چارسو پرس: - روزنامه شرق: تجربه شما از حضور در پنلهای جشنواره تئاتر فجر چطور بود؟
هاینر گابلز هنرمندی طراز اول در تئاتر دنیاست و پنلی بسیار خوب با او برگزار کردیم و افتخار میکنیم که جشنوارهای در ایران میزبان او بوده و حاضران در جلسه هم بسیار از برایند جلسه راضی بودند.
نقش این پنلها را در ایجاد ارتباط بین هنر ما و جهان چه میدانید؟
پنلها با میهمانان ویژه مسلما میتوانند تئاتر ایران را به تئاتر جهان متصل کنند. تئاتر مثل فیلم نیست و باید زنده رخ بدهد، تماشای ویدئوها کافی نیست. وقتی فرصتی پیش میآید که یکی از استادان تئاتر جهان بیاید و از تجاربش و از شیوه کاریاش بگوید، اتفاق بزرگی است.
شما تجربه حضور در جشنوارههای مختلف دنیا را دارید. چقدر برگزاری چنین پنلهایی در حاشیه جشنوارهها مرسوم است؟
همهجای دنیا برگزاری چنین گفتوگوهایی در کنار جشنوارهها بسیار مرسوم است و این به معنای ارزش و اهمیتی است که برای گفتوگو قائلند. در ایران این اولینبار است که چنین اتفاقی میافتد و حضور علاقهمندان به تئاتر نشان داده که از حضور کسانی مثل سوزان کندی و هاینر گابلز استقبال میکنند.
اهمیت حضور در پروژه «سی» که ریشه در فرهنگ کهن ایرانی دارد، برای شما که متعلق به فرهنگی دیگر هستید چه بود؟
برای من از همان اول حضور در این پروژه فرصت هیجانانگیزی بود، چون زمینه اصلی کاری من هنر و فرهنگ است. همیشه در کارهایم سعی داشتم پلی بین ملل مختلف بزنم و با این رویکرد، پروژه «سی» برایم فرصتی استثنایی بود. مخصوصا که با حضور در این پروژه، فرصت مطالعه و عمیقترنگریستن به فرهنگ ایرانی برایم ایجاد شد. لیسانس من ادبیات و هنرهای نمایشی بوده و فوقلیسانسم کارگردانی بینالمللی مشترکا از لندن و دانشگاه آمستردام. بهواسطه علاقه شخصی و رشتههای تحصیلیام همیشه به ادبیات کلاسیک ایران و سایر ملل علاقهمند بودهام. بیشترین تمرکزم پیش از این روی سعدی، حافظ، خیام و مولانا بود و کمتر پیش آمده بود به سراغ فردوسی بروم. این فرصت برایم خیلی هیجانانگیز بود تا با یکی از کهنترین آثار ادبی این سرزمین که میگویند ناجی زبان فارسی بوده آشنا شوم و بهاینترتیب، به شناخت بیشتری از این فرهنگ برسم. البته من از جایگاه فردوسی در فرهنگ ایران و زبان فارسی باخبر بودم، اما حالا فرصتی برایم پیش آمد تا بیواسطهتر با متون تألیفی او ارتباط بگیرم. چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که بهعنوان یک خارجی که بعضا اشعار کلاسیک فارسی را شنیده، فهم اشعار فردوسی فقط از راه شنیدن، برایم بسیار آسانتر بود تا اشعار سعدی یا حافظ و مولانا. وقتی اشعار مولانا را میشنیدم، با اینکه فارسی هم بلدم، اما کسی باید آن را برایم ساده میکرد تا مفهومش را بفهمم، اما درباره فردوسی اینطور نبود. یک خلوصی در واژگان او هست که درکش برای من خارجی بسیار آسانتر است. یکی از اهداف اصلی ما در این پروژه این بود که ماحصل کارمان تبدیل به یک تفریح صِرف نشود که مردم فقط ساعاتی با آن خوش میگذرانند. هدفمان این بود که به شیوهای قصههای شاهنامه را بیان کنیم که تماشاگر پس از ترک فضا، همچنان خودش را با فردوسی و شاهنامه پیوند دهد و پی آن را بگیرد. این پروژه در تلاش بود فاصلهای که بین ایرانیها و فردوسی افتاده را بردارد. شخصا به این نتیجه رسیدم که فردوسی سمبل ایران واقعی است. وقتی شاهنامه را میخوانیم، با عناصر و قصهها و اتفاقاتی روبهروییم که کاملا ایرانیاند.
البته قبلا یک مستند ایرانگردی کار کرده بودیم برای شبکه سحر به زبان انگلیسی که برای ساخت آن، به توس هم رفته بودیم و به آن بهانه هم مدتی درباره فردوسی تحقیق کردم و از همان زمان فردوسی برایم بسیار جالب بود.
خاستگاه شما و زبانی که با آن زیستهاید، غول بزرگی مثل شکسپیر دارد. برای شمایی که سالهاست با شکسپیر عجین هستید و از آن تبار ادبی و هنری آمدهاید، اهمیت فردوسی بهعنوان یکی از غولهای فرهنگ ایرانی و زبان فارسی چه بود؟
آنچه واضح است فردوسی شاعری دراماتیک است. شاید کاملا در نقطه مقابل خیام و مولانا. اشعار مولانا خیلی عرفانی است و اشعار خیام هم مضمون زندگی و مرگ دارد. فردوسی کاملا متفاوت است و شاعری قصهگوست. فردوسی با همین ویژگی قصهگویی، انگار پایبند به سنتهای دراماتیک بوده و متون آن حتما نباید به شکل یک تئاتر، روی صحنه اجرا شود بلکه میتواند زیرمجموعه ادبیات اجرائیای باشد که شما از آن با عنوان نقالی یا پردهخوانی و ادبیات قهوهخانهای یاد میکنید. شاید با فرم ادبی شکسپیر که قائل به صحنه نمایش است، متفاوت باشد، اما نهایتا از ماهیتی اجرائی برخوردار است و این نقطه اشتراک مهمی است. شاید دلیل اینکه فردوسی به نسبت دیگر شاعران بزرگ ایرانی کمتر مورد توجه عموم قرار گرفته، این بوده که آن شاعران بیشتر مضامینی مثل عشق و اخلاق را مورد توجه قرار دادهاند و نهایتا خوانندهشان بیواسطهتر با آن ارتباط میگیرد درحالیکه فردوسی قصه میسازد و درام دارد. آنچه برای من اهمیت داشت امکان اجرائیای بود که در کلام فردوسی نهفته است. شکسپیر حتما مشابهات زیادی با فردوسی دارد اما شبیهترین اثری که من به شاهنامه سراغ دارم «مهابهاراتا»ست. چون مهابهاراتا هم از سنتهای دراماتیک برخوردار است و شیوههای اجرائی خودش را در فرهنگ هندی پیدا کرده. برای من بهعنوان کسی که همیشه تلاش داشتهام در حوزه هنر تکبعدی نباشم و پلی بزنم بین فرهنگها، حضور در این پروژه بسیار خوشحالکننده و آموزنده بود. یکی از اهداف بلندمدت ما در این پروژه این است که شاهنامه فردوسی را بهعنوان متنی با درونمایه دراماتیک به سایر ملل نیز معرفی کنیم. چون به نظرم شاهنامه دارای این ظرفیت است که جایگاه خود را در هنرهای نمایشی جهان تثبیت کند، مخصوصا امروز که هنرهای نمایشی در جهان بیش از همیشه به متون کهن و کلاسیک تکیه دارد و سعی میکند آن متون را با فرمهای تازه بازخوانی کند. اتفاق خیلی خوبی خواهد بود که پروژهای با این همه پتانسیل را از ایران، در نقاط مختلف دنیا اجرا کنیم تا مردمان سایر ملل از منظری تازه به فرهنگ و تاریخ ایران بنگرند.
شما سال گذشته در پروژه «درباره تصویرت از من تجدیدنظر کن» آروند دشتآرای نیز بازی کردید. پروژهای که اساسا دغدغه آن مواجهه فرهنگهای مختلف و غریبه، با یکدیگر بود. هم درباره حضور در این پروژه توضیح دهید و هم بگویید با توجه به اینکه با فردی از این فرهنگ و آب و خاک ازدواج کردید و هماکنون نیز ساکن ایران هستید، چقدر گفتوگوی تمدنها و مواجهه فرهنگها اساسا مسئله شماست؟
عمیقا معتقدم که ریشه اصلی مشکلات بشر ناشی از سوءتفاهمات فرهنگی است برای همین سعی بر شناخت بیواسطه فرهنگها دارم و طبیعتا فرهنگ ایرانی که همسرم آزاده میرزایی در آن متولد شده نیز یکی از همین فرهنگهاست. بشر هرگز به اندازه امروز این مقدار از جهانیبودن و دسترسی به فرهنگهای مختلف را تجربه نکرده است، پس ضروری است که در چنین زمانهای زمینههای رفع سوءتفاهمات فرهنگی به دست ما شهروندان جهانی ایجاد شود. هرکس در جایگاه و موقعیت خود، نسبت به این ماجرا مسئول است و من نیز مستثنا نیستم. حضور در پروژه آروند دشتآرای و پروژه «سی» نیز در راستای همین حس مسئولیت بود.
باید از ابزارهای جهان امروز، شبکههای اجتماعی و اینترنت و تکنولوژی و هنرها در جهت رفع سوءتفاهمات فرهنگی استفاده کنیم و نقطه پایانی بر کجفهمیهای فرهنگی و کلیشههایی که اربابان رسانهها و حکمرانان از ملل مختلف در ذهنمان شکل دادهاند، بگذاریم. در درجه اول باید بیاموزیم به هر فرهنگ و تفکری هرچند متفاوت با ما، از صمیم قلب احترام بگذاریم و آن را بهعنوان اصلیترین قاعده زندگی در جهان کوچک امروز بپذیریم. دلیل شخصی من برای این سبک زندگی و کار بینافرهنگی همین بوده که من هم به نوبه خودم در ایجاد یک گفتمان جهانی عاری از سوءتفاهم سهیم باشم. شهروند جهانیشدن شاید ایدهای دور از دسترس به نظر برسد اما باید همه ما در جهت رسیدن به آن گام برداریم. با توجه به همه سوءتفاهمات و تغییراتی که در زمین پیش آمده مثل بحرانهای گرمایش جهانی، جنگها، بحرانهای اقتصادی، و... باید نقش اجتماعی خودمان را برعهده بگیریم و همهچیز را به دست سیاستمداران نسپاریم.
حتی برای شما که متولد لندن هستید و در مملکت خودتان همه امکانات لازم برای رشد و ترقی وجود دارد هم شهروند جهانیشدن یک ایدهآل است؟ چون شاید طبیعی باشد که ساکنان خاورمیانه به دلیل جنگها و دیگر مشکلات با مهاجرت چارهجویی کنند، اما برای شما ضرورت کثیرالسفری و یکجانشیننبودن چیست؟
ایدهآل شاید کلمه درستی نباشد، اما میل ماجراجویی در من، مرا به سمت طیکردن این مسیر ترغیب میکند. مسئولیتی است که روی دوش خودم احساس میکنم و پذیرفتنش ناگریز است. شهروند جهانیبودن یک مفهوم مشخص نیست، یکسری ایده و آرزو آن را پشتیبانی میکند؛ شاید رؤیایی باشد برای ساختن آیندهای بهتر برای زمین. برای من بهعنوان یک انگلیسی خیلی مهم است که هموطنان و همقارهایهایم بیشتر درباره شرق و ایران بدانند، چنانکه خودشان هم بسیار مشتاقند. متقابلا برایم جالب است ایرانیان هم درک بهتری از فرهنگی که خاستگاه من است داشته باشند و در همین راستا تلاشم این است که مدام در سفر باشم و در سفر
خلق کنم.
در راستای همین آشنایی مردم ایران با فرهنگی که شما از آن آمدهاید، پیشتر بنا داشتید متنی از شکسپیر را اجرا کنید. سرنوشت آن اجرا چه شد و برنامههای شما پس از این چیست؟
همچنان قصد بر اجرای متنی غربی دارم. پروژه «سی» برنامههای مفصلی پس از اجراهای تهران خواهد داشت که پس از فراغت از آن، حتما خودم اثری از نمایشنامهنویسان کشورم روی صحنه میبرم.
شما که چندسالی است در ایران کار میکنید، تجربه کار در یک کشور دیگر و با فرهنگی متفاوت برای شما چه دشواریهایی داشته؟ اینجا چقدر با سوءتفاهمات فرهنگی مواجه بودهاید؟
قبل از حرفزدن از سوءتفاهمات، دوست دارم از اشتراکات بسیار بگویم؛ از یک شوق جمعی انسانی برای خلق اثر هنری که مرزوبوم نمیشناسد و بیمرز است. اما حتما سوءتفاهماتی هم وجود دارد. تهران شهری است که به سمت بینالمللیشدن پیش میرود، اما سوءتفاهمات هم گاهی در کار پیش میآید و اختلافات فرهنگی هم به آن دامن میزند. خوشبختانه ایران درهایش را به سوی دیگر فرهنگها گشوده و این زمینهای برای رفع سوءتفاهمات است. در ایران گاهی به خاطر ملیتم قضاوت شدم. گرچه اغلب برخوردهای خیلی خوبی از مردم ایران دیدهام. همچنان کار و زندگی در ایران برای من بسیار جذاب است چون جهانم را وسیعتر کرده است. توی کار، گاهی پیش آمده که در اثر ناتوانی در گفتوگو و شنیدن حرفهای یکدیگر یا تفاوت تجارب حرفهای، مشکلاتی رقم بخورد که با تلاش طرفین نهایتا حل شده است. گاهی تجارب ناخوشایند حرفهای باعث شده دیدم را نسبت به برخی تغییر دهم. اعتماد برایم در کار خیلی ارزشمند و مهم است، اگر احساس کنم اعتماد بیش از حد من سبب ایجاد سوءتفاهمات و به تعاقب آن رفتارهای غیرحرفهای شود، برایم قابلقبول نیست. از آنجایی که همیشه مثبتاندیشم، تلاشم برای فراموشکردن تجربیات تلخ است. نهایتا همیشه خودم را پیش از همه بابت ایجاد سوءتفاهمات بازخواست میکنم. تمام توانم را هم برای رفع سوءتفاهمات گذاشتهام. متأسفانه اینجا خیلی وقتها نبود برنامهریزی یا قائلنبودن به آن، مصائبی را ایجاد میکند که ممکن است لاینحل باشند و نهایتا هم کسی مسئولیت آن را نمیپذیرد.