پایگاه خبری تئاتر: «سكوت» به نويسندگي و كارگرداني فرنوش صمدي و علي عسگري، فيلمي است ١٥ دقيقهاي با محوريت يك موقعيت ملتهب ميان يك مادر و دختر كُرد مهاجر در بيمارستان؛ فيلمي كه با تكيه بر درام برآمده از وضعيت مهاجران در سراسر جهان و به خصوص مانور بر مولفه زبان، چند دقيقه توفاني براي دختر نوجوان را به شيوهاي بيتكلف بسط ميدهد. راهكار انتخابي فاطيما براي فرار از حقيقتِ بيماري مادر كه دكتر بيمارستان به دليل نبود مترجم؛ به زبان انگليسي با او در ميان گذاشته، سكوت و فرار موقت و نهايتا گرفتن گوشهايش در لحظاتي است كه حقيقت توسط فردي ديگر براي مادر افشا ميشود. راهكاري كاربردي با تاسي به رئاليسم براي عمق بخشيدن به يك درام دروني كه ميتواند تحت تاثير جهانبيني و نوع نگاهي باشد كه در آثار عباس كيارستمي وجود دارد؛ كما اينكه فيلم هم به اين سينماگر برجسته تقديم شده است. همين مولفه دراماتيك برآمده از رئاليسم را ميتوان در «سوگ» مرتضي فرشباف نيز دنبال كرد كه در آن فيلم بهگونهاي ديگر منطق وجودي خود را در دل درام پيدا ميكند. تكيه بر مفاهيم انساني بدون زمان و مكان كه همواره در زندگي و روابط جاري است با تمركز بر مواجهههايي كه با درامپردازي افراطي؛ گلدرشت نشده، مولفه مهم سينماي كيارستمي است كه در آثار اغلب دانشآموختگان محضر او با عبور از فيلتر شخصي، تبديل به اثري مستقل شده است. «سكوت» نمونه خوب اين خوانش شخصي از يك جهانبيني قابلتامل است. «تناوب» به نويسندگي و كارگرداني علي خوشدوني فراهاني، فيلمي است ١٠ دقيقهاي كه تلاش ميكند خوانشي مخصوص به خود از موقعيتِ آشنايِ دقايق پاياني زندگي يك محكوم به مرگ داشته باشد. فيلمساز با اشراف بر اين موقعيت عام، با حذف مولفههايي همچون ديالوگ و اطلاعات اوليه درباره چرايي اين موقعيت، همّ خود را بر چگونگي گذر اين دقايق و پيوند آن با جهان كودكي قرار داده است. از همين رو است كه فيلم بيش از هر چيز با نشانهها و كدها و اصواتي پيش ميرود كه همراه با خود بسترسازي براي پيوند بين دوجهان مرگ و زندگي با تكيهبر مولفههاي بزرگسالي و كودكي دارند. عبور توپ از پس ديوار كه حكم حائل بين اين دوجهان عيني و ذهني را دارد، يكي از اين مولفهها است كه ميتواند كدي از جهان ذهني مرد جواني باشد كه لحظاتي قبل از تيرباران نه به اسلحههايي كه به سويش نشانه رفته، بلكه به توپي مينگرد كه او را از واقعيت به كودكياش پرتاب ميكند. اين همان مرهم انتخابي فيلمساز بر زخم يك محكوم به مرگ است تا گذر از اين جهان را برايش راحتتر كند.
«مارلون» به نويسندگي و كارگرداني درناز حاجيها، فيلمي است كه در ١٣ دقيقه به شيوهاي هوشمندانه رابطه بين فرزندان و والدين را آسيبشناسي كرده و نقبي ظريف به زخمهاي فروخورده والدين - در اين فيلم يك مادر- ميزند. فيلم بهگونهاي ظريف و دقيق و هوشمندانه اين مهم را به انجام ميرساند كه در جشنواره فيلمهاي كودكان و نوجوانان اصفهان نيز از سوي هيات داوران به عنوان بهترين فيلم كوتاه انتخاب شد چراكه هر دو وجه (براي كودك) و (درباره كودك) را در بردارد. هرچند در فيلم محوريت حضور فيزيكي و حتي حضور در قاب، با پسركي به نام مارلون است و تنها در لحظاتي كوتاه كودك يا بزرگسالي ديگر وارد قاب ميشود، اما ميتواند توجه مخاطب را فراتر از درون قاب، به خارج از قاب و حتي گذشته پرواز دهد كه ويژگي مهم آن محسوب ميشود. به مادري كه با تصويري فلو خارج از قاب قرار دارد اما صدايش مرتب بر اتمسفر فضا سنگيني ميكند و مهمتر از آن، سنگيني انتظارات تحميلي او از مارلون است كه ميتواند گذشته ناگفته او و بسياري از والدين را به ذهن مخاطب متبادر كند؛ والديني كه آرزوهاي فروخورده خود را در فرزندانشان جستوجو ميكنند بدون آنكه به اثرات مخرب آن آگاه باشند. قرينهپردازي رفتار مارلون به فاصله چند دقيقه؛ مقابل دوربين كارگردان و در كنار يك دختر همسن و سال خودش، رئالترين و درعينحال دراماتيكترين تصويري است كه بدون توضيح و تكلف، توجه مخاطب را به لايه زيرين اين تفاوت و مهمتر از آن؛ چرايي اين تفاوت جلب كند. «ساعت- چهار» به نويسندگي و كارگرداني عاطفه محرابي، روايتي است متقاطع از چند دقيقه پاياني زندگي پسر جواني كه روز اول سال نو قصد خودكشي دارد. فيلمساز با تكيهبر روايتي طنازانه و فانتزيگون كه زمان و مكان را درهم مينوردد، اين چند دقيقه را بسط و گسترش داده و از قبل از تولد تا بعد از زمان حال (آينده) كاراكتر اصلي را به تصوير ميكشد؛ روايتي كه همراه با يك نريشن طناز زنجيره بدبياريهاي جوان را با تصويري قابل پيشبيني دنبال كرده و درنهايت خودكشي او را متاثر از يك بدبياري ديگر؛ يعني اشتباه در محاسبه تغيير ساعت در روز اول سال نو نشان ميدهد تا تناقض تلاش براي مرگ بهواسطه پيوند با تلاش براي زندگي، رويه تلخ اين موقعيت را تعديل كند.
در اين روند قابلانتظار، درعينحال كدگذاري و كاشتهايي وجود دارد كه ميتواند پيگيري خط داستاني را واجد تازگي و جذابيت كند. نمونه خوب اين كاشتها، پيشبينيهاي غلط پسر جوان از رويدادهاي اطرافش براي رسيدن به يك نتيجه است كه به خصوص در انتظار براي آمدن مهتاب برجسته ميشود. اين كد كاربردي كمك ميكند تا وقتي فيلمساز قصد دارد در فينال قهرمان را در موقعيت برزخي مرگ يا زنده ماندن مهتاب بعد از افتادن در آشپزخانه تنها گذاشته و پرونده فيلم را ببندد، تعليق و تلخي اين موقعيت با ارجاع به چنين كدي تعديل و پايان در ذهن مخاطب شكل بگيرد. «باران آهسته ميبارد » به نويسندگي و كارگرداني سعيد نجاتي، فيلمي است كه در ١٥ دقيقه موقعيت كلاسيك مواجهه نماينده ديكتاتوري و آزاديخواهي را بر بستري متمايز واجد لايههاي جديد و عميق ميكند.
فيلم به عنوان نخستين محصول مشترك انجمن سينماي جوان ايران و تركيه، بازسازي فضاي سياسي سال ١٩٨٠ در تركيه با محوريت مدرسهاي در روستايي در نزديكي ازمير است؛ مدرسهاي كه لوكيشني آشنا براي مواجهه ناظم ديكتاتور و معلم آزاديخواه است كه به شاگردانش كتاب ممنوعه سرخ را امانت ميدهد. اين مواجهه ازآنجا اهميت پيدا ميكند كه اين روستا، اين مقطع زماني و حتي درس و شعرهايي كه سر كلاس تدريس ميشوند، همگي واجد پشتوانه و مابه ازا واقعي هستند و به همين دليل فراتر از يك فيلم كوتاه، بازگوكننده اتمسفر يك دوران هستند.
به همين دليل هم تمرد پاياني دانشآموزان از حضور در مدرسه موقع ورود بازرس، يك تمرد كودكانه و جزيي نيست بلكه پشتوانهاي به وسعت كنشمندي بازماندگان آزاديخواهي همچون مصطفي بوركلوجه، شاعري همچون مصطفي حكمت دارد؛ نسلي كه حتي ميتواند در كودتاي نظامي كشورشان در همان سال موثر باشد.
فيلم در فضاي سياهوسفيد اين وامداري را در شخصيتپردازي نمايندگان ديكتاتوري و آزاديخواهي دنبال ميكند اما آنجا كه به پردازش كاراكتر كودكان ميرسد كه قرار است آينده را تحت تاثير گذشتهاي كه بر آنها و سرزمينشان رفته بسازند، با دقت و ظرافت در مناسبات روزمره و عادي همچون مشاركت در فعاليتهاي مدرسه، تيلهبازي و ... به آنها پرداخته و ميتواند اين جمع بزرگ را از هم متمايز كند. «سايه فيل» به نويسندگي و كارگرداني آرمان خوانساريان، در ١٦ دقيقه آسيبشناسي ظريف و موشكافانهاي از موقعيت زن- مادر بيوه/ مجرد در زمان حال دارد؛ فيلمي كه داستان روان و دراماتيك خود را با تكيهبر جزييات پرداختشده بسط داده و همراهي صبح تا شب يك زن و مرد را تبديل به بستري براي اين مهم ميكند.
هرچند همراهي ليلا و سياوش بهواسطه تلاش زن براي آرامش دادن به پدر محتضرش آغاز ميشود تا پيرمرد از آينده دختر مطلقهاش مطمئن شود، اما آنچه ادامه اين همراهي را تا شب منطقي جلوه ميدهد، تمهيدات دراماتيك و درعينحال واقعي است كه فيلمساز براي تداوم اين موقعيت انديشيده است. وقتي تلاش ليلا براي اينكه بهواسطه معرفي سياوش به عنوان شوهر، از مزاحمتهاي صاحبخانه در امان بماند، در ايوان خانه جديد به هياهوي شهربازي ارم ختم ميشود، تقارن مفهومي با درام زندگي ليلا پيدا ميكند. اينجاست كه تم دروني يا به گفته بهتر آسيبشناسي ظريفي كه در زيرلايه جريان پيداكرده، خودنمايي ميكند.
فيلمساز ضربه نهايي را جايي وارد ميكند كه سياوش اعتراف ميكند به همسرش نگفته كه ليلا مطلقه است و زخم كهنه متهم بودن از پيش تعيينشده يك زن- مادر مطلقه/ بيوه، دوباره تازه ميشود و سايه فيل تبديل ميشود به سنگيني بار عرف و سنت و همه پيشداوريها و قضاوتها بر دوش ليلا. سكانس پاياني را ميتوان مانيفست ظريف فيلمساز در بطن اين آسيبشناسي قلمداد كرد؛ جايي كه ليلا با امنيت نصفه و نيمهاي كه بهواسطه حضور يك شوهر قلابي براي كرايه كردن ماشين برايش فراهمشده، اين امكان را پيدا ميكند كه بدون مزاحمت راننده و ... چرخي در شب شهر بزند و سايه سنگين فيل را در عمق زواياي پيدا و پنهان زندگي خود به مخاطب انتقال دهد.