پایگاه خبری تئاتر-روزنامه ایران-شکوه مقیمی: پنج چهره، پنج نفر، پنج زندگی و یک تصمیم، مهاجرت، مهاجرت غیرقانونی: سروان داره سان میبینه، الله سمیع علیم، دم بازدم، یا رومی روم یا زنگی زنگ، سکوت، سکوتی سرشار از دلهره... اینها نخستین واگویههای پنج انسان خیره به روبهروست، که گویی در زمین گیر کردهاند. نام و نشانشان مهم نیست، همه ما میتوانیم جای هرکدامشان باشیم، همه برای یک بار هم که شده به رفتن فکر کردهایم، حالا به هر دلیل. برخی از ما منصرف شدهاند و برخی دیگر اجرایش کردهاند، به هر قیمتی که شده، حتی به قیمت جانشان، چراکه امید و رهایی از هرچیزی والاتر است.
مهاجرت معنای رفتن را به ذهن متبادر میکند اما شما آن را ایستا دیدهاید. چگونه به این تناقض رسیدید؟
پنج سال طی صحبت با برخی مهاجران به این موقعیت برخوردم که مهاجران غیرقانونی در مسیر با لحظهای مواجه میشوند که راهنما از آنها میخواهد بایستند و حرکت نکنند تا خطر پیش آمده رفع شود. این تناقض برای من جالب بود و فهمیدم این ایستادن بخشی از همان رفتن است. از خودم پرسیدم که اگر راهنما که معتمد و کاربلد است برنگردد چه اتفاقی میافتد؟ آیا آنها در همان حالت باقی میمانند؟ طی دو سال این ایده را منسجم کردم و کاراکترها را ساختم. این انتظار و اعتماد میتواند اتفاق جالبی باشد و از زاویهای متفاوت به مهاجرت نگاه کند و نوشتن این ایده را به برادرم سپردم.
به نظرتان چه چیزی موجب این توقف و ایستایی میشود؟
دو مسأله. اول نیرویی که اینها را از کشور مبدأ هل میدهد به جایی دیگر یا همان دلایل مهاجرت. دوم نگهبانان و نیروهایی که آنها را در مرز نگه داشته که نیرویی حاصل از قوانین کشور مقصد است. وقتی این دو نیرو در جهت عکس هم حرکت کنند در نقطهای به سکون میرسند که این نقطه همین موقعیت ایستایی است. در این کار قرار نبود ما دلایل مهاجرت را مطرح کنیم بلکه به این سمت رفتیم که به مفهوم مهاجرت بپردازیم و این را مطرح کنیم که ماهیت مهاجرت به مبدأ ختم نمیشود بلکه کشورهای مقصد هستند که این قضیه را پیچیدهتر میکنند.
برای همین سمت مسائل سیاسی نرفتید؟
موضوع مهاجرت شما را وسوسه میکند که سمت مسائل سیاسی بروید اما من دوست داشتم ماهیت مسیر مهاجرت را بررسی کنم. پنج انسان هستند در موقعیتی انسانی با مسائل انسانیای که دارند و همه آدمهای معمولی جامعه را که مهاجرت میکنند شامل میشود. میخواستیم فراتر از دلایل برویم.
تصمیم دارید روند مهاجرت را دنبال کنید و از همین دیدگاه به ادامه مسیر و سیاستهای کشور مقصد پس از رسیدن بپردازید؟
فعلاً نه، شاید در آینده چنین دغدغهای پیدا کنم. چون شناختی از آن ندارم هنوز سمتش نرفتهام. این را هم بگویم که ایران جزو پنج کشور مهاجرپذیر دنیاست و به همان میزان که مهاجر داریم مهاجرپذیر هم هستیم و خود ایران میتواند یک مقصد باشد که قوانین مهاجرت در موردش صدق میکند و خود میتواند سوژه چنین موضوعی باشد.
تشابه این موقعیت با شاهنامه، اسفندیار و خوان هفتم اسفندیار چه بود؟
چون کاراکترها ایرانی هستند میخواستیم این بخش را تقویت کنیم و از اساطیر ایرانی استفاده کنیم. هفت مرز را به هفت خوان ارجاع دادیم. اسفندیار برای گذر از هفتخوان خود کوتاهترین مسیر را انتخاب میکند که در عین حال پرمخاطرهترین مسیر هم است. دقیقاً مثل مهاجرت غیرقانونی. شاید کوتاهترین مسیر باشد اما سختترین مسیر هم است. این تشابهات به خوبی کنار هم نشست و ما سعی کردیم از این بعد هم برای تولید لایه دیگری در کار استفاده کنیم.
درخت موجودی است که با وجود باروری و توانایی از نو زنده شدن، در یک نقطه ایستاده و توانایی جابهجایی ندارد. تشابه این مهاجران با درخت در ذهن شما چه بود که سرنوشت آنها را چنین رقم زدید؟
موقعیتی که این پنج کاراکتر در آن گیر کردهاند به هزار سمت و سو میتوانست پیش رود و پایانهای تراژیکی میشد برایش در نظر گرفت. اینها در وضعیتی ایستا ماندهاند و اگر راهنمایشان تا 10 سال دیگر هم برنگردد آیا شهامت تکان خوردن دارند یا آنچنان به راهنمای خود باور دارند که هیچ چیزی نمیتواند آنها را تکان دهد؟ شاید اگر تکان هم میخوردند اتفاقی نمیافتاد اما به راهنمای خود باور دارند، باوری که شاید کذب است، اما چون مفهوم کلی مهاجرت را در نظر گرفته بودیم به مرز و طبیعت رسیدیم. تبدیل اینها به درخت بازگشت به طبیعت است، دست یافتن به وجه دیگری از آگاهی. امینهای که کودکش در آستانه مردن است به درختی تبدیل میشود که هزاران بچه از طریق گرده افشانی خواهد داشت یا حامدی که مدام درگیر رفتن و یک جا نماندن است به اندازه ریشه یک درخت حرکت میکند و راکد نمیماند. کیارش که گلدان معشوق را در آغوش داشت حالا در معشوقش تنیده شده و شهرام و فروغ به هم گره خوردهاند و با سرنوشت شان عجین شده است. برگشت به طبیعت و آگاهی دیگر جغرافیا نمیشناسد و هیچ کس نمیتواند پنج درخت را بازخواست کند که چرا اینجا سربرآوردهاند و رشد کردهاند.
فکر میکنید راه نجات انسان همان بازگشت به طبیعت است؟
شاید. این مرزها و دستهبندیها خیلی همه چیز را پیچیده کرده است. شاید در زندگیهای اولیه آدمها احساس آزادی بیشتری میکردند و من فکر کردم وقتی اینها در زمین ریشه میکنند شاید در ظاهر ساکن باشند اما قد میکشند و به یک رهایی دست مییابند که همه ما به آن نیازمندیم.
این درخت شدن مرا به یاد دوزخ کمدی الهی دانته انداخت، در آنجا آدمهایی که خودکشی میکنند به درختانی تبدیل میشوند که توسط پرندهها مدام مورد آزار قرار میگیرند و این چرخه مدام تکرار میشود. درواقع نگاه من به آدمهایی که با مهاجرت غیرقانونی خود و اطرافیانشان را در خطر میاندازند به اندازه شما مثبت نبود. انگار این کار خودکشی است. این نگاه هم جالب است و من جلو آن را نمیگیرم. ولی من اینقدر منفی نگاه نکردم و وجهه درخت شدن رهایی و زندگی و دریافت دیگری برای من بود، انگار که حالا زندگی بهتر دارند و دغدغههای کمتری دارند. این بخش آنقدر باز است که میتوان از زاویههای مختلف به آن نگاه کرد.
بازخورد نمایش شما در کشورهای غربی که از منظر حقوق بشر شهره هستند چه بود؟
آنها نسبت به تماشاچیهای ما بیشتر درگیر مهاجرت هستند. وقتی نمایشی در مورد مهاجرت از یک کشور جهان سوم در کشورهای پیشرفته اجرا میشود خود به خود خوراک موضع قدرت به آنها میدهد تا خیال کنند مقصد کشورهای آنهاست. ما سعی کردیم با ناکجا بودن مقصد، آنها را از این موضع قدرت پایین بیاوریم. ما در همه نشستها به قوانینی که کشورها برای مهاجران میگذارند نقد وارد کردیم. سعی کردیم موضعی مساوی داشته باشیم تا آنها از دید قدرت به مهاجرت نگاه نکنند. سعی کردیم پیشداوری نداشته باشیم و همین موجب شد آنها هم بعد از دیدن کار از موضع برتری که داشتند کوتاه بیایند. اتفاقی که برای آنها میافتاد این بود که خیلی درگیر ماجرا میشدند و نقدهای مثبتی روی کار داشتند و موقعیت نمایش برایشان عجیب و تأثیرگذار بود.
چرا این کار تولید مشترک با سوئیس شد؟
چندسال پیش برای جشنواره فجر اقدام کرده بودم و نمایش پذیرفته نشده بود. داشتیم برای اجرای عمومی آماده میشدیم که با فراخوان جشنواره فریبورگ سوئیس مواجه شدیم که موضوعش مهاجرت بود و با نمایش ما همخوانی داشت. چون امکان اجرا در ایران فراهم نشد و به هر دلیل با بیمهری روبهرو شدیم، کار را به سوئیس ارائه کردیم. هدف خانم آنیا دیرکس، دبیر آن جشنواره معرفی هنرمندان جدید و ناشناخته و همچنین تولید کار اورجینال بود. از بین 432 پروپوزال که از سراسر دنیا که 100تای آن از آسیا بود به آنها رسیده بود داوران بینالمللی هفت کار را انتخاب کردند تا خود تهیه کنندگی آنها را به عهده بگیرند که یکی از آنها کار ما بود. یک کار از آفریقا، یکی از امریکا و چهارکار از اروپا انتخاب شد. افتتاحیه نمایش ما در همان جشنواره اجرا شد.
شش کار دیگر در جشنواره فریبورگ چگونه به مهاجرت نگاه کردند؟
من دو کار را توانستم تماشا کنم. کار سنگال کاری فرمیک همراه با رقص بود که از فرهنگ کشورشان برآمده بود و کار کشور انگلیس یک پرفورمنس بود که تعدادی پلیس در محل جشنواره گذری درست کرده بودند و از تمام میهمانان مدارک شناسایی و پاسپورت میخواستند، که ما بعد از یکی دو روز فهمیدیم که این فضا یک پرفورمنس است.
مشکل اجرای عمومی در ایران چه بود؟
قضیه به مدیریت تئاتر و سالنهای کشور برمیگردد. پارامترهایی که برای سالنها مهم است به شایستگی و کیفیت اثر مربوط نیست. من اگر سرشناس نبودم رزومهام نیز برایشان قانع کننده نبود. بازیگرانم نیز معروف نبودند و تماشاخانهها روی فرم کار هم نمیتوانستند ریسک کنند، زیرا این کار با شیوهها و کلیشههای جاافتاده متفاوت بود و کسی شهامت دادن سالن و اجرا به ما را نداشت.
بعد از تولید کار برای بخش بینالملل جشنواره فجر اقدام نکردید؟
خانم دیرکس که رئیس فستیوال فریبورگ و تهیه کننده کار ما بود چنین پیشنهادی داد. من از پارامترهای غیرکیفی جشنواره فجر برای او گفتم و او خود به دبیر جشنواره فجر ایمیل زد تا مراحل قانونی طی شود. چنین ارتباطی میان دبیران جشنوارههای جهانی متداول است اما آقای سعید اسدی، دبیر جشنواره 94، خود به آن ایمیل جواب نداد و منشی تنها نوشت که «فرمال اقدام کنید.» چنین پاسخی به شخص سرشناس و خوشنامی چون دیرکس که بیشتر جشنوارههای اروپایی برای بالا بردن سطح کیفیشان از او دعوت میکنند تا مدیریت آنها را به عهده بگیرد کاری غیرحرفهای بود. کار ما مجدداً پذیرفته نشد و پیگیریهای ما نیز جوابی نداشت. جالب اینکه همان سال کار مشترک ایران و ترکیه را از یکی از استادان تئاترمان پذیرفته بودند که دولت ترکیه به عوامل آن کار اجازه نداد به ایران بیایند و این اتفاق خیلی دردناک بودو موضع ضعف ما را نشان داد. دبیر جشنواره هم برای دلجویی از آن شخص او را عضو هیأت داوران کرد. اینها ضعف جشنواره فجر است، اینکه بازبینها خود در جشنواره کار دارند و همین اتفاقات موجب شد جشنواره فجر اعتبار خود را در نگاه من از دست بدهد و شبیه یک جشن دورهمی شود. جالب است که میهمانهای آن دوره که از مدیران فستیوالهای خارجی بودند به من ایمیل میزدند و با من که کاری در جشنواره نداشتم قرار ملاقات میگذاشتند و از کار من برای جشنوارههای خود دعوت میکردند. در ایران آنقدر ماجرای دوام در تئاتر به چیزهایی بستگی دارد که شاید ارزش هنری کار 20 درصد ماجرا باشد و بقیه مسائلی است که شما باید به آنها تن دهید و وارد قواعدی شوید که خوشایند نیست.
از اجرای کنونی راضی هستید؟
مدیریت تئاتر مستقل خودشان تئاتری هستند، دغدغه این حوزه را دارند و صرفاً دنبال کسب درآمد از سالن نیستند. خوشحالم که در یک سالن خصوصی اجرا دارم، نه از رانت دولتی استفاده کردهام و نه امتیازی به کار من داده شده است. با اینکه شرایط سختی داریم و باید هزینه پرداخت کنم اما راضیام که روی پای خود ایستادهام.
تئاتر شما بسیار مینیمال، با میزانسن و فرمی مینیمالتر است. برای واکنش مخاطب دلهره نداشتید؟
نمایش ما به خاطر فرمش شاید مخالفان بسیاری داشته باشد و این طبیعی است، این کار شاید شبیه به کارهای دیگری که اجرا میشوند نیست اما تأثیر دیگری بر تماشاچی میگذارد و کار دیگری با مخاطب میکند. سختی و رادیکالیسمی در این کار وجود دارد که شاید بد نباشد تماشاچیان که کارهایی با تولیدهای هزینهبر و عظیم میبینند یک بار هم که شده همه چیز را در حد مینیمال مشاهده کنند، مینیمالی که در عین حال کارکرد و عمق از نوع دیگری دارد. تماشاچی اگر میخواهد این کار را ببیند باید ذهنیت و تعریفی را که از تئاتر دارد کنار بگذارد و با پیشداوری و قضاوت به تماشای «تو با کدام باد میروی؟» نیاید.
با استفاده از ویدئو خواستید کاراکترها را به چه چیز تبدیل کنید؟
انســان-درخــت؛درختهـــایـــی کــه نیمیشان انسان است. نصف تن کاراکترها در تاریکی فرورفته و باقی بدن به درخت تبدیل شده است. همچنین این کار یک زیباییشناسی بصری به همراه داشت که با یک کار ساده و مینیمال این تغییر میسر شد.
تلفیق صداها و واگویههای ذهنی و پچ پچها از کجا آمد؟
ما همه گونهها را امتحان کردیم. دیالوگ تنها جواب نمیداد و تا یک جایی را پر میکرد. منولوگ خالی نیز همین کاستی را داشت. به این مرحله رسیدیم که ترکیب این دو همان چیزی است که مناسب این کار است. پچ پچها دلهره موقعیت را شکل میدهند و واگویهها کاراکترها را معرفی میکند و اتفاقات مسیر را به شکلی غیرمستقیم تعریف میکند. اما دیدیم این هم با توجه به میزانسن ساکنی که داریم کافی نیست و به شکلی موسیقایی رسیدیم تا دیالوگها در کنار هم یک هارمونی را شکل دهند و صداها همچون پنج ساز که در کنار هم نواخته میشوند درآمدند و در چیدمان دیالوگها به این ضرباهنگ توجه کردیم تا بار ایستایی را سبک کند. من تمام ابزار کمکی تئاتر را کنار گذاشته بودم و باید راه دیگری برای برقراری ارتباط پیدا میکردم. یک جایی من به این یقین رسیدم که کارمان دارد درست پیش میرود.
در کل به تئاتر مینیمال نگاه میکنید؟
من به نگاه مینیمالیسم اعتقاد بسیاری دارم و دوست داشتم ببینم تا کجا میتوانم پیش روم و این گستاخی را تا کجا میتوانم جلو ببرم. تئاتر کار کردن برای من مثل ماجراجویی است، مثل از صخره بالا رفتن که یا به آخرش میرسم یا به پایین پرت میشوم. کار کردن تنها برایم مهم نیست، دوست دارم خودم را در چالشی بیندازم که پایانش را ندانم. این ایده هم که ابتدا به ذهنم رسید خودم را کمی ترساند. خیلی از اطرافیان هم به من هشدار دادند و خواستند مرا منصرف کنند ولی واقعاً دوست داشتم این کار را انجام دهم. برایم جالب بود که وارد این ماجرا شوم. در روند تولید و تکمیل سختی داشتیم و کار پیش نمیرفت اما در نهایت به این ساختار رسیدیم.
خودتان هم به مهاجرت فکر میکنید؟
هرکسی میتواند انتخاب کند که کجا زندگی کند و این حق طبیعی هر انسان است. اما سیاست و قدرتها این قضیه را پیچیده کردهاند. به من حتی در سفرهای خارج از کشور سخت میگذرد و فکر میکنم در ایران بهتر میتوانم کار کنم. درست است که کار در ایران سخت است و لیکن با توجه به دغدغههایم در ایران خوراک بهتری برای کار کردن دارم، البته در خارج از کشور شاید بتوانید راحتتر کار اجرا کنید اما تولید سختتر است.
صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام
https://telegram.me/onlytheater
یادداشت محمدرضا خاکی برای «برلینِ محمد یعقوبی»
تماشاخانه ارغنون میزبان « کارنامه بندار بیدخش» میشود
ارژنگ امیرفضلی با «رویای شب دهم اردیبهشت» به تئاتر میآید
تالار مولوی به دانشجویان 60 درصد تخفیف می دهد
سعید اسدی: تمایلی به دبیری جشنواره سی و ششم تئاتر فجر ندارم
پیشفروش بلیت نمایش «محفل بى عارى» آغاز شد
جدول اجراهای سال 96 تماشاخانه ایرانشهر منتشر شد
«مرغ دریایی» چخوف بدون دیالوگ اجرا می شود
«عروسی خون» در تماشاخانه «پالیز» روی صحنه میرود
نمایشنامه «وسوسه» نوشته واسلاو هاول منتشر شد
«سانسور» حفظ ارزشها یا معاملهی دو سر باخت؟
نقد و بررسی نمایش بی پدر به نویسندگی و کارگردانی سید محمد مساوات
تنها مرگ است که دروغ نمیگوید