من در مورد این محله تحقیق میدانی کردم و مقاله خواندم. به آنجا رفتم و با آدم‌هایش از نزدیک آشنا شدم. حتی آدم‌هایم را انتخاب کردم تا بدانم اگر قرار است «مل» نمایشنامه نیل سایمون تبدیل به ناصر شود چه معادلاتی برای این کار نیاز است. این طور نبود که فقط چند اسم را عوض کنیم و با این ماجرا اقتباس را انجام دهم...

چارسو پرس: - روزنامه آسمان آبی:محله‌ها هویت خودشان را دارند. این هویت را آدم‌های هر شهر بهتر درک می‌کنند. یکی از محله‌هایی که در تهران هویت خاصی بخصوص برای قشر جوان و دانشجو پیدا کرده منطقه نواب است. این منطقه به‌دلیل نزدیکی‌اش با مرکز شهر یعنی میدان انقلاب و چهارراه ولیعصر که محل تجمع دانشگاه‌ها و مراکز اداری به‌حساب می‌آید و از سوی دیگر در مسیر مترو بودن، جایی است که در دهه اخیر جمعیت قابل‌توجهی از دانشجویان و کارمندان مهاجر را در خودجای داده‌است. به همین ترتیب ساخت‌و‌ساز واحدهای آپارتمانی در اطراف بزرگراه نواب تراکم جمعیت این منطقه را بیش از پیش بالا برده‌است. هوشمند هنرکار در نمایش تازه‌اش با اقتباسی از متن نیل سایمون یعنی «زندانی خیابان دوم» آن قصه را از دهه 70 نیویورک به تهران 2018 آورده و از قضا آدم‌هایی با همان مشخصات را در یکی از آپارتمان‌های خیابان نواب گذاشته‌است. او در این نمایش در مورد مسائل زندگی یک زوج در قلب شهر دود گرفته تهران می‌گوید. این نمایش این روز‌ها در خانه نمایش اداره تئاتر روی صحنه رفته‌است.


 زندانی خیابان نواب درمورد زوجی حرف می‌زند که با مسائل روزمره شهرنشینی و کاری دست و پنجه نرم می‌کنند؛ بنابراین موضوعیت کار برای مخاطب ملموس است و ارتباط خوبی با آن برقرار می‌کند. اجرای این کار برای خودتان هم توجیهاتی شخصی داشته‌است؟
شما خودتان هم به آن اشاره کردید، مسئله و ارتباط آن با روزگار ما روشن است،  فکر نکنم کسی که مخاطب این کار باشد درباره مسئله آن ابهامی داشته باشد و فکر نمی‌کنم موضوعی را از این نزدیک‌تر به خودش و موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ایم حس کند. موضوع این کار به ما نزدیک است و می‌تواند آیینه هر کدام از ما باشد. در واقع فکر می‌کنم تئاتر لزوما سراغ موضوعات روز نمی‌رود و مسائلش مربوط به مسائل انسان است. در همین کار هم می‌بینیم که اصل قصه مربوط به دهه 70 آمریکا و متن نیل سایمون است و حالا در سال 2018 و در تهران مطرح می‌شود، درد مشترکی است که در جوامع و موقعیت‌های مختلف مطرح و تکرار می‌شود. در موقعیت کنونی ما کاملا نزدیک به ماست و قابل لمس است.

روند قصه‌ای که در کار روایت می‌شود تا جایی بسیار پیوسته پیش می‌رود، اما در صحنه‌هایی پرش‌های زمانی بلند‌مدتی در کار رخ می‌دهد که این شکل را بر هم می‌زند. فکر نمی‌کنید این دو رویکرد متفاوت قصه‌گویی مخاطب را دچار سردرگمی کند؟
 روند این نمایشنامه منطقی است، اما این مسئله خیلی به شکل کلاسیکش رخ نمی‌دهد و من هم به آن معتقد نیستم. فکر می‌کنم تئاتر روز دنیا هم خیلی به آن وحدت زمان و مکان معتقد نیست و قرار نیست در قصه برشی رخ ندهد. الان شکل مونتاژ و روایت دگرگون شده و به‌طور طبیعی این اتفاق در تئاتر هم رخ می‌دهد. ما یک برش هفت‌ماهه از زندگی زن و شوهری را می‌بینیم؛ این دوره از تیرماه شروع می‌شود و در دی‌ماه خاتمه پیدا می‌کند. بین صحنه چهاروپنج بنا بر دیالوگ انوش، برادرش ناصر می‌گوید من دو ماه طول کشید که خودم را راضی کنم که این پول را به تو بدهم. این زمانی است که توانسته به خودش غلبه کند و روح و روانش را بازسازی کند. دکتر‌ها هم برای او کارهایی کرده‌اند اما بیشتر خودش از عهده مسائل بر آمده و زمان خیلی چیزها را حل کرده است. ثریا همسرش نیز فرصتی برای او فراهم کرده تا از بحران خارج شود.


حتی در جایی تغییرات ناصر به حدی ناگهانی است که مخاطب فکر می‌کند او واقعا مریض نشده و برای رها کردن خودش از بار مشکلات یا جلب ترحم اطرافیان و همسرش چنین کرده‌است...
نمی دانم چقدر با این جور آد‌ها سرو کار داشته‌اید که دچار فروپاشی عصبی می‌شوند. آن‌ها در دوره‌ای واقعا حالشان بد شده‌ و تحت‌تاثیر قرص‌هایی که می‌خورند یا خیلی پر تنش‌اند یا خیلی افسرده. این افراد احوالشان خیلی متلاطم است و شکلی دوگانه دارند. بعد از مدتی که حالشان بهتر می‌شود آدم باورش نمی‌شود که حال آن‌ها بهتر شده‌است. البته شبکه عصبی این افراد به حالت اولش بر نمی‌گردد و همواره به تلنگری بند‌ند اما می‌توانند به خودشان غلبه کنند. پس این حالت دوره‌اش باید طی شود. معمولا دوره‌اش دو یا سه ماهه طی نمی‌شود و همان‌طور که ثریا می‌گوید ممکن است به سال بکشد،اما چون ما برش نمایشی داشتیم و می‌خواستیم پایان کار به فصل زمستان برسد در این مدت زمان توجیه بیماری را در متن داشتیم. در نهایت این افراد به همین حالی می‌رسند که در متن نشان داده شد. در این اثر بازی‌های نمایشی کمی حالات شخصیت را منطقی‌تر کرده بود، اما در نهایت این افراد به‌شدت بهم می‌ریزند به‌ویژه این‌که بعضی موارد با اسکیزوفرنی همراه است و حالت‌هایشان عجیب‌تر می‌شود. این کیس‌ها بعد که از آن فضا خارج می‌شوند اغلب مواقع خوبند البته به جز لحظاتی که دچار افسردگی شدید می‌شوند. هر چند در این نمایش بحث روانکاوی مطرح نیست...

شما در این اثر از یک نمایشنامه یک اقتباس یا آداپتاسیون انجام داده‌اید...
بله درست است، آداپتیشن یا آداپتاسیون کلمه فرنگی است و اقتباس ریشه عربی دارد. می‌شود کلمه برداشت یا انطباق را هم استفاده کرد. اما در کنار ترجمه باید توضیح داده شود که این اثر یک اقتباس است و تنها عبارت ترجمه گویای اتفاقی که برای این متن افتاده، نیست...

بله در مورد همین روند اقتباس‌کردن صحبت کنیم، در بازیگری معمولا تجربه زیستی خیلی اهمیت دارد و باعث باور‌پذیر اجراکردن نقش توسط بازیگر می‌شود. در مورد کار شما و خودتان این تجربه زیستی چقدر دخالت داشت؟ آیا شما تجربه زندگی در محلی را مثل مکان و طبقه‌ای که نمایش می‌گوید دارید؟
من زمانی‌که تصمیم گرفتم این کار را کنم ایران نبودم، اما در نظر داشتم بعد از آمدنم به اینجا آن را اجرا کنم. خیلی فکر کردم که چه نمایشی را کار کنم و به این متن رسیدم. آن را از قدیم می‌شناختم و آن را دوست داشتم. متن اصلی را گیر آوردم و رویش کار کردم، در اینجا شهرام زرگر را دیدم و وقتی ترجمه‌اش را خواندم متوجه شدم که خیلی خوب این متن را ترجمه کرده‌است بنابراین ترجمه خودم را کنار گذاشتم و با آن ترجمه شروع به کار کردم. بعد از آمدنم به ایران تحقیق مفصلی درباره این طبقه، مناسبات و مسائلش کردم و جدا از آن تجربه‌های زیستی که به آن اشاره کردید این بخش را هم اضافه کردم.  آدم‌های این نمایش در اطراف ما حضور دارند و انگار خودمانیم، جدا از تفاوت سن و سالمان می‌توانیم خودمان را جای آن‌ها بگذاریم. آدم‌های زیادی هستند که مانند ثریا و ناصر‌ند. در این اثر، خیابانی مثل نواب داریم که به نظرم برای چنین موقعیتی خیلی معنادار‌تر و درست‌تر از خیابان دوم نیویورک کارکرد دارد. این ساختار تیپیکال است و وجه اصلی‌اش در ویژگی اجتماع آدم‌های متناقض است، چنین ویژگی را در همین خیابان نواب در شهر تهران می‌توان پیدا کرد. اگر این منطقه را بشناسید می بینید که آدم‌های متفاوتی در این منطقه کنار هم زندگی می‌کنند. از هنرمندان و خبرنگاران می‌توان در این منطقه پیدا کرد تا کارگر و معلم...

 بله از قشرهای مختلفی در این منطقه می‌توان پیدا کرد و علاوه بر آن از لحاظ تراکم جمعیت هم خیلی منطقه شلوغی است...

من در مورد این محله تحقیق میدانی کردم و مقاله خواندم. به آنجا رفتم و با آدم‌هایش از نزدیک آشنا شدم. حتی آدم‌هایم را انتخاب کردم تا بدانم اگر قرار است «مل»  نمایشنامه  نیل سایمون تبدیل به ناصر شود چه معادلاتی برای این کار نیاز است. این طور نبود که فقط چند اسم را عوض کنیم و با این ماجرا اقتباس را انجام دهم...

از لحاظ سنی هم شخصیت‌های نمایشنامه نیل سایمون نزدیک به بازیگران این نمایش هستند؟
بله تقریبا نزدیکند، در آنجا مرد 47ساله است و برای انتخاب بازیگر 53 سالگی را معیار قرار دادیم. اگر آقای وثوقی نبود و بازیگری مثل هدایت هاشمی را داشتم سن کاراکتر ناصر را کمتر می‌گرفتم. در هر صورت مسئله اصلی این نمایش موقعیت کاراکترهاست.


سانسور خودخواسته شخصیت‌ها در اداره تئاتر



مسئله دیگری که در این نمایش برای من جالب بود، شیوه اجرای شماست. در تئاتر امروز آن‌چه که مد شده شیوه‌های اجرایی فرم‌گراست. برایم جالب بود که شما ریسک کرده‌اید و رئالیسم را برای این اجرا برگزیده‌اید...
من فکر می‌کنم در هنر هیچ وقت کسی جای دیگری را نمی‌گیرد. من به فرم اعتقاد دارم و فکر می‌کنم هنر چیزی جز فرم نیست. شما در این اجرا هم فرم می‌بینید. من میزانسن‌ها، خطوط، ترکیب‌بندی، استفاده از آکساسوار را چیزی جز فرم نمی‌دانم. هر چند شیوه اجرایی ما رئالیسم است و خوب و بد بودنش بحث دیگری است. این نخستین تجربه من در رئالیسم نیست و بیشتر کارهایم به‌دلیل زمینه اجتماعی‌شان در این شیوه اجرا می‌شوند هر چند کارهای اجتماعی هم داشته‌ام که فرم رئالیسم را می‌شکند، مثل نمایش پرده‌ها از راه می‌رسند که خانم نوری وفا و خانم مسلمی بازی درخشانی در آن داشتند. به نظر من فرم‌گرایی الزاما شیوه جدید تئاتر نیست. ایرادی هم به آن نمی‌گیرم اما نوع فرم‌گرایی در اشکال مختلف متفاوت است. ممکن است نوع تئاتر را اکسپریمنتال بگذاریم و واقعا تجربی نباشد چون وقتی نسخه را از روی دیگران کپی می‌کنی دیگر اکسپریمنتال نیست. حتی نوع آثار تجربی هم با هم متفاوت است. بحث‌ها در این زمینه خیلی تخصصی می‌شود اما آنچه مشخص است این است که کار من رئالیستی است و همه جای دنیا هم این شیوه طرفداران خودش را دارد. هر چند اگر این شیوه به روز هم نباشد من کارم را دوست دارم...

خب این مطابق مد روز نبودن، شما را دچار ترس نمی‌کرد که به کارتان بی‌توجهی شود؟
فکرنمی کنم این طور باشد چون  طی همین سال‌ها دیده‌ایم که چقدر آثار نیل سایمون در ایران اجرا شده‌اند. درست همزمان با این کار متن اصلی در ایرانشهر در حال اجراست. من آن کار را ندیده‌ام اما خوب بود بچه‌های منتقد می‌رفتند و آن کار را هم می‌دیدند تا بحثی تطبیقی و مقایسه‌ای انجام دهند، البته قرار نیست مقایسه و ارزش‌گذاری معیار باشد بلکه نگاه به متن اصلی و متن اقتباسی و تفاوت‌های این دو رویکرد می‌تواند بحث جالبی را به راه بیندازد. این نشان می‌دهد که این اتفاق دارد می‌افتد و مخاطبان خودش را دارد.