پایگاه خبری تئاتر: دو مرد، در ميانه عمر، پس از مرگ پدرزن مسافر چين و تايلند، عازم سفري مشابه ميشوند. سفري براي كشف خانم يايا، يكي از نزديكان پدرزن. خانم يايا اما يك شريك تجاري نيست؛ او در چيز ديگري با پدرزن مرحوم شراكت داشته، شراكتي از نوع لذت؛ اما دو داماد ميانسال خود را در برزخي اخلاقي مييابند. اينكه آيا لذت برابر با خيانت پذيرفتني است يا خير. پس آنان روي پرده سينما رفتاري از خود نشان ميدهند تا مطيع امر اخلاقي باشند. هر چند در همان تايلند، برزخ لذت و ذلت، درمييابند امر اخلاقي ميتواند گريبانگيرشان شود. وقتي كلاش سابق صنف، در تايلند قصد گرفتن مچ آنان را دارد، آن هم به خاطر خانم يايايي كه هيچ خدمات لذتجويانهاي به دو داماد ميانسال نداده است.
فيلم كاهاني خندهدار نيست، اما يك كمدي است. به معناي دقيق كلمه يك ساتير است. «خانم يايا» قصد دارد يك وضعيت فرهنگي-اجتماعي را دستمايه قرار دهد و آن را به سمت مخاطبش پرتاب كند. شايد كمي هتاكانه به نظر رسد؛ اما هنجارشكنانه است. قرار نيست مخاطب در سالن سينما بنشيند و پاپ كورن بخورد و براي مسخرهبازيهاي بيهوده مرسوم، ريسه برود. «خانم يايا» فيلمي براي تمسخر مخاطب ايراني است. مخاطبي كه برايش ديدن سواحل برزيل يا تايلند جاذبههاي فرامتني دارد كه لزوما هم ميتوانند سينمايي نباشند.
مخاطب ايراني دچار جهالت زيباشناسي، تصور ميكند سينماي كمدي محافظهكار فارسي هنجارشكن است. او نميداند سينماي گيشه خود براي خود تابو است. سينماي پولساز در مسيري پا نميگذارد كه مخاطب عام را ازدست دهد. فيلمفارسي ترسو است. كاهاني اين را ميداند و با علم به همين موضوع ساتير ميسازد. همهچيز براي يك ساتير پستمدرن مهياست.
كاهاني همانند فيلمهاي برزيلي بيخود اين روزها مخاطبش را به تايلند ميبرد. در فيلم او فاحشه حريص است، همان چيزي كه نرينههاي ايراني را حريصتر كند. او هر دو مرد ماجرا را ميخواهد. آنها را به ماساژ ميبرد. همهچيز در آستانه برهنگي است، ولي مردها پا نميدهند. مردها همان ترسوهاي جهان بيرون پرده هستند كه جهان گناهكارانه رويايي را با فضولي در پرده ميجويند. كاهاني همه را به سخره ميگيرد.
اوج اين سخره زماني است كه تايلندي و فارسي اهميتي نمييابند. همه ميفهمند. زبان بيمعنا ميشود. مانعي در كار نيست. تو را ميخواهم به هر روشي جواب ميدهد. آه از نهاد مخاطب آماده براي غشهاي هيستريك بلند ميشود. بيماريهاي رواننژندش عود ميكند. اگر من جاي ناصر بودم همه را... اين افكار در مغز معيوب مخاطب ايراني رژه ميرود. كاهاني اما آب سردي در شرجي نفرين شده پاتايا تحويلت ميدهد. بازيگران بفروش، يكي از يكي مسخرهتر، تعمدي است و اين اصل ساتير پستمدرن است. همانند لبوفسكي كبير كه لبوفسكي صغير بهجا ميگذارد. اينجا يك كجدهني ثبت ميشود. آن هم در بدترين شكل ساختن. نماهاي شلخته و بيمعنا. همهچيز براي به گند كشيدن مخاطب است. پس همان بهتر از سالن بيرون برود. تجربه ديدن فيلمي كه در 15 دقيقه نخست نيمي از مخاطبانش رفتند. شايد به سبب آنكه توقع داشتند يايا برهنه شود و ماساژ تايلندي بدهد.
سينماي كمدي چند سال اخير ايران كه به نظر با شاهكار سينمايي «من سالوادور نيستم» آغاز شد، فرمولي جذاب مخاطبپسند يافت، فرمولي كه تا به امروز، تا به همين لحظه با فرماني ثابت به مسير خودش ادامه داده است. از سريالساز تلويزيون تا مجري روزهاي آتي برنامه هفت، همه در حال پيروي از اين فرمول جادويي هستند. يك خارج، يك قهرمان كمدي و يك داستان نيمبند براي نزديكي ميان اين دو شخصيت. نتيجه كار يك فيلم توريستي است براي ديدن خارج از كشوري كه فيلمساز ميخواهد به مخاطبش حقنه كند و يك داستان درباره برتري فرهنگي ايرانيان بر ديگر ممالك دور. نتيجه كار ميشود چند رقص خراساني، كمي آواز سنتي، پختن حلوا براي شادي رفتگان، تجليل از بچههاي بيستمتري جواديه، روزگار خوب فيلمفارسي و صفهاي طولاني فيلمبينهاي ايراني و درنهايت خانواده دوستي ايراني در همه اقصا نقاط جهان.
اما نكته اين است كه اين برتري فرهنگي در برابر چه چيزي عيان ميشود. مثلا در «تگزاس» ايران جزيره امني است براي همگان در برابر برزيل خطرناك براي پريرويان؛ پس مردان غيور ايراني دختر زيباي فارسيگو را راهي ايران ميكنند تا براي فيلم دنبالهاي هم درنظر بگيرند.
«خانم يايا» دقيقا كجدهني به اين سينما و سليقهاي است كه مخاطبش را يافته است. او دوربينش را به تايلند ميبرد و نشان ميدهد اين نشان فرهنگي نصب شده به سينه سينماي فيلمفارسي چندان هم فرهنگي نيست. خانواده آن چيزي نيست كه در «من سالوادور نيستم» يا «تگزاس» ميبينيم. خانواده جايي است براي شكورزي، اينكه آيا پدرزن در تايلند خائن به حساب ميآمده يا خير و آيا در شرايط برابر، دامادها ميتوانند فرآيندي برابر را تجربه كنند. مفهوم خانواده در قامت ايرانياش، يك تروماي فلسفي ميآفريند و نتيجهاش ملغمه دردناكي است كه مخاطب ايراني را ميآزارد. او ميخواهد دو داماد خيانت كنند و خيانت هم خندهدار باشد. به نحوي كه از خنده رودهبر شوند. جايي كه عطاران در تعويض لباسش مضحكه بيافريند و اين مضحكه او را به وجد آورد. او دوست دارد چيزي ببيند كه در ويديوهاي منتشر شده از ايرانيان در تايلند ديده است؛ شوخطبعيهاي هرزهنگارانه با تايلنديها و اين بار در يك فرمت باكيفيت، روي پرده سينما.
در بيشتر فيلمفارسيهاي توريستي اخير يك شخصيت ميانجي در مقام مترجم حضور دارد. جالب آن است كه اين شخصيت بيخاصيتترين شخصيت ممكن در يك فيلم است. شخصيتي كه گاهي در قامت عاشق معشوق غربي ظاهر ميشود و گاه در نقش قهرمان، اما هيچگاه اين شخصيت ديلماج نميتواند توأمان به هر دو زبان تكلم كند. او با بلغور كردن آواهايي به دخترك غربي چيزي ميگويد و سپس فارسي را بسان بلبل تنغم ميكند.
در «خانم يايا» اين شخصيت زائد، چون آپانديس عود كرده به دور انداخته شده تا موقعيتي ابزورد آفريده شود. موقعيتي كه در آن جهان ميان تايلند و ايران زدوده شود. به نوعي ديگر خبري از آن برتري فرهنگي –كه بيشتر به واسطه زبان القا ميشود– نيست؛ بلكه همه چيز به يك همساني سوق پيدا ميكند. ديگر ماساژ تايلندي يا عشرتكدههاي مختصر فيلم عجيب نيست. آنچه عجيب است نفهميدن ذائقه بد ايرانيها توسط خويشتن است.