براساس منطق هميشگي سينما كه هنر بصرياش بر هنر گفتارياش ميچربد، ديالوگهاي فيلمنامه «جنگ سرد» در نوع خود نسبتا كوتاهند و بيشترين كنش و واكنشها، انتقال هيجانها از نوع بصري را به نمايش ميگذارند و از همين زاويه ميتوان فيلمنامه را سزاوار تحسين دانست.
پایگاه خبری تئاتر: دو كلوزآپ (نماي نزديك) آغاز داستان، سكانسي سرشار از ايماژهاي متضادگونه آفريدهاند تا سلسله حوادث فيلمنامهاي را در پيرنگ تضادها، عشق هميشگي و زودگذر، موسيقي اصيل و درباري، جفا و وفا با نماهاي متعدد از نوع متوسط به تصوير درآورند. كارگردان به طرز چشمگيري توانايي درگير كردن هيجان تماشاگر را با ماجراهايي دارد كه در عين ريتم آهستهشان بسيار كوبنده ذهن و روان تماشاگر را به خود معطوف ميكنند. براساس منطق هميشگي سينما كه هنر بصرياش بر هنر گفتارياش ميچربد، ديالوگهاي فيلمنامه «جنگ سرد» در نوع خود نسبتا كوتاهند و بيشترين كنش و واكنشها، انتقال هيجانها از نوع بصري را به نمايش ميگذارند و از همين زاويه ميتوان فيلمنامه را سزاوار تحسين دانست. اولين سكانسي كه تعليق هيجان عشق سالهاي جنگ را رقم ميزند به ياد بياوريم؛ جايي كه در آن، زولا در آغاز مرحله هنرجويي خود و در برابر استاد آواز و موسيقي (ويكتور) ايستاده، ميپرسد: «به سبب استعدادم شيفته من شدهاي يا كلا... .» استاد هنگام تمرين با شاگرد، با نگاه نيمهگذراي عشق به احساس و لطافت صداي شاگردش، كنجكاوي مخاطب در برابر پرسش زولا را براي ادامه پيرنگ فيلم و تعليق آن، تحريك ميكند كه در واقع اين سكانس به طرز شگفتانگيزي به سكانس بعدي بُرش ميخورد؛ اين امر در نوع خود بخشي از سكانسهاي ديگري است و در آن موسيقي به شكلي رسا نقطه ثقل پيش برنده پيرنگ فيلم يعني عشق نورس ميان استاد و شاگرد را شكوفا ميكند.
در واقع موسيقي از آغاز و تقريبا تا انتهاي فيلم ساري و جاري است و موازي با جريان عشق، موسيقي هم با ماجراهاي غم انگيزش جاري است و داستان هزارويك شب خود را براي تماشاگر، موازي با ديالوگ و نماهاي متعدد بازگو ميكند. شب نخست حكايت غمانگيز هزارويك شب با صداي گرم برخاسته از گلو و نفسهاي سرد دو مرد و بعدها يك زن مسن روايت ميشود تا به شرح داستان شب ديگرش از زبان كاراكتري ديگر بپردازد كه در آن موسيقي در بيشتر لحظاتش درد و رنج محض ميآفريند و در لحظهاي ديگر، لبخند عشق ميشود. در فرانسه و ايتاليا اختلافات و دوري زولا و استاد اوج ميگيرد. درگيريها و رفتارهاي مبتذلگونه كه موجب شكايتهاي استاد و شاگرد شده است گاه از طريق بُرش (كات) به سكانسهايي شكل ميگيرد كه هركدام از طريق نوازندگي و خوانندگي ميخواهد به ديگري منتقل كند و تنها اين مخاطب زيرك و شخصيتهاي فيلم از اين راز دروني آگاهند و سايرين در بيخبري سپري ميكنند؛ البته از طرفي ديگر هم تماشاگران چنان صحنههاي هنرمندانه پاوليكوفسكي ميشوند كه نميتوانند به خود بقبولانند چگونه عشق شكلگرفته در هزارويك شب، موسيقي رنگ خزان به خود ميگيرد. از لابلاي رخدادهاي فيلم، واكنش پرسكوت و مبهم ويكتور به نوعي ابهام را در پيرنگ فيلم ميافزايد و در يك نما روز روشن است و سپس به نماي ديگري از همان نوع سكوت رازآميز منتقل ميشود؛ اين نگاه سكوتآميز چندان هم قابل حل نيست و پايان اين نگاه را شايد در لحظهاي كه داستان به انتهاي خط مستقيم خود ميرسد نيز ميتوان مشاهده كرد. طبق آنچه ظاهرا در روايت ميگذرد پايان خط داستان كاملا امري گشودني و معلوم شده است و اما چه انگارهاي قابل باور بايد وجود داشته باشد كه فيلمنامهنويس از ترسيم يك پايان كاملا باز سر باز زده است و ميخواهد ذهن مخاطب با پايان يافتن فيلم كاملا درگير مسالهاي ديگر نشود؟
در حقيقت پايان اتمامشدهاي كه ما ميبينيم در دل خود حاوي يك نگاه ناشناخته از طرف ويكتور به افقي ناشناخته است؛ يعني فيلمنامهنويس، پايان روايتش را با سخنان عجيب و غريب و پر زرق و برقي درگير نكرده است كه لذت هنر سينمايي و كنش دراماتيكي را از ذوق مخاطب پس بگيرد بلكه تصوير پرمعناي نگاه مبهم ويكتور، آخرين تار و پود فيلم را تنها با ديالوگي ساده كنار هم چيده است؛ آنجا كه زولا ميگويد: «بيا برويم آن طرف، از آنجا منظره بهتر ديده ميشود!» شايد پرسشي كه به ذهن مخاطبان ميرسد اين است كه آيا نماهاي نگاه بيحالت ويكتور كنار زولا در پايان از جنس همان نگاه ابهامآميز و معنادار هميشگي است كه در طول فيلم ديده ميشود يا معطوف به افق ديگري است؟ به نظر نگارنده احتمالا اين نگاه در سكانس آخر فيلم سرشار از گونهاي حسرت و پشيماني است؛ معطوف به گذشتهاي مملو از خيانت و ناسازگاريهايي كه با زولا داشته است و اكنون با پيوستن دوباره به عشق ابدي زولا از خواب غفلت چندين ساله بيدار شده است؛ يا شايد نگاه ويكتور به سرنوشت آينده اسفبار موزيك فولكلور و وضعيت شكننده فرهنگي زندگي سالهاي جنگي است كه مردم با آن دست به گريبانند. يا شايد... شايد مولف خود پايان را اعلام كرده است اما مخاطب همچنان درگير ماهيت نگاه مبهم ويكتور است و پايان قصه همچنان مفتوح!!!
https://teater.ir/news/16509