد متفاوت است. بعضی با خود فکر میکنند که کاش به جای این نمایش، فلان نمایش دیگر را میرفتم. کاش میرفتم سینما، یا کنسرت. کاش با دوستهایم وقتم را جور دیگری میگذراندم. کاش در خانه میماندم، و کاشهای دیگر. تازه اگر با پیشنهاد شما همراه جمع دوستان برای تماشای آن نمایش بد رفته باشید که بدتر.