پایگاه خبری تئاتر- روزنامه شرق- عسل عباسیان: شما قبلا هم نمایشنامه «اینجا کجاست؟» را برای شیوا مسعودی نوشته بودید. همکاری مجددتان در «زبان تمشکهای وحشی» چطور رخ داد؟
«اینجا کجاست؟»، هم برای من و هم برای خانم مسعودی تجربه موفق و جالبی بود. فکر میکنم هردوی ما به آن چیزی که میخواستیم در «اینجا کجاست؟» دست پیدا کردیم و خیلی طبیعی است که بعد از یک کار مفرح و جذاب که هر دو طرف از آن راضی هستند همکاری ادامه پیدا کند. ما هم تصمیم به ادامه همکاری گرفتیم و من یک طرح و ایده اولیهای در ذهن داشتم اما لازمهاش این بود که یک ماشین روی صحنه بیاید. از خانم مسعودی پرسیدم که آیا همچنان میتوانیم همانطور که در «اینجا کجاست؟» یک ریل چمدان فرودگاهی را روی صحنه آورده بودیم، این بار هم یک ماشین روی صحنه داشته باشیم؟ خانم مسعودی بدون لحظهای تردید گفتند بله میتوانیم و من فکر کردم این امکان، به من کمک میکند تا ایدهام را آنطور که میخواهم گسترش دهم. همان زمان به خانم مسعودی قول دادم تا این متن را برای ایشان آماده کنم و در طول یکی، دوسالی که متن داشت نوشته میشد هم در گفتوگو و صحبت بودیم تا اینکه متن به نتیجه رسید و روی صحنه آمد.
وجه تسمیه «زبان تمشکهای وحشی» چیست؟
فکر میکنم شاید بهتر باشد من توضیح ندهم که وجه تسمیه «زبان تمشکهای وحشی» چیست و مخاطب خودش آن را جستوجو کند، اما به نظر من اگر به کدها نگاه کنیم این عنوان در چند جهت دارد مسیر خودش را طی میکند. طبعا اولین ایدهای که مرا به «تمشکهای وحشی» و بعدتر به «زبان تمشکهای وحشی» رساند فیلم «توتفرنگیهای وحشی» برگمان بود؛ فیلمی که من بسیار دوستش دارم و بارها دیدمش و خصیصهاش این است که یک فیلم جادهای است و تماشایش مرا به این فکر واداشت که اگر یک تئاتر جادهای نوشته شود چطور خواهد بود و البته آن فیلم، یک فیلم جادهای با محوریت سرخوردگی و پیری و عشق و... اینهاست و «زبان تمشکهای وحشی» هم در یک فاصله خیلی دوری کمابیش در همین راستا حرکت میکند. در ابتدا اسم این نمایشنامه «زبان تمشکهای وحشی» نبود، بلکه «تمشکهای وحشی» بود و تمشکفروش به پلات اضافه شد که تمشک میتواند معانی متعددی را با خودش احضار کند اما درباره اینکه چطور نام نمایشنامه به «زبان تمشکهای وحشی» تغییر کرد باید بگویم دوست نمایشنامهنویسی به من پیشنهاد داد که چون نمایشنامه با محوریت «زبان» و فهم آن پیش میرود و درواقع مسئله آن زبان است، باید زبان بهعنوان اضافه شود و درست هم میگفت. نهایتا «زبان تمشکهای وحشی» شاید آن زبان گمشده یا وحشی انسانی است یا هر مدلول دیگری که مخاطب به آن برسد.
تخیل نابی که در این نمایشنامه وجود دارد، به نظر میرسد در اجرا کمی الکن مانده. آیا شما بهعنوان نمایشنامهنویس در پروسه اجرائیشدن متن با کارگردان همفکری داشتید؟
معمولا در پروسه اجرائیشدن متن، با کارگردانها وارد گفتوگوی تنگاتنگ نمیشوم به این خاطر که فکر میکنم نویسنده کار خودش را انجام میدهد و کارگردان هم کار خودش را. حتما با کارگردانها همفکری میکنم اما احساس میکنم همان اندازه که من احتیاج به آزادی دارم برای اینکه کارم را به نتیجه برسانم، کارگردان هم احتیاج به آزادی دارد تا کارش به نتیجه برسد. بنابراین ما خیلی گفتوگوی ویژه و با جزئیاتی درباره اجرا نداشتیم. اما درباره اینکه اجرا الکن مانده، منظورتان را متوجه نمیشوم. به نظر میآید مفهوم اجرا بهخوبی به مخاطب تسری پیدا میکند و البته که میتوان این سؤال را هم با کارگردان مطرح کرد.
موافق اجرائی موجزتر و سادهتر از این متن برای تبلور تخیلتان نیستید؟
این اجرا هم ساده و موجز است و من احساس نمیکنم اجرای شلوغی است. اگرچه همیشه یک نویسنده مشتاق است شکلهای مختلف اجراهایی از متنش را ببیند. برای من هم اگر قرار باشد این اجرا بدون پروجکشن و فقط با حضور بازیگران همراه با یک ماشین روی صحنه اتفاق بیفتد جالب است. حتما یکی از خیالها و رؤیاهای من این است ولی به نظرم اجرای فعلی هم به دور از سادگی نیست و در پروسه اجرا هم باخبرم که مدام ساده و سادهتر شده و در جاهایی حتی از این بابت به متن هم کمک میکند.
در این متن به برج بابل و بلای نفهمیدن و نفهمیدهشدن ارجاعاتی دارید. اتفاقی که در اغلب متون نمایشی شما میافتد پایبندی به اساطیر و کهنالگوهاست. چرا برای نوشتن نمایشنامههایتان به اسطوره رجعت میکنید و از آنها کمک میگیرید؟
من خیلی مطمئن نیستم که دقیقا چرا به اسطورهها رجوع میکنم. این اتفاقی نیست که من چندان به آن فکر کرده باشم و بعد رخ دهد. فکر میکنم این پسزمینه اسطورهای در ذهن و جان من وجود دارد و من هر آینه به هر موضوعی که فکر میکنم، گذشته خیلی دور با حال خیلیخیلی نزدیک به هم گره میخورند و این چیزی است که در این نمایشنامه هم اتفاق میافتد، اینکه وقایع اخیر، مهمترین وقایع ١٠ سال اخیر متصل میشود به اتفاق اسطورهای مثل برج بابل نیز از همین الگوی ذهنی میآید. مطمئن نیستم از کجا و چگونه اینها را احضار میکنم اما شاید این متعلق به یک باور خیلی تهنشینشده باشد که «آینده ما در گذشته ماست» یا انگار هیچوقت تغییر اساسی در بافت فکر و روح انسان نشده و آن تنهاییای که در جهان اساطیری از سر میگذرانده کماکان ادامه دارد و فقط بافت بیرونی آن عوض شده و رشته بسیار مشخص و گاه دردناکی انسان را از گذشته خیلی دور به حال خیلی نزدیک گره میزند و شاید این باور تهنشینشده در من خودش را در قالب پیوند اساطیری با وقایع روز نمایان میکند. اما هرچه که هست در پروسه نوشتن «زبان تمشکهای وحشی» وقتی ایده برج بابل خودش را بر من آشکار کرد، فکر کردم این دقیقا همان چیزی است که به نمایشنامه امکان عمیقشدن و واجد یک بعد جدیشدن میدهد و نشان میدهد هر بار که یک شرایط اجتماعی دشوار رخ میدهد، آن درد قدیمی بیرون میزند و در این شکل اساطیر راوی دردها و زخمهای قدیمی هستند؛ زخمهایی که در هر بحران اجتماعی سر باز میکنند و آشکار میشوند.
صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام
https://telegram.me/onlytheater